موضوع: مفاهیم
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۹/۱۲
شماره جلسه : ۲۹
چکیده درس
-
مفهوم وصف - مقدمات بحث
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
مفهوم وصف
دومين بحث در باب مفاهيم، بحث مفهوم وصف است. در ميان اصوليين اختلاف وجود دارد که آيا جمله متضمن وصف، داراي مفهوم است يا خير؟ به عنوان مثال، اگر متکلّم و آمر بگويد: «أکرم رجلاً عالماً» ، آيا صفت عالم براي رجل، دلالت دارد بر اين که رجل غير عالم، وجوب اکرام ندارد؟ اگر گفتيم دلالت دارد، معنايش اين است که جمله وصفيه داراي مفهوم است و گرنه جمله وصفيه داراي مفهوم نيست.مقدمات بحث
اصوليين دو مطلب را به عنوان مقدمه ذکر نموده و سپس وارد اصل بحث و ادلهٔ دال بر اين که جمله وصفيه مفهوم دارد يا نه، شدهاند. برخي معتقدند که اين دو تا مطلب را بايد بعد از ذکر ادلّه مفهوم آورد، اما کثيري از بزرگان آنها را قبل از ذکر ادلّه بيان نمودهاند.مطلب اول
در اين که محل نزاع آن وصفي است که موصوف آن در قضيه ذکر شده باشد، بحثي نيست؛ هنگامي که مولا ميگويد: «أکرم رجلاً عالماً» ، صفت معتمَد است بر موصوف، و موصوف آن در قضيه ذکر شده است. اما اختلاف در اين است که در جايي که وصفي غير معتمد بر موصوف است و موصوف آن در قضيه ذکر نشده است، مثلاً به جاي آن که بگويد «أکرم رجلاً عالماً» ، ميگويد «أکرم عالماً» ، آيا اين مورد نيز در نزاع مفهوم وصف داخل است؟ و يا آن که در نزاع مفهوم وصف داخل نيست و بلکه داخل در باب مفهوم لقب است؟ـــ (در مفهوم لقب اگر يک عنواني ذکر شود مثل آن که مولا بگويد: «أکرم زيداً يا أکرم رجلاً» ، محل بحث است که آيا اين جملات دلالت بر مفهوم دارد يا نه؟ همه اتفاق نظر دارند که لقب داراي مفهوم نيست) ـــ. به عبارت ديگر، آيا کساني که قائل به مفهوم وصف هستند، در اين مورد نيز ميگويند جمله مفهوم دارد يا آن که اين مورد ملحق به باب مفهوم لقب است و چون در آنجا در مورد عدم مفهوم اتفاق نظر وجود دارد، اين مورد نيز داراي مفهوم نيست؟
بزرگاني همچون مرحوم محقق نائيني و برخي از تلامذه بزرگ ايشان ـــ مرحوم آقاي خوئي در کتاب «محاضرات» ـــ معتقدند که اين مورد، يعني وصف غير معتمد بر موصوف، داخل در نزاع مفهوم وصف نيست و به باب مفهوم لقب وارد ميشود؛ اما برخي ديگر فرمودهاند که اين مورد نيز داخل در محل نزاع است و مفهوم وصف اعم است از آن که موصوف ذکر شده باشد يا نشده باشد. از اينرو، در روايت: «ليّ الواجد يحلّ عرضه وعقوبته» ــــ اگر کسي مديون است اما متمکّن از آن است که دينش را بپردازد، ولي تأخير مياندازد، (لي يعني تأخير انداختن) سبب حلّيت عرض او وعقوبتش است ــــ اگر گفتيم وصف غير معتمد بر موصوف نيز داخل در نزاع است، «ليّ الواجد...» جمله وصفيه و داراي مفهوم است؛ بنابراين، «ليّ غير واجد»، از بين بردن عرض و عقوبت کردن او جايز نيست.
دليل آنها: کساني که ميگويند وصف غير معتمد بر موصوف داخل در نزاع در مفهوم وصف است، ميگويند درست است که از نظر لفظي، موصوف در کلام ذکر نشده است، اما کلمه «واجد» يا جمله «أکرم عالماً»، با تحليل عقلي به يک ذات و به يک مبدأ برميگردد؛ «أکرم عالماً» يعني أکرم إنساناً عالماً و يا «ليّ الواجد» يعني ليّ مديوني که واجد است و تمکن از اداء دينش دارد. لذا، اين مورد نيز مانند جايي است که موصوف در قضيه ذکر شده باشد. اين استدلال کساني است که اين نظريه را دارند و از جمله آنان والد بزرگوار ما ميباشد که کتاب «اصول فقه شيعه» اين نظريه را مطرح ميکنند و ميفرمايند: وصف غير معتمد بر موصوف را نيز بايد داخل در نزاع در مفهوم وصف دانست.
