موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 2
تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۱۱/۲
شماره جلسه : ۵۱
-
تفصيل بين مخصص لبي و مخصص لفظي در ما نحن فيه ـ بحث اخلاقي
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۱
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
فرمايش امام(ره)
قسمت دوم براي استدلال
راه دوم براي استدلال؛ غايت است؛ «حتي يفترقا». بيانش اين است كه خيار و ماهيت خيار را مغيّي به افتراق قرار داده است، يعني مادامي كه جدا نشدند خيار دارند، بعد كه جدا شدند خيار وجود ندارد. خود اين «حتي يفترقا» چون غايت است، مفهوم غايت در اينجا اين است كه اگر جدا شدند خيار ساقط ميشود. سقوط خيار، ملازم با لزوم معامله است. پس «حتي يفترقا» غايت براي ماهيّت خيار است. معنايش اين است كه وقتي به اين غايت رسيد، خيار ساقط است. سقوط خيار، يعني معامله لازم است.نقد اين استدلال
ميفرمايد اين استدلال هم بدرد ما نحن فيه نميخورد. زيرا همان بحث مفصلي را كه در جلسات قبل عرض كرديم، شما يك جواز حقي داريد، كه از آن به خيار تعبير ميكنيد، يك جواز حكمي داريد. الان اين كه ميگوييم آيا «المعاطاة لازمة او جايزة»، اين جواز، جواز حكمي است، اين كه ماهيت خيار، مغيي به «يفترقا» است، اين جواز حقي است. با اين نميتوانيم جواز حكمي را اثبات كنيم. در جلسه قبل فرقهاي جواز حكمي و حقي را ذكر كرديم، كه مهمترين آنها اين بود كه جواز حقي قابل اسقاط است، قابل نقل انتقال است، قابل به ارث رسيدن است، اما جواز حكمي نه قابل اسقاط است و نه قابل نقل و انتقال است و نه قابل به ارث رسيدن است. پس اين بيان هم درست نيست و نميتوانيم به «البيعان بالخيار» يا «فهما بالخيار» استدلال كنيم. دريك روايت ديگر، با «حتي يفترقا» هم نشد استدلال كرد. باقي ميماند راه سوم «اذا افترقا وجب البيع». اين قسمت سوم روايت آيا با اين «اذا افترقا وجب البيع» ميتوانيم براي مدعا؛ يعني لزوم در معاطات استدلال كنيم يا نه؟بحث اخلاقي
بلکه معنايش اين است كه اگر جوع هم سراغ انسان آمد، تحمل کند، اين خلاصه يك چيزي ميشود؛ اما اگر امروز گرسنه بود گفت درس را کنار بگذار، اينها چيست، براي بطن خودمان يك فكري كنيم، اين چيزي نخواهد شد. غرضم اين است كه بايد بطن انسان بر انسان سلطنت نداشته باشد. ما خودمان را طوري تربيت كنيم كه غذا هر طوري شد، انسان نسبت به غذا لا بشرط باشد. بعد ميفرمايد «و كان اكثر دهره صامتا»؛ اكثر دهر صامت و ساكت بود. ميفرمايد اين برادري كه من داشتم در اكثر زمان -شايد اينجا مراد، اكثر عمرش هم باشد- صامت بود. «فان قال بد القائلين» وقتي حرف ميزد همه قائلين در مقابل حرف او مغلوب ميشدند، و او بر همه قائلين چيره ميشد. اين دو نكتهي مهم دارد؛ اولاً نسبت به مسأله صمت و سكوت، روايات خيلي عجيبي آمده است. در روايات بسياري از گناهان را داريم که مفتاحش لسان است و از راه زبان است. وقتي انسان ساكت ميشود باب اين ذنوب بسته ميشود. اما خود صمت با قطع نظر از سكوت، براي انسان يك حقيقتي را ايجاد ميكند. معناي «صمت» اين نيست که كسي كه هيچ مخاطبي ندارد سكوت كند. طبيعي است كه بايد سكوت كند. يعني جايي كه ديگران ميلي به صحبت دارند اين شروع كند به سكوت كردن و حرف نزند. اين كار بسيار مشكلي است. شما ده دقيقه در جمعي كه دوستانتان نشستهاند و همه حرف ميزنند، شروع كنيد به تمرين كردن، ببينيد در اين ده دقيقه ميتوانيد خودتان را وادار به سكوت كنيد و حرف نزنيد؟ مگر اينكه كسي از انسان چيزي بپرسد، با انسان حرف بزنند، از انسان مطلبي را بخواهند. خيلي مشكل است، واقعا مشكل است. انسان صامت باشد، اما وقتي حرف ميزند، اين يك حرفش باندازه هزاران كلام ديگران است. وقتي زبان سكوت ميكند، قدرت نفس انسان و تعالياش بالا ميرود. وقتي زبان سكوت ميكند و حرف نميزند دائره فكر انسان خيلي وسعت پيدا ميكند. انسان وقتي حرف ميزند، آنچه را كه قبلا فكر كرده است، معمولاً در حين حرف زدن نميشود که يك فكر جديدي سراغ انسان بيايد، آن فكري كه قبلا پخته شده است و ابعادش بررسي شده باشد. هر چه انسان سكوت كند و تأمّل كند، قدرت فكري او بيشتر ميشود.
نظری ثبت نشده است .