موضوع: واجب نفسی و غیری
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۷/۱۹
شماره جلسه : ۱۷
-
خلاصهی بحث گذشته
-
تحریر صناعیِ صورت سوم و تطبیق بر مثال خِتان
-
صورت دوم در محاضرات؛ علم به وجوبِ فعلیِ شیء مردّد بین النفسیّة و الغیریّة و انحلال حکمی
-
انحلال حکمی در صورت دوم و تفاوت آن با اقلّ و اکثر ارتباطی
-
تمایز انحلال حقیقی و انحلال حکمی
-
قاعده نزد محقق خوئی: تنجیز علم اجمالی و شرط تعارض اصول
-
تفاوت ملاکیِ انحلال حکمی با باب اقلّ و اکثر ارتباطی
-
وضو واجب؛ نماز نفسی مؤمَّن به برائت
-
سه رکن در منجّزیت علم اجمالی و انحلال حکمی نزد آیتالله خوئی
-
شرط منجّزیت علم اجمالی: تعارض اصول در اطراف
-
حقیقت انحلال در دوران بین اقلّ و اکثر: انحلال حقیقی محال، انحلال حکمی متحقق
-
اشتراک در اصلِ انحلال حکمی و تفاوتِ ملاک
-
تفاوتِ ملاکِ عدمِ جریانِ اصل در ما نحن فیه و در دورانِ میان اقلّ و اکثر نزد آیتالله خوئی
-
تحلیل دقیق در اقلّ و اکثر
-
پاورقی
-
منابع
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
نسبت صورتها در أجود و محاضرات: آقای خوئی همان صورتی را که در أجود التقریرات بهعنوان «الصورة الثالثة» از کلام محقق نائینی تقریر کرده بود، در محاضرات ذیل «المقام الثانی/الوجه الثانی» طرح میکند؛ یعنی جایی که «ما علم وجوبه إجمالاً» بین النفسیة و الغیریة مردد است، و در عین حال احتمال میرود واجب فعلیِ دیگری در عهدۀ مکلف باشد که حصولِ آن متوقف بر همین معلومالوجوب است. در چنین فرضی، به مبنای «التوسّط فی التنجيز»، قدر متیقّن منجّز و برائت در «زائد» جاری میشود.
مثالِ خِتان از نمونههای مناسب برای تقریر همین صورت است که در برخی متون اصولی نیز آمده است. صورت مسأله چنین ترسیم میشود: میدانیم «الختان» فیالجمله در شریعت واجب است، لکن نمیدانیم واجب نفسیِ بالفعل است یا غیری؛ اگر غیری باشد، متعلَّقِ آن «صحّت طواف» است و طواف جزء رکن حجِ واجبِ بالفعل برای مستطیع است. پس در ظرف ابتلاءِ فعلی به طواف، ترکِ خِتان یا مخالفتِ واجب نفسی است، یا ترکِ مقدّمه واجب فعلیِ دیگر و مستتبع استحقاق عقاب. نتیجه: «علم اجمالی به استحقاق عقاب» نسبت به ترکِ خِتان حاصل است؛ لذا احتیاط اقتضا میکند خِتان انجام گیرد.
ضابطۀ ابتلاء و تقیید مثال: نکته کلیدی آن است که این مثال تنها در فرض «تحقق ابتلاء به ذیالمقدّمه یا عقلاییبودن ابتلاء در ظرفِ فعلیت» تمام است؛ یعنی مکلف بالفعل در معرض طوافِ واجب باشد (بالغ/مستطیع یا قریبالابتلاء). اگر ذیّ فعلی نباشد (مانند مولودِ غیر بالغ که فعلاً موضوع حج نیست)، ساختار مسأله به صورتِ دیگری برمیگردد (صورت اول به تقریر محاضرات): در آن فرض «علم اجمالی به تکلیفِ فعلی» شکل نمیگیرد و مرجع، برائت است (چنانکه کفایه در حقّ حائض فرمود). پس تطبیق مثال خِتان بر صورتِ محل بحث، مقید به تحققِ شرطِ ابتلاء و فعلیتِ ذیّ نسبت به شخص است، و الّا از موضوع خارج میشود.
فرض این است که مکلف، الآن وجوبِ فعلیِ شیئی (مثلاً «الف») را میداند، اما در وجهِ وجوب آن تردید دارد: آیا نفسی است یا غیری (یعنی مقدمه برای مثلاً «ب»؟ افزون بر این، میداند اگر وجوب الف غیری باشد، تحقق وجودِ ب موقوف بر تحقق خارجی الف است. بحث در این است که اگر وجوب بِ الآن فعلی باشد، مجرای کدام یک از اصول عملی است و علم اجمالی در این ساختار چه اثری دارد.
