درس بعد

مهدويت در قرآن

درس قبل

مهدويت در قرآن

درس بعد

درس قبل

موضوع: مهدويت در قرآن


تاریخ جلسه : ۱۳۹۳/۹/۴


شماره جلسه : ۶۲

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بحث در آیات شریفه‌ی سوره‌ی کهف پيرامون قضیه‌ی ذوالقرنین و یأجوج و مأجوج است. بيان شد که خروج یأجوج و مأجوج یکی از أشراط السّاعة است و علاوه بر آن مربوط به قضایای بعد از ظهور حضرت حجّت(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) هم هست. لذا از این جهت با بحث مهدویّت ارتباط پیدا می‌کند.

دیگر جلسات

بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


بحث در آیات شریفه‌ی سوره‌ی کهف پيرامون قضیه‌ی ذوالقرنین و یأجوج و مأجوج است. بيان شد که خروج یأجوج و مأجوج یکی از أشراط السّاعة است و علاوه بر آن مربوط به قضایای بعد از ظهور حضرت حجّت(عجّل الله تعالی فرجه الشّریف) هم هست. لذا از این جهت با بحث مهدویّت ارتباط پیدا می‌کند.

تاکنون از قرآن چند مطلب را استفاده کردیم.

اوّل این که ذوالقرنین قبل از اسلام مي‌زيسته و از جمله شخصيت‌هايي است که در میان مردم معروف بوده، لذا مي‌‌آمدند از حضرت سؤال مي‌‌کردند: «يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ»[1].

نکته‌ی دوم این است که ذوالقرنین یک انسان موحّد و مؤمن به خدا و روز قیامت و معتقد به دین حق بوده است. چرا؟ چون هنگامي که آن سد را ساخت فرمود: «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي»[2]؛ اوّلاً من کاری نکردم، این رحمتی از جانب رب من است. ثانياً «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي» که اشاره به قیامت دارد یا آن که «أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ»[3] این افرادی که ظلم کردند من آنها را عذاب می‌کنم، و به مؤمنين پاداش نيک داده مي‌شود. وي مردم را به حسب نوع اعمال آن‌ها مجازات مي‌کرد.

این‌طور نبود که به‌طور کلي آدم بی‌گناه و گناهکار را به یک حکم براند.

لذا این آيات دلیل بر مؤمن، موحّد، معتقد به روز قیامت بودن و درستی دين او است.

نکته‌ی سوم اين که خدا می‌فرماید: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْ‌‌ءٍ سَبَباً»[4]؛ این تعبیر بسيار مهمّ است که خدای تبارک و تعالی تمام امکانات را در اختیار او قرار داد، یعنی مؤیَّد به قوّت الهی بوده است. انسانی نبود که لشکر درست کرده باشد ولو منافات ندارد که یک لشکر ظاهری هم داشته باشد، امّا پشتوانه‌ی اصلی پیروزی‌های او، قدرت الهي بوده است.

مرحوم علّامه طباطبائي می‌فرماید از اين آيه استفاده می‌کنیم ذوالقرنین کسی بوده که خداوند از خير دنيا و آخرت بهره‌مندش ساخته است. «جَمَعَ اللهُ لَهُ خَيرَ الدُّنيَا وَ الآخِرَة أمَّا خَيرَ الدُّنيَا فَالمُلكُ العَظيم ألذَّي بَلَغَ بِهِ مَغرِبَ الشَّمسَ وَ مَطلِعَهَا فَلَم يَقَم لَهُ شَي‌‌ءٌ وَ قَد ذَلَّت لَهُ الأسبَاب»[5]؛ خیر دنیا این بود که سلطه و فرمانروایی تمام دنیا از مغرب تا مشرق در اختیار او بود، خیر آخرت هم همین اقامه‌ی عدل و بسط عدل و صفح و عفو و رفق و کرامت نفس اوست.

فوق تمام این‌ها مؤیَّد بودن او به قوّت و قدرت الهی است. این‌طور نبوده که به صورت عادی بخواهد از یک نقطه به نطقه‌ای ديگر برود. رفتن به مغرب یا مشرق آن زمان آسان نبود.

