درس بعد

مفاهیم

درس قبل

مفاهیم

درس بعد

درس قبل

موضوع: مفاهیم


تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۶/۲۳


شماره جلسه : ۴

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اثبات مفهوم شرط _ بحث اخلاقی

دیگر جلسات



بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بعد از اين که مقدّمه بحث مفاهيم تمام شد، اوّلين بحثي که مرحوم آخوند شروع مي کنند، مفهوم شرط است. در بحث مفهوم شرط، ابتدا ادلّه قائلين به مفهوم و بعد ادلّه منکرين را مطرح مي کنند؛ در آخر نيز تنبيهاتي را براي بحث مفاهيم ذکر مي کنند.

نزاع در جمله شرطيّه

در مفهوم شرط همان طور که در بحث ديروز عرض کرديم، نزاعي وجود ندارد که جمله شرطيّه بر ثبوت عند الثبوت دلالت دارد. همچنين نزاعي نيست که در برخي از موارد، جمله شرطيّه در انتفاء عند الانتفاء استعمال مي شود؛ در محاورات و کلام عرب، موارد زيادي داريم که جمله شرطيّه به کار برده شده و از آن انتفاء عند الانتفاء را اراده کرده اند. نزاع در اين است که آيا انتفاء عند الانتفاء به عنوان موضوعٌ له جمله شرطيّه است؟، يا به عنوان يک قاعده کلّي است که مثلاً از مقدّمات حکمت استفاده مي کنيم؟

به عنوان يک قرينه عامه است؟ که اگر چنين باشد، - يعني ما بگوييم انتفاء عند الانتفاء ، عنوان موضوع له جمله شرطيّه را دارد و يا مستفاد از اطلاق و مقدّمات حکمت است - در تمام مواردي که شکّ داريم جمله شرطيّه مفهوم دارد يا ندارد، بايد به همين قاعده کلّي رجوع کنيم؛ امّا اگر گفتيم جمله شرطيّه مفهوم ندارد، يک مواردي هم که در استعمالات وجود دارد که در آنها قرينه خاصه وجود دارد که دلالت بر انتفاء عند الانتفاء دارد. اين محل نزاع در جمله شرطيّه.


تعليق، ترتّب و لزوم

بعضي از کتب اصولي قبل از اين که ادلّه قائلين به مفهوم شرط را عنوان کنند، چند مطلب به عنوان مقدّمه ذکر کرده اند که اين هم مفيد است. اوّلين مطلب اين است که در کلمات علما و اصوليين سه عنوان مي بينيم؛ گاهي اوقات مي گويند جمله شرطيّه تدلّ علي التعليق، کلمه تعليق را مي آورند.
گاهي اوقات به جاي «تعليق» مي گويند جمله شرطيّه بر «ترتّب» دلالت دارد؛ يعني جزا مترتّب است بر مقدّم و شرط. گاهي نيز فقط تعبير «لزوم» را مي آورند. بين اينها فرق وجود دارد. تعليق در جايي است که فقط مسأله عليّت منحصره وجود دارد.

تعليق، يعني: « ربط أحد الشيئين بالآخر بنحو لايتخلف عنه ولايمکن تحقّقه بدونه ». معناي تعليق اين است که يک شيء به ديگري مرتبط است و در آن امکان تخلف وجود ندارد و تحقّق اين بدون معلّق عليه اصلاً امکان ندارد. به عبارت ديگر در جايي که يک شيئي فقط يک سبب واحد دارد، عليّت، عليّت منحصره است؛ اينجا تعبير به تعليق مي شود. اما اگر يک شيئي داراي دو علت تامّه باشد و با هر کدام از اين علّت ها تحقّق خارجي پيدا کند، اينجا ديگر به تعليق تعبير نمي کنند. پس، تعليق يعني علت عليّت منحصره.