مثال تطبیقی: نذر محقق شده است، اما متعلَّقِ نذر مردّد است بین وضوء و صلاة: اگر متعلَّق نذر وضوء باشد، وضوء واجب نفسی (بالنذر) است. اگر متعلَّق نذر صلاة باشد، وضوء واجب غیری (برای صلاة منذوره) است و «تحققِ صلاة منذوره» موقوف بر وضوء است.
فرایند استدلال: وجوبِ وضوء تفصیلاً معلوم است. بر تقدیرِ نفسیّت: وضوء بالاستقلال واجب است. بر تقدیرِ غیریّت: چون تحققِ صلاة منذوره موقوف بر وضوء است، مکلف ناگزیر از تحصیل وضوء است تا امتثالِ نذر محقق شود. در نتیجه، رجوع به برائت (عقلی یا شرعی) درباره «اصلِ وجوب وضوء» معنا ندارد؛ «بیان» بر الزامِ وضوء موجود است و ترک آن در هر دو تقدیر مستلزم استحقاق عقاب است. شک در نفسی/غیری بودنِ وجهِ وجوب، اثری در سقوطِ تکلیف وضوء ندارد. لکن، برائت از «وجوبِ نفسیِ صلاة» ممکن است.
در این ساختار، «علم اجمالی» داریم به یک «وجوب نفسی مردّد» بین صلاة و وضوء: یا وجوب نفسی به صلاة تعلّق گرفته یا به وضوء. ضابطه نزد آقای خوئی آن است که علم اجمالی آنگاه مؤثر است که اصول عملی در اطراف آن متعارض شوند. اگر در یکی از طرفها اصلاً اصل جاری نشود، علم اجمالی از حیث تنجیز بیاثر میشود و اصلِ مؤمّن در طرف دیگر بیمعارض جریان مییابد (انحلال حکمی). در طرف وضوء، اصلاً اصل (برائت) جاری نیست، چون وجوبش تفصیلاً معلوم و منجّز است. در طرف صلاة، شک در «وجوب نفسی» داریم و حجت قاطع بر آن در دست نیست؛ لذا اصالة البراءة درباره وجوب نفسی صلاة جریان دارد (عقلاً: قبح عقاب بلا بیان؛ شرعاً: «رفع ما لا یعلمون»). پس عقاب بر ترک صلاة ـ از حیث نفسیّت ـ عقاب بلا بیان خواهد بود.
انحلال در اینجا «حقیقی» نیست؛ علم اجمالی به قوتِ خود باقی است، اما چون در یک طرف (وضوء) اصلاً اصل مؤمّن جریان ندارد، علم اجمالی از حیث الزام به احتیاط کارایی خود را از دست میدهد و اصلِ مؤمّن در طرف دیگر (صلاة) بدون معارض جاری میشود. این همان «انحلال حکمی» است؛ معیارش، عدمِ تعارضِ اصول در اطرافِ علم اجمالی است. در اقل و اکثر، عدم جریانِ اصل در یک طرف بهخاطر «عدمِ اثرِ شرعیِ آن طرف» است (نظیر اطلاق). اما در محلّ بحث ما، عدم جریانِ اصل در طرفِ وضوء بهسبب «علم تفصیلی به وجوب» است. با اینحال، ملاکِ انحلال حکمی یکی است: فقدانِ تعارضِ اصول در اطراف.