نکته‌ی بعد موضوع سه سفری است که ذو القرنین به مغرب و مشرق و شمال داشته و در سفر سوم این سد را ساخته است.

مصداق ذوالقرنين کيست؟

در اين که مصداق ذو القرنین چه کسی است، احتمالاتي ذکر شده است.

مرحوم علامه طباطبایی(قدّس سرّه) بسیاری از این احتمالات را ذکر کرده‌اند. در میان احتمالات، دو احتمال بيشتر مطرح است. یک احتمال این که مراد از ذو القرنین؛ اسکندر مقدونی رومی است. فخر رازی در تفسیر خود اصرار بر این مطلب دارد. مرحوم علّامه می‌فرماید: «قِیلَ إنَّ ذاالقَرنين هُوَ الإسكَندَرُ المَقدونِي وَ هُوَ المَشهُور فِي الألسُن وَ سَدُ الإسكَندَر كَالمَثَلُ السَائِر بَينَهُم»؛ گفته شده ذو القرنين اسکندر مقدوني است و سد اسکندر هم ضرب المثل معروفی در بين مردم است، وقتي مي‌گويند جلوی او مثل سد اسکندر می‌ایستند، بدين مفهوم است که آن سد محکم را اسکندر ساخته است.

بعد می‌فرماید: «وَ قَد وَرَدَ ذَلِك فِي بَعضِ الرِّوايَات كَمَا فِي رِوايَةِ قُربِ الإسنَاد، عَن مُوسى بن جعفر(علیه السّلام) وَ رِوايَةِ عَقَبَةِ بن عَامِر عَنَّ النِّبي(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وَ رِوايَةِ وَهَبِ بنِ مُنَبَّه المَرويِتِين فِي الدُّرِ المَنثور وَ بِهِ قَالَ بَعضَ قُدَمَاءِ المُفَسِّرين مِنَ الصَّحَابِةِ وَ التَّابِعين»؛ بعضی قدمای از مفسّرین، از صحابه و تابعین همین نظر را دارند. مثل معاذ بن جبل، بنابر قول صاحب مجمع البیان. يا قتاده بنابر آنچه که در تفسير درّالمنثور آمده است.

«وَ وَصَفَهُ الشِّيخ أبو عَلي بن سينا عَندَ مَا ذَكَرَهُ فِي كِتَابِ الشِّفَاء، بِذي القَرنين»؛ بوعلی در کتاب شفا وقتی نام اسکندر را می‌برد، از او تعبیر به ذو القرنین می‌کند.

بعد می‌فرماید: «وَ أصَرَّ عَلى ذَلِك الإمَام الرَّازي فِي تَفسيرِهِ الكَبير»؛ فخر رازی هم در تفسیر خود بر همین نظر اصرار دارد.

وي در تفسیر خود مي‌نويسد: قرآن می‌گوید ذو القرنین کسی است که مالک دورترين نقطه غرب و شرق و شمال شد. این غرب و شرق و شمال، قسمت مسکوني و معمور کره‌ی زمین است. «إنَّ القُرآن دَلَّ عَلى أنَّ مُلكَ الرَّجُل بَلَغَ إلى أقصَى المَغرِب وَ أقصَى المَشرق وَ جَهَةِ الشِّمِال وَ ذَلِكَ تَمَامَ المَعمورَة مِنَ الأرض وَ مِثلُ هَذا المُلك يجِبُ أن يَبقى إسمُه مُخُلِّداً وَ المَلِكُ ألذَّي إشتَهَرُ فِي كُتُبِ التَّواريخ أنَّ مُلكَهُ بَلَغَ هَذا المَبلَغ لَيسَ إلَّا الإسكَندر» وقتی ما به تاریخ مراجعه می‌کنیم، تنها کسی که از چنين پادشاهی گسترده‌ای برخوردار شده اسکندر مقدونی است.

