موضوع: مفاهیم
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۹/۱۵
شماره جلسه : ۳۲
چکیده درس
-
مفهوم غایت _ آیا غایت داخل در مغیا است
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
مفهوم غايت
سومين بحث باب مفاهيم، بحث مفهوم غايت است. همانگونه که در «کفايه» ملاحظه فرمودهايد، دو بحث بين اصوليين وجود دارد که يکي از آنها چندان به بحث مفهوم مرتبط نيست و آن عبارت است از اين که آيا غايت داخل در مغيي است؟ اگر مولا گفت «أکرم زيداً تا ساعت ده»، آيا خود ساعت ده که عنوان غايت دارد، در مغيا داخل است و همان حکمي که مغيا دارد، شامل غايت نيز ميشود؟. اگر گفتيم غايت داخل در مغياست، زيد در ساعت ده نيز وجوب اکرام دارد.اقوالي در ميان اصوليين وجود دارد؛ برخي قائل شدند به اين که غايت مطلقا داخل در مغياست؛ در مقابل برخي ديگر ميگويند مطلقا داخل نيست؛ قول سوم اين است که اگر غايت از جنس مغيا باشد، داخل است اما اگر از جنس مغيا نباشد، خارج است؛ به عنوان مثال، اگر متکلم گفت «صمت النهار الي الليل» ، چون «ليل» از جنس مغياست، داخل در حکم آن ميشود؛ اما در «کلّ شيء لک حلال حتي تعرف أنّه حرام» ، خارج از مغيّاست؛ چرا که غايت حکمي متضاد با مغياست و بين احکام خمسه تضاد وجود دارد؛ لذا، در اين موارد، غايت خارج از حکم مغياست. قول چهارم نيز تفصيل بين مدخول «الي» و «حتي» است؛ مبني بر آن که غايت مدخول «الي» داخل در مغيا نيست، اما غايت مدخول «حتي» داخل در مغياست. اگر مولا گفت «کل السمک حتي رأسها» ـــ(که به صورت مجرور بايد خوانده شود)ـــ داخل در مغياست. اين چهار قول بين اصوليين گذشته، اما محققين از اصوليين متأخر هيچ کدام از اين اقوال اربعه را قبول ندارند. ابتدا نظريه مرحوم آخوند را عرض ميکنيم تا تحقيق در مطلب.
نظر مرحوم آخوند
مرحوم آخوند ـــ در «کفايه» به صورت کلي ـــ از کساني هستند که غايت را داخل در مغيا نميدانند؛ و به صورت مطلق ميفرمايند غايت داخل در مغيا نيست. دليل ايشان آن است که غايت يک شيء، حدّ براي آن است و حدّ شيء خارج از آن شيء است. به عبارت ديگر، حد شيء در هر موردي حقيقت و واقعيتي است که مرز بين آن شيء و ساير اشياء ميباشد. به همين دليل، در همه موارد غايت خارج از مغياست.اشکال دليل مرحوم آخوند
دليل مرحوم آخوند مورد مناقشه اکثر اصوليين بعد از ايشان قرار گرفته است؛ اشکال مهمي که بر ايشان وارد است، اين است که حد بر چند نوع است؛ يک حدّ به اصطلاح فلسفي داريم، يک حدّ به اصطلاح منطقي و يک حدّ به اصطلاح عرفي داريم. هنگامي كه در فلسفه ميگويند «حدّ الشيء» منظور ماهيت است و معنايش اين است که بگوييم آن چيزي است که خارج از شيء است.بيان مرحوم اصفهاني
