موضوع: مهدويت در قرآن
تاریخ جلسه : ۱۳۹۳/۱۰/۲۳
شماره جلسه : ۶۴
-
بحث پيرامون آیاتی از سورهی مبارکهی کهف در مورد ذو القرنین است که ميفرمايند ذو القرنین بعد از آنکه با کمک مردم سد محکمي را ساخت تا مردم از اذیّت و آزار یأجوج و مأجوج در امان بمانند. فرمود «قَالَ هَذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا»
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بحث پيرامون آیاتی از سورهی مبارکهی کهف در مورد ذو القرنین است که ميفرمايند ذو القرنین بعد از آنکه با کمک مردم سد محکمي را ساخت تا مردم از اذیّت و آزار یأجوج و مأجوج در امان بمانند. فرمود «قَالَ هَذا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا»[1].
این سد رحمتی از ناحیهی ربّ من است و هنگامی که وعدهی الهی فرا رسد که همان قیامت یا ظهور آخرین حجّت باشد این سد از بین میرود. «وَ كانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا». وعده پروردگار من حق است و تخلف ناپذير. در جلسات گذشته در مورد اینکه ذو القرنین کيست، گفته شد از میان احتمالات متعدد دو احتمال قویتر است. یک احتمال که عمدهی بزرگان اهل سنّت آن را پذیرفتهاند این است که ذو القرنین همان اسکندر مقدونی است. که ما با توجه به خصوصیّات اسکندر اشکالات اين احتمال را حتي از علماء عامّه مثل آلوسی ذکر کرديم و اشکال عمده هم اين است که اسکندر ستارهپرست بوده و حال آنکه اين آيات مؤمن بودن ذو القرنین را به صراحت بيان ميفرمايد.
همچنين قرآن میفرماید ذو القرنین سفری به مغرب داشته و حال آنکه تاریخ چنين سفري را برای اسکندر ذکر نمیکند. احتمال دوم که مرحوم علّامه طباطبایی و جمع دیگری تمایل به آن پیدا کردهاند این است که ذو القرنین، کوروش کبير است. عمدهی ادلّهی مرحوم علّامه این است که کوروش برحسب آنچه که در کتب عهد قدیم آمده موصوف به تدیّن و عدالتپيشگي است، و بسیاری از عناویني که در آیات شریفه برای ذو القرنین ذکر شده منطبق بر کوروش است. شاهد دوم هم مجسّمهاي است که از کوروش به دست آمده و الآن در پاسارگاد موجود است. اگر قرن را به معناي شاخ درنظر بگيريم خصوصيت ذوالقرنين بر اين مجسمّه که داراي دو شاخ است منطبق ميشود. کتيبههاي موجود در آنجا هم شاهد بر این است که این مجسّمه متعلق به کوروش است.