بعضی احتمال ضعیفی داده‌اند که مراد؛ حضرت سلیمان باشد، ولی اولا ذوالقرنين غير از سليمان است. ثانيا این خصوصیّات بر حضرت سلیمان تطبیق نمی‌کند. حکومت حضرت سليمان چنين گستره‌اي نداشته است.

بنابراين، دو قول معروف یکی اسکندر است و ديگري کوروش.

فخر رازی می‌گوید «أنَّهُ بَعدَ مُوتِ أبيهِ جَمَعَ مُلوكَ الرُّوم وَ المَغرِب وَ قَهَّرَهُم»؛ اسکندر بعد از موت پدر خود، بساط تمام سلاطين روم و مغرب را جمع کرد و بر آن‌ها غلبه پیدا نمود. «وَ أنتَهَى إلى البَحرِ الأخَضر ثُمَّ إلى مِصر، وَ بَنى الإسكَندرية» به مصر آمد، و آنجا اسکندریه را ساخت. «ثُمَّ دَخَلَ الشَّام وَ قَصَدَ بَني إسرائيل وَ وَرَد بيتُ المَقدس، وَ ذَبَحَ فِي مَذبَحهِ» سپس از مصر به شام رفت و وارد بيت المقدس شد و در قربانگاه يهوديان قربانی کرد. «ثُمَّ انعَطَفَ إلى أرمينية وَ بَابِ الأبواب، وَ دانَ لَهُ العَراقيون وَ القِبط وَ البَربر»؛ سپس به سوي عراقی‌ها و قبطی‌ها و بربرها حرکت کرد و همه تسلیم او شدند. «وَ استولَى عَلى إيران وَ غَزا الأمَمِ البَعيدة» بر ايران مسلط شد و با جنگ‌هاي پياپي به هند و چين رفت، «رَجَعَ إلى خُراسان وَ بَنى المُدِنَ الكَثيرة ثُمَّ رَجَعَ إلى العِراق وَ مَاتَ فَي شَهرزور أو رومِيَّةِ المَدائن» مجدداً به خراسان مراجعت کرد و شهرهاي زيادي بنا نمود و به عراق بازگشت و در شهر زور يا رومينه مدائن از دنيا رفت «وَ حُمِلَ إلى إسكَندرية وَ دُفِنَ بَها» جسد او را به اسکندريه حمل کرده و به خاک سپردند.

«وَ عَاشَ ثَلاثاً وَ ثَلاثين سَنَة وَ مُدَةُ مُلكِهِ اثنَتا عَشَرةَ سَنة» عمر او 33 سال و مدّت حکومت او با اين همه فتوحات 12 سال بوده است.

فخر رازي مي‌گويد: «فَلَمَّا ثَبَتَ بِالقرآن أنَّ ذا القَرنين مَلِكَ أكثَرَ المَعمورة وَ ثَبَتَ بِالتَّواريخ أنَّ ألذَّي هَذا شَأنُهُ هُوَ الإسكَندر»؛ هنگامي که قرآن بيان مي‌کند ذو القرنين مالک اکثر آباداني‌هاي زمين بوده است، تاریخ هم ثابت مي‌کند کسی که مالک اکثر قسمت معمور زمین شده اسکندر بوده است، «وَجَبَ القَطع بِأنَّ المُراد بِذي القَرنين هُوَ الإسكندر» بنابراين باید قطع حاصل شود که مراد از ذو القرنین؛ همین اسکندر مقدونی است.

مرحوم علامه بعد از نقل کلام فخر رازي بر این نظریه سه اشکال وارد مي‌نمايند؛

اشکال اوّل: اين مطلب که در طول تاريخ فقط یک نفر بر معظم قسمت آباد زمين سلطنت يافته باشد و آن هم اسکندر مقدونی باشد، مسلّم نیست. در میان سلاطين کسانی بودند که مثل اسکندر بودند یا بيشتر از او سلطه داشتند. البته علامه اسم آنها را نمي‌برد.

