موضوع: مهدويت در قرآن
تاریخ جلسه : ۱۳۹۲/۱۰/۲۴
شماره جلسه : ۵۴
-
خلاصه درس گذشته در مورد معنای ایمان
-
مراتب فوق ایمان
-
مراد از غیب در آیه
-
احتمالات تفسیری در معنای غیب
-
نتیجه بحث
-
بررسی روایت صدوق در کمال الدین
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
در جلسه گذشته در مورد آیه شریفه «الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون»، نسبت به کلمۀ ایمان نکاتی را ذکر کردیم. روشن کردیم ایمان همان معنایی که در لغت دارد در شرع و قرآن هم دارد؛ یعنی تصدیق قلبی و اگر در روایات عناوین دیگری مثل اقرار به لسان و یا عمل به ارکان آمده، بهعنوان علائم ایمان هستند و الا معنای ایمان همان تصدیق قلبی است. اینچنین نیست که بگوییم ایمان در قرآن کریم یا روایات معنای دیگری غیر ازآنچه در لغت هست برایش ذکرشده است.
مراتب فوق ایمان
این را توضیح دادیم و رسیدیم به این مطلب که برحسب برخی روایات مافوق ایمان هم داریم.
در روایتی که جبرئیل از وجود مبارک پیامبر اکرم (صلواتاللهعلیه) سؤال کرد که آیا فوق ایمان چیزی هست یا نه؟ جبرئیل عرض کرد:«یا محمد (صلیالله علیه و آله)، اخبرنی ما الایمان و مافوقه. فوق ایمان چیست؟ قال الایمان أن تؤمن بالله و الملائکة و الکتاب و النبیین و تؤمن بالقدر کله»؛ ایمان به خدا ملائکه، کتب نبیین و قضا و قدر تماماً. بعد سؤال کرد«اخبرنی ما الاحسان»؛ احسان چیست؟ فرمود:«ان تعبدالله کانک تراه»؛ احسان را در این روایت بالاتر از ایمان قرار داده است. خدا را عبادت کنی گویا تو میبینی خدا را. «فإن لم تکن تراه فإنه یراک»؛ اگر این مرتبه را که تو ببینی او را، به این مرتبه نرسی اما بدانی که او تو را میبیند. «تعبده حین تراه بعین بصیرتک و قوتک یقینک کانک تراه فکما ان المبصر بعین البصر لا یحتاج الی الإستدلال فکذلک بعین البصیرة و قوة الیقین فهو بالنسبة إلیک بمنزلة المشهود المحسوس فدرجة الإحسان فوق الإیمان إنعام من الله و فضل لیس للعبد فیه تسبب»؛ آنکسی که چیزی را با چشم ببیند دیگر استدلال نیاز ندارد. کسی که با چشم دل و قوت یقین که چشم دل همان یقین است خدا را ببیند. اینکه احسان فوق ایمان است، برای این است که این قوت یقین را خدا به انسان از فضل و لطفش عنایت میکند. حالا برحسب این روایت مثلاً بگوییم یقین فوق ایمان است و مراد از احسان اینجا متعلق احسان است که خدا احسان میکند و انسان را به مرتبۀ یقین میرساند که در این یقین هم مراتبی هست.
مراد از غیب در آیه
اما مراد از غیب چیست؟ عمدۀ بحث در این کلمۀ غیب است.
غیب در لغت:«الخفی الذی لا یکون محسوساً»؛ این معنای غیب است، چیزی که محسوس نیست و مخفی است. «و لا فی قوّة المحسوس»؛ بهمنزله محسوس هم نیست. این را لغت به آن غیب میگوید.
غائب را مجازاً غیب میگویند. غایب چیز محسوسی است اما چون حالا از چشمها پنهان است کلمۀ غیب را بر او اطلاق میکنند.
احتمالات تفسیری در معنای غیب
نکتۀ مهم این است که غیب معنای لغویاش در مقابل شهود و محسوس است. چیزی که محسوس نیست این معنای غیب است. اینجا در آیۀ شریفه میفرماید «یؤمنون بالغیب»؛ پنج شش احتمال، مجموعاً در تفاسیر برای این غیب ذکرشده است؛
1- ذاته (سبحانه تعالی) و أسمائه الحسنی و صفاته العلیا و احوال الآخرة، غیب ذات خدای (تبارک و تعالی)، أسماء و صفات و احوال قیامت، کل ما یجب علی العبد ان یؤمن به وهو غائب عنه لا یشاهده و لا یعاینه.
این نکته را عرض کنیم، این ایمان متعلقش فقط غیب است؛ یعنی چیزی که محسوس است، موجود است و در مرئی و منظر هست، من نمیگویم به این شیء ایماندارم؛ زیرا آن رادارم میبینم. ایمان لفظی است که فقط در مواردی که تعلق به غیب میگیرد استعمال میشود. لذا متعلقش میشود خدا، صفات خدا، أسماء خدا، احوال قیامت. اینیک احتمال که ذات خدای تبارک و تعالی باشد.
