موضوع: واجب نفسی و غیری
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۶/۳۱
شماره جلسه : ۷
چکیده درس
-
خلاصهی بحث گذشته
-
نقشِ حکمِ عقلایی در اثباتِ نفسیّتِ وجوب و نسبتِ آن با اطلاقِ صیغهٔ امر
-
بینیازی از اطلاق در اثبات نفسیّت: مبنای محقق حائری و تأیید آن در کلام امام خمینی
-
اطلاقِ غیرمصطلح و حکم عقلایی
-
امتناع اثبات نفسیّت از راه اطلاق و نقدِ قدرِ جامع در معانی حرفی
-
مراد از اطلاق در اثباتِ نفسیّت: عدمِ تقییدِ به غیریّت و متمّمِ مبنای عقلایی
-
راه هفتم: تبادر بهعنوانِ دلیلِ نفسیّت؛ تقریر و نقد
-
راه هشتم: انصراف به نفسیّت؛ تقریر و نقد
-
جمعبندی
-
مقتضایِ اصل عملی در شکِ نفسی/غیری
-
کلام محقق نائینی
-
قسم نخست: برائت از اشتراط مادّهٔ صلاة
-
پاورقی
-
منابع
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
در تقریر امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه، اثباتِ نفسیّتِ تکلیف از مسیرِ بنای عقلاء انجام میگیرد، نه با تمسّک به أصالةِ الإطلاقِ لفظی. صیغهٔ «افعل» در مدلولِ وضعیِ خود تنها بر «بعث و تحریک» دلالت دارد و دلالتِ لفظی بر وجوب ندارد؛ لکن همین بعث، نزد عقلاء «تمامالموضوع» برای حکم به لزومِ اطاعت است و شارع از این سیره ردع نکرده است. بر این اساس، برای اثباتِ نفسیّت نیازی به اطلاقِ هیئت یا مادّه نیست؛ حکمِ عقلائیِ وجوبِ طاعت به «همان مأموربه بما أنّه مأمورٌبه» تعلّق میگیرد و تا زمانیکه قرینهٔ معتبر بر آلیّت و ربط به غیر (غیریّت) اقامه نشود، ظهورِ عقلایی بر نفسیّت، و به همین قیاس تعیینیّت و عینیّت، ثابت است؛ بدلیت و کفایتِ فعلِ بعض، مؤونهٔ زائد و بیانِ مستقل میخواهد. این رهیافت با مسیرِ اطلاقات تفاوت ماهوی دارد. أصالةُ الإطلاق دلیلِ لفظی است و با ارکانِ فنیِ مقدماتِ حکمت (احراز مقامِ بیان، امکانِ تقیید، عدمِ قرینهٔ متّصل و منفصل) «نفیِ قید» را در مدلولِ لفظ اثبات میکند و نفسیّت را غالباً به ملازمهٔ عرفی نتیجه میدهد. در مبنای امام، «اطلاق» تنها «زمینه و ظرف» جریانِ سیره است: هر جا کلامِ مولوی بیقیدِ ربطی صادر شود، بنای عقلاء بر وجوبِ طاعت به نحوِ نفسی فعّال میشود؛ عدمِ قرینه شرطِ فعّالسازیِ سیره است، نه رکنِ أصالة الإطلاق. نیز امام میان «حکمِ عقل» (بهسبکِ محقق نائینی) و «بنای عقلاء» تفکیک میکند: منشأ الزام، نه ملازمهٔ عقلیِ مستقل، بلکه سیرهٔ مستقرّ عقلائیِ ممضیّ است؛ از همین رو «سواء وجب شیء آخر أم لا»، اطاعتِ همان مأموربه لازم است و این همان معنای نفسیّت در مقامِ اثبات است. نتیجهٔ عملی: در فقدانِ قرینهٔ خلاف، اصلِ عقلایی بر نفسیّت/تعیینیّت/عینیّت جریان دارد؛ با ورودِ قرینهٔ معتبر (ندب، غیریّت، تخییریّت، کفائیّت)، همین ظهور بهاندازهٔ قرینه تخصیص میخورد و از آن دست برمیداریم.
