موضوع: واجب نفسی و غیری
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۶/۲۹
شماره جلسه : ۵
-
خلاصهی بحث گذشته
-
اطلاقِ مادّه در امر «صَلِّ» و اصلِ عدمِ اشتراطِ صلاة
-
أصالةُ الإطلاقِ اللفظی در مادّه و حجّیتِ لوازمِ عرفیِ
-
دو ثمرهٔ تمسّک به اطلاقِ مادّهٔ صلاة در نسبت با وضو
-
کفایتِ أحدِ الإطلاقین در اثباتِ نفسیّت: تأیید مبنای محقق نائینی از سوی محقق خوئی
-
کاربست اصلِ عدمِ اشتراط: از وجوب تعلّم تا وضو برای زیارت
-
راهِ سوم: اطلاقِ مادّه در نفسِ واجبِ مشکوک و نسبتِ آن با نفسیّت
-
شرایط تمامیتِ تقریب
-
راهِ چهارم: تفکیکِ مقامِ ثبوت و اثبات و اثر آن در تعیینِ نفسیّت
-
نقدِ این تقریب
-
راهِ پنجم: قانونِ تطابق میان مقامِ ثبوت و مقامِ اثبات
-
راه ششم: اثباتِ نفسیّت از مسیرِ حکمِ عقلاء در تقریرِ امام خمینی
-
راه ششم: اثباتِ نفسیّت از مسیرِ حکمِ عقلاء در تقریرِ امام خمینی
-
پاورقی
-
منابع
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
بحث در این بود که آیا از اطلاق هیئت یا اطلاق ماده میتوان نفسی بودن تکلیف را استفاده کرد یا خیر. مرحوم آخوند خراسانی در کفایه تصریح میکند که اطلاق صیغهی امر اقتضا دارد که تکلیف نفسی باشد. همین بیان را مرحوم محقق عراقی در نهایة الأفکار به همان صورت تکرار کرده است.[1]
ما به تبعِ محقق نائینی قدّسسرّه ـ و نیز بر وفق بیانِ مرحوم والدِ ما رضواناللهعلیه ـ این راه را میپذیریم که در مقامِ تردید میان نفسیّت و غیریّتِ وضو، به خودِ امرِ «صَلِّ» از حیثِ اطلاقِ مادّهٔ «صلاة» تمسک کنیم. توضیح آنکه اگر وجوبِ وضو غیری باشد، وضو در حکمِ قید و شرطِ شرعیِ صلاة خواهد بود؛ و اگر وجوبِ وضو غیری نباشد، صلاة فاقد چنین شرطی است. پس هرگاه مولا بفرماید «صَلِّ»، از این جهت که آیا این صلاة مشروط به قیدی (مانند وضو) هست یا خیر، شک میکنیم. در این فرض، با احرازِ مقامِ بیان و جریانِ مقدماتِ حکمت، اصل بر «عدمِ اشتراط» است؛ یعنی اطلاقِ مادّهٔ صلاة میفهماند که قیدِ شرعیِ زائد اخذ نشده و وجوبْ بر نفسِ حقیقتِ صلاة تعلّق گرفته است.
ثمرهٔ این ظهور روشن است: تا وقتی دلیلِ معتبر بر شرطیتِ وضو اقامه نشود، امرِ به وضو بر نفسیّت حمل میشود یا دستکم نسبتِ آن با صلاة، غیرِشرطی تلقّی میگردد. در مقابل، هرگاه قرینهٔ لفظی/مقامی بر شرطیت در دست باشد (مانند ادلّهٔ شرطیتِ طهور)، همان قرینه اطلاق را تقیید میکند و نسبتِ وضو با صلاة به غیریّت بازمیگردد. دقت کنید که مراد ما از «اصل بر عدمِ اشتراط»، اصلِ لفظیِ برآمده از اطلاقِ مادّه است، نه اصلِ عملی (مثلِ استصحاب)؛ و تنها در صورتِ تعذّرِ اطلاق (مثلاً نبودِ دلیلِ لفظیِ مطلق یا عدمِ مقامِ بیان) نوبت به اصل عملی میرسد. بنابراین، در مقامِ اثبات و با تحققِ شرایطِ اطلاق، حملِ نفسیّت نسبت به وضو، حملی مقیّد و معقول است و بهدرستی جایگزینِ راهِ ناتمامِ تمسک به اطلاقِ هیئت میشود.
