موضوع: واجب نفسی و غیری
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۶/۲۲
شماره جلسه : ۱
چکیده درس
-
خلاصهی بحث گذشته
-
پیامبر خاتم در نهج البلاغه
-
فرازِ «اَللَّهُمَّ دَاحِيَ اَلْمَدْحُوَّاتِ» و سنت توسعهٔ الهی
-
خاتمیت و گشایشگری: تحلیل اوصاف نبوی در کلام امیرالمؤمنین
-
انقسامِ واجب به نفسی و غیری
-
مقتضای اصل لفظی
-
نظریه محقق خراسانی
-
تعریف مشهورِ واجبِ نفسی و غیری
-
نقدِ محقق اصفهانی: حیثیّتهای زائد بر حقیقتِ وجوب
-
نفیِ ربط به غیر: معنای عدمیِ نفسیّت در تقریر محقق اصفهانی
-
پاورقی
-
منابع
دیگر جلسات
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحيمْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
سال گذشته بحث از تعبدی و توصلی به پایان رسید و در سال جدید به ادامه مباحث بر طبق کتاب کفایة الأصول محقق خراسانی خواهیم پرداخت.
به مناسبت تقارن آغاز مباحث با میلاد فرخندهٔ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امام صادق علیهالسلام، شایسته میدانیم فرازی از نهجالبلاغه را مرور کنیم که به تعلیم صلوات بر پیامبر اکرم میپردازد. این فراز در خطبهٔ هفتاد و دوم نهجالبلاغه (با عنوان «کیفیت تعلیم صلوات بر پیامبر») نقل شده است و در آن حضرت، شیوهٔ درود فرستادن بر پیامبر را به مؤمنان میآموزند.
حضرت در آغاز میفرمایند: «اللَّهُمَّ دَاحِيَ الْمَدْحُوَّاتِ».[1] واژهٔ «داحی» از ریشهٔ «دَحْو» است؛ همان ریشهای که در تعبیر «دحوُ الأرض» به معنای گستردهشدن زمین و برونآمدن آن از دل آب بهکار رفته است. «المدحوات» جمعِ «مَدْحُوّة» است و به هر آنچه قابلیت بسط و گسترش دارد اطلاق میشود. اگرچه در بعضی از ترجمههای نهجالبلاغه این واژه به «زمین» تفسیر شده است، لکن بر اساس ظاهر کلمات، منحصر در زمین نیست؛ بلکه هر پدیدهای که استعداد توسعه دارد، تحت شمول این عنوان قرار میگیرد.
یکی از شاخصترین مصادیق این توسعه، «علم» است؛ حقیقتی الهی که حدّ و نهایت نمیپذیرد و انسان به هر اندازه که به توفیق الهی پیش میرود، بر دانایی او افزوده میشود. «معنویت» نیز چنین است؛ سلوکِ الیالله مرزی ندارد و هر که در این راه قدم نهد، خداوند بر نورانیت او میافزاید. در مقابل، دلبستگی به دنیا و مظاهر آن، همواره با محدودیت و تنگی همراه است. از اینرو، وصف الهیِ «داحی المدحوات» را میتوان ناظر به سنتی عام دانست که در عرصههای گوناگون جریان دارد.
این قاعده در نعمتهای ظاهری نیز ساری است. قرآن کریم میفرماید: «وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ»؛[2] افزونیِ نعمت، منحصر به آخرت نیست؛ در همین دنیا نیز شکرگزاری سبب توسعه و گسترش نعمت میشود. این سنت در عرصههای اخلاقی نیز جاری است؛ هرچه «صبر» در جان انسان رسوخ یابد، ظرفیّت و ژرفای آن افزون میگردد. حاصل آنکه در ساحتهای مادی، معنوی، علمی و اخلاقی، هر آنچه قابلیت توسعه دارد، تنها به اراده و مشیت الهی گسترش مییابد؛ زیرا اوست «داحی المدحوات».
