موضوع: اجزاء
تاریخ جلسه : ۱۳۷۹
شماره جلسه : ۴۲
-
خلاصه مطالب گذشته
-
نظريه مرحوم اصفهاني(ره) در فرق بين اصل و اماره
-
نظريه مرحوم آقاي بروجردي(ره) در فرق بين اصل و اماره
-
جمعبندي اين بحث
-
مشترکات مورد قبول طرفين
-
ملاک حجيت اصل و اماره
-
نقد و برسي استاد محترم بر کلام مرحوم اصفهاني(ره)
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مطالب گذشته
عرض کرديم که در فرق بين اصل و اماره دو نظريه مهم و کاملاً مقابل با يکديگر وجود دارد که چون بحث مهمي است و يکي از ثمراتش هم در همين بحث إجزاء ظاهر ميشود و همچنين در مباحث ديگر علم اصول مورد استفاده قرار ميگيرد، بنابراين بايد با دقت بيشتري اين بحث عنوان شود.نظريه مرحوم اصفهاني(ره) در فرق بين اصل و اماره
يک نظريه نظريه مرحوم اصفهاني(ره) است که فرموده: فرق بين اصل و اماره در لسان دليل آنهاست که لسان دليل اصل، مثل اصاله الطهاره يک طهارت ظاهري جعل ميکند و هيچ نظري به واقع ندارد و اصلاً با قطع نظر از واقع، اصاله الطهاره يک طهارت جعل ميکند. «کل شيء لک طاهر» يا «کل شيء نظيف» معنايش جعل طهارت است و يا «کل شيء لک حلال» معنايش جعل حليت است، لکن هيچ نظري به واقع ندارد و با قطع نظر از واقع يک چنين طهارت ظاهري جعل ميشود. اما در امارات لسان دليل اماره حکمي را به عنوان واقع براي ما روشن ميکند.بعد نتيجه گرفتهاند که در مسئله اصل و اصول اصلاً کشف خلاف نداريم، چون در آنجا طهارتي را به عنوان واقع براي شما روشن نميکند، تا بعد کشف خلاف شود و معلوم شود که واقع خلاف اين بوده است.
شارع ميفرمايد: در صورتي که شک در طهارت و نجاست داشتيد، يک طهارت ظاهري را براي شما جعل ميکنم، اما هيچ نظري به واقع ندارد و نميخواهد بگويد که: الآن به عنوان واقع اين طهارت موجود است، و لذا کشف خلاف معنا ندارد. کشف خلاف در جايي است که فکر کنيم که اين طهارت به عنوان واقع هست، بعد روشن بشود که در واقع طهارتي در کار نبوده است.
بعد مرحوم اصفهاني(ره) فرموده: اما لسان دليلي که اماره را حجت قرار ميدهد، اين لسان به عنوان أنه الواقع است، وقتي که دليلي بينه يا خبر واحد را حجت قرار داد، اين را به عنوان واقع حجت قرار داده است و به عنوان حکايت از واقع براي ما چيزي را بيان ميکند، لذا در اينجا کشف خلاف معنا دارد.
در اينجا اگر بعداً معلوم شد که در واقع چنين چيزي نبوده است، مثلا بينه ميگويد: اينجا طاهر است، حال چون بينه اماره است و اماره به عنوان أنه الواقع براي ما هست، در اينجا اگر معلوم شد که طهارتي نيست، اين کشف خلاف ميشود، پس طبق نظر مرحوم اصفهاني(اعلي الله مقامه شريف) بين لسان دليلي که اصل را حجت قرار ميدهد، با لسان دليلي که اماره را حجت قرار ميدهد، يک چنين فرقي موجود است و همين بيان را آوردهاند در اينکه بايد بين اصل عملي و اماره در بحث اجزاء تفصيل داده شود.
نظريه مرحوم آقاي بروجردي(ره) در فرق بين اصل و اماره
اما در نقطهي مقابل مرحوم آقاي بروجردي(قدس سره) محکم فرمودهاند که: لسان دليلي که اصل را حجت قرار ميدهد با لسان دليلي که اماره را حجت قرار ميدهد، هيچ فرقي با هم ندارند و بين اينها از نظر حجيت و لسان دليل فرقي وجود ندارد. همان طور که در اصل عملي، اگر يک عملي را انجام داديم، اين عمل وظيفه فعليه ماست، در اماره هم وظيفه فعليه عمل بر طبق اماره است.پس مرحوم آقاي بروجردي(ره) فرموده: بين اين دو از اين نظر و از نظر لسان دليل فرقي وجود ندارد، و لذا در باب إجزاء هم نبايد بين اينها فرق بگذاريم.