اصلِ محلّ اتّکا در این مقام، «أصالةُ الإطلاقِ اللفظی» است نه استصحاب. مقصود آن است که مولا در خطاب، مطلوب را مطلق آورده و آن را به قیدِ خاصی مُقیَّد نکرده است؛ پس أصالةُ الإطلاق، همان قیدِ ادعایی را نفی میکند. تنها در صورتِ تعذّرِ اطلاق (مثلاً نبودِ دلیلِ لفظیِ مطلق یا اجمالِ خطاب) نوبت به اصولِ عملی (مانند برائت از قیود زائد) میرسد.
اکنون اگر این اصل را در مادّهٔ واجبی که نسبت به نفسی/غیریبودنِ آن تردید داریم جاری کنیم، ثمره روشن میشود. فرضِ محلّ ابتلاء «وضو» است: اگر وضو واجبِ غیری باشد، وجوبش مُتَرَشِّح از وجوبِ غیر (نماز) است و بهعنوانِ قیدِ شرعیِ صلاة اخذ میشود. ما أصالةُ الإطلاق را در مادّهٔ «صلاة» (خطابِ «أَقِيمُوا الصَّلَاةَ») جاری میکنیم؛ بهمقتضای اطلاق، نماز به شرطی بهنامِ وضو مُقیَّد نیست. لازمهٔ عرفی و عادیِ این نفیِ اشتراط آن است که وضو نسبت به نماز وجوبِ غیری نداشته باشد و بالتّبع، وجوبِ آن نفسی شود؛ زیرا جمعِ «نفیِ شرطیتِ وضو برای صلاة» با «غیریبودنِ وجوبِ وضو نسبت به صلاة» عرفاً محال است.
بر مبنایی که پذیرفتیم، هرگاه أصالةُ الإطلاق را در مادّهٔ «صلاة» (نه در هیئت) جاری کنیم، دو نتیجهٔ روشن بهدست میآید:
1- عدمِ اشتراطِ صلاة به وضو: با احرازِ مقامِ بیان و جریانِ مقدماتِ حکمت، چون شارع قیدِ «وضو» را برای مادّهٔ صلاة ذکر نکرده است، اطلاقِ مادّه ظهور در آن دارد که نماز به قیدِ وضو مقیّد نشده است.
2- نفیِ عنوانِ وجوبِ غیری برای وضو نسبت به صلاة و بالتّبع اثباتِ نفسیّت: لازمهٔ عرفیِ نفیِ شرطیتِ وضو برای صلاة آن است که وجوبِ وضو، غیریِ صلاة نباشد. نتیجهٔ دوم «لازمِ عرفی» نفیِ اشتراط است، نه «لازمِ شرعیِ مصطلح»؛ و مثبتاتِ اصولِ لفظیّه حجّتاند.
بر وفقِ مبنای محقق نائینی، آیتالله خوئی قدّسسرّه در محاضرات تصریح میکنند که در مقامِ اثباتِ نفسیّت، کفایت با «أحدِ الإطلاقین» است؛ یعنی اگر برای مکلّف، یکی از دو اطلاق احراز شد، نتیجهٔ نفسیبودن تکلیف حاصل است و نیازی به احرازِ هر دو نیست. به بیان دقیقتر: اگر «اطلاقِ هیئتِ امر» (بنابر مبنایی که برای هیئت اطلاق قائل است) جاری شود، سکوتِ خطاب از قیدِ «للغیر» ظهور در «عدمِ التقیید بما یُفیدُ الغیریّة» دارد و نفسیّت را به مدلولِ مطابقی افاده میکند. و اگر «اطلاقِ مادّه» (در دلیلِ ذیالمقدّمه) احراز گردد، اصل بر «عدمِ اشتراط» است؛ نفیِ شرطیتِ وضو برای صلاة، لازمهٔ عرفیاش نفیِ غیریّتِ وجوبِ وضو نسبت به صلاة و بالتّبع اثباتِ نفسیّتِ آن است.