2- احتمال دوم این است که غیب در این آیۀ شریفه عنوان حال را داشته باشد. «یؤمنون بالغیب» یعنی «یؤمنون حالَ کونهم متلبّسین بغیبتهم عن المؤمَن به»؛ یعنی اینها ایمان میآورند درحالیکه متلبس هستند به «غیبتهم عن المؤمن به أو بغیبة المؤمن به عنهم»؛ یا آنچه به آن ایمان آوردهاند از اینها غایب است، یا اینها ازآنچه ایمان به او آوردهاند غائب هستند.
یؤمنون بالغیب نگوییم مراد از غیب ذات خدای (تبارک و تعالی) یا أسماء و صفات باشد. نه یعنی کیفیت ایمانشان در حال غیبی است؛ یعنی اینها ایمان میآورند. در این صورت متعلق یؤمنون دیگر ذکر نشده است. یؤمنون بالغیب یعنی درحالیکه هم مؤمنین ازآنچه به آن ایمان آوردهاند غائباند، هم آنچه ایمان به او آورده شده از این مؤمنین غائب است. ما باء را بای تعدیه و بای مصاحبت و استعانه و اینها معنا نمیکنیم. میگوییم یؤمنون بالغیب یعنی یؤمنون غیباً؛ یعنی این مؤمنین ازآنچه به آن ایمان آوردهاند غائباند و آن چیز هم از اینها غائب است. این احتمال ضعیفی است.
3. یک احتمال این است که باء بای استعانت باشد.«یؤمنون بالغیب یعنی بإستعانة غیوبهم التی هی نفوسهم الناطقة و ارواحهم المجردة».
یعنی این مؤمنین به سبب کمک آن نفوس ناطقهشان و ارواح مجردهشان ایمان میآورند.«التي هی غیب وجوداتهم». ما وجودی ظاهری داریم که مشهود است. وجود غیبی ما نفس ناطقۀ ماست. میگویند همانطور که خدای (تبارک و تعالی) نسبت به عالم غائب است، نفس ناطقه هم نسبت به بدن همینطور است. لذا این روایتی که هست «من عرف نفسه فقد عرف ربه» همین است؛ یعنی کسی که بتواند غیب «من عرف نفسه فقد عرف ربه» کسی که بتواند غیب خود را درک کند و ارتباط بین غیب خود و جسم خودش را بفهمد، میتواند ارتباط غیب عالم و عالم را بفهمد. غیب عالم خدای (تبارک و تعالی) است و خود عالم.
4. یک احتمال این است که مراد از غیب قلب است. «یؤمنون بالغیب» یعنی «یؤمنون بقلوبهم». این در مقابل این است که برخیها ایمانشان ایمان لفظی بوده است. آیه میفرماید متقین آنهایی هستند که با قلب خودشان ایمان میآورند. در برخی روایات هم غیب را یوم قیامت قرار داده است؛ و یوم رجعت قرار داده است و یا خود وجود مقدس حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار داده است. اینها احتمالاتی است که در تفاسیر مفسرین آمده است.
در اینکه بخواهیم بگوییم مراد از غیب اینجا قلب است، حرف باطلی است. لفظ غیب در لغت به معنای قلب نمی آید. ایمان یک چیز قلبی است و قبلاً ایمان را که معنا کردیم گفتیم ایمان یعنی تصدیق بالقلب. اصلا تصدیق بالقلب در معنای ایمان است. ما دوباره بیاییم غیب را به معنای قلب بگیریم این معنا ندارد. بخواهیم معنای حال بکنیم این هم برخلاف ظاهر است. چقدر باید در تقدیر بگیریم اگر بخواهیم معنای حال بکنیم. درحالیکه غائب هستند ازآنچه به آن ایمان آوردهاند و آن چیز هم از اینها غائب است. نیاز به تقدیر دارد. آیه را باید بهگونهای معنا کرد که هیچ تقدیر و خلاف ظاهری در آن نباشد.
میگوییم غیب اسمی است برای آنچه از انسان مخفی است، برای آنچه بهحسب ظاهر موجود نیست موجود حسی نیست، یا مجرد است یا ممکن است در آینده اتفاق بیفتد و الآن برای انسان محسوس نیست، «ما یصدق علیه الغیب».
بزرگترین مصداق غیب، خدای (تبارک و تعالی) است و لذا در برخی تفاسیر غیب را به ذات مقدس خدای (تبارک و تعالی) تطبیق کردهاند؛ زیرا ذات خدا از ما مخفی است. اسماء خدا، صفات خدا، ملائکه، اینها همه مصادیق برای غیب هستند. متقین کسانی هستند که به آنچه عنوان غیب دارد، ایماندارند.