کلام ما اين است که اين کتب برای ما اعتباری ندارد، ما نمیتوانیم به کتب عهد قدیم، يا عتيق يا تورات استدلال کنیم. البتّه این نکته اصولی در بحث استصحاب شرایع سابقه مطرح است. آقایان در تنبیهات استصحاب آوردهاند که آیا احکام شرایع سابقه را ميتوان استصحاب کرد یا نه؟ افرادی مثل مرحوم شیخ انصاري و آخوند خراساني قائل به صحت استصحاب احکام شرایع سابقه هستند و در مقابل بزرگانی مثل مرحوم امام خميني و آقای خویی (قدّس سرهما) قائل به عدم جريان استصحاب احکام شرایع سابقه هستند. حال هر دو گروه با این سؤال مواجه ميباشند که اگر ما بخواهیم حکمی را از شرایع سابقه استصحاب کنیم اوّل باید برای ما يقين حاصل شود که چنین حکمی در کتب آسماني گذشته مثل تورات یا زبور وجود داشته است. چنانچه قائل به تحريف آن کتب باشيم چگونه يقين به آن حکم حاصل ميشود؟
يعني اوّل بايد موضوع را روشن کرد، سپس بحث از حکم آن مطرح شود. این مطلب مهم است که چطور یقین پیدا کنیم که این حکم در شرایع سابقه بوده است؟ جواب این است برخی از احکام شرایع سابق در قرآن کریم ذکر شده است. یعنی قرآن گاهی اوقات بعضی از احکام موجود در شرایع سابقه را حکایت میکند، به استناد قرآن آن احکام برای ما یقینی است. مثلاً در سورهی مبارکهی بقره خدا میفرماید «وَ إِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ يا قَوْمِ إِنَّكُمْ ظَلَمْتُمْ أَنْفُسَكُمْ بِاتِّخاذِكُمُ الْعِجْلَ فَتُوبُوا إِلى بارِئِكُمْ فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»[2]. بعد از اینکه حضرت موسی از کوه طور برگشت دید پیروان او از دین توحیدی به گوسالهپرستی گرويدهاند. توسّط جبرئیل از ناحیهی خداوند دستور آمد که آنها بايد توبه کنند، توبهی آنها هم این است که «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ»، شما باید خود را بکشید. یعنی به خوبی از آیه استفاده میشود که حکم مرتد در قوم حضرت موسی (علیه السّلام) قتل بوده است. آنها مرتد شدند و از دین حضرت موسی برگشتند، وقتی که مرتد شدند حضرت فرمود: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ». در بعضی از روایات نقل شده آنها آماده شدند، کفن پوشیدند، پدر پسر را کشت، پسر پدر را کشت، برادر برادر را کشت، تا نزدیک مغرب این کار ادامه پیدا کرد سپس دستور توقف آمد.
این یک نمونهی خیلی خوبی است که البتّه این مثال را من ندیدم آقايان در کتابهای اصولی و فقهی بیان کرده باشند. قرآن اينچنين حکم وجوب قتل مرتد در قوم حضرت موسی را بیان میکند. حال اگر فرض کنیم در شریعت اسلام دلیلی برای اين حکم نداشته باشیم ميتوانيم این حکم را از شريعت موسي استصحاب کنیم. البتّه اینجا نکات دقیق علمی دیگر هم وجود دارد که خیلی به بحث ما ارتباط پیدا نمیکند. ولی عرض من این است که مرحوم علّامه دلیل اوّل و مهمترین دلیل خود را این قرار داده که در کتب عهد عتیق خصوصاً در کتابهاي دانیال، اشعیاء و عزرا، راجع به قضایای کوروش، فتح مشرق و مغرب او، عدالتپيشگي و توجه بسيار او به مردم تعاريفي وجود دارد خصوصاً آنچه که در کتاب دانیال آمده است.
مثلا دانیال نبی خواب دید یک قوچی که دارای دو شاخ است مشرق و مغرب و شمال و جنوب را سیر میکند، آنگاه بز نری ميآيد و آن را از بین ميبرد. از جبرئیل سؤال کرد که تعبیر این خواب چیست؟ جبرئیل چنين تعبیر کرد که قوچ دارای دو شاخ پادشاهان ماد و فارس هستند و آن بز نر که آنها را از بین برد پادشاه یونان است. آيا این مطالب درست است؟ با مراجعه به تاريخ انسان ملاحظه میکند به هیچ يک از این نقلها نمیتواند اعتماد کند. حتّی محقّقان یهودی خودشان اقرار کردهاند که در اثر حوادث مختلف تاریخی تورات و دستورات اصلی حضرت موسی از بین رفته و آنچه که فعلاً وجود دارد توسّط دیگران نوشته شده است. حتّی خود تورات که مشتمل بر اسفار خمسه است در بعضی از قسمتهايش مطالبی پيرامون قضایای بعد از موت حضرت موسی دارد، چطور میشود اين همان توراتي باشد که بر خود حضرت موسی نازل شده است؟
لازم است اشارهای به عهد عتيق کنم. مرحوم آقای مبلّغی آبادانی کتابی در سه جلد به نام تاریخ ادیان جهان تأليف نموده که براي آن بسیار زحمت کشیده است و به خوبی مطالب مربوط به کتب عهد قدیم، تورات و اسامي تمام اين کتابها را ذکر ميکند. در آخر نيز مينويسد تورات ساختهی ادوار بعد از حضرت موسی است و شواهدی هم میآورد. یکی از شواهد همین است که شرح وفات حضرت موسی در سفر تثنیه آمده است.