ثمرهٔ عملی این تقریر آن است که در مواردی مانند نسبتِ وضو و صلاة، هرگاه اطلاقِ هیئت در دسترس نبود یا موردِ مناقشه قرار گرفت، اطلاقِ مادّه ـ با شرایطِ جریانِ مقدّماتِ حکمت ـ بهتنهایی کفایت میکند؛ و بالعکس، اگر اطلاقِ مادّه بهسببِ اتصالِ ادلّه یا فقدانِ دلیلِ لفظیِ مطلق دستنیافتنی بود، اطلاقِ هیئت (بر مبنای قابلِ اعتنا) میتواند مقصود را تأمین کند. طبعاً در فرضِ اجتماعِ هر دو اطلاق، تقویتِ ظهور در نفسیّت رخ میدهد؛ و در فرضِ معارضه با مقیِّد، مقتضای صناعت تقدیمِ مقیِّد بر مطلق است و از ظهورِ نفسیّت دست برمیداریم. محقق خوئی میفرماید:
فلا ينبغي الشك في ان مقتضى الأصل اللفظي كعموم أو إطلاق هو النفسيّ، و ذلك لأن بيان وجوب الغيري يحتاج إلى مئونة زائدة باعتبار انه قيد للواجب النفسيّ، و من الواضح ان الإطلاق لا يفي لبيان كونه قيداً له. و على الجملة فالتقييد يحتاج إلى مئونة زائدة، مثلا لو كان لقوله تعالى (أقيموا الصلاة) إطلاق فمقتضاه عدم تقييد الصلاة بالطهارة أو نحوها، فالتقييد يحتاج إلى دليل و مئونة زائدة، و الإطلاق ينفيه و لازم ذلك هو ان وجوب الطهارة المشكوك نفسي لا غيري. و كذا إذا أخذنا بإطلاق الأمر بالطهارة فان مقتضاه وجوبها مطلقا أي سواء أ كانت الصلاة واجبة أم لا، فتقييد وجوبها بوجوب الصلاة يحتاج إلى دليل و قد تحصل من ذلك انه يمكن إثبات نفسية الوجوب بطريقين:
(الأول) الأخذ بإطلاق دليل الواجب النفسيّ كالصلاة مثلا، و دفع كل ما يحتمل ان يكون قيداً له كالطهارة أو استقبال القبلة أو نحو ذلك و لازم هذا هو ان الواجب المحتمل دخله فيه كالطهارة مثلا نفسي، و هذا اللازم حجة في باب الأصول اللفظية (الثاني) الأخذ بإطلاق دليل الواجب المشكوك في كونه نفسياً أو غيرياً. و ذلك لأن وجوبه لو كان غيريا فهو مشروط بطبيعة الحال بوجوب واجب آخر نفسي، و ان كان نفسياً فهو مطلق و غير مقيد به، و عليه فإذا شك في انه نفسي أو غيري فمقتضى إطلاق دليله و عدم تقييده بما إذا وجب شيء آخر هو الحكم بكونه نفسياً، و الفرق بين الإطلاقين هو ان الأول تمسك بإطلاق المادة، و الثاني تمسك بإطلاق الهيئة فإذا تم كلا الإطلاقين أو أحدهما كفى لإثبات كون الواجب نفسياً.[2]
به نمونهای که در آغاز مباحث طرح کرده بودیم بازمیگردیم: اگر در امری تردید کنیم که «واجبِ نفسی» است یا نه—مانند «وجوبِ تعلّم»—اصلِ ثبوتِ وجوبِ تعلّم محلّ وفاق است، اما نزاع در نفسی/غیری بودنِ آن است. هرگاه ادلّهی طرفین برای ما تمام نشود و در نفسی یا غیریبودنِ تعلّم احکامِ مورد ابتلاء (نماز، روزه و…) مردّد بمانیم، جای اعمال قواعد اثباتی است.
