موضوع: مفاهیم
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۹/۱۷
شماره جلسه : ۳۳
چکیده درس
-
آرای بزرگان در اینکه آیا جمله مشتمل بر غایت مفهوم دارد ؟
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
آيا جمله مشتمل بر غايت مفهوم دارد؟
بحث دوم اين است که آيا جمله مشتمل بر غايت مفهوم دارد يا نه؟ اگر مولا فرمود «أتمّوا الصيام الي الليل» ، يا «يجب الصيام الي الليل» ، آيا دلالت بر انتفاي وجوب بعد الغاية دارد يا ندارد؟ به مشهور اصوليين نسبت داده شده که در اينجا بر خلاف جمله وصفيه، قائل به مفهوم هستند. در ميان فقها و قدما مرحوم سيد مرتضي و مرحوم شيخ طوسي قائل بودند جمله داراي غايت، مانند جمله وصفيه مفهوم ندارد.از اين دو قول که بگذريم، مرحوم محقق خراساني آقاي آخوند، قائل به تفصيل هستند و بين موردي که غايت، غايت حکم باشد و موردي که غايت موضوع باشد، تفصيل دادهاند؛ در«کفايه» نظرشان اين است که اگر در موردي غايت، غايت حکم بود، مفهوم دارد؛ مانند: «کلّ شيءٍ لک حلال حتي تعلم أنّه حرام» . اما در مواردي که غايت، غايت براي موضوع است، مانند آيه شريفه «فاغسلوا وجوهکم وأيديکم الي المرافق» که «الي المرافق» غايت براي «أيدي»، مرحوم آخوند ميفرمايند که مفهوم ندارد. بعد از مرحوم آخوند تقريباً کثيري از اصوليين همين نظريه و همين تفصيل را پذيرفتهاند.
وجه تفصيل مرحوم آخوند
به طور کلي وجه تفصيل مرحوم آخوند اين است که در مواردي که غايت، غايت براي حکم است، اگر ملتزم شويم به اين که غايت مفهوم ندارد، اين غايت ديگر غايت نخواهد بود. هم از راه انسباق و تبادر، و هم از اين راه که لغويت لازم نيايد (از وجودش عدم لازم نيايد)، اينجا غايت مفهوم دارد.نظر مرحوم محقق حائري در وجه کلام آخوند
غير از اين دو وجه، وجه سومي نيز در کلمات برخي از بزرگان مثل مرحوم محقق حائري مؤسس حوزه ذکر گرديده است. مرحوم حائري در کتاب اصولي خود به نام «درر الفوائد» از کساني هستند که ابتدائاً تفصيل مرحوم آخوند را پذيرفتهاند، لکن در دورههاي بعد، در حاشيه همين کتاب از آن نظريه عدول کرده و قائل شدند به اين که غايت مطلقا داراي مفهوم نيست. اما در وجه نظريه مرحوم آخوند که چرا در صورت غايت حکم بودن، ملتزم ميشويم که غايت مفهوم دارد؟ميفرمايند: طبق مبنايي که مرحوم آخوند در باب معاني حرفيه قائل شدند به اين که حروف و هيئات مانند اسماء، وضع و موضوع له و مستعمل فيهشان عام است، اگر در موردي غايتي، غايت براي حکم شد، معنايش اين است که حقيقة الطلب مغيّاي به اين غايت است؛ وداراي مفهوم است؛ به اين صورت که اگر اين غايت نباشد، ديگر حقيقة الطلب موجود نيست. بنابراين، طبق مبناي خود مرحوم آخوند، ميگوييم حکم صيغه إفعل که هيئات داراي معناي عام هستند، اگر معناي عامشان مغيّاي به يک غايت شد، بعد از تحقق آن غايت، حقيقة الطلب منتفي ميشود و از بين ميرود.
اما اگر نظريه مشهور را قائل شويم که هيئات، وضعشان عام است و موضوع له شان خاص، و اين که جزئي قابل تقييد نيست، در صورتي که بگوييم «إفعل الي کذا» ، اين جمله هنگامي ميتواند غايت براي حکم واقع شود که براي حکم، مثل معاني اسميه يک موضوع له عام قائل شويم؛ اگر موضوع له عام داشته باشد، قابليت تقييد دارد و معنايش اين است که حقيقة الطلب مغيّاي به غايت شده و بعد از تحقق غايت، مولا طلبي ندارد. بنابراين، طبق نظريه مشهور، غايت ديگر نميتواند غايت براي حکم باشد.