جمعبندی در مثالِ نذر: وضوء واجب است و باید تحصیل شود؛ نفسی باشد یا غیری، ترک آن مستلزمِ استحقاقِ عقاب است. برائت در وضوء جا ندارد. نسبت به «وجوبِ نفسیِ صلاةِ منذوره»، چون حجتِ خاص در دست نیست، به برائت رجوع میشود؛ ترکِ صلاة ـ از این حیث ـ عقاب ندارد، مگر آنکه دلیلِ مستقلّ بر وجوبِ نفسیِ آن قائم شود؛ همچنانکه محقق خوئی در این زمینه مینویسد:
… ما إذا علم المكلّف بوجوب شيء فعلاً وتردّد بين أن يكون نفسياً أو غيرياً، وهو يعلم أنّه لو كان غيرياً ومقدّمةً لواجبٍ آخر فوجوب ذلك الواجب فعليّ يتوقّف حصولُه على تحقّق ذلك الشيء في الخارج… ففي مثل ذلك يعلم المكلّف بوجوب الوضوء على كلّ تقدير، ولا يمكن له الرجوع إلى البراءة عن وجوبه… وإنّما الكلام في جواز الرجوع إلى البراءة عن وجوب الصلاة… الصحيح هو الأوّل… لأنّ العلمَ الإجماليّ إنّما يكون مؤثّراً فيما إذا تعارضت الأصول في أطرافه، وأمّا إذا لم تتعارض فلا أثر له… فلا مانع من الرجوع إلى أصالة البراءة عن وجوب الصلاة للشكّ فيه وعدم قيام حجّة عليه.[1]
در اقل و اکثر ارتباطی، عدم جریان اصل در یک طرف بهسبب «عدم اثر» آن طرف است (اصل در اطلاق، یعنی ماهیت لا بشرط جاری نیست)، ازاینرو اصل در طرف تقیید (بشرط لا) بدون معارض جاری و علم اجمالی حکماً بیاثر میشود. در صورت دومِ محل بحث، عدم جریان اصل در یک طرف (وضوء) بهسبب «علم تفصیلی به وجوب» است، نه بهسبب عدم اثر. همین نقطه، تفاوتِ ملاکیِ این انحلال حکمی با انحلال باب اقل و اکثر است.
پیامد دقیق تحلیلِ محقق خوئی این است که «تفکیک در مرحله تنجیز» نسبت به حکم واحد ممکن است:
منجّز از یک حیث: اگر مکلف نماز را ترک کند بهخاطر ترک وضوء، عقاب میشود؛ زیرا ترک صلاة در این فرض مستند به ترک وضوء است و وجوبِ وضوء قطعاً ثابت است.
غیرمنجّز از حیث دیگر: اگر مکلف وضوء را انجام دهد ولی نفسِ وجوبِ صلاة را فاقدِ حجت بداند، برائت نسبت به وجوب نفسیِ صلاة مؤمّن است و عقاب بر ترک صلاة ـ بما هو ـ بلا بیان خواهد بود.
تطبیق بر مثال نذر: اگر متعلَّق نذر وضوء باشد، وضوء واجب نفسی است. اگر متعلَّق نذر صلاة باشد، وضوء واجب غیریِ صلاة منذوره است و فعلیتِ امتثال نذر متوقف بر تحقق وضوء است. در هر دو تقدیر، «وجوب وضوء» تفصیلاً منجّز است؛ لذا برائت در وضوء جا ندارد. اما در «وجوب نفسیِ صلاة منذوره» چون بیان قائم نیست، برائت جاری است. علم اجمالیِ «وجوب نفسی مردد میان وضوء/صلاة» بهسبب عدم تعارض اصول (عدم جریان اصل در وضوء) حکماً بیاثر است. در این فرض، علم اجمالی منجّز نیست؛ چون شرطِ تعارض اصول در اطراف مفقود است. در طرف وضوء اصل جاری نیست (علم تفصیلی به وجوب)، و در طرف صلاة اصل جاری است (برائت). با فقدان تعارض، علم اجمالی از حیث الزام به احتیاط نقشی ندارد و انحلال حکمی حاصل میشود.
«انحلال حقیقی» در اینجا موجود نیست، اما «انحلال حکمی» هست؛ همانند باب اقل و اکثر، اما نه به همان ملاک. در اقل و اکثر، ملاکِ عدم جریان اصل در یک طرف «عدم اثر» است؛ در اینجا ملاک، «معلومالوجوب بودنِ طرف مقابل» است. نتیجه این تفکیک، «انشعاب در تنجیز» نسبت به حکم واحد (کوجوب الصلاة) است: منجّز از ناحیه ترکِ وضوء، غیرمنجّز از ناحیه نفسیتِ خودِ صلاة بهبرکتِ برائت.