اشکال دوم؛ که اشکال خوبي هم هست اين است: «أنَّ ألذَّي يَذكُرُهُ القُرآنَ مِن أوصافِ ذي القَرنين لَا يَتَسَلَّمَهُ التَّاريخ للإسكَندَر أو يَنفِيهِ عَنه»؛ صفاتی که قرآن برای ذوالقرنین بيان کرده است، تاریخ برای اسکندر ذکر نکرده است و چه بسا از او نفی می‌کند. «فَقَد ذَكَرَ القُرآن أنَّ ذَا القَرنين كَانَ مُؤمِناً بِالله وَ اليُوم الآخِر وَ هُوَ دِينُ التُّوحيد وَ كَانَ الإسكَندر وَثَنياً مِنَ الصَّابِئين»؛ قرآن می‌فرماید ذو القرنين مؤمن به خدا و آخرت بود و دين او توحيدي بود، در حاليکه تاريخ شهادت مي‌دهد اسکندر ستاره‌پرست و از صابئین بود. «يُحكَى أنَّهُ ذَبِحَ ذَبيحَتَهُ لِلمُشتَري» آن ذبحي هم که در قربانگاه يهوديان کرد برای ستاره‌ی مشتری بود.

«ذَكَرَ القُرآن أنَّ ذا القَرنين كَانَ مِن صَالِحي عِبَادِ الله ذا عَدلٍ وَ رِفقٍ»؛ قرآن می‌گوید ذو القرنین از بندگان صالح خدا و صاحب عدل و رفق بوده است. «وَ التَّاريخُ يَقُصُّ للإسكَندَر خِلَافَ ذَلك» وحال آنکه تاریخ برای اسکندر خلاف این را ذکر می‌کند. جلد هشتم کتاب دایرة المعارف بزرگ اسلامی راجع به اسکندر مفصّل بحث کرده است. درباره خصوصيات اسکندر منابعی وجود دارد که مربوط به غربی‌ها است، منابعی هم مربوط به ایرانی‌ها و مسلمانان است.

عجیب این است که در منابع غربی، تاريخ اسکندر خیلی روشن‌تر و منقّح‌تر از منابع ایرانی و اسلامی بيان شده است.

در هر صورت اين مسأله که از نظر تاریخ، اسکندر فرد عادلی بوده يا ستمکار به روشني معلوم نیست.

در بعضی از کتب نظير آنچه که زرتشتی‌ها نوشته‌اند اصلاً از اسکندر جز یک فرد ستمکار، خونخوار، ویرانگر و ظالم معرّفی نکرده‌اند. امّا بعضی از منابع دیگر او را یک بنده صالح و عابد دانسته. حتّی برخي او را تا مرحله‌ی پیامبری بالا برده‌اند.

همين اختلاف سبب شده است که بعضی‌ها بگویند دو اسکندر وجود داشته است يکي اسکندر ظالم و ستمگر و ديگري اسکندر صالح و عادل.

باز از جمله چیزهایی که در تاريخ معلوم نیست نسب اسکندر است. مسیحی‌ها به يک نحو او را به خود منتسب می‌کنند، مصری‌ها او را طور ديگر به خود منتسب می‌کنند، ایرانی‌ها هم می‌گویند او با دختری از پادشاه ساساني یا کیانیان ازدواج کرده است. در این‌که اسکندر چگونه متولّد شده است باز اختلاف در نقل است. به هرحال تاریخ راجع به اسکندر حرف روشنی ندارد.

لذا الآن نمي‌توانيم بگوییم از نظر تاریخی آیا اسکندر آدم بدی بوده است یا خوب؟ البتّه یک حاکم نيرومند و قوي بوده که مُلک فراواني داشته و قلمروي فرمان‌روایی او گسترده بوده است، امّا نمی‌شود به ضرس قاطع گفت عادل بوده يا ظالم.

مرحوم علامه طباطبایی می‌فرمایند: «التَّاريخُ يَقُصُّ للإسكَندر خِلَافَ ذَلك» تاریخ خلاف خصوصيات ذو القرنين را براي اسکندر ذکر مي‌کند. از آن طرف بعضی از منابع تاریخی حتّی تا حدّ پیامبری هم برای اسکندر وجهه قائل شده‌اند. به هرحال اين اختلاف در مورد وي وجود دارد.