راهِ سوم در اثباتِ نفسیبودن آن است که به اطلاقِ «خودِ همان مادّهای» تمسّک کنیم که وجوبِ آن محلّ تردید است؛ یعنی همان فعلی که نمیدانیم وجوبش نفسی است یا غیری. مثالِ وضو روشن است: میتوان وضو را از حیث «موصِلیّت به صلات» دو گونه لحاظ کرد: وضوی موصِل به نماز و وضوی غیرموصِل. اگر خطاب، مادّهٔ «وضوء» را مطلق آورد، میگوییم: «الوضوءُ واجبٌ سواء أكان موصِلاً إلى الصلاة أم لم يكن موصِلاً». لازمهٔ این اطلاق آن است که هیئتِ امر، وجوبِ نفسی را اقتضاء کند؛ زیرا اگر وجوبِ وضو غیری بود، باید «خصوصِ وضویِ موصِل» متعلّقِ وجوب قرار گیرد، نه مطلقُ الوضوء.
طبقِ این تقریر، اطلاقِ مادّهٔ نفسِ «وضوء» از حیثِ وصفِ موصِلیّت، غیریّت را نفی و نفسیّت را نتیجه میدهد. چنین صورتبندیای ـ بهعنوانِ تقریری منطقی ـ در ذهنِ برخی از بزرگان، از جمله شهید صدر رضواناللهتعالیعلیه، مطرح بوده است. ایشان میفرماید:
این راه مبتنی بر آن است که «موصِلیّت» از قیودِ قابلِ اخذ در «متعلَّقِ امر» تلقّی شود تا اطلاقِ مادّه، نفی/اثباتِ آن را بر عهده گیرد. اگر غیریّت بهصورتِ «تقییدِ هیئت» تحلیل شود (إن وجبتِ الصلاةُ وجبَ الوضوء)، نه «تقییدِ مادّه» (الوضوءُ الموصِل)، اطلاقِ مادّهٔ وضو بهتنهایی کافی بر نفیِ غیریّت نخواهد بود. در مقامِ اثبات، هرجا قرینهٔ معتبری قائم شود که نسبتِ وضو با نماز از سنخِ شرطیتِ شرعیِ «موصِلیّت» در متعلَّق است، اطلاقِ مادّهٔ وضو میتواند با نفیِ این قید، ظهورِ نفسیّت را تقویت کند؛ اما اگر قرینهها جهتِ غیریّت را به «تقییدِ هیئت» برگردانند (وجوبِ وضو دائر مدارِ وجوبِ نماز)، تمسّکِ مزبور تمام نیست.
وجه پنجم در کلماتِ شهید صدر قدّسسرّه بر قاعدهای بنا شده است که ایشان آن را «أصالةُ التطابق بین الثبوت و الإثبات» مینامند. بیان ایشان چنین است:
الخامس - دعوى انه كلما دار الأمر في مقام الثبوت بين خصوصيتين و كانت كل واحدة منهما تناسب خصوصية في مقام الإثبات فأصالة التطابق بين مقامي الثبوت و الإثبات تعين الخصوصية المناسبة مع عالم الإثبات. و من هذا الباب يقال: ان السكوت إثباتا يناسب خصوصية الإطلاق اللحاظي أي لحاظ عدم القيود ثبوتا فيما إذا أنكرنا الإطلاق الذاتي. و هذه الكبرى يدعى تطبيقها في المقام بتقريب: ان الوجوب الغيري تبعي و من أجل واجب آخر بخلاف الوجوب النفسيّ، و الأمر بشيء إثباتا يناسب ان ذلك الشيء مأمور به أصالة و لنفسه و لا يناسب أن يكون إيجابه لأجل شيء آخر، فمقتضى أصالة التطابق بين عالمي الثبوت و الإثبات إرادة الوجوب النفسيّ، و لهذا يستفاد عرفا ذلك من الأمر بشيء ابتداء و مطابقة.[4] بلا حاجة إلى ملاحظة حيثية أخرى.[5]
بهعبارتِ روشن، اگر در عالمِ ثبوت میان دو خصوصیتِ ممیّز (نحوِ نفسیّت و غیریّت) دوران باشد، و هر یک در عالمِ اثبات «نمودِ» متناسبی داشته باشد، اصلِ تطابق اقتضا میکند همان نمودِ ظاهر در اثبات، کاشف از همان خصوصیت در ثبوت باشد.