بر مبنای امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه، نفسیّتِ وجوب نه از راه دلالتِ وضعیِ صیغهٔ «افعل» و نه از راه دلالتِ اطلاقیِ آن بهدست میآید؛ صیغه صرفاً بر «بعث و تحریک» دلالت دارد، لکن همین بعث موضوعِ حکم عقلاء به وجوبِ اطاعت است: هرگاه امرِ مولوی صادر شد، مکلف باید امتثال کند، «سواء وجب فعلٌ آخر أم لم یجب»، و این همان معنای نفسیّت در مقام اثبات است. نقدِ مرحوم حاجآقا مصطفى خمینی قدّسسرّه بر این تقریر آن است که «نفسِ امر» بهتنهایی تمامالسبب و تمامالموضوعِ حکم عقلایی نیست؛ تا اطلاقِ امر به میدان نیاید، عقلاء نه تمامیتِ حجت را احراز میکنند و نه میتوان بر نفسیّت/عینیّت/تعیینیّت فتوا داد. به تعبیر ایشان:
فما ترى في «الدرر» و تبعه الوالد - مد ظله -: من أن الأمر سبب تمامية الحجة من قبل المولى على العبد، فلا يصغى إلى الأعذار والاحتمالات النافية للنفسية والعينية والتعيينية، غير وجيه جدا، بل هي تورث تمامية الحجة، ويكشف بها المراد الجدي للمولى، وإلا فلا يصح الإفتاء على طبق هذه الإطلاقات: بأن الأمر الكذائي واجب نفسي عيني تعييني.[1]
این «اطلاقات» (عدمِ ذکرِ قیدِ مفیدِ غیریّت و امثال آن) است که حجت را تمام و مرادِ جدّیِ مولا را مکشوف میسازد. حاصلِ نزاع، تعیینِ «موضوعِ حکم عقلایی» است: بر مبنای امام، «صدورِ امر» بنفسه موضوع سیره و برای اثباتِ نفسیّت کافی است و اطلاق، نقشی در اصلِ ثبوت ندارد؛ اما بر مبنای شهید مصطفى، موضوع مرکّب از «امر و اطلاقِ بیانی» است، و بدونِ ضمیمهکردنِ اطلاق، نه تمامیتِ حجت شکل میگیرد و نه نفسیّت با شئون عینی و تعیینیاش احراز میشود.
بر مبنای مختار ما—همانطور که امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه فرموده است—در اثباتِ نفسیّتِ وجوب اساساً کار به لفظ و مدلولِ وضعی یا اطلاقیِ صیغهٔ امر نداریم؛ محورْ حکمِ عقلاییِ لزومِ اطاعت است. به بیان دقیقتر، نفسِ صدورِ امر/ارادهٔ مولوی، «تمامالموضوع» برای حکمِ عقلاء به وجوبِ امتثال است و از اینجهت نیازی به تمسّک به أصالةِ الاطلاقِ صیغهٔ «افعل» نیست؛ هرگاه امرِ مولوی صادر شود، عقلاء میگویند همان مأموربه بما أنّه مأمورٌبه باید امتثال گردد، خواه تکلیفِ دیگری هم در کار باشد یا نه «سواء وجب فعلٌ آخر أم لم یجب»؛ و این همان نفسیّت در مقامِ اثبات است. این صورتبندی را میتوان در کلامِ محقّق حائری نیز پی گرفت؛ آنجا که در «درر الفوائد» احتمال میدهد حملِ اراده بر «وجوبِ نفسیِ تعیینی»—در فرضِ فقدانِ دلیلِ برخلاف—نه بر پایهٔ استقرارِ ظهورِ لفظی، بلکه از آنرو باشد که «اراده» عندالعقلاء حجّت بر همان معناست؛ نظیر حجّیتِ اوامرِ ظاهری نسبت به واقعیّات بر تقدیرِ تطابق. ایشان میفرماید:
و يحتمل ان يكون حمل الإرادة على الوجوب التعييني النفسي عند عدم الدليل على الخلاف من باب كونها حجة على ذلك عند العقلاء لو كان الواقع كذلك، نظير حجية الاوامر الظاهرية على الواقعيات على تقدير التطابق، من دون ان يستقر الظهور اللفظي فيما ذكرنا؛ فافهم.[2]
بنابر این مبنا، «اطلاق» نقشِ مُثبِتِ مستقل ندارد، بلکه در بهترین حالت «ظرفِ خالیبودن از قرینهٔ خلاف» است؛ حجّیتِ نفسیّت از خودِ «امرِ مولوی» و سیرهٔ عقلاییِ ممضیّ بر لزومِ اطاعت انتزاع میشود، و هرجا قرینهٔ معتبر بر غیریّت، تخییریّت یا کفائیت برپا شد، همان قرینه ظهور عقلایی را در حدّ دلالت خود تخصیص میدهد.
