موضوع: مهدويت در قرآن
تاریخ جلسه : ۱۳۹۳/۸/۲۷
شماره جلسه : ۶۱
-
بحث پيرامون آيه 98 سوره کهف در مورد ذوالقرنين و قضيه ياجوج و مأجوج و ارتباط آن با موضوع مهدویت است. در این آیه ذو القرنین میگوید:
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث پيرامون آيه 98 سوره کهف در مورد ذوالقرنين و قضيه ياجوج و مأجوج و ارتباط آن با موضوع مهدویت است. در این آیه ذو القرنین میگوید: «قالَ هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» این سدّی که ساخته شد: اولا: رحمتی از ناحیهی ربّ من است، ثانيا: وقتی که وعدهی خدا بیاید این از بین میرود و نابود میشود و تبديل به زمین هموار ميگردد. ثالثا: وعده پروردگار من حق است و تخلفناپذير.
قبلاً در استدلال به آیهی شریفه: «أَتى أَمْرُ اللهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ»[1] پیرامون کلمهی «أَمْرُ اللهِ» مفصل بحث کرده و به این نتیجه رسیدیم که امر الله به فعل مهم، عمومی، خیلی مؤثّر و قطعی خداوند گويند که در آن بداء حاصل نمیشود و تغییری به وجود نمیآید. همانطور که قیامت یکی از مصادیق «أَمْرُ اللهِ» است. خود ظهور و قضایای آن نيز از مصادیق «أَمْرُ اللهِ» است. از اينرو ميتوان گفت کلمهی «وَعْدُ الله» یا «وَعْدُ رَبِّي» هم مثل «أَمْرُ اللهِ» است؛ یعنی در این آیهی شریفه ذو القرنین که میگوید: «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي» یعنی وعده خداوند یک امر حتمی است. لذا بعد از آن هم مجدداً به عنوان یک سنّت مسلّمهی الهیه تأکید میکند «وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا». نظير آيه شريفه: «وَعَدَ اللهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ»[2].
حال در این آیات دو موضوع مطرح شده که مناسب است یک مقدار به آن پرداخته شود ولو اینکه از بحث مهدویت به یک معنا خارج است. موضوع اول این است که ذو القرنین کیست؟ از اينکه در قرآن با صراحت از ذو القرنین نام برده شده معلوم میشود قبل از اسلام این شخص با چنین لقبی خیلی هم معروف بوده است. موضوع دوم راجع به این سدّ ساخته شده توسط ذو القرنین است که در کجا واقع شده است؟ به دنبال آن هم وارد بحث یأجوج و مأجوج خواهيم شد و با استفاده از روايات ارتباط آن با قضيه مهدويت را بيان خواهيم کرد.
امّا بحث اوّل که ذو القرنین چه کسی است؟ آیا ذو القرنین ملکی از ملائکه بوده است که بر زمین هبوط کرده است؟ آیا از انبیاء بوده یا اینکه نه ملک بوده و نه نبی بلکه یکی از بندگان صالح خدا بوده است. آیا ذو القرنین متعدد بودهاند؟ ذو القرنین اکبر و ذو القرنین اصغر؟ آنچه که قرآن فرموده لقب ذو القرنین است حال اسم او چه بوده و از نظر تاریخ چه کسی مصداق این لقب است؟ آیا مقصود اسکندر مقدونی است که کثیری از اهل سنّت قائل به این هستند یا کوروش کبیر، پادشاه هخامنشی است؟ مرحوم علّامه طباطبایی (قدّس سرّه) بعد از آنکه احتمالات مسئله را مطرح میکند میفرماید: احتمالی که اشکال آن از همه کمتر است همين کوروش است؛ بعضی به مرحوم علّامه نسبت دادهاند که ايشان به ضرس قاطع گفته است ذو القرنین کوروش است. و حال آنکه اين نسبت برخلاف چیزی است که در تفسیر المیزان آمده است. ایشان در ضمن بيان احتمالات وقتی به نام کوروش میرسد میفرماید: اشکال این احتمال از بقیهی احتمالات کمتر است نه اینکه گفته باشد حتماً این احتمال تعیّن دارد.