تطبیق در محلّ بحث چنین است: ثبوتاً، نفسیّت و غیریّت دو خصوصیتِ وجودیِ زائد بر طبیعتِ وجوباند. اثباتاً، غیریّت با «ذکرِ قیدِ ربطی» (مانند: لِلغیر، تعلیلِ آلیّت، یا قرائنِ ارشادیِ شرطیت) شناخته میشود، و نفسیّت با «عدمِ ذکرِ آن قید» در مقامِ بیان. بر اساسِ اصالةِ التطابق، اگر خطابِ شارع در مقامِ بیان از ذکرِ قیدِ مفیدِ غیریّت ساکت بود، این سکوت با «عدمِ تقیید» تناسب دارد و دلالت میکند که در ثبوت نیز همان «عدمِ قیدِ غیریّت» مراد بوده است؛ در نتیجه، نفسیّت متعیّن میشود.
ضوابط جریان: 1- احرازِ مقامِ بیان و جریانِ مقدماتِ حکمت؛ بدون آن، «سکوت» کاشفیت عرفی ندارد. 2- تمامبودنِ تقابلِ نمودها در اثبات: یا «ذکرِ قیدِ ربطی» (قرینهٔ غیریّت) یا «عدمِ ذکرِ آن» (قرینهٔ نفسیّت). 3- فقدانِ قرینهٔ خلاف (لفظی/مقامی) و نبودِ قدرِ متیقّنِ مقیِّد.
اثر عملی: با ذکرِ قیدِ ربطی، غیریّت ثابت میشود. با سکوت در مقامِ بیان و نبودِ قرینهٔ خلاف، نفسیّت بهملاکِ تطابق احراز میگردد.
این تقریر در حقیقت، صورتبندیِ نظاممندِ همان «اطلاقِ مُعَيِّنِ نفسیّت» است؛ امّا تفاوتش در تکیه بر قاعدهٔ تطابق است، نه صرفِ نفیِ قید. در عین حال، تذکّرات پیشین نیز باید رعایت شود: نفسیّت ثبوتاً عنوانی وجودی است و سکوتِ اثباتی تنها وقتی کاشف از آن است که شرایطِ مقامِ بیان محقق و «نمودهای اثباتیِ دوگانه» کامل باشد؛ وگرنه، نیاز به قرینهٔ مثبت باقی است.
شهید صدر قدّسسرّه در ذیلِ «أصالة التطابقِ بین الثبوت والإثبات» نکتهای کلیدی میافزایند: از همین سنخ است که گفته میشود سکوت در مقام اثبات، با خصوصیتِ اطلاقِ لحاظی تناسب دارد؛ یعنی در مقام ثبوت، لحاظِ عدمِ قید را اقتضا میکند. مراد آن است که اگر در مقام ثبوت میان دو خصوصیتِ ممیّز (نفسی/غیری) دوران باشد و هر یک نمودِ اثباتی متناسبی داشته باشد، سکوتِ شارع در مقام بیان ـ با تحقق مقدمات حکمت ـ با «عدمِ اخذِ قید» در مقام ثبوت مطابقت دارد و کاشف از همان است.
بر مبنای ما، این تقریر تنها در چارچوب «اطلاقِ لحاظی» معنا دارد؛ زیرا ما «اطلاقِ ذاتی» را نمیپذیریم و حقیقتِ اطلاق را قائم به لحاظِ متکلّم در مقامِ بیان میدانیم. بنابراین، ثبوتاً: نفسیّت و غیریّت هر دو خصوصیتِ وجودیِ زائد بر طبیعتِ وجوباند. اثباتاً: اگر متکلّم در مقامِ بیان باشد، امکان تقیید عرفی مفروض، و هیچ قرینهٔ متصل/منفصل در کار نباشد، «سکوت» با «اطلاقِ لحاظی» تناسب دارد و بر عدمِ اخذِ قید دلالت میکند. بهموجبِ «أصالةِ التطابق»، این «عدمُ التقیید» در اثبات، کاشف از همان «قیدِ لنفسه» در ثبوت است و نتیجهٔ عرفی آن در محلّ بحثْ نفسیّت است.