بهموجب این بیان، ریشهٔ مدعای امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه در کلامِ محقّق حائری بهروشنی قابلردیابی است: در مقامِ اثباتِ نفسیّت، میتوان «نفسِ اراده/امرِ مولوی» را حجّتِ عقلایی و تمامالموضوع دانست، بیآنکه پایِ اطلاقِ صیغهٔ امر (به معنای فنیِ مبتنی بر مقدماتِ حکمت) را به میان آوریم. تصریحِ ایشان به «من دون أن یستقر الظهور اللفظی» نشان میدهد که مبنا، عقلایی است نه لفظی، و دقیقاً در برابرِ تقریراتی قرار میگیرد که بر ظهور و اطلاقِ اصطلاحی تکیه میکنند. نکتهٔ راهگشای محقق حائری آن است که کسانی هم که در این مقام به «اطلاق» تمسک کردهاند، مقصودشان اطلاقِ مصطلحِ مشروط به ارکانِ حکمت نیست؛ بلکه همان «عدمِ ذکرِ قیدِ مخالف/عدمُ التقیید» است. از همینرو، میتوان مدعای آخوند در «اطلاق مقتضیِ نفسیّت است» را نیز بر همین «عدمِ التقیید» حمل کرد، نه بر اطلاقِ فنی بهمعنای اخص.
نمونهٔ روشن: در «أکرم کل رجل عالم» عنوانِ «رجل» به «عالِم» مقید است، و در «أکرم کل رجل»—صرفنظر از اقامهٔ ارکانِ حکمت—بهسببِ «کلّ» و فقدانِ قیدِ مخالف، شمولِ اثباتی برای تمامِ افراد فهمیده میشود. به همین قیاس، آنچه گاه «اطلاقِ صیغهٔ امر» در اثباتِ نفسیّت نامیده میشود، در حقیقت ناظر به «بیانِ بیقید» و فقدانِ ذکرِ «لِلغیر» است؛ و بدینگونه، با مبنای عقلاییِ امام و تقریرِ محقق حائری کاملاً قابلِ جمع است: اطلاقْ نه اینکه دلیلِ اثباتِ مستقل باشد، بلکه «ظرفِ عدمِ تقييد» است که حکمِ عقلاییِ لزومِ اطاعت و در نتیجه، وجوب نفسی را فعّال میکند.
بر مبنای مختارِ ما، بر وفق تقریر امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه، نفسِ صدورِ امرِ مولوی عندالعقلاء برای اثباتِ نفسیّت کفایت میکند و نیازی به تمسّک به اطلاقِ صیغهٔ امر نیست؛ پرسش آن است که اگر به اطلاق تمسّک کنیم چه حاصلی دارد؟ محتمل است گفته شود: أصالةُ الإطلاق مقتضیِ «لا فرق بین النفسیّة و الغیریّة» است؛ پس باید قدرِ جامعی میان نفسی و غیری تحصیل و اطلاق، حاملِ همان معنای جامع گردد. این مسیر از دو جهت ناتمام است: نخست آنکه خلافِ مقصود است؛ زیرا مدّعی در صددِ اثباتِ «نفسیّت» است، نه اثباتِ معنایی اعمّ از نفسی و غیری که نتیجهاش صرفِ «معنای جامع» باشد، نه «تعیین أحدهما».