تورات مشتمل بر پنج سفر است، اول سفر پیدایش است که پنجاه باب دارد. مطالب آن راجع به اين است که خدا چيست و جهان چگونه بهوجود آمده، خلقت آدم و حوّا، قضيّهي ساختن کشتي و طوفان حضرت نوح، داستان ابراهیم، یعقوب، بنی اسرائیل، تا پایان مرگ حضرت یوسف در قسمت سفر پیدایش است. دوم سفر خروج است که 40 باب دارد و مربوط به بیرون آمدن عبرانیان به رهبری حضرت موسی از مصر است. سوم سفر لاویان است که 27 باب دارد. سفر چهارم سفر اعداد و سفر پنجم که 33 باب دارد سفر تثنیه است و شرح وفات حضرت موسي در آن نوشته شده است. بنابراين نميتوان گفت بر حضرت موسي خصوصيّات وفاتش وحي شده و خود او آن را بيان کرده است. اشکال دوم اين است که شيوهي نگارش عهد عتيق، شیوهی تاریخنگاری است که غالباً کتابهاي تاريخي و رمان به این صورت است و با سبک کتب آسماني سازگاري ندارد.
اشکال دوم وجود تناقضات است در سفر پيدايش از خدا باعنوان خدا تعبير ميکند امّا در جاي ديگر تعبير به یَهوِه میکند و در نقل داستان طوفان نوح نيز تناقضاتی وجود دارد. بهطور کلّي بايد دانست اصل تورات به زبان عبری بوده و بعداً به زبانهای دیگر ترجمه شده است. مسأله ترجمه سبب شده مترجمين مطالب دیگری را در این کتاب داخل کنند و همین امر موجب تناقض در نقل داستانها گرديده است. مثلا دربارهی 12 نفری که حضرت موسی انتخاب نمود و به عنوان جاسوس به کنعان اعزام کرد اختلاف و تناقض وجود دارد. عهد عتیق يا تنخ که مخفف سه حرف «ت = تورات، ن = نبويئم، انبياء و خ = کتوبيم (طبق قواعد عبري ک به خ تبديل شده است» ميباشد. مجموعاً از 25 کتاب و اين سه فصل تشکیل میشود، فصل اول آن مربوط به تورات و شامل اسفار پنجگانه است.
فصل دوم نبوئيم است که مربوط به کتب پیامبران است به دو بخش انبياء متقدم و انبياء متأخر تقسيم ميگردد. نظير کتاب سلیمان، کتاب دانیال، کتاب اشعیاء، کتاب حزقیل، کتاب روت، کتاب سموئیل، کتاب پادشاهان، کتاب تواریخ ایّام، کتاب عزراء، کتاب نحمیاء، کتاب استر، کتاب ایّوب، زبور داوود. زبور داوود یکی از همین کتابهای عهد عتیق است، امثال سلیمان، کتاب جامعه، غزلهای سلیمان. انبياء متأخر عمدتاً مربوط به انبياء بني اسرائيل است مثل، اشعیاء، ارمیاء، حزقیال، یوئیل، عاموس. محقّقان یهود معترف هستند که فرامین دهگانهی اصلی حضرت موسی در اثر جنگها و حوادث روزگار از بين رفته است. گاهی اوقات بعضی از کلمات حضرت موسي را مينوشتند و میگفتند در صندوق بماند اما در اثر حادثهای آن هم از بین میرفت.
