درس بعد

مفاهیم

درس قبل

مفاهیم

درس بعد

درس قبل

موضوع: مفاهیم


تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۹/۱۳


شماره جلسه : ۳۰

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • دلیل مشهور در مورد مفهوم وصف _ و دلیل قائلین به عدم مفهوم وصف

دیگر جلسات



بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


نظريه و دلائل مشهور در مورد مفهوم وصف

مشهور قائلند که جمله متضمن وصف داراي مفهوم نيست؛ هم‌چنين کثيري از کساني که قائل به مفهوم شرط هستند، در اين بحث، قائلند که وصف داراي مفهوم نيست. بيان‌هاي مختلفي براي اين نظريه وجود دارد؛ اولين بيان اين است که مي‌خواهيم ببينيم آيا «أکرم العالم العادل» بر عدم وجوب اکرام عالم غير عادل دلالت دارد؟ گفته‌اند: اگر اين جمله را به صورت جمله خبريه بيان کنيم و بگوييم: «جائني عالمٌ عادلٌ» ، آيا مي‌توانيم بگوييم مفهوم دارد؟

مبني بر آن که عالم غير عادل نيامد و فقط عالم عادل آمد؟ روشن است که در جملات خبريه، هيچ کس توهّم مفهوم نمي‌کند. حال، در صورتي که مولا همين جمله را به صورت انشائي بيان نمايد و بگويد: «أکرم العالم العادل» ، مثل آن است که به عنوان خبري بيان مي‌شود؛ و همان طور که در فرض خبري بودن جمله مفهوم نداريم، در فرض انشائي آن نيز مفهومي ندارد. بيان دوم آن است که اگر مولا در يکجا بگويد «أکرم العالم العادل» ، و در کلام ديگر بگويد «أکرم العالم الفاسق» ؛ و يا اگر در کلامي بگويد «أکرم انساناً عالما» و در کلام ديگر بگويد «أکرم انساناً ماشيا» ، مي‌بينيم که بين آنها تنافي وجود ندارد؛ در حالي که اگر جمله وصفيه داراي مفهوم باشد، بايد تنافي وجود داشته باشد.

اگر گفتيم «أکرم انساناً عالماً» مفهوم دارد، بدين معناست که انسان غير عالم وجوب اکرام ندارد. انسان غير عالم مصاديق متعدّدي دارد که يکي از آنها انسان ماشي است؛ در حالي که در جمله ديگر مي‌گويد انسان ماشي را اکرام نمايد. بنابراين،‌ عدم وجود تنافي کاشف از اين است که در جمله وصفيه مفهوم نداريم. بيان سوم اين است که در جملات داراي وصف، وصف قيد براي موضوع (متعلق) است يا قيد براي حکم؟ پس از تحليل معلوم مي‌گردد که در جمله «أکرم انساناً عالماً» ، عالم قيد براي وجوب اکرام نيست، بلکه قيد براي متعلق است که انسان مي‌باشد.

«عالم» قيد براي انسان است که وجوب اکرام به او تعلّق پيدا کرده است؛ و چون قيد براي متعلق است، معنا ندارد که بگوييم اگر اين قيد منتفي شد، حکم نيز منتفي مي‌شود. از اينجا فرق بين جمله شرطيه و جمله وصفيه روشن مي‌شود. اگر کسي بگويد چرا مشهور در جملات شرطيه قائل به مفهومند اما در جمله وصفيه مي‌گويند مفهوم وجود ندارد؟

در جواب او گفته مي‌شود که در جملات شرطيه، شرط قيد براي حکم است؛ در «إن جاءک زيدٌ فأکرمه»، وجوب اکرام مقيّد و معلق بر مجيء زيد است؛ حال، اگر قيد منتفي شد، مقيد نيز که حکم است بايد منتفي شود؛ اما در جملات وصفيه مانند «أکرم انساناً عالماً» ، وصف، قيد براي وجوب اکرام(حکم) نيست، بلکه وصف، قيد موضوع (انسان) است. بنابراين، فارق بين جملات شرطيه و وصفيه همين مطلب است. نتيجه آن که قائلين به عدم مفهوم در جمله وصفيه، اين سه بيان و دليل را ذکر مي‌نمايند؛ البته در کلمات به اين صورت بيان نشده است ولي هنگامي که انسان تتبع و دقت در کلمات داشته باشد، مي‌تواند دلائل آنها را در اين سه بيان دسته‌بندي و خلاصه کند.