قرآن در نقل حکایات و قضایا به جزئيات نمیپردازد. اینکه اسم او چیست؟ پدر او کیست؟ کجا متولّد شده اصلاً اهمّیّتی ندارد. برای قرآن آنچه در نقل این تواریخ مهم است خطوط و اهداف کلّی قضيه است. از اينرو قرآن اسم ذو القرنین را نگفته است که آیا او اسکندر بوده، کوروش بوده يا دیگري؟
قرآن میفرماید: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ»[3] نسبت به شأن نزول آیه برخي گفتهاند قریش با هم تبانی کردند؛ گفتند برای اینکه رسول خدا را بيازماييم که راست میگوید یا نه سؤالاتی را از کتب یهود بگیریم و از او سؤال کنیم، ببینیم میتواند به آنها جواب دهد یا نه؟ نقل شده سه نفر که يکي از آنها عاص بن وائل بود چنین نقشهای را طراحی کردند. قول دوم این است که اصل نقشه متعلّق به یهود بود؛ یعنی خود یهود مباشرتاً برای اینکه رسول خدا را امتحان کنند سؤالاتی را توسط قریش از حضرت پرسیدند. یعنی یهوديان برای اینکه دین را از بین ببرند و با رسول خدا مقابله کنند این چند سؤال را مطرح کردند یکی قصّهی اصحاب کهف بود که از رسول خدا سؤال کردند آن جماعتی که از چشم مردمشان غائب شدند به کجا رفتند، چند وقت ماندند، چه اتّفاقی برای آنها رخ داد، غیر از خودشان چه موجودی با آنها همراه بود؟ تمام این مسائل را سؤال کردند. سؤال دیگر آنها «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ»[4] بود و پرسش ديگر قضیهی ذی القرنین است. البتّه در بعضی از نقلها بیان شده است که از قضیهی حضرت موسی و نيز قضیهی حضرت خضر هم سؤال کردند. حسب نقل بعضي از روات به ذهن میآید «يَسْئَلُونَكَ» هاي قرآن عمدتاً مربوط به سؤالی است که خود یهود مباشرتاً مطرح کردند.
آلوسی در روح المعانی روایتی را نقل میکند و بعد میگويد: «لَم تَثبُت صِحَّةُ هَذا الخَبَر» صحت اين خبر ثابت نميباشد ولي آن روایت این است که «إنَّ نَفَراً مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ جَاؤوا بالصُّحُفِ او الکُتُب» قومی از اهل کتاب آمدند در حاليکه صحف و کتب خودشان همراه آنها بود «فَقَالوا لِی» به عقبة بن عامر گفتند: «إستأذِن لَنَا عَلَی رَسُولِ الله لِنَدخُلَ عَلَیه» اجازه بگيريد ما خدمت رسول خدا برسیم «فَانصَرَفتُ إلَیهِ (علیه الصّلاة و السّلام) فَأخبَرتُهُ بِمَکَانهِم» خدمت رسول خدا رفتم و ماجرا را عرض کردم. پیامبر فرمود: «مَا لِی وَ لَهُمْ يَسْأَلُونِّي عَمَّا لَا أعلَم» چرا آنها آمدهاند از چیزی سؤال کنند که من نمیدانم؟ «إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ وَ لَا عِلْمَ لِي إِلَّا مَا عَلَّمَنِي رَبِّي» من آنچه که خدا به من بیاموزد بلد هستم، غیر از آن بلد نیستم. «ثُمَّ قَالَ: ابْغِنِي وَضُوءاً فَتَوَضَّأُ بِهِ» پیامبر دستور دادند ظرفی بیاورید وضو بگیرم. «ثُمَّ قَامَ إِلَى الْمَسْجِدِ فِي بَيْتِهِ فَرَكَعَ رَكْعَتَيْنِ» به قسمتی از خانه که در آنجا نماز میخواند رفت و دو رکعت نماز گزارد «فانْصَرِفْ حَتَّى بَدأ السُّرُورَ فِي وَجْهِهِ» نماز که تمام شد سرور در چهره پیامبر نمايان شد «ثُمَّ قَالَ إذهَب فَأَدْخِلْهُمْ وَ مَنْ وَجَدْتَ بِالْبَابِ مِنْ أَصْحَابِي فَأَدْخَلْتُهُمْ. فَلَمَّا رَئاهُ النَّبی» فرمود: برو به آنها و هر کسی که از اصحاب من بیرون است بگو داخل شوند. وقتی پیامبر آنها را دید فرمود: «إِنْ شِئْتُمْ أَخْبَرْتُكُمْ بِمَا سَألتُمُونِی عَنهُ» اگر بخواهيد پاسخ سوالهايتان را میگویم. اوّلاً اين روايت ظهور و بلکه تصريح دارد که خود یهود نزد رسول خدا آمدند و این سؤالات را مطرح کردند. در نقل دیگر ميگويد یهود نبود، دو، سه نفر از قریش با هم تبانی پیدا کردند و سراغ یهود رفتند و سؤالهایی را از آنها گرفتند تا با آن سؤالها رسول خدا را امتحان کنند.