از هر نسلی یک چیزی به نام سخنان حضرت موسي باقی میماند منتها در اثر حادثهای از بین میرفت و نسل بعد بر پايه محفوظات خود تورات را مینوشت. این نکتهی تاريخي خیلی مهمّ است که در زمان حضرت موسی الواح ايشان تا یک زمانی بوده بعد از بین رفته، سپس براساس محفوظات آنرا نوشتهاند. از سوي ديگر هنگام ترجمههای مختلف مطالبي را از ذهن خود اضافه میکردند، همين امر موجب شده که این تناقضات و اشکالات در تورات کنوني به وجود آيد. در قضیّهی ذو القرنین به کتاب منسوب به اشعیای نبی اشاره شده است.، راجع به اینکه کتاب اشعیاء را یک نفر نوشته يا دو نفر اختلاف نظر وجود دارد. میگویند دو اشِعیاء وجود داشته و زمان تولد اشعیای اوّل روشن نیست امّا از قرائن استفاده میشود وي پسر عاموص و حدود قرن هشتم قبل از میلاد زندگي ميکرده و وفاتش 681 قبل از ميلاد بوده است. در این کتاب راجع به کوروش مطالبي بيان شده در حالی که کوروش 160 سال بعد از وی زندگی کرده، چطور میشود که ما بگوییم در این کتاب اشِعیاء قضیّهای که مربوط به 160 سال بعد است ذکر شده است؟ لذا عدهاي گفتهاند فصول 40 تا 66 دو قرن بعد از اشعياء نوشته شده است.
اشِعیای دوم نيز اصلاً معلوم نیست چه کسی است. ویل دورانت در جلد اوّل تاریخ تمدّن میگوید به عقیدهی محقّقین فصلهای 40 تا 55، کتاب اشعیای نبی از یک نویسندهی مجهول است که تمام کردن کتاب را بر عهده گرفته است. این فرد اثر خود را کمی قبل یا بعد از آزادی قوم یهود به دست کوروش نوشته است.[3] از اين عبارت نتيجه ميگيريم کتاب اشعیای نبی در سالهای بین 300 تا 710 قبل از میلاد به وسیلهی چند نفر تأليف شده است. پیشگوییهای در مورد کوروش و تجليل خداوند از او در فصلهای 45 و 46 آمده است تألیف نویسندهی مجهولي است که برخي او را اشعیای دوم خواندهاند. بههرحال دقيقاً معلوم نیست چه کسی این کتاب را نوشتهاست و انتساب آن به اشعياي نبي محرز نيست.
اشعیای اوّل که قبل از کوروش بوده، اشعیای دوم هم اگر آن را نوشته معلوم نیست چه کسی است. کتاب عزراء در حدود سدهی سوم پیش از میلاد نوشته شده در حالی که ولادت عزراء در قرن پنجم قبل از میلاد بوده، یعنی 200 سال بعد از عزراء تازه کتاب او را نوشتهاند. کتاب جامعه که منسوب به سلیمان نبی است میگویند آثار نفوذ فرهنگ یونانی در آن فراوان است. این نکات برگرفته از کتابي است به نام ذوالقرنين کيست؟ تأليف شخصي به نام دکتر سيد حسن صفوي که نمیدانم در بازار وجود دارد یا نه، نسخهاي از آن در کتابخانهی مرحوم والد ما بود. راجع به دانیال میگوید اوّلاً برخی در اصل وجود وی تردید کردهاند. ثانیاً برخی گفتهاند یهودیان یونانی اغلب در اسکندریّه و شهرهای دیگر که تحت نفوذ یونان بود کتابهایی از جمله زبور داوود و دانیال نبی را نوشتهاند.