در ادامهٔ همان فراز آمده است: «وَب دَاعِمَ الْمَسْمُوكَاتِ، وَجَابِلَ الْقُلُوبِ عَلَىٰ فِطْرَتِهَا، شَقِيِّهَا وَسَعِيدِهَا»؛[3] «المسموكات» از ریشهٔ «سَمْك» به معنای رفعت و برپاداشتن است و به آسمانهای برافراشته اشاره دارد. همچنین تصریح به فطرت واحدِ بشر، در عین اختلافِ عاقبتِ «شقی» و «سعید»، یادآور آن است که گرایشهای فطری در همهٔ انسانها مشترک است و تفاوتِ انجام به اختیار و اکتسابِ انسان بازمیگردد.
پس از این مقدمه، حضرت اینگونه درود میطلبند: «اِجْعَلْ شَرَائِفَ صَلَوَاتِكَ وَ نَوَامِيَ بَرَكَاتِكَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ»؛[4] این تعبیر نشان میدهد که صلوات الهی مراتب دارد و اشرفِ مراتب آن ویژهٔ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است؛ و از همینجا، ادبیات دعا به ما میآموزد که در طلبِ رحمت و برکت برای آن حضرت، عالیترین مراتب را مسئلت کنیم.
در خطبهٔ هفتاد و دوم نهجالبلاغه، در ضمن تعلیم صلوات بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله، امیرالمؤمنین علیهالسلام اوصاف بنیادینی را برای آن حضرت برمیشمارند. نخست دو عنوانِ محوری چنین است: «الْخاتِمِ لِما سَبَقَ»؛[5] «وَالْفَاتِحِ لِما انْغَلَقَ».[6]
در «خاتمیتِ» نبوی، به نظر ما مقصود نه تنها ختم زمانیِ سلسلهٔ انبیاست؛ بلکه افزون بر آن، جامعیت و عصارهبودنِ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نسبت به همهٔ فضائل و مواریث انبیای پیشین نیز مراد است. آن حضرت وارثِ تمام برکات نبوّتهای سابق و برخوردار از کمالاتی فراتر از آنان است؛ بدینمعنا، «خاتم» هم «جمعکنندهٔ» کامل است و هم «برتر» از مجموعِ آنچه پیش از او بوده است.
عنوان دوم، «الفاتح لما انغلق»، ناظر به کارکرد تاریخی و دائمیِ رسالت است: پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله گرههای معرفتی و عملی بشر را میگشاید؛ اوست که گرههای فروبسته در وادیهای عقیده و شریعت و اخلاق را میگشاید، و به دست توانای اوست که راه هدایت و کمال در عرصههای دانش و عمل هموار میگردد. این گشایش منحصر به عصر بعثت نیست؛ تا قیامت نیز کلید حلّ همهٔ انسدادها نزد او و در دینی است که آورده است.
سپس عناوین دیگری در شأن پیامبر میآید که هر یک بُعدی از رسالت را مینمایاند: «وَالْمُعْلِنِ الْحَقَّ بِالْحَقِّ»؛[7] مقصود آن است که هم محتوایِ دعوتْ حق است و هم شیوه و معیار اعلان آن؛ نه حقّی که با سازوکار باطل عرضه شود. «وَالدَّافِعِ جَيْشَاتِ الْأباطِيلِ»؛[8] «جَيْشات» کنایه از خیزشها و هجومهای پیاپی جریان باطل است که در برابر دعوت حق صفآرایی میکند. «وَالدَّامِغِ صَوْلاَتِ اَلْأَضَالِيلِ»؛[9] «دامغ» درهمشکنندهای است که با قوت استدلال و قدرت هدایت، هیمنهٔ ضلالت را میشکند.
برآیند این اوصاف آن است که رسالت خاتمی، هم جامعِ همهٔ فضائل پیشین است و هم گشایندهٔ همهٔ انسدادهای بعدی؛ هم حقیقت را بیکموکاست مینمایاند و هم تهاجمات باطل و ضلالت را دفع و درهم میشکند. ما از خدای متعال به برکت وجود مقدس پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و اهلبیت معصومین علیهمالسلام مسئلت میکنیم که در سال جدید تحصیلی، رزق علمی و معنوی فراوان نصیبمان فرماید و درهای دانش، فقه، حکمت و قرآن را بر ما بگشاید، إنشاءالله.
