موضوع: مفاهیم
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۹/۲
شماره جلسه : ۲۵
چکیده درس
-
بیان مرحوم خوئی و مقصود از عنوان معرف در کلام فخر المحققین
-
اشکال به فخرالمحقّقين
-
احتمال ديگر در کلام مرحوم فخرالمحقّقين
-
بحث اخلاقی: انواع و اقسام عقل و فواید عقل
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بيان مرحوم محقّق خوئي
مرحوم محقق خوئي قدّس سرّه درجلد پنجم کتاب «محاضرات» صفحه 113 ميفرمايند: اگر کسي قائل شود همانطور که در علت و معلول تکويني، تأثير و تأثّر وجود دارد، در علت و اسباب شرعيه نيز همان نحو تأثير وجود دارد، بطلان آن خيلي واضح است. چه آنکه با قطع نظر از اينکه احکام شرعيه امور اعتباري محضاند و رفع و وضع آنها در اختيار شارع است، در علت و معلول تکويني دو جهت است که حتماً و عقلاً بايد موجود باشند و هيچ کدام از آنها در اسباب شرعيه يا وجود ندارد و يا لازم نيست که موجود باشد؛ اوّلين جهت عبارت است از عنوان معاصرت.بدين معنا که علت و معلول بايد در يک زمان باشند. در علتهاي تکويني، علت تامه با معلول ــــ هرچند رتبه علت مقدم است ــــ معاصر با يکديگر هستند؛ درحالي که در اسباب شرعيه چنين نيست. ممکن است يک سبب شرعي مقدّم باشد، يا مقارن باشد و يا حتّي ممکن است متأخّر از حکم شرعي باشد.
خصوصيّت دوّم آن است که در علت و معلول تکويني، بايد بين علت و معلول سنخيّت باشد و از نظر ذاتشان مناسخت داشته باشند؛ مثلاّ آتش هيچ سنخيّتي با برودت ندارد و يا آب با حرارت هيچ سنخيتي ندارد، بلکه سنخيّت آتش با حرارت است. لذا، بين علت و معلول تکويني هميشه سنخيتي وجود دارد و به همين دليل است که در فلسفه آثاري را در احکام علّت و معلول مترتّب ميکنند؛ اما در علت و اسباب شرعيه ـــ ( مانند غسل و صلاة ) ـــ سنخيّت لازم نيست. بنابراين، کسي نبايد چنين توهم کند که همانطور که بين علت و معلول در تکوينيات واقعاً تأثير وجود دارد، در شرعيات نيز چنين تأثير و تأثّر واقعي بين سبب و مسبب وجود داشته باشد.
اشکال به فخرالمحقّقين
ايشان ميفرمايند: فخرالمحقّقين ميگويد اسباب شرعيه عنوان معرّف دارد. مقصود از معرّف چيست؟ آيا مقصود از معرّفات اين است که اينها خودشان موضوع براي احکام شرعيه هستند؟ خودشان موضوعند يا شارع اينها را در موضوع احکام شرعيه قرار داده است و نتيجه اين ميشود که همانطور معلول به انتفاي علت از بين ميرود، حکم نيز به انتفاي موضوع از بين برود.اگر اين باشد، مطلب، مطلب درستي است که بگوييم اسباب شرعيه به عنوان معرّفات هستند و مقصود از معرّفات اين است که خودشان موضوع براي احکام شرعيه هستند.
در باب صلاة، وجوب صلاة براي مکلفي که أدرک الوقت، وضع شده است؛ مکلفي که قبل از وقت نمرده باشد. اگر مکلفي قبل از وقت صلاة ظهر بميرد، صلاة ظهر براي او نيست، اما مکلفي که وقت را درک کند، عنوان موضوع را دارد و معنايش اين است که با انتفاي موضوع حکم منتفي ميشود؛ اما ديگر به اين معنا نيست که با تعدّد موضوع حکم هم متعدّد ميشود؛ بلکه نسبت به تعدد حکم و عدم تعدد آن هيچ نقشي ندارد.
پس، سبب شرعي عنوان موضوع را براي حکم شرعي دارد ؛ يعني بول موضوع است براي وجوب وضو، نوم نيز موضوع براي وجوب وضو است؛ حال، آيا به تعدد موضوع حکم ميتواند متعدد باشد؟ اگر واقعاً قرينهاي داشتيم بر اينکه اين موضوع متعدّد است، حکم هم متعدّد ميشود؛ همان حرفي که مرحوم نائيني نيز بيان نمودند که احکام، به تعدّد موضوع انحلال پيدا ميکند.
