موضوع: مهدويت در قرآن
تاریخ جلسه : ۱۳۹۲/۱۰/۱۷
شماره جلسه : ۵۳
-
بررسی آیه سوم از سورۀ مبارکۀ بقره
-
مراد از ایمان
-
مراد از غیب
-
بررسی واژه ایمان
-
روایات در مورد معنای ایمان
-
روایت پیامبر در مورد معنای ایمان
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
بررسی آیه سوم از سورۀ مبارکۀ بقره
یکی از آیات شریفه ای که باید مورد بحث قرار بگیرد، آیۀ سوم از سورۀ مبارکۀ بقره است. «أعوذ بالله من الشیطان الرجیم* بسم الله الرحمن الرحیم* الم * ذلک الکتاب لا ریب فیه هدی للمتقین * الذین یؤمنون بالغیب و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون».
شاهد بحث در «الذین یؤمنون بالغیب» است. در این آیۀ شریفه خدای (تبارک و تعالی) صفاتی را برای متقین ذکر می فرماید؛ متقین کسانی هستند که ایمان به غیب دارند. بعد از اینکه فرموده است این کتاب هدی للمتقین، هدایت برای متقین است، می فرماید متقین کسانی هستند که ایمان به غیب دارند.
مراد از ایمان
اینجا باید بحث کنیم که مراد از ایمان چیست؟ آیا بین معنای لغوی و معنای اصطلاحی ایمان فرق وجود دارد؛ یعنی در لغت ایمان به یک معناست اما مثلاً در روایات و در شریعت، ایمان یک معنا و تفسیر دیگری شده است. یا اینکه نه آنچه که در شریعت و روایات به عنوان تفسیر ایمان آمده، با معنای لغوی سازگاری دارد و جدای از آن نیست؟ آیا خود ایمان متضمن معنای اعتراف و اقرار است؟ یا اینکه اعتراف و اقرار جزء معنای ایمان است. آیا قاعدۀ تضمین که در بحث معانی بیان مطرح می شود در این لفظ حاکم است یا اینکه نه قاعدة تضمین در اینجا مطرح نیست.
مراد از غیب
پس یک بحث راجع به خود کلمۀ ایمان است و یک بحث هم راجع به کلمۀ غیب است که مراد از غیب چیست؟ بعد باید ببینیم که اساساً آیا متعلق ایمان همیشه باید غیب باشد؟ و چیزی که غیب نیست نمی تواند متعلق برای ایمان باشد؟ یعنی ایمان به چیزی تعلق پیدا می کند که از مصادیق غیب باشد. چیزی که غیب نیست اما انسان قبول داشته باشد. مثلاً الان می بینیم آفتاب هست. اینجا معنا ندارد بگوئیم ایمان به او داریم. اینها بحثهائیست که در این دو کلمه باید بکنیم تا برسیم به اینکه روایاتی در ذیل این آیۀ شریفه وارد شده و وجود حضرت حجت را به عنوان یکی از مصادیق غیب در این آیه قرار داده است. آنوقت باید ببینیم که آیا ایشان تأویل این آیه هست یا اینکه ایشان هم از مصادیق بارز این عنوان غیب است.
بررسی واژه ایمان
اما لفظ ایمان، می دانید ایمان از باب افعال است. از أمن، أَمِنَ است. أمِنَ خود متعدی بنفسه است و مفعول واحد می گیرد؛ اما وقتی به باب افعال می رود، آمنتُ، دو مفعولی می شود. حالا در اینکه این همزۀ در أمِنَ چیست، لغویین بحث کرده اند. بعضی گفته اند این همزه برای صیرورت است. مثل اینکه می گویند:«أعشب المکان أي صارالمکان ذا عشب»؛ این مکان دارای گیاه شد. أمِنَ، یعنی صار ذا أمنٍ؛ این آدم دارای امنیت و آرامش شد.
بعضی هم گفته اند این همزه برای مطاوعه است. در برخی از کتب لغت گفته اند که أَمِنَ به این معناست که صار ذا امن، یا به معنای مطاوعه است اما نقل إلی التصدیق. ابتدا معنای تصدیق نداشته، ولی بعد به معنای تصدیق نقل داده شده و وُضع له لغةً. لغت هم برای او وضع شده است؛ یعنی معنای جدید ثانوی لغوی شد.