جمعبندی: در صورت دومِ محاضرات، علم اجمالیِ «وجوب نفسی مردد بین وضوء/صلاة» واقعاً منحل نمیشود، ولی حکماً بیاثر است؛ زیرا در یک طرف (یعنی وضوء) اصل مؤمّن مجرا ندارد و در طرف دیگر (یعنی صلاة) برائت بیمعارض جاری میشود. تفاوتِ ملاکی با باب اقل/اکثر روشن است: آنجا عدم جریان اصل در یک طرف از «عدم اثر» ناشی است، اینجا از «علم تفصیلی به وجوب» طرف مقابل. ثمره عملی آنکه باید وضوء را تحصیل کرد؛ اما ترکِ صلاة ـ بما هو ـ بدون حجت مستقل بر نفسیّت، مؤاخذه ندارد، مگر آنکه ترک صلاة مستند به ترک وضوء باشد که در این صورت عقاب از ناحیه وضوء محقق است. آیت الله خوئی در این زمینه میفرماید:
… الانحلال الحقيقي في المقام وإن كان غير موجود إلا أنّ الانحلال الحكمي موجود… غير أنّ الانحلال الحكمي هنا لا بملاك الانحلال الحكمي هناك… فإنّ الأصل لا يجري في طرف الوضوء للعلم بوجوبه على كلّ تقدير… ولا مانع من الرجوع إلى أصالة البراءة عن وجوب الصلاة… وتنجيز العلم الإجمالي يرتكز على تعارض الأصول في أطرافه، ومع عدمه فلا أثر له… ونتيجة ذلك هي التفكيك في حكم واحد في مرحلة التنجيز… .[2]
|
مقام |
چرا اصل در یک طرف جاری نیست؟ |
اصلِ جاری کجاست؟ |
اثر بر علم اجمالی |
نتیجه |
|
اقل/اکثر ارتباطی |
عدم اثر در طرف «اطلاق» |
برائت در طرف «تقیید» |
انحلال حکمی بهسبب بیاثریِ یک طرف |
امتثال اقل کافی است (بهنحو تعبّدی) |
|
صورت دوم (وضو/نماز) |
معلومالوجوب بودنِ وضو در هر تقدیر |
برائت از وجوب نفسیِ نماز |
انحلال حکمی بهسبب عدم تعارض اصول |
وضو واجب؛ نماز نفسی مؤمَّن به برائت |
وضو واجب؛ نماز نفسی مؤمَّن به برائت
سه رکن در منجّزیت علم اجمالی و انحلال حکمی نزد آیتالله خوئی
اشتراک: ما نحن فیه (تردید نفسی/غیریِ وضوء یا مانند آن) نیز در اصل، واجد «انحلال حکمی» است؛ یعنی همچنان که در اقل و اکثر، علم اجمالی حکماً منحل میشود، در اینجا نیز علم اجمالی بهسبب عدم جریان اصل در یک طرف، از حیث تنجیز ساقط میگردد.
تفاوتِ ملاک: در اقل و اکثر، عدم جریان اصل در یک طرف، به ملاک «عدم اثر» است (اصل در طرف اطلاق جاری نیست). در ما نحن فیه، عدم جریان اصل در یک طرف (وضوء) به ملاک «علم تفصیلی به وجوب» است؛ یعنی ترکِ وضوء در هر دو تقدیر (نفسی/غیری) مستوجب عقاب است، لذا اصل مؤمّن از رأس مجرا ندارد. به همین جهت، اصلِ طرف دیگر (برائت از وجوب نفسی صلاة) بیمعارض جاری میشود.
ثمره: «تفکیک در مرحله تنجیز» نسبت به حکم واحد ممکن است. وجوب صلاة از یک حیث «منجّز» است (اگر ترک صلاة مستند به ترک وضوء باشد، عقاب به ملاک ترکِ وضوء آمده است)، و از حیث دیگر «غیرمنجّز» است (ترک صلاة بما هو، با فرض تحقق وضوء و فقدان بیان بر نفسیّت، بهبرکتِ برائت مؤمَّن است). این تفکیک، خاص مرحله تنجیز است و به مراحل ثبوت/سقوط سرایت نمیکند.
موضوع علم اجمالی، «ماهیتِ مردّده میان لا بشرط/بشرطِ لا» است. انحلالِ حقیقی ممتنع است، زیرا معلومِ اجمالی با همان تردیدِ ماهوی مقوّم علم است و علم نمیتواند موضوع خود را منهدم کند. بااینحال، انحلال حکمی محقق میشود: نسبت به «اقلّ»، علم تفصیلی داریم؛ نسبت به «اکثر»، شک بدوی و مجرای برائت است. اما چرا اصل در طرفِ اطلاق جاری نیست؟ چون تمسک به اصل برای تحصیلِ اطلاق تحصیلِ حاصل است؛ امتنانیبودنِ برائت به این معناست که برائت، ضیق را رفع میکند، نه آنکه سعه را اثبات یا توسعه دهد. بنابراین، ملاکِ عدمِ جریان اصل در این باب «عدم اثر» است، نه «معلوم بودنِ طرف».
پاورقی
[1]- ابوالقاسم خویی، محاضرات فی أصول الفقه، با محمد اسحاق فیاض (قم: دارالهادی، 1417)، ج 2، 389-390.
نظری ثبت نشده است .