با این همه، دو تذکر را لازم میدانیم:
1- این کشف، ناظر به «نفیِ قید» است و وقتی به نفسیّت میانجامد که قاعدهٔ تطابق برقرار باشد و قرینهٔ مثبتِ غیریّت در دست نباشد؛ در غیر این صورت، صرفِ سکوت برای اثباتِ عنوانِ وجودیِ «لنفسه» کفایت نمیکند و نیازمندِ قرینهٔ متمّم (لفظی/مقامی، یا انصراف و بنای عقلاء) است.
2- کارکردِ «أصالةِ التطابق» بهعنوانِ سازوکاری نظاممند برای پیوندِ «سکوتِ اثباتی» و «عدمِ قیدِ ثبوتی»، با همان شرایطِ مقدماتِ حکمت محقق میشود؛ اگر یکی از ارکان (مقامِ بیان، امکانِ تقیید، عدمِ قرینه) مختل گردد، تطابق نیز از حجّیت میافتد.
پس از آنکه روشن شد از اطلاقِ هیئت و نیز از اطلاقِ مادّه ـ بما هو ـ نمیتوان نفسیّت را بهطور مستقیم بهدست آورد، راه ششم بر مبنای تقریر امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه در مناهج الأصول گشوده میشود.[6] بنا بر مبنای ایشان در تحلیلِ صیغهٔ امر، مدلولِ وضعیِ صیغه جز «بعث و تحریک» نیست؛ امّا همین بعث، نزد عقلاء «تمامُ الموضوعِ» برای «حُكمِ العقلاءِ بوجوبِ الإطاعة» است. از همین مسیر، امام دلالتِ امر بر وجوب را در مقامِ اثبات سامان میدهد: امر، بهخودیِ خود وجوب را نمیفهماند، ولی چون متضمّنِ بعثِ مولوی است، عقلاء اطاعت از آن را لازم میشمارند و شارع نیز از این بنای عقلایی ردع نکرده است. مرحوم امام در این زمینه میفرماید:
إذا شكّ في كون الوجوب نفسياً تعيينياً عينياً أو مقابلاتها، فالظاهر لزوم الحمل عليها دون المقابلات؛ لأنّ أمر المولى وبعثه بأيّ دالّ كان - بلفظ أو إشارة أو غيرهما - تمام الموضوع عند العقلاء لوجوب الطاعة، ومعه يقطع عذر المكلّف - كما مرّ في باب دوران الأمر بين الوجوب والاستحباب[7] - فإنّ الهيئة وإن لم توضع إلّالمجرّد البعث والإغراء، وما ذكر ومقابلاتها خارجة عن مدلولها، لكن مجرّد صدور الأمر عن المولى موضوع لوجوب الطاعة، فإذا تعلّق أمر بشيء يصير حجّة عليه، فإذا عدل المكلّف إلى غيره باحتمال التخييرية، أو تركه مع إتيان الغير باحتمال الكفائية، أو تركه مع سقوط الوجوب عن غيره باحتمال الغيرية، لا يكون معذوراً لدى العقلاء، لا لدلالة الهيئة وضعاً على شيء منها؛ ولهذا لو أشار المولى بإتيان شيء يجب عقلاً إتيانه، والأعذار المتقدّمة ليست موجّهة، مع أنّه لا وضع للإشارة.[8]
بر این اساس، سه خصوصیتِ مورد بحث نیز بهطور پیشفرض اثبات میشود:
1- نفسیّت: وجوبِ اطاعت به «همان امرِ صادر» تعلّق میگیرد؛ یعنی تکلیفْ به «هذا المأمور به بما أنّه مأمورٌ به» متوجّه است، نه بهجهتِ تبعیّت از وجوبِ تکلیفِ دیگری. پس تا قرینهای بر آلیّت و ربطِ غیری نیاید، منشأِ الزامْ خودِ امر است و وجوبْ «لنفسه» خواهد بود؛ و با اثباتِ قرینهٔ مفیدِ آلیّت، همین بنای عقلایی بهنفعِ غیریّت تخصیص میخورد.
