موضوع: مهدويت در قرآن
تاریخ جلسه : ۱۳۹۲/۶/۲۶
شماره جلسه : ۴۶
-
آيات قرآن در قضيه مهدويت ، طبق يک تقسيم ، برخي ظهور در خود حضرت حجت عجل الله تعالي فرجه الشريف دارد. برخي بر جماعتي که در آن زمان هستند
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
آيات قرآن در قضيه مهدويت ، طبق يک تقسيم ، برخي ظهور در خود حضرت حجت(عجل الله تعالي فرجه الشريف) دارد. برخي بر جماعتي که در آن زمان هستند و برخي ديگر بر خود آن زمان دلالت دارد. تقسيمات ديگري هم هست که به برخي از آنها اشاره کردهايم. روش بحث اين است که نخست خود آيه را قطع نظر از روايات معنا ميکنيم تا ببينيم از آيه چه چيز استفاده ميشود. بعد هم با ملاحظهي روايات آيه را بررسي ميکنيم.
يکي از آيات شريفه که ميتوان ادعا کرد دلالت بر اصل قضيهي مهدويت دارد ، آيات 36 تا 38 از سورهي مبارکهي حجر است که ميفرمايد:
«قال ربّ فانظرني إلي يوم يبعثون، قال فإنّک من المنظرين إلي يوم الوقت المعلوم».
بعد از آن که شيطان از دستور حق سرپيچي کرد و مورد لعن خداي تبارک و تعالي قرار گرفت و مطرود گرديد، از خدا تا روز قيامت و يوم البعث درخواست مهلت نمود يعني خواست تا روزي که همهي موجودات مبعوث ميشوند باقي بماند. اما آنچه که خداي تبارک و تعالي اجابت کرد اين بود که فرمود اصل امهال و انظار را ميپذيرم و به تو مهلت ميدهم. اما زمان آن «إلي يوم الوقت المعلوم». است نه يوم يبعثون.
اگر ما باشيم و خود همين آيه و اصلا کاري به آيات قبل و بعد هم نداشته باشيم، آيه به روشني ظهور دارد که يوم الوقت المعلوم غير از يوم يبعثون است.
در ذهن برخي ها که گاهي حتي از اهل خطابه هم هستند مرتکز است که شيطان از خدا چيزي خواست و خدا هم آنرا قبول کرد. خير. خداوند اصل خواسته او را که تقاضاي مهلت بود قبول کرد ولي با محدوده زماني آن تا روز قيامت مخالفت کرد. فرمود إلي يوم الوقت المعلوم نه يوم يبعثون .
اولين نکته اين است که وقت معلوم غير از يوم يبعثون است. ظهور اين معنا در آيه خيلي روشن است. و جاي اين توهم نيست که «يوم الوقت المعلوم» تعبير ديگري از يوم يبعثون است.
نکته دومي که از ظاهر آيه برداشت ميشود اين است که يوم الوقت المعلوم بايد قبل از قيامت باشد.
مفسرين در بيان مراد از وقت معلوم، احتمالاتي ذکر کردهاند که بايد به آن اشاره کنيم .
احتمال اول اين است که مراد از آن ، نفخهي اولي باشد. اين قول ابن عباس است و جمهور از مفسرين همين نظريه را پذيرفتهاند.
در بحث نفخه، مشهور آن است که دو نفخه وجود خواهد داشت. نفخهي اولي و نفخهي ثانيه. ولي ما در بحث آيات معاد بيان کردهايم که از خود آيات قرآن وجود سه نفخه استفاده ميشود. اما بنابر قول مشهور که دو نفخه داشته باشيم . يک نفخه نفخهي اماته است و نفخهي ديگر نفخهي إحياء .
نفخهي إماته يعني هنگام دميدن آن همهي خلائق و موجودات عالم حتي ملائکه هم از بين ميروند و غير از خداي تبارک و تعالي هيچ چيز نمي ماند. در برخي روايات آمده بعد از نفخهي اولي ديگر هيچ چيز باقي نيست و خدا خطاب به خويش ميفرمايد «لمن الملک»، و خودش هم پاسخ ميفرمايد: «لله الواحد القهّار».