بنابراين، اگر گفتيم که سبب شرعي معرف است؛ يعني: موضوع بود، حکم انحلال پيدا ميکند؛ مگر اينکه قرينهاي داشته باشيم بر اينکه أحدهما علي سبيل منع الخلوّ موضوع دارد. لذا، روي اين بيان که ما بگوييم معرّف يعني موضوع، به آن نتيجهاي که فخرالمحقّقين ميگويد، نميرسيم. مرحوم فخرالمحقّقين مسأله را تمام کرد و گفت سبب شرعي، معرّف باشد؛ که معرّف را ديروز معنا کرديم به نشانه ، مرآت و علامت؛ پنج چيز ميتواند علامت براي يک حکم قرار بگيرد و لذا قائل به تداخل شد. در جواب ميگوييم: اگر معرّف به معناي موضوع باشد، حکم به تعدد موضوع منحل ميشود؛ مگر در جايي که قرينه داشته باشيم بر اينکه موضوع أحدهما علي سبيل منع الخلوّ است.
احتمال ديگر در کلام مرحوم فخرالمحقّقين
ايشان در ادامه ميفرمايند: البته طبق يک احتمال ديگر ميتوانيم بگوييم کلام فخرالمحققين درست است؛ و آن احتمال اين است که بگوييم معرّف بودن اسباب شرعيه يعني کاشف از موضوعند. بنابراين، هنگامي که مولا ميگويد: «إذا بلت فتوضّأ» ، خود بول موضوع نيست؛ بلکه بول کاشف از يک موضوع واقعي است و از آن حکايت ميکند؛ و به عنوان مثال، اسمش را «حدث» فرض کنيد. بعد هم که ميفرمايد: «إذا نمت فتوضّأ» ، بگوييم نوم نيز حاکي از همان موضوع واقعي است. طبق اين بيان نتيجه آن ميشود که ممکن است مولا ده تا سبب را رديف کند و همه حاکي از همان موضوع واقعي باشند. در اين صورت، به قول فخرالمحقّقين ميرسيم که بايد قائل به تداخل شويم.اشکال اين احتمال
ايشان ميفرمايند اين احتمال دوّم بر خلاف ظاهر ادلَه است و از ظاهر ادله نمي توانيم چنين مطلبي را استفاده کنيم. در همين رابطه، در برخي از کلمات وقتي ميخواهند کلام فخرالمحققين را مورد تحقيق قرار دهند، ميگويند: شما مقصودتان از معرّف چيست؟ آيا مقصود معرّف الحکم است يا معرّف الشرط؟ بر اساس هر کدام احتمالات و نکاتي را مطرح مي کنند، که ديگر لزومي به بيان آن بعد از اين بيان مرحوم آقاي خوئي قدّس سرّه نيست. اين تمام کلام در اين تفصيل؛ نتيجه اين شد که نظريه مشهور مبني بر آن که اصل عدم تداخل اسباب است، را تا اينجا تقويت کرديم و اين تفصيلها تفصيل درستي نيست.بحث اخلاقي: انواع و اقسام عقل و فواید عقل
روايتي از اميرالمؤمنين عليه السلام راجع به عقل و فوائد عقل نقل شده است که واقعاً از چيزهايي که انسان بايد در خودش تقويت کند، عقل است؛ خداوند به هر کسي به اندازه خودش عنايت کرده است، منتهي اين گونه نيست که بگوييمقابل تقويت نيست؛ بلکه اعمال و کارهايي که انسان انجام ميدهد در عقل انسان دخالت دارد و قابل تقويت است.
حضرت علي عليه السلام ميفرمايند: العقل نوعان،عقل الطبع و عقل التجربة ــــ عقل بر دو نوع است؛ 1) عقلي که در طبيعي هر انساني وجود دارد و 2)عقلي که از راه تجربه به دست مي آيد ــــ وکلاهما يؤدّيإلي المنفعة ـــ هر دو انسان را به نفع و صلاح ميرساند ـــ والموثوق به صاحب العقل والدين ــــ آدم رستگار کسياست که هم عقل دارد و هم دين ــــ ومن فاة العقل والمروة ـــکسي که عقل نداشته باشد، يعني اگر کسي عقلش را کنار گذاشت، مروّت و مردانگياش را هم کنارگذاشتـــ فرأس ماله المعصية ـــسرمايهچنين شخصيمعصيت است؛ يعني همه وجود او را معصيت ميگيرد. از اين استفاده مي شود که آدم گناهکار، آدمي است که اهل تعقّل نيست؛ آدم عاقل گناه نميکند.