اشکالات کلام مرحوم آخوند
اين وجه کلام مرحوم آخوند طبق آنچه که مرحوم حائري بيان فرموده و طبق آنچه که مرحوم نائيني ذکر کردهاند و علاوه بر انسباقي که مرحوم آخوند ذکر کردند، اينجا بايد اين نکته را بيان کرد که اولاً ما در بحث معاني حرفيه، ثمره مترتب بر کلام مشهورــــ(معناي عام قابليت تقييد دارد و معناي جزئي قابليت تقييد ندارد)ــــ را انکار کرديم و گفتيم تحقيق اين است که اگر حروف و هيئات داراي معناي جزئي هم باشند، قابليت تقييد دارند؛ از نظر اطلاق و تقييد فرقي نمي کند که بگوييم يک معناي عامي است يا يک معناي خاص. تحقيقش در مباحث گذشته، در بحث معاني حرفيه که خيلي مفصل مطرح کرديم، گذشت. ثانيا در بحث مفهوم غايت مي بينيم که مشهور قائل به مفهومند و فرقي نگذاشتهاند بين اين که غايت، غايت براي حکم باشد يا غايت موضوع باشد؛ سؤال اين است که از يک طرف، مشهور قائلند که غايت مفهوم دارد و از طرف ديگر، مي گويند حکم و صيغه إفعل معناي جزئي دارد. بنابراين، طبق نظر شما (مرحوم آخوند)، اگر کسي اين مبنا را قائل شود که معاني حرفيه، معاني جزئيهاند، ديگر غايت براي حکم معقول نيست.چطور بين اين دو جمع کنيم و بگوييم اگر غايت، غايت براي حکم بود و حکم معناي کلي داشت، مفهوم دارد؟ خوب اين نظر مرحوم آخوند؛ اما طبق نظر مشهور، چگونه بين اين دو مطلب جمع کنيم؟ از يک طرف، مشهور ميگويند غايت مطلق مفهوم دارد؛ و از طرف ديگر حکم و هيئت إفعل را داراي يک معناي جزئي ميدانند، و قائلند که معناي جزئي قابليت تقييد ندارد، پس بايد بگوييم راه اثبات غايت، اين راهي که در کلمات مرحوم نائيني و مرحوم حائري ذکر شده است (مبني بر آن که اگر غايت، غايت براي حکم باشد، چون هيئت افعل معناي کلي دارد، پس مفهوم دارد)، نيست. بنابراين، بايد بگوييم دليل مشهور بر مفهوم غايت، دليل ديگري است و هيچ ارتباطي به اين ندارد که موضوع له هيئت را کلّي بدانيم يا جزئي.
نظر مرحوم محقق حائري در عدم مفهوم غايت
عرض کرديم مرحوم محقق حائري در حاشيه «درر» از نظري که در متن دادند، عدول کرده و فرمودند غايت مطلقا مفهوم ندارد، چه غايت غايت حکم باشد و چه غايت موضوع. دليلش را اين گونه ميفرمايند که در جايي که غايت حکم است و حکم هم معناي عام دارد، مي گوييم معناي عامش حقيقة الطلب است و اين حقيقة الطلب مغيا شده به يک غايت؛ براي مفهوم بايد انحصار را اثبات کنيم و بگوييم اين قيد، قيد منحصر است براي مغيا، همان طور که در جملات شرطيه، براي اثبات مفهوم نياز به انحصار داشتيم.مرحوم حائري ميفرمايند چنين انحصاري وجود ندارد؛ مثال ميزنند که اگر مولا گفت «إجلس من الفجر الي الزوال» ، و بعد از چند دقيقه ديگر گفت «إن جاء زيدٌ إجلس من الزوال الي الغروب» ، آيا عرف ميگويد بين اين دو منافات وجود دارد؟ اگر بخواهيم بگوييم «إجلس من الفجر الي الزوال» مفهوم دارد، مفهومش اين است که بعد از زوال جلوس وجوب ندارد؛ اين مفهوم با منطوق جمله دوم بايد منافات داشته باشد، در حالي که عرف بين اين دو منافاتي نمي بيند. حال، که منافاتي وجود ندارد، کشف ميکنيم که اگر غايت، غايت براي حکم هم باشد، مفهومي وجود ندارد.
اشکال بيان مرحوم حائري
اين بيان مرحوم محقق حائري اعلي الله مقامه الشريف به نظر مي رسد که مخدوش است؛ به اين بيان که ما در جايي که مي گوييم يک چيزي غايت براي حکم است، مي خواهيم بحث کنيم که در جمله مثلاً «إجلس من الفجر الي الزوال» از کجا أولاً بگوييم «الي الزوال» غايت براي وجوب است؟ ممکن است غايت براي متعلق (جلوس) باشد؛ و ثانياً در اين مثال، ممکن است قرينهاي وجود داشته باشد که سبب ميشود عرف در اينجا مفهوم گيري نکند وإلّا اگر مولا از اول گفته بود «إجلس من الفجر الي الزوال» ، مأمور هم در زمان زوال بلند ميشد ميرفت.اگر در همين مثال هم بگوييم غايت، غايت براي حکم است، به نظر ما عرف مفهوم را به خوبي ميفهمد؛ منتهي جمله دوم اگر آمد، خود جمله دوم قرينه است براي اين که جمله اول مفهوم نداشته باشد. بنابراين، اين بيان را نميتوان بيان تامي دانست. نتيجه آن که در موردي که غايت، غايت حکم باشد، به اين نتيجه مي رسيم که عرف در جايي که غايت، غايت حکم است، قطعاً مفهوم را استفاده ميکند.
