موضوع: مهدويت در قرآن
تاریخ جلسه : ۱۳۹۳/۸/۲۰
شماره جلسه : ۶۰
-
یکی از آیاتی که در موضوع مهدویت باید مورد بحث قرار بگیرد آیات شریفهی 93 تا 98 سورهی کهف است؛ که مربوط به قضیهی ذو القرنین و یأجوج و مأجوج ميباشد
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خدای تبارک و تعالی در این آیات اشارهای به آخرین سفر ذو القرنین مينمايد که به بین السّدین رسید «حَتَّى إِذا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِنْ دُونِهِما قَوْماً لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً». در تفاسیر سدّین را دو کوه بيان کردهاند. گروهی از مردم که «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» بودند در میان این دو کوه زندگي کردند. از این عبارت معاني مختلفی ارائه شده است.
مجمع البیان میگوید: آنها لغتی را به کار میبردند که «کادوا لَا یَعرِفُونَ غَیرَهَا»[1] غیر از این لغت را اصلاً نمیفهمیدند. ابن عبّاس گفته است «کَادُوا لایَفقَهُونَ کَلَامَ أحَدٍ وَ لَا یَفهَمُ النَّاس کَلَامَهُم» نه اینها کلام کسی را میفهمیدند و نه دیگران کلام آنها را میفهمیدند. ممکن است آنها به لغت خاصّی صحبت میکردند. «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» آنها قولی را نمیفهمیدند چون خودشان به لغت خاصّی صحبت میکردند و غیر از آن لغت را نمیفهمیدند.
برخی گفتهاند عبارت «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» اشاره به لغت و لسان ندارد بلکه به ضعف فکری و کلامی آنها اشاره دارد؛ یعنی چندان اهل فکر و فهم نبودند شاهد این معنا این است که در آیهی بعد میگوید: «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ» آنها با ذو القرنين سخن گفتند و با زباني حرف زدند که ذو القرنين همان لسان را داشت و لو اینکه خدای تبارک و تعالی قضیه را حکایت میکند. اینجا بعضی به تکلّف افتاده و گفتند همانطور که خدای تبارک و تعالی به حضرت سلیمان منطق الطّیر را تعلیم داد کلام این مردم را هم به ذوالقرنين تعلیم داد. برخی نيز گفتند: آنجا مترجمی حضور داشت.
پس اگر ما معنای ظاهری «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» را در نظر بگیریم یعنی «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ لَفظاً» آنها هیچ کلامی را نمیفهمیدند. قول اگر به معنای لفظ و کلام باشد یعنی نه دیگران حرف آنها را میفهمیدند نه آنها حرف دیگران را این یک احتمال است. روی این احتمال تنقیص یا ضعفی بر آنها نیست. هر قومی دارای یک نوع زبان است که آن را میفهمد و لسان دیگران را نمیفهمد این تنقیص نیست. امّا ظاهر آیه این است که خدای تبارک و تعالی میخواهد به کمبود و نقصی در آنها اشاره کند و این ميسّر نمیشود مگر اینکه «لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلاً» را به عنوان کنایه در نظر بگیریم و بگوییم کنایه است از اینکه خیلی اهل فهم نبودند؛ قومی بودند که چندان از جهت فکر و درایت و عقل بهره نداشتند، از جهت امکانات مالی خیلی خوب بودند امّا از جهت عقل و درایت بسیار ضعیف بودند. به نظر میرسد که این احتمال ترجیح داشته باشد.
آنها به ذو القرنین گفتند: «قالُوا يا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ» یأجوج و مأجوج در زمین فساد میکنند. نحوهی افساد یأجوج و مأجوج هم در برخی از روایات چنين آمده است؛ وقتی که فصل بهار میشد میآمدند تمام گیاهاني را که روییده بود میخوردند و یک مقدار را هم میبردند. در بعضی از نقلها آمده است «كَانُوا يَخرُجُون فَيَقتُلُونَهُم وَ يَأكُلُونَ لُحُومَهُم وَ دَوابَّهُم»[2] مردم را میکشتند و گوشت همان کسی را که کشته بودند و نيز چهارپایان آنها را میخوردند.