در دورهٔ گذشته بحث «تعبدی و توصّلی» را به فرجام رساندیم. اینک بر وفق ترتیبِ کفایة الأصولِ محقق خراسانی، وارد مبحث «انقسامِ واجب به نفسی و غیری» میشویم؛ با این توجه که هنوز در ذیلِ «صیغهٔ امر» و فروع مربوط به هیئتِ «افعل» قرار داریم.
مبنای بحث نزد آخوند آن است که اطلاقِ هیئتِ امر، در مقام اثبات و با جریانِ مقدماتِ حکمت، سه دلالتِ پیشفرض دارد: نفسیبودنِ وجوب، تعیّنیبودن، و عینیبودن. به بیان دیگر، امرِ مطلق، مادامیکه قرینهای بر خلاف در کار نباشد، بر وجوبِ نفسیِ تعیّنیِ عینی حمل میشود. بدینجهت، اگر وجوبِ حکمی قطعاً نفسی بود یا یقیناً غیری، مجالی برای نزاع نمیماند؛ اما در مواردِ شک میان نفسی یا غیریبودن، اطلاقِ صیغهٔ امر ظهور در نفسیبودن دارد و تنها با قیود و قرائنِ معتبر از این ظهور دست برمیداریم. محقق خراسانی میفرماید:
قضيّة إطلاق الصيغة كون الوجوب نفسيّا تعيينيّا عينيّا، لكون كلّ واحد ممّا يقابلها يكون فيه تقيّد الوجوب وتضيّق دائرته. فإذا كان في مقام البيان ولم ينصب قرينة عليه، فالحكمة تقتضي كونه مطلقا، وجب هناك شيء آخر أو لا، أتى بشيء آخر أو لا، أتى به آخر أو لا، كما هو واضح لا يخفى.[10]
مراد ما از «واجبِ نفسی» آن است که مطلوبیتِ فعل بالاصالة به خودِ آن تعلّق دارد؛ و «واجبِ غیری» آن است که مطلوبیت، بالعرض و به جهتِ مقدّمیّت برای واجبِ دیگری ثابت میشود. بنابراین، غیریبودنْ حاجت به ربطِ اثباتشده با واجبِ دیگر دارد؛ و تا چنین ربطی در دلیل نیامده، اصلِ ظهورِ امر بر نفسیّت باقی است.
نمونهٔ فقهیِ محلّ ابتلاء، «تعلّمِ احکام» است: آیا وجوبِ تعلّم نفسی است یا غیری؟ مشهورِ فقها و اصولیان ـ از جمله شیخ انصاری[11] ـ وجوبِ تعلّم را غیری میدانند؛ بدین معنا که دانستنِ احکام برای آن واجب است که مکلف در مقامِ امتثال، گرفتارِ مخالفت و خطا نشود و تکالیف را بهدرستی انجام دهد. بر این مبنا، وجوبِ تعلّم تابعِ نیازِ عملیِ مکلف است و به مقدارِ ابتلاء تعلّق میگیرد. در مقابل، قولی نیز به نفسیبودنِ وجوبِ تعلّم وجود دارد؛ به این تقریر که شارع، «خودِ دانستنِ احکام» را مطلوبِ بالاصالة قرار داده است، هرچند در مواردی به عمل هم نینجامد.[12] ازاینرو، مسئله در میان فقها ذو قولین است و باید ادلّهٔ هر دو تقریر را سنجید؛ لیکن در مقامِ ظهورِ لفظی، صِرفِ امر به «تعلّم» ظهور در نفسیّت دارد، مگر آنکه قرائنِ خارجیِ شرعی یا عقلی، غیریّت را اثبات کند.