بله یک زبور اصلی وجود دارد که قرآن از آن سخن میگوید امّا اين زبوري که اکنون موجود است و منسوب به داود است معلوم نيست چه کسانی آنرا نوشتهاند؟ ادوارد براون در جلد اوّل تاریخ ادبی ایران در ملحقات مشکوک الاعتبار دانیال به تورات این عبارات را میگوید: سخن از نسخهی قدیمی است که شامل اساطیری راجع به دانیال و اساطیر دیگر مربوط به کتاب مقدّس است و نیز حاوي عقاید علمای ربّانی یهود خصوصاً پیشگوییهای دانیال به وسیلهی وحی و الهام نسبت به وقایع آینده و افسانههايی در رابطه با عصر مسیح است. اینها همه اساطیر و افسانه است، انتساب آن به یک پیغمبر الهی بهطوري که بتوانيم بگوييم اینها را خود دانیال نبی گفته معلوم نیست. علی أیّ حال محقّقین اعم از محقّقین اسلامی و محققين یهود میدانند تورات اصلی وجود ندارد و این کتابهای متعدّدی که به عنوان کتب عهد قدیم مطرح است توسّط دیگران نوشته شده است.
در تاریخ برخي گفتهاند کَهَنه براساس اهدافي که داشتند دنبال نوشتن این مطالب بودند تا عقاید خود را داخل در اين کتب کنند. قرائن و شواهد زیادی هم نسبت به آن وجود دارد. حال با وجود چنین مطلبی تعجّب از مثل مرحوم علّامه طباطبایی (رضوان الله تعالی علیه) است که تمايل دارند ذو القرنین را بر کوروش تطبیق بدهند.
راجع به مجسّمه هم که ایشان به آن اشاره کردهاند اکثر محقّقین زمان ما میگویند این مجسّمه مربوط به کوروش نیست نه کوروش اوّل و نه کوروش دوم. اما اينکه قضیّهی مجسّمه چیست؟ شايد خواستهاند بهعنوان يک نماد، پادشاهي را نشان بدهند که در حال پرواز است و دست خود را برای رد کردن ارواح خبیثه بلند کرده است. در اين مجسمه آثار اختلاط فرهنگهای مختلف، آشوری، مصری، فارسیها، پهلویها، وجود دارد. اینطور نیست که حاکی از یک شخص خاصّی باشد. بله، در بالاي مکاني که اين مجسمه در آنجا پيدا شده کتيبههايي هست که در آن آمده من کوروش پادشاه هخامنشی هستم اما این کتيبه مربوط به مجسّمه نیست بلکه مربوط به آن بنا است که در زمان کوروش درست شده و این مجسّمه را آنجا قرار دادهاند.
از قرائن استفاده میشود که ساخت ابنیه و قصور به فرمان کوروش بوده، بعضی از محقّقین غربی هم گفتهاند ما یک هفته بررسی کردیم و نمیتوانیم از جهت تاریخی قبول کنیم که اين مجسمه مربوط به کوروش باشد. بهرحال اين دو مستندي که آقايان ميخواهند براساس آن ذو القرنین را کوروش بدانند درست نیست. البته در اینکه بین احتمال اسکندر و کوروش قرائن به کداميک نزدیکتر است منصفانه بايد گفت قرائن کوروش نزدیکتر از اسکندر است امّا اين احتمال هم وجود دارد که ذو القرنین کس دیگری بوده است؟ در تفسیر علیّ بن ابراهیم چند روایت راجع به ذو القرنین ذکر شده است بر فرض که سند آن معتبر هم باشد چون بعضي مرسله است و در سند بعضی هم اشکال است، امّا با اغماض از مسئلهی سند از اين روايات میفهمیم که اصلاً ذو القرنین شخصیّتي الهی و يکي از اولياء الله بوده نه پیامبر يا ملک و پادشاه. در تفسیر قمّی در ذیل همین آیات سورهی کهف این روایات را ابی بصیر از امام صادق (علیه السّلام) نقل میکند، «سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللهِ يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُمْ مِنْهُ ذِكْراً قَالَ إِنَّ ذَا الْقَرْنَيْنِ بَعَثَهُ اللهُ إِلَى قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَيْمَن»[4]، خدا ذوالقرنين را به سوي قومش فرستاد و آنها بر طرف راست او ضربتی زدند و او از بین رفت.