دوم و اهمّ آنکه در معانیِ حرفیِ هیئات—که سنخِ ربط و نسبتاند—فرضِ «قدرِ جامعِ معقول» میان استعمالِ هیئت در نفسی و غیری ناممکن است؛ هیئتِ امر معنای حرفی دارد و نمیتوان جامعِ واحدی میان دو نحوهٔ انتساب (لِنفسه/للغیر) تصوّر کرد تا اطلاقْ بر عهدهٔ حملِ آن جامع بنشیند. بنابراین، تمسّک به اطلاقِ هیئت در مقامِ اثباتِ نفسیّت نه تنها به غرض نمیرسد، بلکه مبتنی بر امری غیرمعقول (تحصیلِ جامع در معانیِ حرفی) است؛ ازاینرو، مسیرِ صحیح همان حکمِ عقلاییِ لزومِ اطاعتِ امرِ مولوی است که نفسیّت را—بالأصل—مستقر میسازد و تنها با قرینهٔ معتبر از آن عدول میشود. امام خمینی در این رابطه میفرماید:
وأمّا قضيّة مقدّمات الحكمة - مع إطلاق الأمر - ذلك، فمحلّ إشكال ومنع؛ لأنّ مقدّمات الحكمة لا يمكن أن تنتج هاهنا؛ لأنّه إمّا أن يراد أن تنتج مطلق البعث الجامع بين النفسي والغيري ... وهكذا، فمع كونه خلاف المقصود ممتنع؛ لعدم إمكان الجامع بين المعاني الحرفية كما سبق بيانه ، هذا، مضافاً إلى القطع بعدم إرادة الجامع في المقام.[3]
احتمالِ دیگر آن است که از اطلاق، مستقیماً نفسیّت را استفاده کنیم؛ این نیز ناتمام است، زیرا هم نفسیّت و هم غیریّت قیدهای وجودیاند و هر دو محتاجِ مؤونهٔ زائدند. صرفِ عدمِ ذکرِ قید، عهدهدارِ اثباتِ هیچیک نیست. بنابر این تحلیل، بابِ استناد به «اطلاقِ اصطلاحیِ» مبتنی بر مقدماتِ حکمت در این مقام مسدود است. افزون بر آن، به تقریرِ آیتالله حائری، اساساً مرادِ بسیاری از قائلانِ تمسک به «اطلاق» در ما نحن فیه، اطلاقِ فنیِ متوقف بر احرازِ «مقامِ بیان»، «عدمِ ما یصلح للقرینیة» و مانند آن نیست؛ بلکه مقصود، صرفِ «عدمِ تقیید به خلاف» (عدمُ القید علی الخلاف) است. نتیجه آنکه در چارچوبِ فنیِ اطلاق، راهی برای اثباتِ نفسیّت گشوده نمیشود؛ و اگر در کلمات، سخن از اطلاق آمده، ناظر به عدمِ تقیید است که با مبنای عقلاییِ اثباتِ نفسیّت—بر پایهٔ حکم عقلاء به لزومِ اطاعتِ امرِ بیقرینهٔ خلاف—قابل جمع خواهد بود.
بهاینترتیب، هرجا در تعابیری مانند «اطلاق مقتضیِ نفسیّت است» سخن از اطلاق میآید، باید به معنای «عدمِ تقیید» فهمیده شود، نه اطلاقِ مصطلحِ متوقف بر شرایط فنی؛ زیرا اطلاقِ فنی دستکم چهار رکن میطلبد: احرازِ قدرِ جامع میان افراد، احرازِ مقامِ بیان، عدمِ اقامهٔ قرینه بر یکی از افراد، و فقدانِ ما یصلح للقرینیة؛ و روشن است که همان رکن نخست (تحصیلِ قدرِ جامع) در معانیِ حرفیِ هیئات ممتنع است. بر این مبنا، در مقامِ اثباتِ نفسیّتِ وجوبِ امر، اتکا به حکمِ عقلاییِ لزومِ اطاعتِ نفسِ صدورِ امر وجه دارد؛ یعنی بنای عقلاء بر آن است که امرِ مولوی، بنفسه الزامِ امتثال میآورد و وجوب را نفسی تلقی میکند—مگر آنکه قرینهٔ معتبرِ خلاف بیاید. در مقابل، تمسک به اطلاق—خواه به قصدِ اثباتِ جامعِ اعمّ از نفسی/غیری، و خواه برای اثباتِ خصوصِ نفسیّت—کارایی لازم را ندارد: اولی خلافِ مقصود است و دومی بهسببِ نیاز به قیدِ وجودی و مؤونهٔ زائد، از صرفِ عدمِ ذکرِ قید بهدست نمیآید. بنابراین، راهِ موجه همان حکمِ عقلایی است، و «اطلاق» اگر به کار آید، صرفاً بهمنزلهٔ گزارشِ عدمِ تقیید و ظرفِ فعّالشدنِ همان سیره است، نه دلیلِ مُثبِتِ مستقل.
اصلاً تعبیر «اطلاق» در این مقام مسامحی است و اساساً نزاعهای فنیِ اطلاقِ ذاتی/لحاظی در اینجا مطرح نمیشود. حاصل کار آن است که اطلاق به این معنای خفیف، نقشِ «مُنَبّه» و «متمّم» مبنای عقلایی را دارد: موضوعِ حکمِ عقلاء، امرِ مولویِ بیقیدِ ربطی است، و همین عدمِ ذکرِ قید، ظرفِ فعّالشدنِ سیرهٔ عقلاییِ لزومِ اطاعت و نگاهِ نفسی است؛ نه آنکه خودِ «اطلاقِ فنی» متکفّلِ اثباتِ نفسیّت باشد. بدینسان، هرجا قرینهٔ معتبر بر غیریّت اقامه نشود، همان «بیقیدیِ اثباتی» کفایت میکند تا بنای عقلاء نفسیّت را افاده کند؛ و با ورودِ قرینه، به قدرِ دلالتِ آن از این ظهور عقلایی دست برمیداریم.