 اشکال سوم مرحوم طباطبایی این است «أنَّهُ لَم يَرِد فِي شِي‌‌ءٍ مِن تَواريخِهِم إنه بني سدّاً»؛ در تاريخ نیامده که اسکندر مقدونی سدي ساخته باشد چه رسد به سد يأجوج و مأجوج.

این حرفي درست و اشکالي بسیار خوب است. یعنی اسکندر، چه عادل باشد يا غیر عادل، اصلاً در هيچ تاريخي ذکر نشده که اسکندر سدّی ساخته باشد. حالا این ضرب المثل «سد اسکندر» مربوط به چيست، شاید منظور چيز دیگری باشد.

البتّه این نکته هم قابل توجه است که در تاریخ، برخي بین اسکندر رومی و اسکندر مقدونی فرق گذارده و گفته‌اند بين اين دو اسکندر حدود سیصد سال فاصله بوده است.

مرحوم علّامه می‌فرماید: «وَ قَالَ فِي البِدَايِةِ وَ النَّهَايَة فِي خَبَرِ ذِي القَرنين»؛ مؤلف کتاب البدایة و النهایه(که ظاهراً ابن رشد است) در مورد ذوالقرنین می‌گوید: «وَ قَالَ إسحاق بنُ بُشر عَن سَعيد بن بَشير عَن قُتَادةِ قَالَ: إسكَندر هُوَ ذو القَرنين وَ أبُوهُ أوَّلُ القَيَاصِرِة، وَ كَانَ مِن وُلدِ سَام بنِ نُوح»؛ قتاده گفته است: ذو القرنين همان پدر اسکندر است که پدرش اولين قيصر روم و از فرزندان سام پسر حضرت نوح بوده است.

«فَأمَّا ذُوالقَرنين الثَّاني فَهُوَ إسكَندر بن فِيلقُس»؛ ذوالقرنين دوم اسکندر پسر فيلقُس است.

آلوسي در تفسير روح المعاني مي‌گويد: «وَ قِیلَ هُوَ اسکندرُ الیُونانی إبنُ فِیلقُس وَ قِیلَ قُلفیس وَ قِیلَ قُلیس وَ قَالَ إبنُ کَثیر هُوَ إبنُ فِیلیس»، گفته شده ذوالقرنين همان اسکندر يوناني پسر فيلقُس است که قلفيس يا قليس هم ذکر شده، ابن کثير اسکندر را فرزند فيلبس ذکر کرده است که پسر همرس، پسر یونان، ابن یافث، ابن کذا تا اينکه نسبت او را به اسحاق پسر حضرت ابراهیم خلیل (علیه السّلام) می‌رساند.

صاحب البدایة و النهایة ادامه مي‌دهد: ذو القرنین دوم که اسکندر ابن فیلقُس است «المَقدوني اليُونُاني المِصري بَانِي إسكَندرية ... وَ كَانَ مُتِأخِّراً عَن الأوَّل بِدَهرٍ طَويل وَ كَانَ هَذا قَبلَ المَسيح بَنَحوَ مِن ثَلَاثمَائةَ سَنَة»؛ وي اسکندر مقدوني يوناني مصري سازنده اسکندريه است و با اسکندر اول فاصله زماني زيادي داشته است. او سیصد سال قبل از مسيح زندگي مي‌کرده است. «وَ كَانَ أرسطَاطَاليس الفيلسُوف»؛ ارسطو فيلسوف معروف وزیر او بوده است. «وَ هُوَ ألذَّي قَتَلَ دارا بنِ دارا وَ أذَلَّ مُلوكَ الفُرس» او کسي است که دارا پادشاه ايران را کشت و حاکمان فارس را به مذلّت نشاند.

صاحب البدایة و النهایة مي‌گويد: «وَ إنَّمَا نَبَهنَّا عَليه لِأنَّ كَثيراً مِنَ النَّاس يَعتَقِدُ أنَّهُمَا واحدٌ»؛ اين مطلب را بيان کردم چون بسياري از مردم فکر می‌کنند اسکندر اوّل و اسکندر دوم یکی بوده‌اند.