مرحوم محقق اصفهاني در حاشيه کفايه ميفرمايند: هنگامي که ميگوييم مبدأ و منتهاي شيء، دو معنا در آن تصوير دارد؛ يک معنا اين است که مبدأ و منتها را به معناي اول و آخر شيء معنا کنيم و روشن است که اين مبدأ و منتها داخل شيء است و خارج از شيء نيست؛ اما يک معناي دومي هم وجود دارد، مبدأ يعني «ما يبتدأ من عنده» و منتها يعني «ما ينتهي عنده الشيء» ؛ مانند آن که بگوييم مبدأ حرکت ما قم است و منتهاي حرکت، تهران است؛ در اين صورت، مبدأ و منتها به طور حتم از خود شيء خارج است. مرحوم اصفهاني قدس سره کلام مرحوم آخوند در «کفايه» را بر حدّ فلسفي حمل کردهاند و اين گونه اشکال ميکنند که اگر مقصود، حدّ فلسفي و مراد از مبدأ و منتها، همان اول و آخر شيء باشد، مسلماً داخل در خود شيء است و خارج از آن نميباشد.و ميفرمايند: کلام در اين است که مدخول «إلي» و «حتي» در باب غايت، آيا به معناي اول است يا به معناي دوم؟ و بعد در ادامه فرمودهاند: «وکون الحدّ المصطلح خارجاً عن حقيقة الشيء لايقتضي أن يکون مدخولهما حدّاً إصطلاحياً» ، اين که در فلسفه حد خارج از حقيقت شيء است، اقتضا نميکند که بگوييم مدخول «حتي و إلي» همان حد اصطلاحي است.
توضيح حد فلسفي
در منطق هنگامي که ميخواهند انسان را معنا کنند، ميگويند: حدّ انسان آن چيزي است که انسان واجد آن است و آن چيزي است که انسان فاقد آن هم است؛ يعني هنگامي که مي گوييم «الانسان حيوانٌ ناطق» يعني ليس ببقر، ليس بحجر ؛ تمام اينها براي انسان مي شود حدّ انسان. اما بعضي مواقع، در بعضي از کتابهاي فلسفي، وقتي مي خواهند معناي سادهاي براي حدّ ذکر کنند ميگويند: اگر اطراف کاغذي را برش زنيد، کاغذي که جدا ميشود، آن چه که هست و آنچه را که ديگر نيست، اين مرز بين خودش و ديگران را تعبير ميکنند به «حدّ شيء».اما در فلسفه ميگويند: حدّ عبارت است از يک امر عدمي. حتي مرحوم ملا صدرا اين تعبير را در «اسفار» نيز بيان ميکنند؛ اين که ميگوييم «انسان ليس ببقرٍ، ليس بغنمٍ، ليس بحجر، ليس بماء» ، ميشود حدّ الانسان. حدّ در باب فلسفه با حدّ در باب منطق، فرق دارد؛ در اصطلاح معقول، حدّ مرزي است که چيزهاي ديگر فاقد آن هستند. اما نکته مهمي که وجود دارد، اين است که مرحوم آخوند استدلالي را در «کفايه» مطرح کردند که غايت يعني حد؛ و حد خارج از شيء است. مرحوم اصفهاني در حاشيه کفايه، اين عبارت مرحوم آخوند را بر اصطلاح اهل معقول حمل کردهاند.