اهمیت این تبیین در آن است که اگر «اطلاق» را در محلّ بحث به معنای اصطلاحیِ مبتنی بر مقدمات حکمت بگیریم، دو اشکالِ امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه جاری میشود: نخست، مسیرِ تمسک به قدرِ جامع که میگوید «أصالةُ الإطلاق مفیدِ عدم فرق بین النفسیّة و الغیریّة است»؛ این راه ناتمام است، چون هیئتِ امر از سنخِ معانیِ حرفیّه است و در معانیِ ربطی، «قدرِ جامعِ قابلِ اراده و حملِ مستقل» معقول نیست تا اطلاق حاملِ آن گردد. دوم، مسیرِ اثباتِ مستقیمِ خصوصِ نفسیّت از اطلاق؛ این نیز ناتمام است، زیرا هم نفسیّت و هم غیریّت قیدهای وجودیاند و هر دو به مؤونهٔ زائد نیاز دارند؛ صرفِ عدمِ ذکرِ قید، عهدهدارِ اثباتِ هیچیک نیست.
برآیند بحث آن است که بهتحقیقِ محقّق حائری، مراد از «اطلاق» در مقام اثباتِ نفسیّت، اطلاقِ فنیِ متوقف بر ارکانِ مقدماتِ حکمت نیست؛ مقصود صرفاً «عدمِ تقیید به غیریّت» در بیانِ مولوی است. همین بیقیدیِ اثباتی، بر پایهٔ بنای عقلاء، برای حمل تکلیف بر نفسیّت کفایت میکند؛ و ازاینرو نه نیازمند احرازِ «کونِ المتکلّم فی مقامِ البیان» و دیگر ارکانِ اصالةِ الاطلاقایم، و نه مباحثی چون تعبدیبودنِ اصالة الحقیقة یا ارجاع آن به اصالة الظهور/القرینة در اینجا مدخلیّت دارد. این تبیین، در حقیقت تکمیل و تحکیمِ تقریرِ امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه است. تصریح محقق حائری بر اینکه «اطلاق» در ما نحن فیه، «اطلاقِ اصطلاحی» نیست و همان «عدمِ تقیید به خلاف» مبنای حمل بر نفسیّت است، نشان میدهد که نقش اطلاق در این مقام، صرفاً متمّمِ مبنای عقلایی است نه مُثبِتِ مستقل.
محقق رشتی در «بدائعُ الأفكار» راه دیگری برای اثباتِ نفسیّت پیشنهاد میکند: هرگاه امری از مولا صادر شود، متبادر از هیئتِ امر، وجوبِ نفسیِ تعیینیِ عینی است؛ و از همین تبادر میتوان برای نفسیّت دلیل آورد. ایشان میفرماید:
التنبيه الثالث [الكلام في أن المتبادر من إطلاق الأمر هو الوجوب المطلق النفسي العيني التعييني]
لا إشكال في أن المتبادر من إطلاق الأمر هو الوجوب المطلق النفسي العيني التعييني إذ قد حققنا سابقا أن المطلق إذا كان له فردان و كان فصل أحدهما نقيض فصل الآخر و لا يكون القدر الجامع بينهما قابلا لإرادة المتكلم إياه استفيد من إطلاقه كون المراد هو الفرد الخالي عن القيد فإن القدر المشترك لو كان غير قابل لأن يكون مراد المتكلّم و كان إرادة أحد الفردين يحتاج إلى بيان القيد و لم يبين يتعيّن حمله على الفرد الآخر الخالي عن القيد.[4]
به نظر ما این مسیر تمام نیست. نخست آنکه اگر نفسیّت واقعاً متبادرِ از «حاقّ هیئت» باشد، لازم میآید استعمالِ هیئت در غیریّت مجاز شمرده شود؛ مگر آنکه گفته شود تبادر فقط علامتِ حقیقت است و عدمِ تبادر الزاماً علامت مجاز نیست. اما بنابر مبنای مشهور—که تبادر را علامتِ حقیقت و عدمِ تبادر را نشانة عدمِ حقیقت (و قرینِ مجازیّت) میداند—این اشکال پابرجاست و در مبحثِ تبادر پیشتر تحلیل شد.