ادله قائلين به عدم وجود مفهوم وصف

کساني هم که قائلند جمله وصفيه داراي مفهوم است، وجوهي را بر مدعاي خود اقامه کرده‌اند. اين افراد قبول دارند که مطالب مطروحه در جملات شرطيه در اينجا جريان ندارد؛ از جمله احتمالالتي که در آنجا مطرح شد، اين بود که ادات شرط به دلالت وضعيه، يا انصراف و يا اطلاق، بر علّيت منحصره دلالت دارد؛ اطلاق نيز يا اطلاق شرط بود و يا اطلاق جزا؛ اطلاق شرط هم بر دو نوع بود؛ يعني در باب مفهوم شرط، مجموعاً پنج راه بيان شد. کساني که قائلند جمله وصفيه مفهوم دارد، اذعان دارند که هيچ يک از راه‌هايي که براي اثبات مفهوم شرط بيان شد، در اينجا جريان ندارد. کسي نمي‌گويد وصف براي عليت منحصره وضع شده است و يا به عليت منحصره انصراف دارد و يا اطلاقش عليت منحصره را اقتضا دارد. با اين وجود، سه نکته مهم در کلمات آنان وجود دارد که بايد بررسي شوند.


دليل اول

اولين نکته اين است که گفته‌اند: اگر بگوييم وصف داراي مفهوم نيست، ذکر وصف در کلام، موجب لغويت است. «أکرم انساناً عالماً» اگر مفهوم نداشته باشد، آوردن کلمه «عالم» لغو مي‌شود؛ و از آنجا که بررسي مفهوم وصف به کلمات حکيم متعال مربوط مي‌شود و لغو نيز که از حکيم صادر نمي‌شود، بنابراين،  براي اين که گرفتار لغويت نشويم، مي‌گوييم جمله وصفيه داراي مفهوم است.


جواب از دليل اول

جواب معروفي که در اينجا داده شده، آن است که براي اجتناب از لغويت، راه، منحصر به مفهوم نيست؛ اگر بخواهيم بگوييم ذکر اين قيد در کلام حکيم لغو نيست، اين‌گونه نيست که حتماً بايد قائل به مفهوم شويم. مثلاً مي‌توان گفت که اکرام همه انسان‌ها براي مولا مطلوب است، اما به اکرام انسان عالم اهتمام بيشتري دارد و ذکر صفت، براي وجود اهتمام بيشتر است. بنابراين، لغويت لازم نمي‌آيد. اين بيان تقريباً بياني است که مرحوم صاحب معالم و بسياري از علماي گذشته در کتاب‌هاي اصولي خود ذکر کرده‌اند.


اشکال اين جواب

انصاف آن است که اين جواب بر خلاف ظاهر است. هنگامي که متکلّم مي‌گويد: «أکرم انساناً عالماً» ، اگر بگوييم وجود قيد «عالم» براي اهتمام بيشتر متکلم به اين قشر انسان است، بر خلاف ظاهر است؛ ظاهر آن است که خصوصيت ويژه‌اي در «عالم» وجود دارد و فقط مجرّد اهتمام نيست. بنابراين، اين جواب از لغويت، به نظر مي‌رسد که جواب درستي نباشد.


پاسخ مرحوم محقق خوئي قدس سره از دليل اول

ايشان در جلد پنجم کتاب «محاضرات» صفحه 130 فرموده‌اند: بياني که براي لغويت ذکر مي‌کنند متوقف بر آن است که احراز کنيم قيد موجود در کلام متکلم، قيد براي حکم است؛ در حالي که چنين چيزي ثابت نيست؛ بلکه عکس اين مطلب براي ما ثابت است. به عبارت ديگر، بايد بگوئيم عالم در «أکرم انساناً عالماً» قيد براي وجوب اکرام است؛ در اين صورت، اگر مفهوم نداشته باشد، موجب لغويت است؛ در حالي که ما مي‌گوييم «عالماً» قيد براي حکم(وجوب اکرام) نيست که براي عدم لغويت لازم باشد بگوييم در صورت منتفي شدن قيد عالم، وجوب اکرام نيز بايد منتفي شود؛ بلکه در جملات وصفيه، صفت، قيد براي موضوع يا متعلق است نه حکم.

لذا، در اين مثال، وجوب اکرام اطلاق دارد و قيدي ندارد. همان‌گونه که در «أکرم رجلاً» ، کسي نمي‌گويد اين جمله دلالت دارد بر اين که وجوب اکرام نسبت به غير رجل منتفي است؛ ــــ يعني اثبات حکم براي موضوعي ملازمه با نفي اين حکم از موضوع ديگر ندارد. و يا در مثال خيلي ساده تر، اگر مولا گفت: «أکرم زيداً» ، اثبات اکرام براي زيد بدين معنا نيست که عمرو وجوب اکرام ندارد. ــــ در «أکرم رجلاً عالماً» نيز به همين صورت است؛ فقط در اينجا موضوع مقداري محدودتر شده است، اما معنايش اين نيست که رجل غير عالم که موضوع ديگري است، وجوب اکرام ندارد.