هر کدام که باشد، یهود این کار را انجام داده باشند يا آن سه نفر نضر بن حارث بن کنده، عقبة بن معیط، عاص بن وائل بحث بر سر این است که قرآن میفرماید: «يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ ِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً»[5] فرمود: به آنها بگو من به زودی برای شما مطلب روشني را بيان ميکنم «ذِكْراً أی شَیئاً مَذکُوراً» در بعضی از نقلها آمده رسول خدا فرمود: فردا بیایید جواب شما را بدهم. فردا که شد وحی نیامد، روز دوم و سوم همينطور چهل روز گذشت و بر رسول خدا وحی نیامد بهطوری که بعضی از اصحاب به تردید افتادند. بعد از چهل روز جبرئیل نازل شد. رسول خدا فرمود چرا زودتر جواب ندادی؟ پاسخ داد: ما که صاحب اختيار نيستيم هر وقت که خدا اذن بدهد ما میتوانیم مطلب را بیاوریم. علّت تأخیر وحي هم بر حسب آنچه که در روایت آمده این بود که رسول خدا هنگامي که گفتند فردا بیایید کلمه إنشاءالله را بر زبان جاري نفرمود و این سبب شد که نزول وحی به تأخير افتد. خدا میفرماید: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً»[6] خصوصیت اوّل ذو القرنین این بود که «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» ما او را در زمین متمکّن قرار داديم بعضی از مفسّرین مثل فخر رازی گفتهاند: عدّهای که ذو القرنین را پیامبر ميدانند به همین آيه «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» تمسّک میکنند زيرا «مَكَّنَّا» یعنی همه نوع تمکینی به او دادیم و تمکین کامل هم به این است که او از نبوّت برخوردار شده باشد. در حالی که این سخن خلاف ظاهر است. زيرا قرآن کريم در سوره حج ميفرمايد: «الَّذينَ إِنْ مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ»[7]؛ «مَكَّنَّاهُمْ» به این معنا نیست که ما همهی آنها را پیغمبر قرار دادیم. «إِنْ مَكَّنَّاهُمْ» یعنی کاری کردیم که او بر همهی زمین مسلّط باشد. همانطور که «مَكَّنَّاهُمْ فِي الْأَرْضِ» یعنی باید گروهی باشند که بر همهی زمین مسلّط باشند و الّا اگر کسی فقط بر یک بخش از زمین مسلّط باشد تمکّن در ارض را ندارد. در این آیه هم ميفرمايد: «إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ» نه «فِی بَعضِ الأرض» يا «فِی قِسمٍ مِنَ الأرض» بنابراين ذو القرنین کسی بوده که بر همهی زمین تمکّن داشته است؛ یعنی قدرت رفتن به همه جاي زمین را داشته است.
ويژگي ديگر ذوالقرنين اين بود که:
«وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً»[8] ما اسباب همه چيز را در اختیار او قرار دادیم؛ تا بتواند با سرعت به هر قسمت از زمین که میخواهد برود.
باز به همین قسمت از آيه «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» بر پیامبری ذو القرنین تمسّک کردهاند و گفتهاند «مِن جُملَةِ الأشيَاء النُّبُوَّة»[9]. وقتی میگوید: «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» «كُلِّ شَيْءٍ» همه چیز است که یکی از آنها نبوّت است. اين استدلال هم باطل است به دلیل اینکه «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» یعنی با هر چيزي که بتواند به وسیلهی آن این تمکّنی را که در زمین پیدا کرده است به فعلیّت برساند. مثل اینکه پدري براي پسرش وسايل درس خواندن را فراهم میکند و به ديگران میگوید من همه چیز را در اختیار او قرار دادم؛ یعنی تمام اسباب درس خواندن را در اختیار او گذارده است. «آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ» یعنی سبب هر چیزی که بخواهد از زمین استفاده کند. و اين ربطی به مسئلهی نبوّت ندارد که ما بخواهیم از آن مسئلهی نبوّت را استنباط کنیم.
این دو خصوصیت مهم از ذو القرنین است «مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ»[10] و «آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً»[11]. ممکن است در ذهن کسي خطور کند که اين دو عطف تفسير هستند و در واقع يک خصوصيت بيشتر نيست. بايد گفت:
اين عطف تفسیر نیست، چون خصوصيت اوّل این است که تمام زمین را در اختیار او قرار دادیم که توان تسلّط بر آن را داشته باشد. مثل اینکه به کسی بگویند تمام راهها را برای شما باز کردهايم حالا اسباب آن چیست؟ میفرماید: «وَ آتَيْناهُ مِنْ كُلِّ شَيْءٍ سَبَباً» تمام اسباب لازم براي طي مسير را نيز فراهم کردهايم. پس عطف تفسیری نیست.