دوم و مهمتر آنکه تبادری میتواند علامتِ حقیقت باشد که «حاقّی» باشد؛ یعنی از خودِ لفظ/هیئت، بینیاز از قرینه و ملاحظاتِ مقامی انتزاع شود. در ما نحن فیه، از «حاقّ هیئتِ امر» بیش از بعث و تحریک (و بر مبانی الزام، بعثِ الزامی) فهمیده نمیشود؛ تعیینِ نسبتِ تکلیف با غیر—نفسی یا غیری—از سنخِ قیودِ ربطیِ خارج از حاقّ هیئت است. بنابراین استناد به «تبادرِ غیرحاقّی» (برآمده از قرائنِ مقامی یا ارتکازات برونلفظی) حجّیت لازم برای اثباتِ نفسیّت ندارد. حاصل آنکه راه هفتم—مبتنی بر تبادر—برای اثباتِ نفسیّتِ وجوب از خودِ هیئتِ امر تامّ نیست؛ نفسیّت یا باید بر مبنای حکمِ عقلاییِ لزومِ اطاعتِ امرِ بیقرینهٔ غیریّت احراز شود، یا با اطلاقهای معتبرِ مادّه/ترکیبِ ظهورات و قرائن، نه صرفِ تبادر از هیئت.
راه هشتم در اثبات نفسیّت، تمسک به «انصراف» است: هرگاه صیغهٔ «افعل» وارد شود و در نفسیبودن تردید کنیم، گفته میشود ظهور آن—بهسبب انصراف—به نفسیّت نزدیکتر است. این وجه تمام نیست؛ زیرا انصراف فرعِ کثرتِ استعمال و ارتکاز نوعی است. اگر ثابت شود که استعمال «افعل» در وجوبِ نفسی غالب است، میتوان به انصراف تمسک کرد؛ حال آنکه لااقل نمیتوان ادعا کرد استعمالِ آن در واجبِ غیری کمتر از نفسی است—بلکه در بسیاری از ابواب، مواردِ غیری فراوان است. پس مبنای تحققِ انصراف فراهم نیست و این طریق حجیت لازم را ندارد، مگر بهطور موردی و با قرائنِ سیاقیِ خاص.
در مجموع هشت طریق برای اثبات نفسیّت بررسی شد. از میان آنها، مسلکِ قابلِ اعتماد، همان طریقِ محقق نائینی—که مرحوم والد نیز بر آن بودند[5]—است: نفسیّتِ واجبِ مشکوک از «اطلاقِ مادّه» استفاده میشود، نه از اطلاقِ هیئت. به بیان دقیقتر، وقتی امرِ مولوی به «طبیعتِ مأموربه» تعلّق میگیرد و مادّه به اطلاقِ خود اخذ میشود، ظهور در آن دارد که مطلوب، «نفسِ طبیعت» است نه طبیعت بما هی مقدّمةٌ لغیره؛ و این ظهور، وجهِ نفسیّت را تأمین میکند. در مقابل، طرقی چون اطلاقِ هیئت (بهسبب وجودی بودن قید نفسیت و فقدانِ قدر جامع)، تبادرِ نفسیّت از حاقّ هیئت، و انصرافِ نوعی (بهعلتِ عدمِ احرازِ کثرتِ استعمالِ کافی) تمام نبود. نیز تقریراتِ مبتنی بر تفکیکِ ثبوت/اثبات و اصالةِ التطابق یا حکمِ عقلایی—به تقریر امام یا به تقریرِ مقیّدِ شهید مصطفى (امر بهعلاوهٔ اطلاق)—تنها در فرضِ تحققِ قیودِ خود میتوانند مؤید باشند. حاصل آنکه در مقامِ اثبات، راهِ مطمئنْ اطلاقِ مادّه و نفیِ شرطیتِ غیری است؛ و در فقدانِ قرینهٔ معتبر، حمل بر نفسیّت وجه دارد.
گفته شد که بحث از شک در نفسیّت و غیریّت دو مقام دارد: اصل لفظی (که بحث آن گذشت) و اصل عملی. بحث از مقتضای اصل عملی نزد بسیاری از بزرگان در جایی دیگر مطرح شده است و لکن ما به تبع محقق نائینی قدّسسرّه این بحث را در همین جا مطرح خواهیم کرد.