آنوقت ما در بحثهای گذشته وقتی آن آیه «یریدون لیطفئوا نور الله بأفواههم و الله متم نوره»، گفتیم نور الله یکی از مصادیقش حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
یا آن آیه «أتی امرالله فلا تستعجلوه»، گفتیم «امرالله» به قرینه و شواهدی که از خود قرآن کریم آوردیم، یکی از مصادیق بارز «امرالله» وجود حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است. یا «بقیّةالله» که اثبات کردیم، وقتی آیه «بقیةالله خیر لکم» را معنا میکردیم گفتیم «لابد من بقیةالله فی کل زمان».
نتیجه بحث
نتیجه این میشود که ما باشیم و قرآن کریم، هر آنچه مربوط به خدای (تبارک و تعالی) است غیب است. خدا در درجۀ اول در رأس غیب الغیوب است. انبیاء غیباند و لو بعداً میآیند و در بین مردم حضور پیدا میکنند، ولی آنچه از شئون خداست و مربوط به اسماء خداست و یا اضافه به خدا دارد، اینها عنوان غیب را دارد. حضرت حجة (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عنوان امرالله، نور الله، بقیةالله، حجة الله را دارد. ببینید باز عنوان حجّة الله، این عنوانش عنوانی غیبی است. آن مصداق خارجی که بر آن تطبیقی میشود را انسان میبیند ولی عنوان حجة الله بودنش عنوانی غیبی است.
این مطابَق و مشارٌ إلیه حجة الله است این است حجت الله. مصداقش را ذکر میکنیم ولی حقیقت حجة الله بودن عنوان غیبی دارد. حقیقت نور الله بودن و امرالله بودن و بقیةالله بودن همینطور است.
میخواهیم نتیجه بگیریم و بگوییم ما باشیم و قرآن کریم، چون آیات دیگری در قرآن کریم، حضرت حجت را از شؤون خدای (تبارک و تعالی) قرار داده است، مصداق امرالله قرار داده، مصداق بقیةالله قرار داده، مصداق برای نور الله قرار داده، پس اینها هم همه عنوان غیب را پیدا میکند. پس خود حضرت طبق آیاتی از قرآن کریم مصداقی برای عنوان غیب است. ما اگر روایتی نداشته باشیم که مراد از غیب وجود مبارک حضرت است، با توجه به آیات دیگر، چارهای نداریم جز اینکه بگوییم حضرت حجت هم از مصادیق غیب است.
موارد دیگری هم هست و مصادیق دیگری هم وجود دارد که اینها عنوان غیب را دارد؛ اما مسلم به آیات متعدد از قرآن کریم، حضرت خود عنوان غیب را دارد و از مصادیق غیب است.
غیرازآن روایاتی را هم داریم که چند روایت هست و برخیهایش هم ازنظر سند خوب است که اشاره میکنیم.
در کتاب «کفایة الأثر»، البته سند این روایت سند خوبی نیست و مشکل دارد ولی بالاخره جابر بن عبدالله انصاری میگوید: «دخل جندب بن جنادة الیهودی من خیبر علی رسولالله (صلیالله علیه و آله) فقال یا محمد اخبرنی عما لیس لله و عما لیس عند الله و عما لا یعلمه الله»؛ سه سؤال کرد. گفت به من خبر بده چیزی را که لیس لله و چیزی را که لیس عند الله و چیزی را که خدا آن را نمی داند.
پیامبر (صلواتاللهعلیه) در جواب فرمود:«و اما ما لیس لله فلیس لله شریک و اما ما لیس عند الله، فلیس عند الله ظلم للعباد و اما ما یعلمه الله فذلک قولکم یا معشر الیهود إنّه عزیر ابن الله و الله لا یعلم له ولد فقال جندب اشهد ان لا اله الا الله و انک رسولالله حقا»؛ خدا شریک ندارد، ظلم نمیکند، شما به خدا نسبت ولد می دهید درحالیکه خدا لا یعلم له ولد، سپس جندب مسلمان شد.
بعد میگوید: «ثم قال یا رسولالله انی رأیت البارحة فی النوم موسی بن عمران (علیه السلام) فقال یا جندب اسلم علی ید محمد و استمسک بالاوصیاء من بعده»؛ به من فرمود برو خدمت رسول خدا مسلمان شو و به اوصیاء بعد از او هم چنگ بزن و آنها را هم بپذیر. «فقد اسلمت و رزقنی الله ذلک، فأخبرنی بالاوصیاء بعدک لاتمسک بهم»؛ به پیامبر فرمود اوصیاء بعد از خودت را به من معرفی کن تا من به آنها ایمان بیاورم و تمسک به آنها پیدا کنم. روایت مفصل است. پیامبر یکی یکی اسم اوصیاء بعد از خود را در این روایت آوردند تا رسیدند به حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف). جندب میگویند: موسی به خود شما و به اوصیاء بعد شما از ذریه شما در تورات بشارت داده. بعد رسول خدا (صلواتاللهعلیه) این آیه را خواندند: «وعد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم».