قرآن میفرماید ذو القرنین سه سفر داشته است. يک سفر به مغرب، سفري به مشرق و سفري ديگر به شمال «فَأَتْبَعَ سَبَباً * حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ في عَيْنٍ حَمِئَةٍ»[12] در سفر به طرف مغرب به جایی رسیده که در افق آن هیچ خشکی و ساحلی نبوده است. گويي خورشید در یک چشمهی تاریک فرو میرفت. «وَ وَجَدَ عِنْدَها قَوْماً» گروهی را در آنجا يافت «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» باز بعضی به عبارت «قُلْنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ» تمسّک کرده و میگویند اینکه خدا ذو القرنین را مورد تکلم قرار داده دليل بر نبوت اوست. گفتهاند «وَ الَّذی یَتَکَلَّمُ اللهُ مَعَه لابُدَّ وَ أن یَکُونَ نَبیَّا»[13] این استدلال هم درست نیست برای اینکه ممکن است این قول از طريق الهام باشد. تکلّم، در صورتي علامت نبوت ميشود که از طريق وحی باشد. یعنی ملکی نازل شود و کلام خدا را برساند پس اگر تکلم وحياني باشد علامت پیامبری است امّا اگر خداوند به آتش بگويد «قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً»[14] خدا نار را مأمور کرده است امّا به این معنا نیست که اینجا بحث وحی در کار باشد. حتي اگر لفظ وحي هم بهکار برود باز دلالت بر پيامبري ندارد زيرا در برخي از موارد وحي به معناي الهام بهکار رفته است نظير «وَ أَوْحَيْنا إِلَيْهِمْ فِعْلَ الْخَيْراتِ»[15] يا «شَياطينَ ... يُوحي بَعْضُهُمْ إِلى بَعْضٍ»[16] لذا میگویند یکی از مصادیق وحی الهام است. امّا معنای اصلی وحی تکلّم خدا با انسان به عنوان پیامبری است.
در جايی که کلمهی وحی به معنای الهام بهکار رود حتماً قرینهای در کار است امّا «قُلنا» ميتواند بهمعناي «ألهَمنَا إلَیه» بهکار رود لذا هيچ قرينهاي که از آن استفاده شود خداوند بهعنوان تکلم وحياني با او سخن گفته باشد، وجود ندارد.
بهرحال «قُلنا» ملازمهای با پیامبری و نبوت ندارد.
«قلنا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَ إِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فيهِمْ حُسْناً» به ذو القرنين الهام کرديم اين اختیار را به تو میدهیم که اين افراد را عذاب کني یا در ميان آنها یک روش و کار خوبی اتّخاذ کني. «قالَ أَمَّا مَنْ ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ»[17] وي گفت البته کسی که ظلم کرده او را خودم عذاب میکنم «ثُمَّ يُرَدُّ إِلى رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذاباً نُكْراً * وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى» و آن کسی هم که کار نيک انجام داده پاداش خیلی خوبی دارد. پس ذو القرنين در سفر خود به سوی غرب با گروهي برخورد کرد که در بين آن گروه افرادي ظالم و افرادي مؤمن بودند و خداوند به وي اختيار عذاب ظالمين و پاداش مؤمنين را عنايت فرمود.
این یکي ديگر از خصوصیت ذو القرنین است. قرآن میگوید وي فرد عادلی بوده است، انساني که هرجا میرفت با مردم به عدالت برخورد میکرد.
نکتهاي که از اين آیه و آیات بعد استفاده ميشود اين است که ذو القرنین یک نفر بوده و به تنهایی هم اين سفرها را رفته است. بهجهت بهرهمندي از امتيازاتي نظير قوت عقل و قدرت و امکانات اصلاً نیاز نداشته که افرادی همراه خود ببرد. لذا اين ويژگي مانع از تطبيق وي به اسکندر و کوروش ميشود که با همراهان خود اين طرف و آن طرف ميرفتند.
[1] ـ سورهی نحل، آیه 1.
[2] ـ سورهی نور، آیه 55.
[3] ـ سورهی کهف، آیه 83.
[4] ـ سورهی اسراء، آیه 85.
[5] ـ سورهی کهف، آیه 83.
[6] ـ همان، آیه 84.
[7] ـ سورهی انعام، آیه 6.
[8] ـ سورهی کهف، آیه 84.
[9] ـ بحار الأنوار، ج 12، ص 211.
[10] ـ سورهی کهف، آیه 84.
[11] ـ همان.
[12] ـ همان، آیات 85 و 86.
[13] ـ بحار الأنوار، ج 12، ص 211.
[14] ـ سورهی أنبیاء، آیه 69.
[15] ـ همان، آیه 73.
[16] ـ سورهی انعام، آیه 112.
[17] ـ همان، آیه 87.
۰۶ خرداد ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۰۱
در مورد ارض اگر تفسیر آیت الله مرتضی رضوی را در موردش بیاوریم که منظور از ارض همه محتوی آسمان دنیا باشد نه این زمین آنوقت مفهوم قدرت جناب ذالقرنین بسیار گسترده تر میشود