از نظر محقق نائینی قدّسسرّه، شک در نفسیّت/غیریّت سه قسم است؛ این سه قسم را به تفصیل مطرح کرده و مورد بحث قرار میدهیم.
در قسم نخست صورتِ مسئله چنین است: «ذیالمقدّمه» (مثلاً نماز) قطعاً واجب است و شرطِ آن بالفعل حاصل (یعنی زوال محقَّق شده است)؛ «واجب مشکوک به غیریت» (مثلاً وضو) نیز قطعاً واجب است، ولی نمیدانیم وجوبش نفسی است یا غیری. در این فرض، در جانب وجوب وضو مجالی برای اصل عملی نیست؛ زیرا تکلیفِ فعلی نسبت به مورد مشکوک، منجَّز و قطعی است و تردید صرفاً در وصفِ حکم (نَفسی/غیری) است نه در اصلِ اشتغالِ ذمّه. به بیان دیگر، نه برائت جاری است (چون شک در اصلِ تکلیف نیست)، و مجرای اشتغال است (چون وجوبِ فعل، هر دو صورتِ احتمالی را دربر میگیرد). ترکِ فعل، در هر دو تقدیر، مستلزمِ مخالفتِ قطعی با الزام فعلی است: اگر وجوبش نفسی باشد، ترک همان واجبِ مستقل است؛ و اگر غیری باشد، ترکِ آن در ظرفِ فعلیتِ ذیالمقدّمه، موجبِ عدمِ امتثالِ الزامِ مرتبط با ذیالمقدّمه است. نتیجه آنکه در قسم نخست، شکِ ما «اثری» برای جریانِ اصل عملی ندارد. ثمرهٔ قابلِ تصور (مانند بقاء/سقوطِ الزامِ فعل پس از سقوطِ ذی، یا نحوِ عقابِ مستقل در ترکِ مقدّمه) مربوط به اقسام بعدی است.
اما از جانب مادّهٔ صلاة، وجوبِ «غیر» (یعنی صلاة) بالفعل محرز است و شرطِ آن نیز حاصل (زوال محقَّق)، و وجوبِ «غیریِ محتمل» (مانند وضو) نیز ثبوتاً معلوم است؛ شکّ تنها در نحوهٔ نسبت است: آیا نماز مشروط به وضو است یا نه؟ این شک از سنخِ «اقلّ و اکثرِ ارتباطی» در قیودِ مأخوذ در متعلقِ امر است؛ بنابراین مجرای اصل عملی، «أصالةُ البراءة» از قیدِ زائد است. به بیان ما، برائتِ شرعی (رفع ما لا یعلمون) و برائتِ عقلی (قبح عقاب بلا بیان) هر دو بر عدمِ اشتراطِ نماز به وضو حکم میکنند؛ یعنی اصل بر این است که قیدِ اضافی بر نمازی که وجوبش فعلیت دارد، ثابت نشده است.
نتیجه آنکه، بر پایهٔ اصلِ برائت، نماز مشروط به وضو نیست. ازاینرو، اگر وجوبِ وضو نتواند از راهِ اشتراطِ نماز اثبات شود، لازمهٔ عرفی و بنای عقلایی در این باب آن است که وجوبِ وضو «غیریِ صلاة» نبوده و بالمآل «نفسی» تلقّی گردد. این انتقال، از سنخِ «لازمِ عرفی» است، نه «اصلِ مثبتِ» مصطلح؛ به تعبیر شیخ، «واسطه خفیّه» است که عرف آن را بیواسطه به نتیجه پیوند میدهد، ازاینرو مشمول منعِ مثبتاتِ اصولِ عملیه نیست. پس در این صورتِ مسئله، اصلِ عملیِ جاری «برائت از اشتراط» است و ثمرهٔ آن در نسبتِ وجوبِ وضو، نفیِ غیریّت و اثباتِ نفسیّت میباشد؛ با این تذکر که اصل، ناظر به مادّهٔ صلاة است و نفسیّتِ وضو بهعنوانِ لازمهٔ عرفیِ همین نفیِ قید بهدست میآید، نه بهواسطهٔ اثباتِ مستقلّی در قلمرو اصل عملی. محقق نائینی در این رابطه میفرماید:
و اما الثانى حينئذ ينبغي البحث عمّا يقتضيه الأصل العملي.