مثال دیگر «وضو» است. نسبتِ وضو با نماز، نمونهٔ روشنی از نسبتِ واجبِ غیری و مستحبِ نفسی بهشمار میآید: وضو نسبت به نماز، واجبِ غیری است؛ یعنی وجوبِ آن بهعنوانِ مقدّمهٔ صحتِ نماز ثابت میشود. در عین حال، برای خودِ وضو نیز استحبابِ نفسی نقل شده است؛ لذا در غیرِ حالِ نماز، اصلِ مشروعیت و رجحانِ ذاتِ وضو محفوظ است، هرچند وجوبی بر آن تعلّق نمیگیرد. این مثال نشان میدهد که یک فعل میتواند در نسبت با غیرْ عنوانِ غیری پیدا کند و در نسبت با خودش، عنوانِ نفسی (از سنخِ رجحان) داشته باشد.
نتیجه آنکه در مقامِ اثبات، معیارِ نخستْ ظهورِ اطلاقِ هیئتِ امر در نفسیّت است؛ و انتقال به غیریّت، محتاجِ قرینهٔ معتبرِ لفظی یا لبّی (مانند ارتکازِ عقلاییِ مقدّمیّت یا اتّکاء به دلیلِ دیگری که نسبتِ مقدّمی را احراز کند). بر همین سیاق، در دو بحثِ همجوارِ «تعیّنی/تخییری» و «عینی/کفایی» نیز تا قرینهای در میان نباشد، اطلاقِ هیئت بر تعیّنیبودن و عینیبودن حمل میشود.
محقق خراسانی در ابتدای این مبحث، پیش از هرگونه تعریف اصطلاحی از «نفسی» و «غیری»، مستقیماً این مدعا را تقریر میکند که: «إطلاقُ صيغَةِ الأمرِ يقتضي النفسيّةَ والتعيينيّةَ والعينيّةَ» به بیان ما، ظهور امرِ مطلق، با جریانِ مقدمات حکمت، بر وجوبِ نفسیِ تعیّنیِ عینی است، مگر آنکه قرینهٔ معتبر بر خلاف اقامه شود. وجه این ظهور روشن است: عناوینی مانند «غیریّت»، «تخییریّت» و «کفاییّت» همگی متضمّن قیود زائد بر اصلِ طلباند؛ مانند ربطِ فعل به ذیالمقدّمه، یا افادهٔ بدلیت میان اطراف، یا کفایتِ تحققِ مطلوب به فعلِ بعضی از مکلفان. این قیود، چون زائد بر قدرِ متیقّنِ طلباند، نیازمند بیاناند؛ و تا قرینهای بر آنها نیامده، اطلاقِ صیغه همان نفسیّت، تعیّنیّت و عینیّت را اقتضا دارد. به تعبیر اصولی، در مقام اثبات، اصل، عدمُ الزیادة و عدمُ القید است و مقدمات حکمت، ظهور در فاقدِ قید را تثبیت میکند.
ممکن است پرسش شود که چرا آخوند، با دقّتی که در تصنیف دارد، پیش از ورود به استدلال، تعریف «واجبِ نفسی» و «واجبِ غیری» را نیاورده است. به نظر ما جهتِ این انتخاب آن است که نتیجهٔ مورد نظرِ ایشان، متوقّف بر هیچیک از تقریراتِ خاصِّ این دو عنوان نیست. هر تعریفی که برای «نفسی» و «غیری» برگزینیم، قدرِ مشترک آنها این است که «غیریّت» مشتمل بر حیثیّتِ ربطی و قیدِ غایت/مقدّمیّت است، و «نفسیّت» فاقدِ این قید است. بنابراین، بحث در مقامِ ظهورِ لفظیِ امر جریان دارد و مستقل از اختلافهای دقیقِ مفهومی در مقامِ ثبوت است.
برای تکمیل تصویر، یادآور میشویم: مراد از «واجبِ نفسی» فعلی است که مطلوبیت به خودِ آن بالاصالة تعلّق گرفته است. «واجبِ غیری» فعلی است که مطلوبیتش بالعرض و به جهتِ مقدّمیّت برای واجبِ دیگری ثابت میشود. بر این اساس، اثباتِ غیریّت، موقوف بر احرازِ نسبتِ مقدّمیّت یا دخالتِ آن فعل در تحققِ مطلوبِ دیگر است؛ و تا چنین نسبتی در دلیل اخذ نشود، ظهورِ اطلاق بر نفسیّت باقی است.