در باب إجزاء فرمودهاند: همانطور که اصول عمليه اقتضاي إجزاء دارد که وظيفهمان را انجام داديم، امارات هم اقتضاي إجزاء دارند.
جمعبندي اين بحث
پس اين دو نظر کاملاً مقابل يکديگر است، حال بايد در اينجا چه کار کنيم؟مشترکات مورد قبول طرفين
اولين بحثي که در اينجا با قطع نظر از بحث إجزاء مطرح ميشود اين است که اساساً آيا بين اصل و اماره بايد فرقي را قائل باشيم يا نه؟ اينکه در علم اصول به يکسري امور اصول عمليه گفته و يکسري امور را عنوان اماره دادهاند، ايا اساساً بين اصل و اماره بايد فرقي گذاشت يا نه؟ چرا اسم اصاله الطهاره را اصل ميگذاريم و اما اسم بينه بر طهارت را اماره بگذاريم؟در اين بحثي نيست که بين اصل و اماره از اين جهت فرق است که موضوع اصل شک است، اما موضوع اماره شک نيست، اصل در مواردي جريان پيدا ميکند که شک در حکم واقعي داريم، اما اماره در مواردي جريان پيدا ميکند که مسئله شک نيست و اين مقدار که بين موضوع بين اين دو فرق وجود دارد ترديدي نيست.
نکته ديگر که مورد قبول هست اين است که در اين ترديدي نيست که در اصل اصلاً نظر به واقع نيست، اما در اماره نظر به واقع هست، يعني اماره عنوان کاشفيت از واقع را دارد و مرآت براي واقع است، اما در اصول عمليه اصلاً نظري به واقع نيست.
ملاک حجيت اصل و اماره
لکن ميخواهيم عرض کنيم که ريشه مطلب اينجاست که ملاک حجيت اصل چيست؟ ملاک حجيت اماره چيست؟ درست است که در اصل نظر به واقع نيست، ولي اماره نظر به واقع دارد، اما آيا دليلي که اصل و اماره را حجت قرار داده، ملاک حجيت را همين قرار داده است يا نه؟ همه حرفها اينجاست.آيا شارع که اين امارات، مثل بينه و خبر واحد را حجت قرار داده، حجيت اينها به ملاک نظر به واقع است يا نه؟ بله اماره نظر به واقع دارد، بينه و خبر واحد کشف از واقع ميکنند، اما نظر داشتن به واقع يک مطلب است و اينکه ملاک حجيت چيست؟ يک مطلب ديگري است.
ملاک حجيت همان است که مرحوم آقاي بروجردي(ره) بيان کرده و فرمودهاند: همان طور که با اصل عملي وظيفه فعلي عملي انسان روشن ميشود، اماره هم وظيفه عملي انسان را روشن ميکند و وحي منزل نداريم که بر عين عبارت آخوند(ره) را جمود کرده و بگوييم: «أو التي ينتهي اليها في مقام العمل» که اين فقط مربوط به اصول عمليه است، بلکه امارات هم حجتند، به ملاک اينکه عملاً بايد عملمان را بر طبق آنها قرار دهيم.
همين مقدار ملاک حجيت است و کاشفيت از واقع در آن نيست که بگوييم: چون اماره کشف از واقع ميکند، حجيت شده است.
مرحوم اصفهاني(ره) فرموده: اصاله الطهاره اولا طهارت ظاهري جعل ميکند و ثانيا «و لا نظر له الي الواقع»، اصلاً نظر به واقع ندارد. ايشان فرموده: همين اصاله الطهاره بر «لاصلاة إلا بطهور» حکومت پيدا ميکند و ميگويد: «طهور» در «لاصلاة إلا بطهور» اعم از واقعي و ظاهري است.
بعد نتيجه گرفتهاند که طهارت ظاهري، يعني طهارتي که با اصل عملي درست ميشود، در عرض طهارت واقعي است، يعني همان طور که طهارت واقعي شرطيت براي صحت صلات دارد، طهارت ظاهري هم شرطيت براي صحت صلات دارد.