در بعضی از نقلها ميگويد این قوم از یأجوج و مأجوج وحشت داشتند که در آينده بیایند حمله کنند و آنها و زندگیشان را تماماً از بین ببرند. «أنَّهُم سَيُفسِدونَ فِي المُستَقبَل عِندَ خُروجِهِم».
خود آیه میفرماید: «إِنَّ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ» یأجوج و مأجوج اسم دو نفر نیست بلکه اسم دو گروه است کما اینکه در برخی از روایات آمده است یأجوج و مأجوج هر کدام امّتی هستند.
راجع به شکل آنها هم بیانات مختلف است. در روایتی رسول خدا ظاهر و خصوصیات آنها را بیان فرموده است که آنها سه گروه و هر يک هم به شکل خاصّی هستند؛ گروهي از آنها بسيار بلند قامت و گروه ديگر به حسب ظاهر طول و عرض یکسان یعنی کوتاه و پهن بوده و صنفی ديگر گوشهايشان شکل خاصّی داشت
بحث ذو القرنین را یک مقدار جزئيتر مطرح میکنیم که ذو القرنین چه کسی بوده و قضيه او چیست و لو اینکه این موارد را نمیتوان به صورت دقیق و قطعی مطرح کرد ولی چند احتمالی را که در مورد ذو القرنین وجود دارد، بیان خواهیم کرد. منتها منظور ما اين است که به صورت اجمال در این آیهی شریفه به آنچه که مربوط به بحث ما ميشود اشاره کنيم.
اجمالاً از خود آیه استفاده میشود که یأجوج و مأجوج دو نفر نیستند چون ميفرمايد: «مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» ظاهر «مُفْسِدُونَ» دلالت بر اين دارد که آنها گروه و جماعتی هستند.
اینقوم ضعیف الفکر به ذو القرنین عرض کردند: «فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجاً عَلى أَنْ تَجْعَلَ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ سَدًّا» آیا ما به تو پول یا امکاناتی بدهیم که در مقابل آن برای ما سدّی درست کنید؟ اینها میفهمیدند که اگر در بین دو کوه سدّی قرار داده شود یأجوج و مأجوج نمیتوانند به آنها تعدّی کنند امّا ضعف فکري داشته و بلد نبودند که این سد را چگونه درست کنند.
ذو القرنین گفت: «ما مَكَّنِّي فيهِ رَبِّي خَيْرٌ» من از شما پول يا امکانات نميخواهم آنچه که خدا به من عنایت کرده بهتر از آن چیزی است که شما میخواهید به من بدهید. فقط «فَأَعينُوني بِقُوَّةٍ» مراد از «قُوَّةٍ» مردانی است که در اختیار من بگذارید «أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَ بَيْنَهُمْ رَدْماً» تا من بین شما و یأجوج و مأجوج یک سدّ محکم قرار بدهم. به سد محکم ردم ميگويند.
«آتُوني زُبَرَ الْحَديدِ حَتَّى إِذا ساوى بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ» آهنهاي بزرگ بياوريد تا اینکه «بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ» قرار داده شود. صدف جانب و کنارهی کوه را گویند. آنها زبر الحدید، آهنها را آوردند و روی هم چیدند «قالَ انْفُخُوا حَتَّى إِذا جَعَلَهُ ناراً» بعد فرمود: دستگاهی را که آهنگران با آن در آتش میدمند که آتش برافروخته شود بیاورید. مقصود ذو القرنین این بود که با آتش آهنها نرم شوند و به یکدیگر متّصل گردند. اين که امروز دو قطعه آهن را با آتش بسيار و پر حرارت نرم میکنند تا به یکدیگر جوش داده شوند همان کاری است که ذو القرنین در بناي سد انجام داده است.