بحث مفهوم در مواردي که غايت، غايت موضوع باشد
اما جايي که غايت، غايت موضوع است، مثلاً مولا فرمود: «فاغسلوا وجوهکم وأيديکم الي المرافق» که «الي المرافق» غايت براي «أيدي» است؛ «أيدي» عنوان موضوع دارد و حکم وجوب است. يا در مواردي که غايت، غايت براي متعلق باشد، مثل آنجايي که مولا مي فرمايد «أتمّوا الصيام الي الليل» ، که بگوييم «الي الليل» غايت براي «اتمام» است که متعلق براي وجوب است؛ يعني «يجب اتمام الصيام الي الليل» .محققين در اين دو مورد قائلند که غايت مفهوم ندارد. دليلشان اين است که اين موارد به مفهوم وصف ملحق است. مي فرمايند در باب مفهوم وصف، مقصود ما از وصف، يک وصف به اصطلاح ادبايي نبود؛ بلکه مي گفتيم وصف يعني آنچه که قيد موضوع است، مي خواهد وصف اصطلاحي باشد، يا حال باشد، يا تمييز باشد و يا ظرف باشد، (ظرف در اصطلاح ادبا که از آن در «الي و حتي» تعبير به غايت مي کنيم). پس در جايي که غايت، غايت متعلق است يا غايت موضوع، چون قيد، قيد براي موضوع است و قبلا در مفهوم وصف گفتيم که اگر مولا حکمي را براي موضوع مقيد به يک قيدي فرمود مانند آن که بگويد إکرام عالم عادل واجب است، مفهومش اين نيست که اکرام عالم غير عادل واجب نيست؛ بلکه عنوان مفهوم وصف را دارد. لذا، مي گويند اگر غايت، غايت متعلق يا موضوع شد، داخل در مفهوم وصف ميشود؛ حال، اگر کسي مفهوم وصف را معتبر بداند، در اينجا نيز بايد قائل به مفهوم شود وگرنه در اينجا نيز مفهوم نخواهد داشت.
نکته
نکتهاي در تحقيق اين مطلب وجود دارد مبني بر آن که آيا قيودي که به موضوع مربوط است، آيا بازگشتش به قيد الحکم نيست؟ اگر در جائي نسبت موضوع به حکم، نسبت علت به معلول است، (موضوع بمنزلة العلة است براي حکم و حکم بمنزلة المعلول است)، چگونه معقول است که بگوييم موضوع مقيد است اما حکم مقيد نيست؟ مخصوصاً مرحوم محقق نائيني در اصولشان زياد روي اين معنا تکيه دارند که هر شرطي که شرط موضوع است، برمي گردد به حکم و هر قيدي که قيد موضوع است، برمي گردد به حکم. حال، تعجب اين است که چطور در اينجا، باز مرحوم نائيني تأکيد دارند روي اين معنا که اگر چيزي غايت براي حکم شد، مفهوم دارد؛ اما اگر غايت براي موضوع شد، مفهوم ندارد؟. قيد الموضوع که اختصاص به شرط اصطلاحي ندارد وبه حکم برمي گردد.و ظاهراً اين مطلب، مطلب درستي است؛ و اگر مطلب درستي شد، ديگر بايد در مقابل مرحوم آخوند، مرحوم نائيني و مرحوم آقاي خوئي و ديگران ايستاد و گفت که جمله داراي غايت مفهوم دارد. ظاهراً نظر شريف امام رضوان الله تعالي عليه نيز اين است که ما مطلقا بگوييم جملهاي داراي غايت، مفهوم دارد. و عرف از جمله داراي غايت، مفهوم را مي فهمد؛ مگر جايي که قرينه بر خلافش باشد. اما جايي که قرينه بر خلاف نيست، چه غايت حکم باشد و چه غايت موضوع، آنجا عرف مفهوم را ميفهمد. نکتهاي نيز اينجا در کلمات وجود دارد که از کجا بفهميم در يک جملهاي، غايت، غايت حکم است يا غايت متعلق است و يا غايت موضوع؟
روشن است که نياز به قرينه دارد؛ و در هر موردي تابع قرينه هستيم. پس، نتيجه اين شد که طبق اين مبنا که قيود موضوع تماماً به حکم برگشت ميکند، چاره اي نداريم که بگوييم لافرق در اين که غايت، غايت حکم باشد و يا غايت موضوع؛ در هر دو بايد قائل به مفهوم شويم. و عجيب اين است کساني که در بحث مفهوم شرط قائل بودند به اين که جمله شرطيه مفهوم ندارد، عده اي از آنها در بحث غايت قائلند به اين که جمله مشتمل بر غايت مفهوم دارد. منظور اين است که در ميان مفاهيم، بحث مفهوم غايت از نظر داشتن مفهوم، طرفدار زيادي دارد؛ هم در بين قدما و هم در بين متأخرين. والسلام.
نظری ثبت نشده است .