برای استحکامِ بحث، بررسیِ بیاناتِ دیگرِ بزرگان سودمند است. عبارتِ محقق اصفهانی در «نهایة الدرایة» در این مقام اهمّیت ویژه دارد. مبنای تحلیلِ امام خمینی رضواناللهتعالیعلیه نیز بر تقریر محقق اصفهانی استوار است. همچنین، تقریرات محقق نائینی در این بابْ محلّ مراجعه است. در ادامه، ذیل کلامِ آخوند، نکاتِ مطرحشده توسط آنها را نقل و ارزیابی خواهیم کرد تا محدودهٔ دلالتِ «اطلاقِ هیئت» بر نفسیّت، و نسبتِ آن با قیودِ غیریّت، تخییریّت و کفاییّت، دقیقتر روشن گردد.
مشهور در تعریف واجب نفسی میگوید: «ما وُجِب لنفسه»؛ فعلی که نفسِ عنوانِ آن مستقلاً متعلَّقِ جعلِ وجوب واقع شده است؛ مانند نماز که بهذاتِ خود واجب گردیده است. همچنین در تعریف واجبِ غیری میگوید: «ما وُجِب لغیره»؛ فعلی که به سببِ وجوبِ فعلِ دیگری واجب شده است؛ مانند وضو که وجوبش به تبعِ وجوبِ نماز تحقّق مییابد. محقق نائینی قدّسسرّه در تبیینِ واجبِ غیری نکتهای دقیق میافزایند. ایشان معتقد است غیریّت از دو حیث قابل لحاظ است:
1- حیثِ ارتباطِ تشریعی با «مقدّماتِ وجوبیّه»: اگر نماز واجب نمیبود، وجوبِ غیریِ وضو نیز پدید نمیآمد؛ پس وجوبِ وضو مدارِ وجوبِ نماز میگردد.
2- حیثِ ارتباطِ تکوینی با «مقدّماتِ وجودیّه»: خودِ وضو شرطِ تحقّقِ نمازِ مأمورٌبه است و بدون آن، وجودِ صحیحِ نماز حاصل نمیشود.
ایشان میفرماید:
فمجمل القول فيه: هو انّ الواجب الغيري لمّا كان وجوبه مترشّحا عن وجوب الغير، كان وجوبه مشروطا بوجوب الغير، كما انّ وجود الغير يكون مشروطا بالواجب الغيري، فيكون وجوب الغير من المقدّمات الوجوبيّة للواجب الغيري، و وجود الواجب الغيري من المقدّمات الوجوديّة لذلك الغير، مثلا يكون وجوب الوضوء مشروطا بوجوب الصّلاة، و تكون نفس الصّلاة مشروطة بوجود الوضوء، فالوضوء بالنّسبة إلى الصّلاة يكون من قيود المادّة، و وجوب الصّلاة يكون من قيود الهيئة بالنّسبة إلى الوضوء بالمعنى المتقدّم من تقييد الهيئة، بحيث لا يرجع إلى تقييد المعنى الحرفيّ.[13]
بنابراین، در تقریرِ مشهور، واجبِ نفسی «ما وُجِب لنفسه» و واجبِ غیری «ما وُجِب لغیره» است؛ و مراد از «لِغَيْرِهِ» هم وابستگیِ تشریعیِ وجوب به وجوبِ ذیالمقدّمه را دربر میگیرد و هم توقفِ وجودِ ذیالمقدّمه را بر آن.