ذو القرنين که يکي از انبياء يا از بندگان صالح و انساني موحد بوده است می گوید «هذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي» این سدّی که من درست کردم رحمتی از پروردگار من است. «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ» و چون به روز قیامت هم ایمان داشته میگوید این سد تا روز قیامت آنگاه که وعده الهي تحقق يابد باقي میماند. «جَعَلَهُ دَكَّاءَ» خداوند آن را صاف، از بین برده و در هم میکوبد، و زمیني هموار میشود «وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا» وعدهی ربّ من حق است.
شاهد کلام ما در این آیات، همین آیهی آخر است که ذو القرنین میگوید این سد باقی میماند تا آن زمانی که وعدهی خدا بیاید؛ پس باید این سد هنوز باقي باشد. حالا این سد کجا است؟ احتمالاتی ذکر شده که قویترین احتمال این است که در منطقهی قفقاز آذربايجان وجود دارد زیرا تنها سدّ آهنی که الآن موجود است همین سد است و بقیهی سدها خاکی هستند.
در ذیل این آیه روایاتی وارد شده است که این روایات به قضیهی اشراط السّاعة و علائم قيامت اشاره مينمايد قبلاً ذکر شد اشراط السّاعة با برخی از اشراط و علائم ظهور یکی است؛ یعنی خود قضیهی ظهور و علائم آن نیز یکی از اشراط السّاعة است چون به قیامت نزدیک میشود.
مضمون بعضی از روایات که هم در کتب اهل سنّت و هم در کتب شیعه آمده این است که جماعتی از اهل صفّه در مورد قیامت صحبت میکردند. رسول خدا متوجّه شدند و پرسيدند: راجع به چه چیزی صحبت میکنید؟ «اطَّلَعَ عَلَيْنَا رَسُولُ اللَّهِ (صلّی الله علیه و آله و سلّم) ... وَ نَحْنُ نَتَذَاكَرُ السَّاعَةَ»[3] راوی میگوید: ما راجع به قیامت صحبت میکردیم. رسول خدا فرمود: «لَا تَقُومُ السَّاعَةُ حَتَّى تَكُونَ عَشْرُ آيَاتٍ» قیامت برپا نمیشود مگر اینکه ده علامت محقّق شود. «الدَّجَّالُ وَ الدُّخَانُ وَ طُلُوعُ الشَّمْسِ مِنْ مَغْرِبِهَا وَ دَابَّةُ الْأَرْضِ» این چهار مورد «وَ ثَلَاثٌ خُسُوفٍ خَسْفٌ بِالْمَشْرِقِ وَ خَسْفٌ بِالْمَغْرِبِ وَ خَسْفٌ بِجَزِيرَة» این هفت مورد «وَ نُزُولُ عِيسَى بْنِ مَرْيَمَ ، وَ خُرُوجُ يَأْجُوجَ وَ مَأْجُوج وَ نَارٌ تَخْرُجُ مِنْ قَعْرِ عَدَنٍ تَسُوقُ النَّاسَ إِلَى الْمَحْشَرِ» در بعضی از نسخهها «مِنْ قَعْرِ یَمَن» ذکر شده است.
عجیب این است که این روایت علاوه بر کتب شيعه در بسیاری از کتب عامّه نيز آمده است. مثلاً مصنّف إبن أبی شیبه ذکر کرده است، در صحيح مسلم، جلد چهارم، صفحهی 22 ـ 25، در مسند احمد جلد چهارم، صفحهی 6 و در سنن ابن ماجه آمده است.
در روايت ديگري که در ذیل همین آیهی شریفه آمده ميفرمايد «وعد ربي» زماني است که حضرت عیسی میآید و به امر امام زمان عليه السلام دجّال را از بین میبرد. در روايات ديگر ذکر شده که خود امام زمان(عليه السلام) دجال را نابود ميکند.