نکته مهمي که در فرمايش ايشان وجود دارد و در آخر بيانشان به آن بيشتر توجه فرموده‌اند اين است که مي‌فرمايند: ما قبول داريم که قيد «عالم» دائره موضوع و مطلوب مولا را ضيق مي‌کند؛ يعني هنگامي که مولا مي‌گويد: «أکرم رجلاً عالماً» ، همه قبول دارند که وجوب اکرام براي مطلق رجل صادر نشده وبلکه براي رجل عالم صادر شده است. اما اين که بگوييم اين جمله دلالت دارد بر اين که رجل غير عالم در نظر مولا وجوب اکرام ندارد، چنين دلالتي از آن فهميده نمي‌شود.

بنابراين، روشن شد که براي احتراز از لغويت، همين که بگوييم وصف، قيد موضوع است نه قيد حکم، مسأله تمام مي‌شود و ديگر نيازي نيست که بگوييم وجود قيد و وصف براي اهتمام بيشتر و فوايد ديگري در کلام متکلم ذکر شده است. مطلب ديگري که فقط در کلمات مرحوم آقاي خوئي وجود دارد، اين است که ايشان مي‌فرمايند: در باب مفهوم وصف، به يک معنا بايد قطعاً بگوييم که جمله وصفيه مفهوم ندارد و به يک معناي ديگري بايد قطعاً بگوييم که مفهوم دارد. اما اين دو معنا کدام است؟ اشاره‌اي کرديم، تفصيلش را ان‌شاء‌الله در آخر مطلب عرض مي‌کنيم.


دليل دوم بر وجود مفهوم

دليل دوم آن است که در باب حمل مطلق بر مقيد، در جايي که هر دو دليل مثبت باشند، مثلاً مولا در يک دليل مي‌گويد: «أکرم عالماً» ، و در دليل ديگر مي‌گويد: «أکرم عالماً عادلاً» ، مشهور در اينجا مي‌گويند در صورت وجود قرينه بر اينکه مولا يک حکم بيشتر نياورده است، مطلق را بر مقيد حمل مي‌کنيم.  قائلين به مفهوم وصف مي‌گويند: اگر قائل به مفهوم وصف شويد، اين حمل مطلق بر مقيد درست است؛ بگوييم «أکرم عالماً» مطلق است و «أکرم عالماً عادلاً» ، مقيّد است.

مفهوم جمله دوم اين است که عالم غير عادل وجوب اکرام ندارد و با اين مفهوم، عالم موجود در جمله اول را قيد مي‌زنيم و مي‌گوييم «أکرم عالماً» نيز مراد عالم عادل است؛ اما اگر گفتيم که جمله وصفيه داراي مفهوم نيست (يعني نسبت به عالم غير عادل نفيي نداريم و کلام مولا نسبت به اکرام و عدم اکرام عالم غير عادل ساکت است)، سؤال ما اين است که به چه ملاکي مطلق را بر مقيّد حمل کنيم؟ بنابراين، براي حمل مطلق بر مقيّد راهي نداريم جز اين که بگوييم جمله وصفيه داراي مفهوم است.


پاسخ مرحوم آية الله خوئي به اين دليل

بهترين بيان و جواب از اين دليل فرمايش مرحوم آقاي خوئي قدس سره در «محاضرات» است. البته برخي در مقام جواب گفته‌اند که حمل مطلق بر مقيد، بر دو مطلب مبتني است؛ يکي وحدت حکم، و ديگر آن که بگوييم قيد «عالم» در «أکرم عالماً عادلاً» قيد احترازي است و چون در باب مفهوم، احترازي بودن را قبول نداريم، لذا حمل مطلق بر مقيد از راه مفهوم نيست. منتهي اين مقدار جواب، قانع کننده نيست؛ و جواب مرحوم آقاي خوئي قدس سره، جواب دقيق و بهتري است.

ايشان مي‌فرمايند: در فرضي که قرينه داريم بر اين که تکليف واحد است، عرف مقيّد را قرينه مي گيرد براي تصرف در مطلق، نه از باب اينکه مفهوم‌گيري کند، بلکه از اين باب است که در اينجا مقدمات حکمت که اطلاق را براي ما اثبات مي‌کند، جريان پيدا نمي‌کند؛ چرا که يکي از مقدمات حکمت، عدم وجود قرينه بر خلاف اطلاق است؛ و وجود جمله دوم در اينجا قرينه بر خلاف است؛ اين جمله قرينه مي‌شود بر اين که از همان اول، اطلاق «عالماً» منعقد نشده است؛ لذا، عرف مي‌آيد دليل دوم را قرينه براي تصرف مي‌داند. مطلب ديگري باقي ماند که فردا ان‌شاء‌الله تکميل مي‌کنيم. والسلام.

برچسب ها :

مفهوم لقب

جلسه 30 : مفاهیم

۱۸ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۲۱:۵۴

خدا علما و بزرگانی چون شما را حفظ کند الهی آمین حرم حضرت معصومه دعاگویتان هستم شما هم ماجوانها را دعا کنین

پاسخ :

از لطف شما سپاسگزاریم. خداوند به شما و همه ی جوانان عزیز توفیق عنایت فرماید.