فنقول: الشّك في الوجوب الغيري له أقسام ثلاثة:
القسم الأوّل ما إذا علم بوجوب كلّ من الغير و الغيري من دون ان يكون وجوب الغير مشروطا بشرط غير حاصل،
كما إذا علم بعد الزّوال بوجوب كلّ من الوضوء و الصّلاة، و شكّ في وجوب الوضوء من حيث كونه غيريّا أو نفسيّا، ففي هذا القسم يرجع الشّك إلى الشّك في تقييد الصّلاة بالوضوء و انّه شرط لصحتها، حيث عرفت ملازمة الشّكّ في ذلك للشّك في تقييد الصّلاة، و ح يرجع الشّك بالنّسبة إلى الصّلاة إلى الشّك بين الأقلّ و الأكثر الارتباطي، و أصالة البراءة تقتضي عدم شرطيّة الوضوء للصّلاة و صحّتها بدونه، فمن هذه الجهة تكون النّتيجة النّفسيّة. و امّا من جهة تقييد وجوب الوضوء بوجوب الصّلاة فلا أثر لها، للعلم بوجوب الوضوء على كلّ حال نفسيّا كان أو غيريّا، نعم ربّما يثمر في وحدة العقاب و تعدّده عند تركه لكلّ من الوضوء و الصّلاة، و ليس كلامنا الآن في العقاب.[6]
بنابراین، در جواب از این سوال که «آیا در این فرض میتوان از جانبِ «غیری» (وضو) نیز برائت جاری کرد و گفت: شک داریم وجوبِ وضو مقیّد به وجوبِ نماز است یا نه، پس به أصالةِ البراءة از این تقیید تمسّک میکنیم؟» باید گفت: پاسخ منفی است؛ زیرا بههرحال علم به وجوبِ وضو داریم، خواه نفسی باشد خواه غیری، و تردید صرفاً در وصفِ حکم است نه در اصلِ الزام. در چنین موردی، برائت اثر ندارد؛ چون اثر عملیِ مشکوک (سقوطِ الزام) با اصل نفیپذیر نیست و تکلیف به وضو علی کلّ حال ثابت است.
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
پاورقی
[1]- مصطفی خمینی، تحریرات في الأصول (قم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، 1376)، ج 2، 188-189.
[2]- عبدالکریم الحائري، درر الفوائد (قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1418)، ج 1، 75.
[3]- روح الله خمینی، مناهج الوصول إلى علم الأصول (قم: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني( ره)، 1415)، ج 1، 223.
[4]- حبیب الله رشتی، بدائع الأفکار، ۱ ج (قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، بیتا)، 276.
[5]- محمد فاضل موحدی لنکرانی، اصول فقه شیعه، با محمود ملکی اصفهانی و سعید ملکی اصفهانی (قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)، 1381)، ج 3، 429.
[6]- محمدحسین نائینی، فوائد الاُصول، با محمد علی کاظمی خراسانی (قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376)، ج 1، 222-223.
منابع
- الحائري، عبدالکریم. درر الفوائد. ۲ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1418.
- خمینی، روح الله. مناهج الوصول إلى علم الأصول. قم: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني( ره)، 1415.
- خمینی، مصطفی. تحریرات في الأصول. ۸ ج. قم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، 1376.
- رشتی، حبیب الله. بدائع الأفکار. ۱ ج. قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، بیتا.
- فاضل موحدی لنکرانی، محمد. اصول فقه شیعه. با محمود ملکی اصفهانی و سعید ملکی اصفهانی. ۱۰ ج. قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)، 1381.
- نائینی، محمدحسین. فوائد الاُصول. با محمد علی کاظمی خراسانی. ۴ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
- الحائري، عبدالکریم. درر الفوائد. ۲ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1418.
- خمینی، روح الله. مناهج الوصول إلى علم الأصول. قم: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني( ره)، 1415.
- خمینی، مصطفی. تحریرات في الأصول. ۸ ج. قم: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خمينی (س)، 1376.
- رشتی، حبیب الله. بدائع الأفکار. ۱ ج. قم: مؤسسة آل البیت (علیهم السلام) لإحیاء التراث، بیتا.
- فاضل موحدی لنکرانی، محمد. اصول فقه شیعه. با محمود ملکی اصفهانی و سعید ملکی اصفهانی. ۱۰ ج. قم: مرکز فقهی ائمه اطهار (ع)، 1381.
- نائینی، محمدحسین. فوائد الاُصول. با محمد علی کاظمی خراسانی. ۴ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
نظری ثبت نشده است .