ترتّب

ترتّب اعّم از تعليق است؛ يعني آنجايي که يک شيء داراي دو علّت هم باشد، مي گويند: اين معلول، مترتّب بر علّت است؛ اما نمي گويند معلّق بر اين علّت است. در ترتّب، ديگر عليّت منحصره وجود ندارد. تعريف ترتّب اين است: حصول أحد الشيئين عند حصول الآخر؛ يک شيء با حصول ديگري موجود مي شود بحيث يکون منشأ لتحقّقه ، اين علّت، منشأ تحقّق اين معلول است؛ اما ديگر نمي گوييم لايمکن تحقّق معلول بدون اين علت. ممکن است که معلول بدون اين علّت هم تحقّق پيدا کند؛ لذا، ترتّب اعمّ از تعليق است.


لزوم

اعمّيت عنوان لزوم از عنوان ترتّب هم بيشتر است، لزوم يعني: حصول أحد الشيئين مع الآخر بنحو لاينفک أحدهما عن الآخر ، يک شيء به همراه ديگري حاصل مي شود به طوري که از يکديگر انفکاک ندارند؛ اما اين طور نيست که بگوييم آن شيء حتماً بايد علّت براي اين شيء باشد. جايي که علّت و معلول داريم، علّت حتماً در تحقّق معلول دخالت دارد؛ منشأ تحقّق معلول علّت است. اينجا لزوم وجود دارد و ملازمه بين علّت و معلول محقّق است.

در عکسش هم وجود دارد؛ يعني: اگر گفتيم بين معلول و علّت ملازمه است - يعني در جمله شرطيّه، معلول را مقدّم و علّت را تالي قرار داديم. - علّت، بر معلول مترتّب نيست؛ ولي اگر معلول را در جمله شرطيّه مقدّم قرار داديم و علّت را تالي، اين علّت در اينجا مترتّب بر معلول نيست امّا بينشان ملازمه وجود دارد؛ در حالي که مي گوييم علّت بر معلول مترتّب نيست. لذا، عنوان لزوم اعم است.


مراحل موجود در جمله شرطيه

در جمله شرطيّه، اوّلين مرحله اين است که بگوييم بين تالي و مقدّم، ارتباط وجود دارد. مرحله دوّم اين است که بگوييم اين ارتباط به نحو لزومي است؛ بين اين دو ملازمه هم وجود دارد. مرحله سوّم نيز اين است که بگوييم اين لزوم به نحو ترتّبي است؛ يعني: تالي مترتّب بر مقدّم است، جزا در طول مقدّم است و بر مقدّم ترتّب دارد. مرحله چهارم اين است که بگوييم مقدّم براي تالي عليّت دارد.

مرحله پنجم اين است که اين عليّت، عليّت تامّه است و آخرين مرحله آن است که بگوييم عليّت، عليّت تامّه منحصره است. اگر اين امور شش گانه را در جمله شرطيّه اثبات کرديم، نتيجه مي گيريم كه جمله شرطيّه همان طور که بر ثبوت عند الثبوت دلالت دارد، بر انتفاء عند الانتفاء هم دلالت دارد.

علّت ربط جزا بر مقدّم

مطلب دوّم اين است که وقتي مي گوييم بين جزا و مقدّم ارتباط وجود دارد، در جمله شرطيه ربط جزا به تالي را از کجا مي توانيم استفاده کنيم؟ بين بزرگان اختلاف است که آيا اين ربط مؤدّاي ادات شرط است؟ يعني «إن» شرطيّه که در جمله شرطيّه آمده است، دلالت دارد بر اين که جزا به مقدّم ربط دارد؛ يا اين که ربط جزا به مقدّم به ادوات شرط مربوط نيست؛ بلکه از ترتّب جزا بر شرط، آن را استفاده مي کنيم. اينجا کلمات بزرگان اختلاف دارد.