اما در امارات فرموده اگر مثلا بينهاي بر طهارت قائم شد، چون اماره به ملاک کشف از واقع است، ديگر طهارتي در عرض طهارت واقعيه درست نميکند، بلکه اماره طهارتي را در طول طهارت واقعي درست ميکند که عنوان حاکي از آن را دارد، و لذا گفتهاند که: کشف خلاف هم معنا دارد و ممکن است مخالف يا موافق با آن در بيايد، اما در طهارت ظاهري که از راه اصل درست ميشود، ديگر مسئله موافق و مخالف معنا ندارد، چون طهارت ظاهري در عرض آن است، البته ما هم به همين مطلب اشکال داريم.
نقد و برسي استاد محترم بر کلام مرحوم اصفهاني(ره)
عرض ما اين است که اول بايد اثبات کنيد که ملاک حجيت در اماره به جهت نظريت و طريقيت به واقع است، اگر اين مطلب را اثبات کرديد، آن وقت نوبت ميرسد به اين حرف که بگوييم: اين طهارتي را که اماره درست ميکند، در طول طهارت واقعي است.درست است که اماره نظر به واقع دارد و کسي اين را منکر نيست و عرض کرديم که دو مطلب را قبول داريم که اولا در موضوع اصل شک اخذ شده، اما در موضوع اماره شک اخذ نشده است و ثانيا اصل نظري به واقع ندارد، اما اماره نظر به واقع دارد، اما عرض ما اين است که شارع که خبر واحد را حجت قرار داده، يا بناي عقلاء که خبر واحد بر طبق آن حجت ميشود و يا بينه که حجت ميشود، آيا اينها را به همين ملاک حجت قرار دادهاند يا نه؟
طبق نظر ديگران بگوييم که: دليل حجيت خبر واحد يا دليل حجيت اماره ميگويد: در مقام عمل بايد بر طبق اين عمل کنيد، اما ديگر حجيت به ملاک اين نيست که کاشف از واقع باشد، تا بگوييم که: کشف خلاف معنا دارد.
بنابراين آنچه خواستيم عرض کنيم اين است که اصل مسئله و دقت در بحث را روي ملاک حجيت قرار دهيم که اگر مسئله را روي ملاک حجيت قرار داديم، همين فرمايش آقاي بروجردي(ره) درست است که بگوييم: همان طور که در اصول عمليه إجزاء در کار است، در امارات هم إجزاء در کار است و اصلاً بعضي از اين اصطلاحاتي که در علم اصول پيش آمده، يا مطالبي که بعداً مطرح شده، سبب شده که موضوع مسئله غامض شود.
تا زمان مرحوم شيخ طوسي(ره) همه فقهاء قائل به إجزاء بودهاند و اين اختلاف در إجزاء و عدم إجزاء که در کدام مورد اجزاء است و در کدام مورد نيست، معمولاً بعد از زمان مرحوم شيخ(ره) درست شده است و يکي از عللش هم اين است که در اصول گفتيم که: يک اصل عملي داريم و يک اماره و فرق اصل عملي و اماره اين است، و لذا بايد بگوييم که: در اصول عمليه إجزاء هست و در امارات إجزاء نيست.
درست است که بين اين دو در اين جهت فرق هست که اصل نظر به واقع ندارد و حرف درستي هم هست و اماره هم نظر به واقع دارد، اما آيا به اين ملاک حجت شدهاند؟ يعني اگر بعداً کشف خلاف شد، معلوم ميشود که اين حجت نبوده است. شما که فرمودهايد: اگر بعداً هم کشف خلاف شود، حجيتش را در زمان خودش از دست نميدهد و اماره در زمان و ظرف خودش داراي حجيت است و اين حجيت را هيچ وقت هم از دست نميدهد، پس اينکه گفتهايد: بعد کشف خلاف شد، يعني چه؟ آيا ميگوييد: حجت نبوده و يا ميگوييد: با وصف اينکه مخالف با واقع هم درآمده حجت بوده است؟
وقتي فرمودهايد: با وصف اينکه مخالف با واقع هم بوده حجت است، پس معلوم ميشود که ملاک حجيت کشف از واقع نيست، بله اماره غالباً طريقيت و کشف از واقع دارد، اما با اين قرينهاي که عرض کرديم که بعد از کشف خلاف هم نميگوييد که: اماره حجت نبوده است، اين معنا ندارد و از محل بحث إجزاء خارج ميشود.