در برخي روايات آمده که بين نفخهي اولي و نفخهي ثاني فاصله است. اين فاصله را برخي روايات چهل سال و برخي ديگر چهارصد سال ذکر کرده اند.
ابن عباس ميگويد : درخواست شيطان اخذ مهلت تا نفخهي ثانيه بود ، ولي خدا به او تا نفخهي اولي مهلت داد. کساني که اين قول را بيان کردهاند با تمسک به قول ابن عباس چنين استدلال آوردهاند که «ابليس باق ما بقي التکليف و أمکنت المخالفة و المعصية». از راه تناسب حکم و موضوع ميگويند: شيطان قسم خورد که بشر را گمراه کند پس کار او دعوت و ترغيب به فسق و کفر و شرک و ايجاد عداوت و بغضاء و ... است. امکان اطاعت و عصيان، موافقت يا مخالفت با خدا مادامي است که تکليف وجود داشته باشد. و تکليف هم تا نفخهي اولي يعني انتهاء حيات و عمر بشر هست. پس شيطان هم براي وسوسه بشر به مخالفت با اوامر الهي بايد تا آن زمان باقي باشد.
مرحوم علامه طباطبائي رضوان الله تعالي عليه در تفسير الميزان ميفرمايند : در اين استدلال مقدمه اي وجود دارد که « لا بيّن ولا مبيَّنَة». نه خودش بيّن است که بگوييم نياز به دليل ندارد و نه مبيّن و مبرهن است. و آن مقدمه اين است که ما بگوييم مادامي که تکليف باقي است مخالفت هم محقق ميشود.
ما هيچ دليلي بر اين معنا نداريم . آنچه که از آيات و روايات استفاده ميشود اين است که کار ابليس دعوت به کفر و فسق و فجور و اين گونه امور است. امّا دليل نداريم مادامي که تکليف باقي است تا آن روز آخر و دميدن نفخه اولي اين کار هم محقق ميشود . بلکه ممکن است شيطان باشد و اين مخالفت و عصيان هم عملي نشود.
قرآن ميفرمايد: «ألم أعهد عليکم يا بني آدم ألا تعبدوا الشيطان إنَه لکم عدو مبين». اين آيه شريفه و روايات دلالت دارد که کار شيطان عداوت با شما و اغواگري است. پس معصيت مستند به إغواء شيطان است. اشکالي که علامه ميفرمايند عبارتش اين است: «إنَّ کون المعصية الإنسانيَّة مستندة بالجملة إلي إغواء إبليس، مستفادة من الآيات و الروايات و لا غبار عليه. لکنّه إنَّما يقتضي بقاء إبليس ، مادامت المعصية و الغواية باقية. لا بقائه مادام التکليف باقياً. و لا دليل علي الملازمة بين المعصية و التکليف وجوداً». مستفاد از آيات و روايات اين است که معصيت انسان مستند به اغواء شيطان است و ترديدي هم در اين وجود ندارد لکن اقتضاء چنين چيزي آن است که مادام که معصيت وجود دارد ابليس هم باشد ولي هيچ دلالتي ندارد مادام که تکليف باشد ابليس هم وجود داشته باشد چون ما دليلي نداريم با وجود تکليف معصيت هم بايد باشد.
پس اشکال مرحوم علامه اين است که ما ميپذيريم إغواء و معصيت مستند به إبليس است. و اينطور نيست که چيز ديگري غير از ابليس مثل نفس اماره سبب معاصي شود بلکه نفس اماره را هم بايد از جنود يا ابزارهاي ابليس به حساب آورد. زيرا تا زماني که نفس را طبق فطرت پيش ببريم به معصيت نمي رسيم .