كلام محقّق اصفهاني (ره) : از کلمات مرحوم محقق اصفهاني در «نهاية الدراية» مي فرمايند: ربط بين جزا و شرط را نمي توانيم از ادات شرط استفاده کنيم. چرا؟ براي اين که ادات شرط دلالت دارد بر اين که مدخولش موضع الفرض والتقدير است؛ همين اندازه. لذا مي فرمايد: اين که مي گوييم « إن جاءک زيدٌ فأکرمه » يعني: « علي فرض مجيء زيد يجب الإکرام ». پس، ادات شرط مثل اين است که کلمه فرض را کنار مدخول شرط قرار دهيم. إن جاءک زيد فأکرمه يعني علي فرض مجيء زيد و بيش از اين دلالت ندارد. امّا اين که ما بفهميم جزا مرتبط و مترتّب بر شرط است، اين تعليق و ترتّب را از تفريع جزا بر شرط و تالي بر مقدّم استفاده مي کنيم.

شاهدش هم آن است که در ادبيات مي گويند: «الفاء لترتيب»، فاء براي ترتيب است. ايشان همين را قرينه مي گيرد و مي گويد: مترتّب بودن جزا بر شرط را از ادات شرط نمي فهميم، بلكه از خود ترتّب جزا بر شرط مي فهميم؛ دالّ بر اين ترتّب هم فاء تفريعيّه است. سپس مرحوم اصفهاني يک مؤيّدي هم براي خود ذكر مي كنند كه در ادبيات گفته اند: « لو » حرف امتناع لامتناع (لو کان فيهما آلهة الّا الله لفسدتا) لو دلالت بر امتناع عند الامتناع دارد جايي که دو آلهة است؛ حالا که فساد ممتنع است، دو آلهة بودن هم ممتنع است؛ حالا که دو آلهة بودن ممتنع است، فساد هم ممتنع است.ايشان اين حرفي را که در لسان ادباء مطرح است را مقداري برهاني کرده و مي فرمايد: اگر کسي بپرسد اساس اين حرف از کجا آمده، چرا در ساير ادوات شرط اين حرف زده نمي شود؟

به «لو» که مي رسيم، مي گوييم حرف إمتناع لامتناع؛ مدخول «لو» هميشه فعل ماضي است و چون زمان فعل ماضي گذشته است، ديگر هم اكنون وقوعش محال است؛ نمي توانيم بگوييم الآن يک فعلي که ظرفش زمان گذشته بوده، الآن در زمان گذشته واقع شود. اين محال است ممتنع است و چيزي که بر اين ممتنع، مترتّب مي شود آنهم محال و ممتنع مي شود.
ايشان مي فرمايد: امتناع عند الامتناع را ما از خود کلمه لو نمي توانيم بفهميم اين که ادبا مي گويند «لو» لامتناع عند الامتناع حرف امتناع لامتناع از خود کلمه «لو» فهميده نمي شود. بلکه از اين که جزا مترتّب بر مقدّم است فهميده مي شود. مقدّم محال است، المترتّب علي المحاله محالٌ . اين را هم به عنوان مؤيّد آورده اند. بنابراين، مرحوم اصفهاني نظرشان اين است که ما بايد بگوييم ترتّب جزا بر شرط، دلالت بر همين ارتباط دارد؛ و ادات شرطيّه دلالت ندارد.


کلام مرحوم نائيني

کلمات مرحوم نائيني مختلف است و بعضي ها نسبت تحافت به کلمات نائيني داده اند. ايشان در عبارتي ملتزم شده به اين که ادات براي تعليق وضع شده است. بعد در عبارت ديگري حرف مرحوم اصفهاني را مي زنند که نهايت چيزي که ادات دلالت دارد اين است که مدخول او موضع الفرض والتقدير است و بيشتر از لزوم دلالت ندارد که بين اين دو يک ملازمه اي وجود دارد. مرحوم نائيني در عبارت دوّم تصريح کرده اند که ما ترتّب را از خود سياق کلام استفاده مي کنيم.