«ثم إنّک إذا صدّقت زیداً فقد إعترفت بکلامه»؛ مرحلۀ سوم، گفته اند وقتی انسان کسی را تصدیق می کند، معنای تصدیق اعتراف به کلام او است. وقتی زید یک حرفی می زند و ما می آییم حرف او را تصدیق می کنیم، معنایش این است که ما داریم اعتراف به کلام او می کنیم. «فعدّی بالباء، علی تضمین معنی الإعتراف»؛ با باء تعدیه شد برای اینکه متضمن معنای اعتراف باشد که این برای این است که هم تصدیق را به گونه ای در معنای لغوی ایمان بیاورند که در روایات هم بعدا می گوئیم آمده و هم اعتراف را بیاورند.
حالا این تضمین یک اختلافی وجود دارد که در قاعدۀ تضمین آیا لفظ در معنای خودش استعمال می شود اما متکلم معنای دیگری را هم اراده می کند و قرینه ای بر آن می آورد، یعنی در تضمین لفظ مجازاً در معنای دیگری استعمال نمی شود. اگر بگوئیم ایمان در اعتراف استعمال شده، وقتی می گوئیم آمنتُ بالله، یعنی خدا را تصدیق می کند و اعتراف به خدا هم می کنم. این آیا معنایش این است که أمِنَ در إعترف استعمال شده مجازاً؟ نه در تضمین معنایش این است که أمِنَ در معنای خودش به کار رفته است. حالا معنای خودش را برخی لغویین می گویند سکون و آرامش و جائی که خوف و ... نباشد؛ که حالا برخی عبارات دیگر لغویین را می خوانیم؛ در معنای خودش به کار می رود و در حین اینکه در معنای خود استعمال شده معنای دیگری را هم متضمن است، متضمن معنای اعتراف است و آنچه که دال بر آن معنا هست کلمۀ باء هست؛ و این نظائر زیادی دارد.
برخی گفته اند تضمین از قبیل کنایه است. ولی واقعش این است که تضمین نه مجاز است و نه عنوان کنایه را دارد. بلکه لفظ در موضوع له خود استعمال می شود، منتها انسان یک معنای دیگری را هم با یک لفظ دال بر آن معنا همراه آن معنای اصلی اراده می کند.
در کتاب مصباح می گوید:« أمن زید الأسد أمناً و أمِنَ منه». أمن را به معنای سَلِمَ معنا کرده است. حالا این بحثی که در کتب اعتقادی داریم و در خود قرآن هم داریم که بین ایمان و اسلام فرق گذاشته می شود، کاری به آن نداریم. ولی در همین کتب لغت امن را به معنای سلم معنی کرده اند. «امن زید أی سلم منه» «و الأصل أن یستعمل فی سکون القلب، یتعدی بنفسه و بالحرف، ویعدّی الی ثان بالهمزة فیقال آمنته علیه و إئتمنته علیه فهو أمین»؛ و « أمن البلد إطمئن به أهله»، فهو آمن و أمین. به آن کسی که مطمئن است می گویند آمن یا أمین. «آمنت الأسیر أي أعطیته الأمان فأمن». «آمنت بالله ایماناً أي أسلمت له»؛ اصلاً در خود لغت آمنت بالله را به معنای اسلمت معنا کرده است؛ و «أمن أمانة فهو أمین ثم استعمل المصدر في الأعیان مجازاً».
می گوید حالا گاهی اوقات که ما می گوئیم این مال امانت است، مصدر أمن که امانت است را در اعیان خارجی استعمال می کنیم به نحو مجاز و إلا در اعیان نباید استعمال شود. این ماده استعمالش مربوط به اشخاص است. «أمن یعنی أمن الإنسان فهو آمن، فهو أمین أمن أمانة»؛ اینها مربوط به انسان است. حالا اگر در ودیعه استعمال شد، این استعمال مجازی است.
در مقاییس اللغة، می گوید «اصلان متقاربان»، أمن دو معنای نزدیک به هم دارد «أحدهما الأمانة التی هی ضد الخیانة»؛ یکی امانت است که در مقابل خیانت است و «معناها سکون القلب و الآخر التصدیق»، معنای دوم تصدیق است؛ یعنی دو معنای نزدیک به هم دارد. یکی سکون و دیگری تصدیق. این باز یک اختلافی است که در کتب لغت است؛ یعنی در قسمت اول که نقل کردیم داشت ثم «نقل إلی التصدیق و وضع له لغة»؛ یعنی معنای دوم لغوی اش عبارت از تصدیق است؛ که با این یکی می شود می گوید «الآخر التصدیق».