اسکندر اوّل از فرزندان سام بن نوح و اسکندر دوم از فرزندان اسحاق ابن ابراهیم است. پدر اسکندر اوّل از قیاصره بود ولي پدر اسکندر دوم از قیاصره نبوده است.

سپس در ادامه مي‌گويد به همين جهت است که مردم گرفتار خطاي بزرگي شده‌اند. «أنَّ المَذكُور فِي القُرآن هُوَ ألذَّي كَانَ أرسطَاطاليس وَزيرَهُ فَيَقَعُ بِسَبَبِ ذَلِك خَطأ كَبير، وَ فِسادٌ عَريضٌ طَويلٌ كَثير فَإنَّ الأول كَان عَبداً مُؤمناً صَالحاً وَ مَلِكاً عَادِلاً وَ كَانَ وَزيرُهُ الخِضر وَ قَد كَانَ نَبيَّاً عَلى مَا قَرَّرنَاهُ قَبلَ هَذا»؛ آن کس که در قرآن ذکر شده ارسطو وزيرش بوده و حال آنکه اسکندر اول بنده مؤمن، صالح و سلطاني عادل و وزيرش حضرت خضر و از جمله انبياء بوده است.

«وَ أمَّا الثَّاني فَكَانَ مُشرِكاً، وَ قَد كَانَ وَزيرُهُ فِيلسوفاً وَ قَد كَانَ بَينَ زَمانَيهِمَا، أزيَد مِن ألفَي سَنة»؛ اما اسکندر دوم، مشرک و وزيرش فيلسوف بود. بین اين دو نفر بیش از دو هزار سال فاصله بوده است.

تعجّب از این است که صاحب البدایة در کلام خود دقّت نکرده است، ابتدا مي‌گويد: «وَ أنَّ المذکور فِي القُرآن هُوَ ألذَّي كَانَ أرسطَاطاليس وَزيرَهُ»؛ فردي که قرآن معرفي مي‌کند همان کسي است که ارسطو وزير او بوده، بعد می‌گوید ذو القرنین اوّل «عَبداً مُؤمناً صَالحاً». از یک طرف می‌گوید آن کسی که قرآن از او به عنوان ذو القرنین ياد می‌کند همان است که ارسطو وزیر او بوده است. و از طرف ديگر مي‌گويد ذو القرنين اول بنده مؤمن صالح و وزيرش حضرت خضر بود.

ای کاش می‌گفت، قرآن آن عبد مؤمن را بیان می‌کند.

به هرحال بعد از کلام البدایة و النّهایة مرحوم علامه طباطبایی می‌فرماید: هرچند ايشان مي‌خواهد به فخر رازي اشکال نمايد اما اشکالات کلام وي بیشتر از اشکالات کلام فخر رازی است. «وَ فِيهِ تَعريضُ بالإمَامِ الرَّازي فِي مَقالِهِ السَّابِق لكِنَّكَ لَو أمَعنتَ فِيمَا نَقَلنَا مِن كَلَامِهِ ثُمَّ رَاجَعتَ كِتَابَهُ فِيمَا ذَكَرَهُ مِن قِصَةِ ذي القَرنين وَجَدتَهُ لَا يَرتَكِبُ مِنَ الخطإ أقَل مِمَّا ارتَكَبَهُ الإمَامُ الرَّازي».

سپس علّامه اشکال می‌کند که در تاريخ ما چنين دو نفري را نداریم. «فَلَا أثَرَ فِي التَّاريخ عَن مَلِكٍ كَانَ قَبلَ المَسيح بِأكثَر مِن ألفَين وَ ثَلَاثمِائة مَلكَ الأرض مَن أقصَى المَغرِب إلى» در تاریخ از پادشاهي که دو هزار و سیصد سال قبل از مسیح حاکم بر تمام زمین باشد نامش اسکندر و وزيرش حضرت خضر بوده و سدّي ساخته باشد اثري وجود ندارد، «أقصَى المَشرق وَ جَهَةِ الشُّمَال وَ بَنَى السَّد وَ كَانَ مُؤمناً صَالحاً بَل نَبيَّاً وَ وَزيرُهُ الخِضر وَ دَخَلَ الظُّلمَات فِي طَلَبِ مَاء الحَيَاة سَواءُ كَانَ إسمُهُ الإسكَندر أو غَيرُ ذِلك».