حال، اگر مقصود مرحوم آخوند از «حدّ الشيء خارجٌ عن الشيء» همين اصطلاح فلاسفه و اهل معقول باشد، اين اشکال مرحوم اصفهاني اشکال واردي است. اما اگر مقصود مرحوم آخوند اين باشد که ما نه حدّ فلسفي را در اينجا ميخواهيم بگوييم و نه حدّ منطقي را، بلکه ما ميگوييم غايت يعني انتها و انتها يعني حد شيء؛ در اين صورت، حدّ شيء عرفاً خارج از شيء است. بنابراين، اشکال و فرمايش مرحوم اصفهاني ديگر وارد نيست. مرحوم آخوند ميخواهند بفرمايند هنگامي که به عرف مراجعه مي کنيم، اگر عرف گفت چيزي حد براي چيز ديگري است، حد هميشه غير از خود شيء است وإلّا اگر خود شيء بود، ديگر حد شيء نمي شد. به عبارت ديگر، چرا در مثال « راه برو تا صد متري» رأس صد را مي گوييم حد است؟
براي اين که اگر صد داخل در قبل باشد، ديگر نمي شود به آن گفت حدّ. از نظر عرف، اگر يک چيزي عنوان حد پيدا کرد، غير خودش است و معناي غيريت اين است که خارج از شيء است. در اين صورت، اشکال مرحوم اصفهاني مجال مطرح شدن پيدا نميکند. بنابراين، به نظر مي رسد که فرمايش مرحوم آخوند در «کفايه» را بايد اين گونه معنا کرد؛ و بر اين اساس، غايت داخل در مغيا نخواهد بود. البته، لقائل أن يقول که عرف چنين چيزي را نميگويد؛ و اين گونه اشکال کند که درست است عرف در بعضي از موارد، حد شيء را غير از خود آن شيء مي داند، اما در بعضي از موارد نيز حد را غير شيء نميداند؟ بايد گفت: اين اشکال ديگري است؛ اما اگر مرحوم آخوند ادعايش اين باشد که ما نميخواهيم حدّ فلسفي را در اينجا مطرح کنيم ـــ( ظاهر عبارت آخوند نيز همين است) ـــ کلام مرحوم آخوند کلام متيني خواهد بود.
کلام متأخرين از مرحوم آخوند
حال، بايد نتيجه بگيريم؛ متأخرين (يعني آنهايي که بعد از مرحوم آخوند آمدهاند) خيال خودشان را راحت کرده و گفتهاند:هنگامي که استعمالات عرفيّه عرب را ميبينيم، در بعضي از موارد غايت داخل در مغياست؛ مانند اين عبارت که ميگويند: «کل السمک حتي رأسها» ؛ و در بعضي موارد ديگر ميبينيم که غايت داخل در مغيا نيست؛ مانند: «کلوا واشربوا حتي يتبيّن لکم الخيط الابيض من الخيط الاسود» . بنابراين، نميتوان به صورت کلّي گفت که غايت داخل در مغياست يا خارج از آن است. بلکه بايد بگوييم ما تابع قرائن هستيم؛ در هر جا قرينه داشتيم که غايت داخل در مغياست، طبق آن قرينه عمل مي کنيم؛ و در هر جا قرينه داشتيم که غايت داخل در مغيا نيست، باز طبق آن عمل ميکنيم.اشکال به بيان متأخرين
ظاهر اين است که کلام مرحوم آخوند دقيق تر از اين فرمايش است. اين که بگوييم بر طبق قرائن عمل ميکنيم و در مواردي که قرينه داشتيم غايت داخل در مغياست، به آن عمل مي کنيم؛ و هر جا قرينه داشتيم که غايت خارج از مغياست، طبق آن قرينه عمل ميکنيم، اشکالي ندارد؛ ولي مشکله اصلي اين است که در موارد نبود قرينه چه بايد بکنيم؟ اگر مولا به عبدش گفت «برو ده نفر عالم را اکرام کن» و فرض اين است که اصلاً قرينه نداريم، مي خواهيم ببينيم آيا اينجا هيچ قاعده اولي وجود ندارد؟به نظر مي رسد که مرحوم آخوند به اين نکته توجه دارند و مي فرمايند عرف غايت شيء را غير از خود شيء مي داند؛ براي اين که اگر غير آن نبود، غايت آن نميشد. پس، مي توانيم بگوييم که از نظر عرفي، عرف غايت را داخل در مغيا نمي داند؛ بله، اگر قرينه قائم شود که غايت داخل در مغياست، به آن عمل ميکنيم. اين بحث اول در غايت، بحث دوم که آيا غايت داراي مفهوم است يا نيست؟ را إنشاءالله فردا عرض ميکنيم.
نظری ثبت نشده است .