2- تعیینیّت: حکمِ عقلاءِ به لزومِ امتثال، متعلَّقِ خاصِ مأمورٌبه را هدف میگیرد؛ بدلیت میان اطراف، مؤونهٔ زائد و بیانِ مستقل میطلبد. پس اصل، تعیینیبودن است، مگر آنکه «أو» یا قرائنِ روشنِ تخییریّت وارد شود.
3- عینیّت: خطابِ مولوی، بهحسبِ بنای عقلاء، متوجّهِ هر مکلف است، نه اینکه امتثالِ بعضی کفایت کند. کفاییبودن نیازمندِ تصریح یا قرینهٔ مقامیِ معتبر است.
ثمرهٔ این تقریر آن است که بیآنکه به مجرای پرمنِاقشهٔ اطلاقِ هیئت یا مادّه متکّی شویم، از «مقامِ بعث» به «حکمِ عقلاء به لزومِ اطاعت» عبور میکنیم و پیشفرضِ نفسی/تعیینی/عینی را استظهار مینماییم؛ و هر جا قرائنِ لفظی یا مقامیِ معتبر بر غیریّت، تخییریّت یا کفائیّت اقامه شد، همین بنای عقلایی بهقدرِ دلالتِ قرائن تخصیص میپذیرد.
تذکّر دو نکته لازم است:
1- این مسیر، لفظی محض نیست؛ بُنیاد آن «بناءُ العقلاءِ على لزومِ إطاعةِ المولى» و امضای شارع است. ازاینرو، حجّیتِ آن متوقّف بر احرازِ مولویّتِ آمر و مقامِ بیانِ مولوی است.
2- آنچه بهاینطریق اثبات میشود، «اصلِ نفسیّت/تعیینیّت/عینیّت» در مقامِ اثبات است؛ ورودِ هر قیدِ معارض (مانند تصریح به شرطیت، بدلیت یا کفایتِ فعلِ بعض) ظهور عقلایی را برمیدارد و عنوانِ مقابل را متعیّن میسازد. بدینسان، تقریرِ امام مسیرِ کارآمدی فراهم میآورد که نتایجِ مورد بحث را بینیاز از اطلاقاتِ محلّ نزاع تأمین میکند و در عین حال نسبت به قرائنِ خلاف کاملاً گشوده است. یادآور میشویم این روش مبتنی بر آن است که اصلِ دلالتِ امر بر وجوب نیز از طریقِ حکمِ عقلاء استفاده شود.
[2]- ابوالقاسم خویی، محاضرات فی أصول الفقه، با محمد اسحاق فیاض (قم: دارالهادی، 1417)، ج 2، 199-200.
[3]- محمد باقر الصدر، بحوث في علم الأصول، با محمود هاشمی شاهرودی (قم: موسسه دائرة المعارف فقه اسلامي بر مذهب اهل بيت عليهم السلام، 1417)، ج 2، 112.
[4]- هذا راجع بحسب الحقيقة إلى التقريب الثالث و ان الواجب غير مقيد بأنه موصل إلى امر آخر و من دون ملاحظة هذا الفرق لا يبقى فرق بينهما في مقام الإثبات بلحاظ ما يرجع إلى ما هو مدلول الأمر مادة و هيئة و اما حيثيات الأمر و الغرض منه فهو خارج عن المدلول اللفظي لدليل الأمر. نعم يمكن تطوير هذا الوجه بشكل يكون به فنيا و حاصله: ان الوجوب الغيري اما ان يكون على أساس المقدمية و التوقف التكويني أو على أساس التقييد الشرعي و كل منهما خلاف الظاهر الأولي للأمر بشيء اما الأول فلأن ظاهر امر المولى بشيء ان محركيته تأسيسية لا تأكيدية أي ظاهر في ان المولى يتصدى بامره هذا إلى تحصيله بحيث لولاه لما كان يحصل و الأمر الغيري على تقدير إنشاء المولى له لا يكون تأسيسا لأنه لا تكون فيه داعوية و محركية و اما الثاني فلأنه لو أريد من الأمر بالقيد الإرشاد إلى القيدية فهذا من الواضح انه خلاف الظاهر و لو أريد انه إنشاء لإيجابه الغيري الكاشف عن القيدية في الرتبة السابقة حيث انه في طول التقييد يكون المقيد متوقفا تكوينا على إيجاد قيده فإرادة مثل هذا الأمر الغيري إضافة إلى ما ذكرناه يرد عليه: انه في طول ملاحظة ذلك التقييد في الرتبة السابقة فنفس سكوت الخطاب عن التقييد قرينة عرفية على عدم إرادته و لهذا تحمل الأوامر بالقيود و الشرائط الشرعية على الإرشاد لا الإنشاء.