در تفسیر علیّ بن ابراهیم آمده است: «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ- وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّاً قَالَ إذا كَانَ قَبلَ يَومَ القِيَامَةِ فِي آخَرُ الزَّمَان إنهَدَمَ ذَلِكَ السَّد وَ خَرَجَ يَأجُوجَ وَ مَأجوج إلَى الدُّنيَا»[4] در آخر الزمان اين سدّ منهدم ميشود و یأجوج و مأجوج دوباره زنده میشوند «وَ أكَلُوا النَّاس» شروع به خوردن مردم میکنند. یعنی مردم را میکشند، اموال آنها را از بین میبرند، زندگی آنها را نابود میکنند.
مرحوم طبرسی در مجمع البیان میگوید: ««جَعَلَهُ دَكَّاءَ» أي جَعَلَ السَّد أرضاً مُستَوياً مَعَ الأرضِ مَدكُوكاً أو ذَا دَكٍّ وَ إنَّمَا يَكُونُ ذَلِك بَعدَ قَتلِ عيسَى بنِ مَريم الدَّجَال»[5] یعنی قضیهی انهدام سدّ و خروج یأجوج و مأجوج بعد از آن است که حضرت عیسی (علی نبیّنا و آله و علیه السّلام) دجّال را به قتل میرساند.
باز مجمع البیان این روایت را هم نقل کرده است «جَاءَ فِی الحَدیث: أنَّهُم يَدأبونَ فِي حُفرَةٍ نَهَارَهُم حَتَّى إذا أمسَوا»[6] یأجوج و مأجوج طی روز در یک حفره مشغول کار هستند؛ یعنی مدام مشغول کندن هستند تا اینکه غروب شود اين حديث یا حکایت از آن زمانی میکند که سد به وجود آمد و آنها شروع به این کار کردند تا از زیر زمین تونل حفر کنند «وَ كَادوا يُبصِروُنَ شُعَاعَ الشَّمس قَالُوا نَرجِعُ غَداً وَ نَفتَحُهُ» میگفتند: فردا که بیاییم کار تمام است؛ ما از زیر آن نقب زده میتوانیم به آن طرف دسترسی پيدا کنيم.
«فَيَعُودونَ مِنَ الغَد وَ قَد استَوَى كَمَا كَانَ حَتَّى إذَا جَاءَ وَعدُ الله» فردا که ميآمدند، مشاهده ميکردند هرچه کندهاند دوباره پر شده است «قَالُوا غَداً نَفتَحُ وَ نَخرُج فَيَعُودونَ إلَيهِ وَ هُوَ كَهِيئَتِهِ حينَ تَرَكُوهُ بِالأمس» ميگويند فردا ما آنرا کنده و خارج ميشويم. دوباره میآیند میبینند مثل دیروز است؛ هر چه کندهاند جای آن پر شده است. اين کار را ادامه ميدهند تا زماني که وعده خدا تحقق يابد «فَيُخرِقُونَهُ وَ يَخرُجُونَ عَلَى النَّاس» آن زمان سد را خراب میکنند «وَ يَخرُجُونَ عَلَى النَّاس» دوباره به سراغ مردم میآیند.