«فَأَمَاتَهُ اللهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍٍٍٍٍٍٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَيْهِمْ بَعْدَ ذَلِكَ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَيْسَرِ»، بعد از پانصد سال خداوند مجدّدا او را زنده کرد و بهسوي آن قوم فرستاد. این مرتبه بر سمت چپ او زدند و او مرد. «فَأَمَاتَهُ اللهُ خَمْسَمِائَةِ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ إِلَيْهِمْ بَعْدَ ذَلِكَ فَمَلَّكَهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا مِنْ حَيْثُ تَطْلُعُ الشَّمْسُ إِلَى حَيْثُ تَغْرُبُ»، سپس بعد از پانصد سال خداوند او را زنده کرد و به سوي آنها فرستاد و شرق و غرب زمين را در تمليک او قرار داد. «فَهُوَ قَوْلُهُ حَتَّى إِذا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَها تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَة... فَجَعَلَ ذُو الْقَرْنَيْنِ بَيْنَهُمْ». بعد هم داستان ساختن سدّ را توسط ذو القرنین ذکر میکند، «فَحَالَ بَيْنَهُمْ وَ بَيْنَ الْخُرُوجِ»، و اينکه مانع هجوم یأجوج و مأجوج شد. قبلا عرض کردیم از ظاهر آیات قرآن استفاده میشود یأجوج و مأجوج هنوز موجود هستند. و بحث خوبی راجع به آنها وجود دارد که اینها چه کسانی هستند؟ از طايفه انس هستند يا جن؟ قبل از ظهور حضرت خروج ميکنند يا بعد از ظهور؟
در همین روایت اشاره میکند که امام صادق فرمود: «لَيْسَ مِنْهُمْ رَجُلٌ يَمُوتُ حَتَّى يُولَدَ لَهُ مِنْ صُلْبِهِ أَلْفُ وَلَدٍ ذَكَرٍ»، فردي از آنها نمیمیرد مگر آنکه از نسل خود هزار مولود مذکّر را میبیند، هزارمين نفر که متولّد شد او میمیرد. اینها چه کسانی هستند؟ کجا هستند؟ چطور هستند؟ «ثُمَّ قَالَ هُمْ أَكْثَرُ خَلْقٍ خُلِقُوا بَعْدَ الْمَلَائِكَة»، ميفرمايد اينها بيشترين مخلوق خدا بعد از ملائکه هستند با اينکه تعداد ملائکه اینقدر زیاد است که حدّ و حصر ندارد، روایت دیگري در تفسير نور الثّقلین و البرهان و الصّافي آمده است که ميفرمايد:
«وَ سُئِلَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ (عَلَیهِ السَّلَام) عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ نَبِيّاً كَانَ أَمْ مَلَكاً فَقَالَ لَا نَبِيٌّ وَ لَا مَلَك بَلْ إِنَّمَا هُوَ عَبْدٌ أَحَبَّ اللهَ فَأَحَبَّهُ وَ نَصَحَ لِلهِ فَنَصَحَ لَهُ، فَبَعَثَهُ اللهُ إِلَى قَوْمِهِ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَيْمَنِ»[5].