قبلاً در اول بحث إجزاء نکتهاي را مورد تذکر قرار داديم که بحث إجزاء در جايي نيست که شخص بر طبق حجتي عمل کرده و بعد معلوم شود که اين اصلاً حجت نبوده است، اينکه ديگر بحث إجزاء نيست. مثلا شخص از غير اعلمي تقليد کرده و بعد معلوم شده که أعلم نبوده، در اينجا هيچ وقت نميگويند که: اعمال سابقهاش مجزي است و هيچ وقت داخل در محل بحث در إجزاء واقع نميشود.
محل بحث در إجزاء اين است که بعد از آن که کشف خلاف شد، حجيت اين اماره يا دليل در ظرف خودش محفوظ است، لذا اگر با اينکه مخالف با واقع درآمده، حجيتش محفوظ است، پس معلوم ميشود که ملاک حجيت چيز ديگري است.
ملاک حجيت اين است که شارع اين را حجت قرار داده که بر طبق آن عمل کنيم که عمل هم کرديم، پس اين عمل بايد مجزي باشد، لذا از اين بيان مرحوم آقاي بروجردي(ره) با اين اضافات و توضيحي که عرض کرديم فعلا همين نتيجه را ميگيريم، تا بعد بقيه مباحث را عرض کنيم که نبايد بين اصل عملي و اماره در باب إجزاء فرق گذاشت.
يکي از کساني که بين أصل عملي و اماره فرق گذاشتهاند امام(رضوان الله تعالي عليه) است که روي اين قضيه اصرار هم دارند که در اماره «بما أنه الواقع» است، اما اصل «بما أنه الواقع» نيست، اما ميگوييم که: اين درست، اما آيا حجيت روي اين ملاک است؟ بنابراين ميتوان گفت که: بين اصل عملي و اماره از جهت بحث إجزاء فرقي وجود ندارد.
(سؤال و پاسخ استاد محترم) عرض کرديم که مثل اين است که ميگوييم: اين اماره نظر به واقع دارد، اما آيا به اين علت حجت شده است؟ در اين قسمت با مرحوم اصفهاني حرف داريم. اگر ملاک براي حجيت نظر به واقع باشد، آن وقت اين حرفها درست ميشود که بايد بين اصل و اماره در باب إجزاء فرق بگذاريم، اما حرف ما اين است که نظر به واقع دارد، ولي ملاک حجيتش اين نيست.
چه کي گفته که: به ملاک اينکه کشف از واقع ميکند حجت شده است؟ شارع گفته: ميخواهي به وظيفهات عمل کني، به اينها عمل کن، ملاک حجيت اين است که عرض کرديم و قرينه خوبي هم دارد که بعد از آنکه کشف خلاف شد و معلوم شد که واقع چيز ديگري بوده، آيا ميگوييم که: معلوم ميشود که حجت نبوده است؟ اگر اين باشد، از محل بحث در إجزاء خارج ميشود و کشف خلاف را بايد در فرضي بياوريم که حجيت آن در ظرف خودش محفوظ باشد.
اگر ميدانيم که صد در صد مخالف واقع در آمده، ولي باز هم ميگوييم که: حجت است، پس معلوم ميشود که ملاک حجيت کشف از واقع نيست، بلکه ملاک حجيت اين است که شارع در مقام عمل ميخواهد وظيفه اشخاص را معين کند، حال بخشي از وظايف را از طريق اصول عمليه درست کرده است، منتهي در جايي که در موضوعش شک بوده است و بخشي از وظايف را هم از راه امارات حل کرده است.
اگر اين حرف را زديم نتيجهاش اين است که ولو بين اصل و اماره از نظر خود حقيقت و ماهيتشان فرق است، اما از نظر بحث إجزاء بينشان فرقي وجود ندارد و همان نظريه مرحوم آقاي بروجردي(ره) هست.
حال بايد دنباله مطالب مرحوم آخوند(ره) را هم بيان کنيم و ببينيم که ايشان در باب امارات چه فرمودهاند.
نظری ثبت نشده است .