به تصریح محقق اصفهانی قدّسسرّه، «نفسیّت» و «غیریّت» از حقیقتِ «وجوب» بیروناند. وجوب بهخودیِ خود طبیعت مهمله و کلی است: صرفِ ثبوتِ طلبِ الزامى نسبت به فعل، بیآنکه در ذاتِ خود متّصف به نفسی یا غیری باشد؛ یعنی صرفِ «ما هو ثابتٌ، ما هو واجبٌ». ازاینرو، انقسامِ «واجب» به نفسی و غیری، انقسام به اعتبارات خارج از حقیقتِ «وجوب» است، نه انحاءِ ذاتِ آن. ایشان میفرماید:
لا يخفى عليك: أن النفسية و ما يماثلها قيود للطبيعة نحو ما يقابلها لخروجها جميعا عن الطبيعة المهملة، إلاّ أنّ بعض القيود كأنه لا يزيد على نفس الطبيعة عرفا، كالنفسية و ما يماثلها دون ما يقابلها.[14]
بنابراین بر پایهٔ نقدِ محقق اصفهانی، نفسیّت و غیریّت هیچیک از حقیقتِ وجوب برنمیخیزند و هر دو عنوانی زائد بر ذاتِ وجوباند؛ امّا در مقامِ اثبات و بر اساسِ فهمِ عرفی، «نفسیّت» نیازمندِ قرینه و بیانِ خاص نیست، هرچند در واقع حیثیتی خارج از حقیقتِ وجوب است. علت آن است که «غیریّت» مشتمل بر ربط و قیدِ اضافی (حیثِ مقدّمیّت و «لِلغَیر») است و اثباتِ چنین ربطی محتاجِ بیان میباشد؛ حال آنکه در فقدانِ این قیدِ زاید، ظهورِ طلب بر نفسیّت باقی است. از همینرو، ما در مقامِ ظهورِ لفظی میگوییم: اطلاقِ صیغهٔ امر، با جریانِ مقدماتِ حکمت، مقتضیِ نفسیّت است؛ و انتقال به غیریّت تنها با اقامهٔ قرینهٔ معتبر موجه خواهد بود.
تقریر محقق اصفهانی قدّسسرّه آن است که «نفسیّت»، چیزی جز «عدمُ كونِ الوجوبِ لِلغیر» نیست. به تعبیر دیگر، تمایزِ واجبِ نفسی از واجبِ غیری، تمایزی است میان یک عنوانِ عدمی و یک عنوانِ وجودی: واجبِ نفسی، مفهومی عدمی دارد؛ یعنی وجوبِ آن «برای غیر» نیست. میتوان گفت: «وجوبُ الصّلاةِ، وُجوبٌ ليسَ لِلغیر». واجبِ غیری، مفهومی وجودی دارد؛ یعنی «كونُ الوجوبِ لِلغیر»؛ مانند وجوبِ وضو که به سببِ غیر (نماز) ثابت میشود.
این بیان بر همان مبنای پیشینِ اصفهانی استوار است که نفسیّت و غیریّت را هر دو «خارج از حقیقتِ وجوب» میداند. حقیقتِ وجوب چیزی جز ثبوتِ طلبِ الزامی نسبت به فعل نیست؛ نه در ذاتِ خود متّصف به نفسی است و نه به غیری. غیریّت، به حیثِ اثباتِ یک ربطِ اضافی (انتسابِ وجوب به غیرِ خودِ فعل) تحقّق مییابد و ازاینرو «وجودی» است؛ اما نفسیّت، صرفِ فقدانِ همین ربطِ زائد است و از سنخِ «عدمِ المضافِ إلى الغیر» تلقّی میشود.
بهاینترتیب، نفسیّت را میتوان در قالبِ ادبیاتِ فلسفی چنین صورتبندی کرد: «لابِشرط» از حیثِ اضافه به غیر؛ در مقابلِ غیریّت که «بِشرطِ شیء» و متقوّم به همان اضافه و ربط است. نکتهٔ محوری در فهمِ این ادعا آن است که «عدمِ اضافه» به معنای «عدمِ مطلق» یا «سالبه به انتفاء الموضوع» نیست؛ بلکه «حیثیّتِ سلبیِ انتزاعی» است که از نبودِ قیدِ ربط به غیر اخذ میشود. لذا نفسیّتْ جعل مستقلّی ندارد و نتیجهٔ عدمِ اخذِ آن قیدِ اضافی در مقامِ بیان است.