در برخی کتب لغت، ایمان را گفته اند:«الایمان التصدیق»، نه سکون قلب و الله المؤمن، یکی از صفاتی که ما برای خدای (تبارک و تعالی) می گوئیم همین است، «هو الله المؤمن المهیمن»؛ مؤمن در مورد خدا چه معنایی دارد؟ می گوئیم خدا مؤمن است یعنی چه؟ در اینجا آمده است «لأنّه آمن عباده من أن یظلمهم»؛ خدا ایمن قرار داده عبادش را از اینکه به اینها ظلم کند. به بندگانش گفته از این جهت خیالتان راحت باشد و خدا ظلم نمی کند؛ و «الأمن ضد الخوف».
ما می گوئیم ما مؤمن هستیم، خدا هم مؤمن است. خدا مؤمن به چیست؟ آیا او به چیزی تصدیق و اعتراف دارد؟ نه پس معنایش چیست؟ اینکه آمن عباده من الخوف. در آن تصدیق و اعتراف وجود ندارد. عبادش را ایمن قرار داد از اینکه به آنها ظلم کند.
مؤمن یعنی مطمئن. این مؤمنی که اینجا هست نباید بگوئیم أمن در وجود خود خداست. بلکه «جعل الأمن فی نفوس العباد من أن یظلمهم»، این مراد است. حالا یا بگوئیم این بر می گردد به اختلاف در مصداق، یا خیلی هم نمی شود گفت اختلاف در مصداق است؛ زیرا این امن در مورد خود خدا نیست. بلکه «جعل الأمن فی العباد»، مثل اینکه می گوئیم و در قرآن آمده است «آمنهم من الخوف»، این آمنهم من الخوف یعنی چه؟ یعنی «جعل الأمن من الخوف فیهم».
این یک مقداری در معنای لغوی است. پس در ایمان وقتی کتب لغت را بررسی می کنیم یکی مسئلۀ سکون القلب را در کتب لغت می بینیم و دوم مسئلۀ تصدیق است و مسئلۀ اعتراف را باید از راه تضمین درست کنیم.
روایات در مورد معنای ایمان
اینجا صاحب مجمع البیان (قدس سره) یک بیانی دارند در مورد معنای ایمان و با این بیان می خواهند این روایتی که وارد شده که الایمان معرفت به قلب و تصدیق است، این مضامینی که در مورد ایمان در روایات آمده درست کنند.
روایتی که از امام هشتم (علیه السلام) رسیده و عامه و خاصه نقل کرده اند:«الایمان هو التصدیق بالقلب و الاقرار باللسان و العمل بالأرکان»؛ ایمان یک جهت قلبی دارد یک جهت لسانی و یک جهت عملی و یا در برخی روایات دارد «الایمان قول مقول و عمل معمول و عرفان بالعقول و اتباع بالرسول»؛ بیان صاحب مجمع البیان این است: من عبارت صاحب مجمع البیان را می خوانم ببینم آیا آن نتیجه ای را که او می خواهد بگیرد درست است یا نه؟ می فرماید:
«اصل الایمان هو المعرفة بالله و برسله و بجمیع ما جائت به رسله»؛ خود ایمان معرفت به خدا و رسل خدا و جمیع آن چه که اینها آورده اند. بعد می گوید: یک قاعدۀ کلی ذکر می کند و « کل عارف بشيء فهو مصدق»؛ هر کسی که معرفت به یک شيء دارد، این مصدق است. ببینید اول می فرماید ایمان معرفت به خداست، این تعبیر به معرفت را خوب دقت کنید. ایمان معرفت به خداست و به رسل و به جمیع آنچه که رسل آورده اند. بعد می فرماید «کل عارف بشيء، فهو مصدق به»؛ یک کبرائی را ارائه می دهد که هر کسی که عارف به شيئی هست مصدق اوست. آنوقت می آید این کبری را می خواهد اثبات کند که چطور می شود هر کس معرفت به شیئی دارد آن را تصدیق می کند. می فرماید: «یدل علیه هذه الآیه فإنه الله تعالی لما ذکر الایمان علقه بالغیب لیعلم انه تصدیق للمخبر به من الغیب علی معرفة و ثقة»؛ همین آیۀ شریفه ایمان را معلق به غیب کرده تا اینکه دانسته شود که ایمان تصدیق آن غیب است با معرفت انسان عارف به آن غیب باشد و اطمینان به او داشته باشد.
«ثم افرده بالذکر عن سائر الطاعات البدنیَّة و المالیَّة»؛ بعدش هم فرموده و «یقیمون الصلاة و مما رزقناهم ینفقون و عطفهما علیه فقال و یقیمون الصلاة و مما رزقناهم و الشیء لا یعطف علی نفسه و انما یعطف علی غیره»؛ می فرماید این که ما می گوئیم «کل عارف بشيء مصدق به»، یک دلیلش همین آیه است که خدای (تبارک و تعالی) ایمان را معلق به غیب کرده و می خواهد بگوید ایمان یعنی تصدیق به غیب و اگر تصدیق به غیب نباشد اصلا ایمان نیست. دلیل دوم می فرماید در آیه ای دیگر خدا فرموده «و قلبه مطمئن بالایمان»؛ ایمان را اضافه به قلب کرده یا «اولئک کتب علی قلوبهم الایمان»؛ اینها را شاهد بر این می آورد که ایمان در معنایش معرفت و تصدیق است و هر جا معرفت باشد تصدیق هم هست.