بنابراين مادامي که معصيت هست ابليس هم هست، ولي بين تکليف و معصيت ملازمهاي وجود ندارد. نمي توان گفت تا زماني که تکليف هست معصيت هم هست.
اين سخن نه تنها دليل ندارد بلکه دليل بر خلافش وجود دارد و آن اين است که بشر در نهايت به زماني ميرسد که سعادت انساني در آن هست. برحسب دليلهاي عقلي و نقلي غايت حيات بشر سعادت است. دليل عقلي اين است که بالاخره اين همه احکام و قوانين إلهي بايد در زماني به نحو کامل اجرا شود . اساساً يکي از ادله روشن قضيه ظهور همين است که الان چند درصد از فرامين الهي و احکام قرآن کريم در کرهي زمين پياده ميشود؟ خيلي کم . اکنون تعداد مشرکين کم نيستند. جمعيت مذاهب ديگر بيش از مسلمانان است. در ثاني اکثر مسلمانان نيز به دستورات إلهي و قرآن عمل نمي کنند.
مرحوم علامه ميفرمايد: بل الحجة قائمة من العقل و النقل على أن غاية الإنسان النوعية و هي السعادة ستعم النوع و يتخلص المجتمع الإنساني إلى الخير و الصلاح و لا يعبد على الأرض يومئذ إلا الله سبحانه، و ينطوي وقتئذ بساط الكفر و الفسوق، و يصفو العيش و يرتفع أمراض القلوب و وساوس الصدور، و قد تقدم تفصيل ذلك في مباحث النبوة في الجزء الثاني و في قصص نوح في الجزء العاشر من الكتاب. قال تعالى: «ظَهَرَ الْفَسادُ فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِما كَسَبَتْ أَيْدِي النَّاسِ لِيُذِيقَهُمْ بَعْضَ الَّذِي عَمِلُوا لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ»(الروم: 41) و قال: «وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِي الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها عِبادِيَ الصَّالِحُونَ»(الأنبياء: 105).
و من ذلك يظهر أن الذي استندوا إليه من الحجة إنما يدل على كون يوم الوقت المعلوم الذي جعله الله غاية إنظار إبليس هو يوم يصلح الله سبحانه المجتمع الإنساني فينقطع دابر الفساد و لا يعبد يومئذ إلا الله لا يوم يموت الخلائق بالنفخة الأولى.
طبق ادله عقلي و نقلي زماني خواهد آمد که سعادت شامل نوع بشر گرديده و پنجره خير و صلاح بر روي مجتمع انساني گشوده و بساط کفر و فسق و امراض قلبي و وسوسههاي شيطاني برچيده ميشود. هرچند ايشان تصريح نمي کنند که آن وقت معلوم روز ظهور است . ولي عباراتشان کاملاً دلالت بر همين معنا دارد. به هرحال مرحوم علامه ميفرمايند چون اين دليل مشهور باطل است که ميگويند مادامي که تکليف هست ابليس هم هست پس وجود ابليس بايد تا نفخهي اولي باشد. از اينرو مراد از يوم وقت معلوم نمي تواند نفخهي اولي باشد.
اگر کسي اعتقاد به مذهب شيعه نداشته و از نور مذهب جعفري محروم باشد، دليل روايي را قبول نکرده و بگويد آيه را بدون روايت براي ما معنا کنيد. آنگاه طبق بيان مرحوم علامه آيه اولاً ظهور پيدا ميکند در اينکه مراد از وقت معلوم يوم يبعثون نيست . چون از تغيير تعبير پيداست که آنچه داده شده با آنچه خواسته شده فرق دارد.
ثانياً احتمال اول هم که مراد از يوم معلوم نفخهي اولي باشد که مستفاد از قول ابن عباس بود، ملاحظه فرموديد که دليلي بر آن نداريم بلکه دليل بر عليه آن داريم.