ثمرهٔ اصولیِ این تحلیل، نسبتِ روشن آن با ظهورِ لفظیِ امر است: چون غیریّت متقوّم به قیدِ زائدِ «للغير» است، اثباتش محتاجِ بیان میباشد؛ و تا چنین بیانی نیامده است، اطلاقِ صیغهٔ امر ـ بهمقتضای مقدماتِ حکمت ـ بر نفسیّت حمل میشود. بدینجهت، نفسیّت در مقامِ اثبات عرفاً بینیاز از قرینهٔ خاص است، هرچند در واقعْ عنوانی بیرون از حقیقتِ وجوب و از سنخِ عدمِ القید بهشمار میآید. ایشان میفرماید:
و التحقيق: أن النفسية ليست إلا عدم كون الوجوب للغير، و كذا البواقي، و عدم القرينة على القيود الوجودية دليل على عدمها، و إلاّ لزم نقض الغرض، لا أن النفسية و الغيرية قيدان وجوديان، و أحدهما - و هو الاطلاق من حيث وجوب شيء آخر مثلا - كأنه ليس بقيد، بل أحد القيدين عدمي، و يكفي فيه عدم نصب القرينة على الوجودي المقابل له.
فمقتضى الحكمة تعيين المقيّد بالقيد العدمي ... .[15]
وَ صَلَّی الله عَلَیٰ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرینْ
پاورقی
[1]- ترجمه: «پروردگارا، گسترندهٔ گستردهها!»
[2]- ابراهیم: ۷.
ترجمهٔ: «و [به ياد آوريد] آنگاه كه پروردگارتان اعلام كرد: اگر شكرگزارى كنيد، قطعاً بر [نعمتِ] شما مىافزايم، و اگر ناسپاسى كنيد، بىگمان عذاب من سخت است».
[3]- ترجمه: «و آفرینندهٔ برافراشتهها [آسمانهای برافراشته] و قراردهندهٔ دلها بر فطرتشان، چه تیرهبختشان و چه سعادتمندشان».
[4]- ترجمه: «بر محمد، بنده و رسولت، برترین و شریفترین درودهایت را قرار ده».
[5]- ترجمه: «پایانبخشِ آنچه پیش از او [از رسالتها] بوده است».
[6]- ترجمه: «و گشایندهٔ آنچه بسته و فروبسته شده بود».
[7]- ترجمه: «و آشکارکنندهٔ حق، به حق».
[8]- ترجمه: «و دفعکنندهٔ یورشهای سپاه باطلها».
[9]- ترجمه: «و درهمکوبندهٔ حملاتِ گمراهیها».
[10]- محمد کاظم آخوند خراسانی، کفایة الأصول (قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1430)، ج 1، 148-149.
[11]- مرتضی انصاری، فرائد الاُصول (قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم. مؤسسة النشر الإسلامي، بیتا)، ج 2، 513.
[12]- همان.
[13]- محمدحسین نائینی، فوائد الاُصول، با محمد علی کاظمی خراسانی (قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376)، ج 1، 220.
[14]- محمد حسین اصفهانی، نهایة الدرایة فی شرح الکفایة (بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429)، ج 1، 353.
[15]- همان.
منابع
- آخوند خراسانی، محمد کاظم. کفایة الأصول. ۳ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1430.
- اصفهانی، محمد حسین. نهایة الدرایة فی شرح الکفایة. ۶ ج. بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429.
- انصاری، مرتضی. فرائد الاُصول. ۲ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم. مؤسسة النشر الإسلامي، بیتا.
- نائینی، محمدحسین. فوائد الاُصول. با محمد علی کاظمی خراسانی. ۴ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
- آخوند خراسانی، محمد کاظم. کفایة الأصول. ۳ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1430.
- اصفهانی، محمد حسین. نهایة الدرایة فی شرح الکفایة. ۶ ج. بیروت: مؤسسة آل البیت علیهم السلام، 1429.
- انصاری، مرتضی. فرائد الاُصول. ۲ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم. مؤسسة النشر الإسلامي، بیتا.
- نائینی، محمدحسین. فوائد الاُصول. با محمد علی کاظمی خراسانی. ۴ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
نظری ثبت نشده است .