در پرانتز عرض می کنم واقعاً از بحث های قرآنی مهم فهمیدن معنای ایمان است. ما این همه می خوانیم «الذین آمنوا و عملوا الصالحات»؛ واقعش این است که هنوز خودمان از معنای ایمان درست اطلاع نداریم غیر از یک معانی ابتدائی و بدوی. لذا باید یک مقداری تأمل کنیم بلکه بتوانیم معنای جامع و دقیقی را بدست بیاوریم تا آخر الامر ببینیم بین معنای لغت و معنای شرع اختلاف هست؟ شرع معنای جدید برای ایمان دارد؟ آیا ایمان یک حقیقت شرعیه است؟ اگر این را بخواهیم بگوئیم کار مقداری مشکل می شود. اگر بیائیم بگوئیم نه همان که در روایت امام هشتم (علیه السلام) است که ایمان تصدیق به قلب است. این در معنای لغوی اش هم هست. تصدیق در معنای لغوی ایمان است. جایی که تصدیق نباشد ایمان نیست. صاحب مجمع البیان می گوید ایمان در جایی است که معرفت باشد و هر کجا معرفت باشد تصدیق هم هست. حالا برای اثبات این کبری که چرا هر جا معرفت هست تصدیق هم هست، دارد به این آیات و برخی روایات استدلال می کند.
روایت پیامبر در مورد معنای ایمان
می فرماید:«قال النبی صلی الله علیه و آله الایمان سر و اشار الی صدره و الاسلام علانیة و قد يسمى الإقرار إيمانا كما يسمى تصديقا إلا أنه متى صدر عن شك أو جهل كان إيمانا لفظيا لا حقيقيا و قد تسمى أعمال الجوارح أيضا إيمانا استعارة و تلويحا كما تسمى تصديقا كذلك فيقال فلان تصدق أفعاله مقاله و لا خير في قول لا يصدقه الفعل و الفعل ليس بتصديق حقيقي باتفاق أهل اللغة و إنما استعير له هذا الاسم على الوجه الذي ذكرناه»؛ ایمان را وقتی رسول اکرم می خواست بیان کند فرمود سر ّاست و به سینه مبارک اشاره کردند. بعد می فرماید گاهی به اقرار می گوئیم ایمان، گاهی هم به اقرار تصدیق می گوئیم اگر اقرار از روی شک و جهل باشد. اعمال دست انسان و چشم انسان را هم ایمان می گوئیم و مثلا می گوییم فعلش قولش را تصدیق می کند. خوب اینجا برای فعل خارجی داریم می گوئیم این فعل تصدیق است و ایمان است».
پس ببینید گاهی، دارد اینها را از مرحلۀ قلب هم بیرون می آورد. آنجا فرمود «و قلبه مطمئن بالایمان» «اولئک کتب فی قلوبهم الایمان»، باز برای اینکه بفرماید ایمان یک امر قلبی است به کلام رسول اکرم اشاره کرد که «الایمان سرّ و اشار الی قلبه»؛ منتها می فرماید قبول داریم گاهی اقرار را ایمان می گوئیم و گاهی اوقات به اعمال ظاهری هم ایمان می گوئیم. آنوقت همینجا همین اقرار را تصدیق هم می گوئیم و همین اعمال ظاهری را هم تصدیق می گوئیم.
می خواهد بفرماید هر کجا ایمان بیاید کنارش تصدیق هم هست. اگر اقرار را ایمان می گوئیم تصدیق هم می گوئیم. اگر یک عمل ظاهری را ایمان بنامیم تصدیق هم می نامیم. لذا می گوئیم این عمل مصدق قول است.
این روایت هم هست:«و لا خیر فی قول لا یصدقه فعل». بعد می فرماید فعل تصدیق حقیقی نیست بلکه این به عنوان استعاره برایش ذکر شده است. کما اینکه در موارد دیگر به عنوان استعاره ذکر می شود.