[5]- همان، 113.
[6]- پیش از ورود به اصلِ تقریر، یادآوری این نکته را لازم میدانیم که مناهج بهصراحت با صبغهٔ آموزشی تدوین شده است؛ شیوهٔ بیانِ آن با آثار تحقیقیِ دیگرِ امام ـ مانند کتاب البیع، کتاب الصلاة، المكاسب المحرّمة و کتاب الطهارة ـ تفاوت روشمند دارد. مناهج متنی درسی است، با هندسهٔ منسجم، طبقهبندی روشنِ اقوال و تقویت پیوندهای استدلالی برای تدریس و تعلّم. ما بارها بر ظرفیتِ درسیِ مناهج تأکید کردهایم؛ بهیاد داریم در مراسمی که مدیر محترم حوزه حاضر بودند، درخواست کردیم این متن بهطور جدّی در دستورِ کار قرار گیرد.
مناهج بهدرستی «مکتبِ اصولیِ قم» را در چارچوبی مضبوط و یکپارچه بازمینماید و در عین حال، میراثِ «مکتبِ نجف» را نیز میکاود و میسنجد. امتیاز آن است که در کنار گزارش و تحلیلِ آراءِ استادان مدرسهٔ قم ـ مانند آیتالله حائری و آیتالله بروجردی ـ بهصورتِ سنجیده، دیدگاههای نائینی و عراقی را نیز طرح و نقد میکند و در نهایت «مختار» را با استدلال عرضه مینماید.
در قیاس، هرچند در مجموعهٔ مباحثِ شهید صدر رضواناللهتعالیعلیه ابتکاراتِ عمیق و راههای منهجیِ کمنظیر دیده میشود، اما ارجاع مستقیم به آراءِ مدرسهٔ قم اندک است و بیشتر نقلها از حلقهٔ نجف (مانند تقریرات آغاضیاء و حاشیهٔ محقق اصفهانی بر کفایه) صورت میگیرد. مناهج، برعکس، رصدی جامع از دو مدرسه به دست میدهد و از این حیث برای برنامهٔ درسی حوزه واجدِ مزیت است.
بنابراین، از نظر ما مناهجُ الأصول متنی جامع و معتبر است که به قصدِ «متنِ درسیِ فراگیر» نوشته شده و ظرفیتش برای رسمیشدن در سطوح عالی و خارج آشکار است. حلقهها و جزواتِ آموزشیِ دیگری هم در دسترس بودهاند و هر یک مزایایی دارند، اما شرطِ متنِ درسیِ جامع آن است که آراءِ مکاتبِ اصلی را یکجا گرد آورد، نقد کند و جمعبندیِ روشنگر ارائه دهد؛ این شرط در مناهج بهروشنی متحقّق است.
[7]- تقدّم في الصفحة ١٩٨-١٩٩.
- الصدر، محمد باقر. بحوث في علم الأصول. با محمود هاشمی شاهرودی. ۷ ج. قم: موسسه دائرة المعارف فقه اسلامي بر مذهب اهل بيت عليهم السلام، 1417.
- خمینی، روح الله. مناهج الوصول إلى علم الأصول. قم: موسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني( ره)، 1415.
- خویی، ابوالقاسم. محاضرات فی أصول الفقه. با محمد اسحاق فیاض. ۵ ج. قم: دارالهادی، 1417.
- عراقی، ضیاء الدین. نهایة الأفکار. ۴ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1417.
نظری ثبت نشده است .