باقي ميماند احتمال سوم که بگوييم وقت معلوم يوم ظهور باشد. يعني وقتي زمان معلوم نه يوم يبعثون است و نه نفخهي اولي پس بايد زمان مهمي قبل از نفخهي اولي باشد و قرار باشد در آن زمان حوادثي در عالم اتفاق بيفتد. همين مقدار براي ما کافي است که بگوييم اين آيات سورهي حجر اشاره دارد به اصل چنين زماني. بهطوري که قبل از قيامت حوادثي اتفاق ميافتد که يکي از اين حوادث تمام شدن عمر شيطان است و اين زمان قبل از نفخهي اولي است. البته آيه بر خصوصيات اين زمان و اينکه زمان ظهور ولي خداست دلالت ندارد. ولي اصل وجود چنين زماني براي مدعاي ما کافي است.
قرينه ميگويد اين زمان بايد وقتي باشد که معصيت در آن محقق نشود ولو تکليف وجود داشته باشد اکنون معصيت بسيار است و دلالت بر وجود شيطان دارد. به زماني خواهيم رسيد که ديگر معصيت نيست و شيطان در آن زمان از بين ميرود.
نکته: در برخي آيات اين تعبير آمده است: «لأغوينّهم أجمعين». آيا تأکيد اجمعين قرينه بر اين نيست که مراد از يوم معلوم نفخهي اولي باشد. همانطور که از روايات ابن عباس استفاده شده بود. خصوصاً آنکه لأغوينهم را شيطان بعد از الي يوم وقت معلوم گفته ، آيا قرينه نيست که لا اقل شيطان اين را فهميده که تا روز نفخهي اولي خدا به او مهلت داده ؟
جواب اين است که خير . چه قرينيتي دارد ؟ شيطان ميگويد من مادامي که بشر وسوسههاي مرا بپذيرد، آنها را گمراه ميکنم. اصلا خود همين استثناي «الاّ عبادک» قرينه است بر اينکه من زماني ميتوانم گمراه کنم که بشر بپذيرد. حالا اگر بشر به مرحله اي از تکامل و عقل و علم و دين برسد که ديگر در سلطنت شيطان قرار نگيرد، او نيز نمي تواند آنها را اغوا کند. به عبارت ديگر لاغوينهم اجمعين يعني مادامي که بشر اغواء و گمراهي را بپذيرد نه مادامي که بشر باقي است.
نکته ديگر: در برخي آيات ، مثل آيه شريفه 15 سورهي أعراف، خدا در پاسخ به درخواست شيطان که گفت: «قال فانظرني إلي يوم يبعثون»، بهطور مطلق ميفرمايد: «قال انک لمن المنظرين». در حاليکه در سورهي حجر و در سورهي ص قيد وقت معلوم را دارد. برخي گفته اند اينکه در سورهي أعراف اين قيد إلي يوم الوقت المعلوم نيامده خودش قرينه ميشود که مراد از وقت معلوم در سورههاي ديگر همان يوم يبعثون است که شيطان درخواست نمود.
جواب اين است که خير . خدا در سورهي اعراف مقداري از مطلب را بيان کرده و در سورههاي ديگر آن را کاملتر بيان فرموده است. و اين مطلب به هيچ وجه دليل و قرينه اي نميشود بر اينکه يوم وقت معلوم همان يوم يبعثون باشد.
مرحوم علامه رضوان الله عليه فرموده اند ما بايد اطلاق آيهي سورهي اعراف را با آيات سورهي حجر و سورهي ص تقييد بزنيم. البته آن تقييد که در اصول مطرح است اينجا مراد نيست چون اين آيات مربوط به اخبار است نه انشاءها. ولي مرحوم علامه ميخواهند بفرمايند خداي تبارک و تعالي مطلب را در اينجا کاملتر بيان کرده است. مثل اينکه يک قضيه را فردي ابتدا به صورت اجمال و خلاصه مطرح و در جلسه ديگر کامل بيان کند. پس اين اشکال هم وارد نيست.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.
نظری ثبت نشده است .