«فقد آل الأمر تسليم صحة الخبر و قبوله إلى أن الإيمان هو المعرفة بالقلب و التصديق به على نحو ما تقتضيه اللغة و لا يطلق لفظه إلا على ذلك إلا أنه يستعمل في الإقرار باللسان و العمل بالأركان مجازا و اتساعا و بالله التوفيق»؛ بعد از اینکه این مطالب را صاحب مجمع البیان ذکر می کند می فرماید نتیجه منتهی به این می شود که که در روایت آمده ایمان معرفت به قلب و تصدیق قلبی است، معنای جدیدی نیست که در روایات آمده باشد. بلکه همانی است که از لغت استفاده می کنیم؛ یعنی معنای ایمان جایی است که تصدیق قلبی باشد، معنای ایمان جایی است که معرفت و تصدیق قلبی هر دو باشد. ما باشیم و کتب لغت، لفظ ایمان جایی است که معرفت قلبی باشد و تصدیق باشد. آنچه که در روایت امام هشتم هست، قسمت اولش را با لغت توانستیم تنظیم کنیم که «الایمان هو التصدیق بالقلب»؛ اما آن قسمت دوم یعنی اقرار به لسان و عمل به ارکان مجازی هست.
همانطور که در لغت مجازا ایمان در اقرار و ایمان در عمل جوارحی استعمال می شود؛ یعنی باز اگر بخواهیم جمع بندی کنیم برای کلام صاحب مجمع البیان به نظر ما از کلام ایشان اینطور استفاده می شود که قبل از اینکه علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) ایمان را این گونه معنا کنند و سه قسمت برایش ذکر کنند، اقرار به قلب و اقرار به لسان و عمل به ارکان، می فرماید ما باشیم و کتب لغت ایمان در جایی است که تصدیق قلبی باشد و قبلا لفظ ایمان در اقرار و عمل جوارحی استعمال شده است مجازاً. مجازاً در این دوتاست ولی در خود تصدیق به قلب استعمالش استعمال حقیقی است.
ببینید ما می خواهیم عرض کنیم در روایت امام هشتم که فرموده ایمان تصدیق به قلب است، تصدیق را کتب لغت هم ذکر کرده اند، از همان چند منبع لغوی که اول بحث ذکر کردیم برخی تصریح کردند لفظ ایمان «نقل ثانیا الی معنا التصدیق»؛ معنای اولش سکون بوده و نقل داده شده به معنای تصدیق. برخی هم از اول گفته اند این دو تا معنا دارد. سکون و تصدیق. تصدیق در کتب لغت آمده ولی اقرار به لسان را در هیچ کتب لغتی ندیدیم. عمل به ارکان هم همینطور.
در نتیجه اگر گفتیم ایمان مرکب از این سه تاست، ایمان یک معنای شرعی می شود؛ زیرا نمی توانیم بگوئیم که هر سه معنای تصدیق و اقرار و اعتراف در لغت آمده است؛ و معنای لغوی ایمان است.
حالا نکته ای که وجود دارد این است که واقعا باز روایاتی که در مورد ایمان وارد شده ببینیم. شاید در همه این روایات این سه قول نیامده باشد؛«قول مقول، عمل معمول، عرفان بالعقول، اتباع الرسول داریم، التصدیق بالقلب و الاقرار باللسان و العمل بالارکان».
باز من در ذهنم می آید که برخی از روایات همان تصدیق را ذکر کرده اند. بیائیم بگوئیم ایمان همان تصدیق بالقلب است؛ اما اقرار به لسان جزو معنای ایمان نیست. عمل بالارکان جزو معنای ایمان نیست. این از نشانه های ایمان است؛ یعنی نمی توانیم بگوئیم آنچه در روایات آمده دارد معنای ایمان را بیان می کند که سه جزء دارد. اگر این را بگوئیم باید بگوئیم ایمان در شرع ما یک در این سه معنا حقیقت شرعیه است؛ اما اگر بگوئیم ایمان تصدیق به قلب است که در لغت آمده و آنوقت این دو معنا می شود از لوازم و آثار و ما معنای جدید شرعی نداریم. به نظر ما ظاهر همین است و امام رضا (علیه السلام) وقتی خواسته اند ایمان را معنا کنند نفرموده اند معنای جدید دارد. بلکه دو تا از آثارش را اینجا ذکر کرده اند.
آیا فوق ایمان چیز دیگری داریم یا نه؟ نکتۀ خوبی است. آیا غیر از تصدیق قلبی چیزی بالاتر از ایمان داریم؟ روایتی هست که دلالت بر این دارد؛ که ملاحظه بفرمائید. بعد کلمۀ غیب را هم می خواهیم معنا کنیم. تا اینها روشن نشود، عبارت الایمان بالغیب را نمی توانیم درست متوجه شویم.
نظری ثبت نشده است .