آلوسی هم در روح المعانی، در جلد شانزدهم، صفحه‌ی 26، اشکالاتی به این نظریه می‌کند. از جمله اينکه مي‌نويسد: اصلاً در کتب تاريخي وارد نشده که اسکندر سفری به مغرب داشته است. او به سمت شرق يعني عراق و ایران و ارمنستان و چین و... آمده است، اما به سمت غرب نرفته است.

در رابطه با اسکندری که وزیر او ارسطو باشد در تاریخ آمده پدر اسکندر، او را پیش ارسطو آورد، تا از ارسطو علم بياموزد. ظاهر این است که مذهب استاد را شاگرد هم داشته باشد. مذهب ارسطو، توحيدي نبوده و مشرک بوده است. بنابراين اسکندر هم مؤمن نبوده است، در حاليکه آيات سوره کهف در مقام تعظيم ذوالقرنين است. چطور مي‌شود خداوند از يک فرد مشرک تجليل نمايد؟

بعضی گفته‌‌اند ملازمه ندارد، ممکن است که نزد ارسطو درس خوانده باشد، امّا کفریّات و شرکیّات ارسطو را قبول نداشته باشد. علی أیّ حالٍ؛ راجع به این هم بحث است که آیا مذهب ارسطو را داشته است یا نه؟ ما راجع به اسکندر یک منبع و سند تاریخی روشن که وضعیت او را برای ما روشن کند که دین و نسب او چه بوده و دایره‌ی ملک او چه مقدار بوده است. آیا مغرب را هم گرفته است یا نه، در دست نداریم، تاریخ بسیار مختلف است. لذا نمی‌توانیم بگوییم ذو القرنین بر او تطبیق می‌کند.

سؤال: ارسطو و باورهای او چیست؟ آيا مشرک و کافر بوده است؟

پاسخ: ‌من نقل قول کردم نخواستم بگویم ارسطو هم این‌طور بوده است، خیلی‌ها این‌طور نقل می‌کنند.

در تفسير روح المعانی از ملل و نحل شهرستانی نقل می‌کند که «أن الحكماءَ تشاوروا في أن يسجدوا له إجلالا و تعظيما فقال: لا يجوز السجود لغير بادئ الكل»؛ حکيمان به اسکندر نظر مشورتي دادند که در مقابل او به منظور تجليل و تعظيم، سجده کنند، اما اسکندر اجازه نداد و گفت سجده بر غير آفريننده کل جايز نيست.
در هر صورت موحّد بودن اين افراد روشن نیست، و لو این‌که از جهت فلسفی مبانی مهمّی دارند که در فلسفه مورد بحث قرار می‌گیرد.

وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.




[1] ـ سوره‌ی کهف، آیه 83.
[2] ـ همان، آیه 98.
[3] ـ همان، آیه 87.
[4] ـ همان، آیه 84.
[5] ـ الميزان فى تفسير القرآن، ج ‌‌13، ص 378.


برچسب ها :

خروج یأجوج و مأجوج أشراط السّاعة رابطه یاجوج و ماجوج با بحث مهدویّت ذوالقرنین خصوصیات ذوالقرنین نظر علامه در مورد ذوالقرنین مصداق ذوالقرنين ذوالقرنین و اسکندر مقدونی ذوالقرنین و کوروش نظر فخر رازی در مورد مصداق ذوالقرنین نقد نظر فخر رازی در مورد مصداق ذوالقرنین نظر ابن رشد در مورد مصداق ذوالقرنین نظر آلوسی در مورد مصداق ذوالقرنین

نظری ثبت نشده است .