عبارت اوّل مرحوم نائيني يک جا کلمه «تعليق» آمده، يک جا «لزوم» آمده و يک جا «ترتّب» آمده است. يک مقداري بين اينها هم خلط شده است. در بحث واجب مشروط، فرموده است: ادات وضع شده براي ربط بين دو جمله. اگر از ما بپرسند که شما مي گوييد جمله شرطيّه در اين که دلالت دارد بر ترتّب جزا بر شرط بحثي ندارد، امّا اين را از کجا مي آوريد؟ آيا مي گوييد اين مدلول ادات شرط است يا نه؟ به تعبير مرحوم نائيني از سياق استفاده مي شود. يعني: جعل التالي تالياً والمقدّم مقدّماً.


قول مختار

به نظر مي رسد همين بيان درست باشد؛ يعني همان که مرحوم اصفهاني فرمود. و در بعضي از عبارات مرحوم نائيني نيز آمده است که خود ادات شرط دلالت بر ترتّب جزا بر شرط ندارد. اين که متکلّم مقدّم را مقدّم قرار داده و تالي را تالي و با يک فاء ترتيبيه به هم مرتبط کرده، اين فقط دلالت بر ترتّب جزا بر شرط دارد.


راه اثبات مفهوم جمله شرطيه

گفتيم براي رسيدن به مفهوم بايد به عليّت منحصره برسيم. در کلمات مرحوم آخوند مجموعاً پنج راه - که اينها طرقي است که متأخّرين بيان مي کنند و آن راهي که قدما بيان کردند همان راهي بود که در بحث ديروز عرض کرديم و ديگر به آن اشاره نمي کنيم - براي اثبات مفهوم جمله شرطيّه بيان شده است که اين را انشاءالله در کتاب کفايه ببينيد و شنبه عرض مي کنيم.


بحث اخلاقي

چون در سال هاي گذشته، روز چهارشنبه يک روايتي هم مي خوانديم، امروز روايتي را از اميرالمؤمنين علي (عليه السّلام) بيان مي کنيم. مرحوم کليني در کتاب کافي اين روايت را نقل کرده است. حضرت مي فرمايند: « أيها الناس اعلم انّ کمال الدين طلب العلم والعمل به، ألا وانّ طلب العلم أوجب عليکم من طلب المال. انّ المال مقسوم مذموم لکم قد قسّمه عادل بينکم وضمنه وسيفي لکم والعلم مخزون عند أهله وقد أمرتم بطلبه من أهله فطلبوه ».

روايت خيلي خوبي است مثل بقيّه روايات. به مقدار اجمالي که در اين چند دقيقه مي شود نکاتي را از روايت استفاده کرد، اين است که در اين روايت، کمال دين را طلب علم و عمل به او قرار داده اند؛ يعني: اگر کسي بخواهد دين او دين کاملي باشد، دين کامل با زهد تنها، تقواي تنها، عبادات و ذکر و ورد و دعا حاصل نمي شود. اگر کسي تمام ايّام سال روزه باشد و شبها را هم به تهجّد مشغول باشد، طبق اين روايت نمي توانيم بگوييم که او مي تواند دين کاملي داشته باشد.

اوّلاً: کمال دين يعني اين که انسان صاحب دين را بشناسد، ارتباط بين خودش و خدا را کاملاً اندازه گيري کند و بداند که در چه مرحله اي قرار دارد؟ انسان هر چه علمش کمتر باشد از خدا دورتر است، هرچه معرفتش به خدا و علم او به صفات خدا، افعال خدا، قضا و قدر خدا و صفات کماليّه خدا بيشتر شود، به خداوند نزديک مي شود.

اين که در روايات آمده است که خودِ علم آموزي ثواب دارد، جهتش اين است که انسان هر چه علم پيدا مي کند، به خدا تقرّب پيدا مي کند، اگر پرده هايي در جلوي او نگيرد. کمال دين به اين است که ما دنبال علم برويم و اين راهي که ما در آن قرار گرفته ايم، اوّل سال هم که هست، واقعاً بايد خداوند را شاکر باشيم که خدا اين نعمت را براي ما قرار داده است که صبح که از منزل مي خواهيم بيرون آئيم، دنبال طلب العلم هستيم؛ دنبال اين هستيم که يک حکم ياد بگيريم و يک مطلبي از دين به معلومات ما اضافه شود. اين مي شود کمال دين.