ــــ وصديق کلّ امرإ عقله وعدوّه جهله ـــ دوست هر کسي عقل او استو دشمنش جهالت و ناداني اوست ـــ وليس العاقل من يعرف الخير من الشر ّــــ به کسي که خوب را از بد بتواند تشخيص دهد، عاقل نميگويند ـــ ولکن العاقل من يعرف خير الشرّين ــــ بلکه عاقل کسي است اگر دو تا شرّ در مقابل او قرار دادند، بتواند خير الشرّين را تشخيص دهد ـــ ومجالسة العقلاء تزيد في الشرف ــــ تا مي رسد به اين عبارت که ــــ وعلي العاقل أن يحصي علي نفسه مَساويها ــــ عاقل کسي است که بديهاي خود را ميشماردآن کسي که فکر مي کند اصلاً کار بد انجام نمي دهد، اين نيز نوع بيعقلي است؛ بالاخره انسان محل خطا و بدي است، منتهي بدي مراتب دارد، يک مرتبهاش همين است که در نوع مردم وجود دارد؛ زياد حرف زدن يک بدي است؛انسان در مجلسي بنشيند و ميل داشته باشد که حرف بزند،زياده گويي يک نوع بدي است؛ کلامي که درآننفع مالي لازم يا ديني براي انسان، نفع دنيوي يا اخروي نداشته باشد، همهاش مي شود زياده گويي.
طبق اين بيان اميرالمؤمنين عليه السلامانسان مَساوي در دينش را حساب کند؛ ببيند امروز نماز صبح را اول وقت خوانده است يا نخوانده، نماز صبح را که خواندهبا نشاط خوانده استيا بينشاط، آيا بعد از نماز صبح تعقيبات نماز را انجام دادهيا نداده، از اول صبح تا کنون توجهش به خدا کم بوده يا زياد؛ و همچنين در اظهار نظر و فکري که ميکند، ببيند اين فکرش اصلاً درست است يا نه؟
در همه شؤون و مسائل علمي، اجتماعي وسياسي ببيند که واقعاً در داخل منزل، بيرون منزل، برخورد با هم مباحثه و برخورد با استاد چه ميکند؟ واقعاًاينجا عرضکنم يکي از چيزهايي که در حوزه ما به فراموشي سپرده ميشود، اين است که آن احترام و حرمتي که در قديم طلبهاي که مثلاً سال اول بود نسبت به سال دوّمي داشت، حاضر بود برود پيش او بنشيند زانوي ادب بزند و درس ياد بگيرد؛امااکنون اين طور نيست،طلبهاي که سال اول است که وارد حوزه شده، خودش را با کسي که مرجع تقليد است يکي مي داند.
همچنين در مورد روابط بين طلبه و استاد که در حوزه استاد کسي است که هيچ وقت فکر نکند استاد است؛ از طرف ديگرهم گفتهاند استاد کسي است که هر روزي که درس مي دهد،بعد از درسش بين خودش و خدا بگويد أعاذنا الله از جهلي که من دارم.
استاد بايد خضوعش نسبت به خداوند، نسبت به طلبههاو نسبت به ديگران خيلي زياد باشد؛والا استاد هم نيست. در مورد طلبهها هم همينطور، واقعاً تعبدي در حوزه قديم ما بود، (اينکه مي گويم قديم، منظور خيلي قديم نيست، بلکه يعني بيست سال پيش)، اصلاً انسان نسبت به بزرگان حيائي داشت،اما متأسفانه الآن خيلي کم رنگ شده است ولازم است که اينها را حفظو احيا کنيم.
حضرت در ادامه ميفرمايند: ــــ فيجمع ذلک في صدره ــــمي فرمايد اين مساوي را در دلش جمع کند يا يک جايي بنويسد ـــ ويعمل في ازالتها ــــ شروع کند در اينکهآنها رااز بين ببرد؛ يعني انسان واقعاًلغزشها و مشکلات خودش را دائماً بايد بررسي کند. من يک وقت ديگر هم عرض کردم که به نظر من انسان اگر در دل خودش واعظ نداشته باشد، واعظ بيروني فايده ندارد؛ واعظ بيروني براي اين است که واعظ دروني را ايجاد کند. واعظ دروني است که اگر همراه آدم باشد، ميخواهد انسان تنها باشد و يا در جمع باشد، انسان را ميتواند حفظ کند.اينهم زمان ميبرد، فکر نکنيم که يک روز و دو روز،يک ماهو دو ماه ميشود آن را بدست آورد.
از ديگر چيزهايي که انسان بايد فکر کند اين است که حالا در اين سنين، انسان صبح که از خانه بيرون مي رود اميدوار است که باز گردد، اما نسبت به سالهاي آخر عمر که هر انساني معمولاًپير مي شود، فرقي هم نمي کند پولدارباشد يا غير پولدار، عالم باشد يا غير عالم، آن سنين ايام تنهايي است، از هماکنون است که انسان بايد کاري کند که اشتياقش به لقاء خداوند زياد شود و به فکر آن زمان از هماکنون باشد؛ اين که مي گويند مثلاً در تعقيب نماز صبح صد مرتبه «أ ستجير بالله من النار» و يا آن که صد بار بگويد «أسأل الله الجنة»، براي اين است که ما را تربيت کند تا هميشه به ياد آن زمان باشيم. اگر به ياد آن وقت باشيم همه چيز براي ما آسان مي شود. راهش هم آن است که محاسبه نفس کنيم. اميدواريم که خداوند همه ما را مورد عنايت قرار دهد. والسلام.
نظری ثبت نشده است .