«فَيَنشِفُونَ المِيَاهُ وَ يَتَحَصَّنُ النَّاس فِي حُصُونِهِم مِنهُم» آنها کاری میکنند آبی که پشت سد قرار گرفته در زمين فرو ميرود و آبی باقی نمیماند «وَ يَتَحَصَّنُ النَّاس فِي حُصُونِهِم» مردم از خوف آنها به پناهگاههای خودشان پناه ميبرند «فَيَرمُونَ سِهَامَهُم إلَى السَّمَاء» سپس تیرهای خود را به آسمان پرتاب میکنند «فَتَرجِعُ وَ فِيهَا كَهيئَةِ الدِّمَاء» این تیرها در حالی که خونآلود هستند برمیگردند. «فَيَقُولُون قَد قَهَرنَا أهلَ الأرض وَ عَلَونَا أهلَ السَّمَاء» میگویند ما همهی اهل زمین را مقهور خود کردیم و بر اهل آسمان چیره شدیم؛ یعنی تیری که به سمت بالا میرود و خونآلود برمیگردد باعث میشود آنها فکر کنند اهل آسمان را هم از بین بردند. «فَيَبعَثُ الله عَلَيهِم نَغفاً فِي أقَفَائِهِم» در اين هنگام خدا کرمی را بر آنها مسلّط میکند «فَيَدخُلُ فِي آذَانِهِم فَيُهلَكُونَ بِهَا» این کرم وارد گوش آنها میشود و آنها را هلاک ميکند «فَقَالَ النَّبي (صلّی الله علیه و آله): وَ الَّذي نَفسُ مُحَمَّدٍ (صلوات) بِيَدِه أنَّ دَوابَّ الأرض لَتُسمِنُ وَ تُسكِرُ مِن لُحُومِهِم سُكراً» پیامبر فرمود قسم به جان خودم که حشرات و حیوانات و چهار پایان زمین از گوشت آنها سیر میشوند.
اینطور که صاحب مجمع البیان میگوید: در روایت دارد «وَ قَد استَوَى كَمَا كَانَ حَتَّى إذَا جَاءَ وَعدُ الله» وعدهی خدا که بیاید بالاخره آنها تنبه پيدا ميکنند که خدا و قیامتی وجود دارد؛ در عبارت«نَفتَحُ وَ نَخرُج إن شَاء الله فَيَعُودُونَ إلَيه» تعبير ان شاء الله دلالت دارد بر اينکه این مسائل را میدانند. روی این جهت موقعی که وعدهی الهی بيايد آنها تنبّه پیدا میکنند.
از بعضی از روایات استفاده میشود که یأجوج و مأجوج الآن هم هستند. در تفسیر کلبی آمده «أنَّ الخِضر وَ اليَسَع يَجتَمِعَانِ كُلُّ لَيلَةٍ عَلَى ذَلِكَ السَّد يَحجُبَان يَأجُوجَ وَ مَأجُوج عَنِ الخُروُج» حضرت خضر و يسع هر شب نزد آن سدّ آمده و مانع خروج یأجوج و مأجوج ميشوند. یأجوج و مأجوج زنده هستند مثل بعضی از موجوداتی که خدای تبارک و تعالی آنها را زنده نگه داشته است.
امّا روایتی که در تفسیر علیّ بن ابراهیم ذکر شده نقل ميکند «خَرَجَ إلَی الدُّنیا» دو مرتبه زنده میشوند و به دنیا برمیگردند مگر اینکه بگوییم «خَرَجَ إلَی الدُّنیا» یعنی اینها محصور هستند و مراقبت شده و نمیگذارند کاری انجام بدهند تا زمانی که قیامت رخ دهد آنگاه از آن حفره خارج شده و ظاهر ميشوند.
یکی از قضایایی که در مسئلهی مهدویّت مسلّم است و باید مورد بحث دقیق قرار بگیرد قضیهی یأجوج و مأجوج است. علائم ظهور را به حتمی و غیر حتمی تقسیم میکنند یأجوج و مأجوج جزء علامتهاي حتمیّه هستند. البته اين تقسيمبندي مربوط به علائم ظهور است اما تمام علائم قيامت، حتميه است. برخي از علائم ظهور نيز با علائم قيامت مشترک هستند نظير قضيه ياجوج و ماجوج که از وقايع حتميه است.
[1] ـ مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 762.
[2] ـ مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج6، ص 763.
[3] ـ بحار الأنوار، ج 6، ص 303.
[4] ـ تفسیر القمی، ج 2، ص 41.
[5] ـ مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 6، ص 764.
[6] ـ همان.
نظری ثبت نشده است .