البته طلب العلم اين نيست که ما يک چيزي را حفظ کنيم و براي ديگران بيان کنيم؛ بلکه علم بايد در درون انسان، يک روشنايي و معنويتي را نيز ايجاد کند. اين علم است، بقيّه اش علم نيست بلکه پر کردن ذهن از خاطرات است. معناي علم اين است که يک حقيقتي براي انسان مکشوف شود؛ يک پرده اي کنار رود و انسان به صاحب واقعي علم نزديک شود. لذا، بايد خداوند را بسيار شاکر باشيم که در اين مسير قرار گرفته ايم. اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايند: اين که انسان برود مالي براي زندگي اش، براي عيال و اولادش و ... تحصيل کند، اين هم واجب است؛ اما مي فرمايد: طلب علم واجب تر از طلب مال است. مال مقسوم، طبق همان آيه شريفه اي که در قرآن در سوره زخرف آيه 32 وجود دارد، نحن قسمنا بينهم معيشتهم في الحياة الدنيا. بالاخره رزق هر کسي مقدّر و تقسيم شده است.

 قد قسمه عادل بينکم، آن خداوند عادل و حکيم او را تقسيم کرده است و ضامنش هم مي باشد. چون در آيه 6 سوره هود فرموده است: « وما من دابّة في الأرض إلّا علي الله رزقها»؛ دابّه يعني مطلق آنهايي که در زمين حرکت مي کنند؛ اعمّ از انسان و غير انسان. بالاخره کم و زياد، به دست افراد مي رسد؛ امّا خداوند علم را ضمانت نکرده است. تا انسان دنبال علم نرود و آن هم عند اهله - والعلم مخزون عند اهله - ، که روشن است انبياء و اولياء و ائمّه معصومين (عليهم السلام) اهلش هستند. بايد برويم سراغ اهلش و علم را از آنها فرا گيريم. « وقد أمرتم بطلبه من أهله فطلبوه ».

بنابراين، بدانيم که به دنبال تکميل دينمان هستيم؛ شب که برمي گرديم منزل، ظهر که برمي گرديم منزل، ببينيم که امروز بر دين ما چه مقدار اضافه شده است؟ امروز براي تکميل دينمان چند قدم ما جلوتر برداشتيم؟ هر روز اين محاسبه ها را بکنيد؛ اين طور نباشد که يک کار عادي براي ما  تلقّي شود. واقعاً صبح که مي آييم بيرون، خودمان را به خداوند بسپاريم و از خدا بخواهيم که به ما اخلاص دهد؛ از خدا بخواهيم که مطالب و معارف خودش را در ذهن انسان قرار دهد؛ قدرت اين که انسان بفهمد کدام حرف درست است کدام حرف باطل، نمي شود مگر به عنايت الهيّه.

اگر خداوند عنايت نکند، گاهي اوقات انسان خودش را صاحب نظر مي بيند، امّا يک انظار باطلي را اختيار مي کند. اين طور نيست که هر کسي بگويد من مجتهد هستم. انسان، واقعاً آنچه حق است خدا در دل او قرار دهد و از خود خداوند بخواهد که آنچه را که حق است، در ذهن و فکر و لسان او قرار دهد. لذا، دنبال طلب علم باشيم البته طلب علمي که مخزون در نزد اهلش است. خداوند به ما توفيق بيشتر عنايت کند و السلام.

برچسب ها :

محقق اصفهانی مفاهیم موضوع له جمله شرطیه انتفاء عند الانتفاء معنای تعلیق معنای ترتّب معنای لزوم ارتباط بین مقدم و جزاء ادات شرط امیر المؤمنین معنای کمال دین طلب علم مفهوم جمله شرطیه

نظری ثبت نشده است .