فرمودند: یا جندب فی زمن کل واحد منهم سلطان یعتریه و یؤذیه فإذا عجل الله خروج قائمنا یملأ الأرض قسطاً و عدلاً کما ملئت ظلماً و جورا ثم قال طوبی للصابرین فی غیبته طوبی للمتقین علی محجتهم اولئک وصفهم الله في کتابه و قال و الذین یؤمنون بالغیب»؛ هر کدام از اوصیاء من حاکمی در زمانشان هست که متعرض اینها می شوند و اذیت میکنند اوصیاء ما را. اینجا خود رسول خدا (صلواتاللهعلیه) یکی از مصادیق روشن غیب را وجود مبارک حضرت حجت قرار دادند.
عرض کردم اگر ما این روایت را هم نداشتیم، خود قرآن، آن آیاتی که بحثش را مفصل عرض کردیم، امرالله، نور الله، حجة الله، بقیةالله، اینها عناوینی است که دلالت بر حضرت دارد. به قرینۀ آن روایات باید بگوییم «من یکون امرالله فهو من مصادیق الغیب»، «من یکون بقیةالله فهو من مصادیق الغیب». خیلی واضح است؛ اما باز این روایت هم دلالت خوبی دارد.
بررسی روایت صدوق در کمال الدین
از روایاتی که سندش هم سند خوبی است ولو در یک نفرش مقداری بحث هست، روایتی است که صدوق در کمال الدین بحث میکند.
صدوق در ذیل آیه«ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین، الذین یؤمنون بالغیب»؛ میفرماید:«المتقون شیعة علی (علیه السلام) و الغیب فهو الحجة الغائب». ببینید صدوق میگوید: «و شاهد ذلک قول الله عزّوجل: و یقولون لولا انزل علیه آیة من ربه فقل انما الغیب لله». یکی از آیاتی که سال گذشته بحثش را مفصل کردیم در همین مدرسۀ مبارکه، همین آیۀ شریفه است. «یقولون لولا انزل آیه من ربه فقل انما الغیب لله فانتظروا انی معکم من المنتظرین». صدوق میگوید این آیه شاهد بر این است که مصداق غیب حضرت حجت است؛ اما ما عرض کردیم شواهد دیگر هم وجود دارد؛ امرالله، نور الله، بقیةالله که در آیات دیگر آمده است.
برای دقت در سند این روایت آن را در (کمال الدین ج 2، ص 340، باب 33، حدیث 20)، حدثنا علی بن محمد الدقاق( که از مشایخ صدوق است) حدثنا احمد بن ابی عبدالله ( که احمد بن محمد بن خالد برقی است و موثق است) حدثنا موسی بن عمران النخعی ( که این توثیقی ندارد) عن عمه عن حسین بن یزید عن علی بن ابی حمزۀ البطائنی ( که محل بحث است) عن یحیی بن ابی القاسم ( که همان ابو بصیر است)
قال سألت الصادق علیه السلام عن قول الله عزوجل: الم* ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین الذین یؤمون بالغیب. آنوقت حضرت فرمود: مراد از متقون شیعه (علی علیه السلام) و مراد از غیب هم حضرت حجت هست.
باز در روایتی که سند درستی ندارد، منسوب به أمیر المؤمنین هست که حضرت فرمود:« الغیب یوم الرجعة و یوم القیامة و یوم القائم (علیه السلام) و هی ایام آل محمد (علیهم السلام) و الیه الاشارة بقوله وذکرهم بأیام الله». مراد از ایام الله در این آیه هم یوم رجعت و یوم ظهور و یوم قیامت است. «فالرجعة لهم و یوم القیامة لهم و حکمه الیه ومعول المؤمنین فیه علیهم.
باز در روایت دیگر هم نظیر این مطلب آمده است. مجموعاً نتیجه ای که گرفته ایم این است که اولاً از خود قرآن کریم به قرینۀ آن امرالله و نور الله واین ها به خوبی می فهمیم یکی از مصادیق غیب حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است؛ یعنی ما باشیم و قرآن، بقیةالله مسلم است که مصداق اکملش در زمان ما حضرت حجة الله است. مخصوصاً یک برهانی ما عرض کردیم که «لابد لله فی کل زمان من بقیة».
خود امرالله بحث مفهومی اش را مفصل عرض کردیم که منطبق شد بر حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به قرینۀ آن آیات. اینجا هم غیب را بگوییم که مصداقش و یکی از مصادیق مهمش حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است.
نظری ثبت نشده است .