اين روايت ميفرمايد ذوالقرنين نه پيامبر بوده و نه پادشاه و اگر ما اين روايات را معتبر بدانيم تمام 10، 15 وجه تسمیهاي که برای ذو القرنین در کتابها ذکر شده کنار میرود. «فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ يَغِيبَ»، در آن روایت «فاماته الله خَمسَ مِئَةِ عام» آمده بوده اما اینجا امیر المؤمنین فرموده تا آن مقداری که خدا خواست غایب شد. «ثُمَّ بَعَثَهُ الثَّانِيَةَ فَضَرَبُوهُ عَلَى قَرْنِهِ الْأَيْسَرِ فَغَابَ عَنْهُمْ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ يَغِيبَ ثُمَّ بَعَثَهُ ثَالِثَةً فَمَكَّنَ اللهُ لَهُ فِي الْأَرْضِ»، خدا در مرتبه سوم او را متمکّن در زمین کرد، یعنی تمام زمین را در اختیار او قرار داد. نکتهی عجیب این است که در بعضی روايات میفرماید «وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ»، در میان شما مردم مثل ذو القرنین وجود دارد. در اين قسمت راوی روايت یا صاحب آن کتابی که این روایت از او نقل میشود، (مرحوم فیض در صافی یا بحرانی در برهان) میگوید در عبارت: «وَ فِيكُمْ مِثْلُهُ يَعْنِي نَفْسَه»، امیر المؤمنین خود را اراده کرده که مثل ذو القرنین در بين مردم است. یعنی ائمّهی ما (علیهم السّلام) براساس ولایت تکوینی که خدا در اختیار آنها قرار داده متمکّن از شرق و غرب عالم هستند، قدرت دارند هر کاری بخواهند انجام دهند.
این عبارت اشاره به ولایت تکوینی ائمّهی معصومین (علیهم السّلام) دارد. حال چنانچه ما باشیم و این روایات، کوروش یک مرتبه به دنیا آمده یک مرتبه هم از دنیا رفته است در حالي که این روایات میگوید ذو القرنین یک انسان معمولی نبوده که مدتي در بين مردم زندگی کند و بعد هم برای همیشه از دنیا برود بلکه او دو نوبت کشته و زنده شده، هر مرتبه هم بین کشته شدن و زنده شدن او 500 سال فاصله بوده است. بعد از مرتبهی دوم که زنده شد خدا قدرتی به او داد و مسلّط بر کلّ زمین شد. حال اين در چه زمانی بوده آنرا ما نميدانيم، لذا نميشود اين را بر شخص خاصّي که اطلاع از حال او داريم تطبيق کنيم. نتيجه اين است که ذي القرنين نه بر اسکندر قابل تطبیق است نه بر کوروش. یک فرد دیگری بوده است. دلیل نداریم که تاریخ هم واقعاً بتواند این را براي ما بیان کند.
چنین چیزی نیست که بگوییم تاریخ قضاياي هزاران سال گذشته را کاملاً برای ما بیان کرده، علی أیّ حال آنچه میفهمیم این است که ذو القرنين نه اسکندر است نه کوروش، بلکه شخص دیگری بوده است. بحثی که باقی میماند این است که یأجوج و مأجوج چه کسانی هستند؟ کجا هستند؟ آیا آنها هنوز هم زنده هستند و «فَإِذا جاءَ وَعْدُ رَبِّي» تا زمان تحقق وعده الهي باقي هستند؟ یا اینکه آن زمان به وجود میآیند و خروج میکنند؟ بحث یأجوج و مأجوج را باید هم از جهت قرآن و هم از جهت روایات دنبال کرد. در روایات هم روایات اهل سنّت یأجوج و مأجوج را یک طور معرّفی میکند و روایات شيعه طور ديگر.
وصلّی الله علی محمد و آله الطاهرین.
[1] ـ همان، آیه 98.
[2] ـ سورهی بقره، آیه 54.
[3] ـ تاريخ نگاران اين کتاب را به سه قسمت تقسيم کردهاند. قسمت اول شامل نگارشهاي پيامبران سده هشتم و هفتم قبل از ميلاد است. قسمت دوم بخشهاي 40 تا 55 است که متعلق به سده ششم قبل از ميلاد بوده و توسط فردي که به نام اسيران يهودي در بابل آنرا امضاء ميکرد نگاشته شده و قسمت سوم بخشهاي 55 تا 66 است که توسط چند نويسنده در اورشليم نوشته شده است.
[4] ـ تفسیر القمی، ج 2، ص 40.
[5] ـ همان، ص 41.
نظری ثبت نشده است .