جواب از اين دليل: در مقابل، چنين جواب داده ميشود که نزاع در باب مفاهيم، مربوط به مقام دلالت است. هنگامي که ميگوييم جمله وصفيه مفهوم دارد يا نه؟ يعني: اين جمله آيا دلالت بر مفهوم دارد يا ندارد؟ بحث از دلالت و مقام دلالت، مربوط به مقام اثبات است. وقتي مولا گفت: «أکرم انساناً عالماً» ، نزاع به عنوان مقام دلالت و مقام اثبات چنين است که اگر اين وصف منتفي شد، آيا حکم از موصوف موجود در قضيه برداشته ميشود يا نه؟ ميخواهيم ببينيم اگر انساني اول عالم بوده و بعد، علمش را از دست داد، آيا هنوز وجوب اکرام دارد؟ در حالي که بيان شما (اين که هر وصفي با تحليل عقلي برميگردد به يک ذات و يک مبدأ) مربوط به مقام ثبوت و عالم نفس است، نه مقام اثبات و دلالت؛ به عبارت ديگر، انسان در افق نفس خودش ميگويد عالم يعني الإنسان العالم.
بنابراين، وقتي ميگوييم: «أکرم عالماً» ، نميتوانيم از مفهوم وصف بحث کنيم؛ چرا که وصفي در مقام دلالت و مقام اثبات نداريم. فرقي ميان «أکرم عالماً» و «أکرم زيداً» وجود ندارد؛ در مفهوم لقب ـــ که أکرم زيداً را مربوط به باب مفهوم لقب ميدانند ــــ نيز ميتوانيد همين تحليل عقلي را داشته باشيد و بگوئيد: أکرم انساني که مسمّي به زيد است؛ وحال آن که در آنجا اين تحليل عقلي مربوط به عالَم نفس را مطرح نميکنند. از ديگر اشکالاتي که بر راه تحليل عقلي وارد است، اين است که اگر بخواهيم از راه تحليل عقلي وارد شويم، چه بسا وصف را به شرط برگردانيم و شرط را هم عقلاً به وصف برگردانيم. مولا اگر گفت: «أکرم إنساناً إن کان عالماً» ، ميگوييم: عقل ميگويد بين «أکرم إنساناً إن کان عالماً» با «أکرم إنساناً عالماً» فرقي وجود ندارد؛ در حالي که کيفيت بيان يکي به نحو شرطيت است و ديگري به نحو وصفيّت؛ و اينها فقط در ظاهر قضيه و در مقام اثبات و دلالت براي ما روشن ميشود.
بنابراين، در جائي که متکلم موصوف را ذکر نکرده باشد، به باب لقب مربوط ميشود و از آنجا که لقب مفهوم ندارد، اينجا هم ميگوييم: «اکرم عالماً» مفهومش اين نيست که جاهل اکرام را نکن؛ همان طور که «اکرم رجلاً» مفهومش اين نيست که زن را اکرام نکن. نتيجه اين شد که حق همان است که مثل مرحوم نائيني قائل است؛ مبني بر آن که در باب مفهوم وصف، وصف معتمد بر موصوف، در محل نزاع داخل است؛ اما وصفي که موصوف آن ذکر نشده باشد، داخل در محل نزاع نيست. بحث ديگري که نبايد فراموش کرد، آن است که در آينده نيز که ادله قائلين به مفهوم را بررسي خواهيم کرد، بايد آنجا هم با قطع نظر از اين مطلب ببينيم آيا ادلّه دلالت بر مفهوم دارد يا نه؟
برخي فرمودهاند که بعضي از ادلهاي که دلالت بر حجيّت مفهوم وصف دارد، قسم دوم (وصف غير معتمد بر موصوف) را نيز شامل ميشود. اما آيا اين مطلب درست است يا نه؟ در آنجا اشاره ميکنيم.
مطلب دوم
از نظر نسب اربعه، گاهي وصف مساوي با موصوف است؛ مثل: «أکرم انساناً ضاحکاً» . گاهي وصف اعم از موصوف است؛ مانند: «أکرم انساناً ماشياً» ، مشي اختصاص به انسان ندارد و حيوانات ديگر نيز مشي دارند. اين دو مورد، بلا اشکال از محل نزاع در باب مفهوم وصف خارجند؛ براي اين که در باب مفهوم وصف، بحث اين است که اگر صفت منتفي شد و موصوف باقي ماند، آيا حکم براي موصوفي که آن صفت را ندارد، باقي ميماند يا نه؟ در حالي که در اين دو مورد، اگر صفت از بين برود، موصوفي نخواهيم داشت و موصوف از بين ميرود. اما مورد سوّم، جايي است که صفت اخصّ مطلق از موصوف باشد، مثل: «أکرم انساناً عالماً» ؛ اين مورد نيز بلااشکال داخل در محل نزاع است؛ اما بحثي که وجود دارد در جايي است که نسبت بين صفت و موصوف، عموم و خصوص من وجه باشد؛ که آيا ماده افتراق موصوف از وصف، داخل در محل نزاع است يا نه؟مثال معروفش همان مثالي است که در اصول الفقه و کفايه ذکر شده و عبارت است از: «في الغنم السائمة زکاةٌ» ؛ اينجا ماده اجتماع صفت و موصوف غنم سائمه است؛ غنم غير سائمه (غنم مألوفه) بلااشکال داخل در محل نزاع است؛ اما آن چيزي که محل بحث است، ماده افتراق صفت از موصوف است؛ يعني صفت(سائمه) باشد و موصوف(غنم) نباشد مانند: ابل سائمه؛ يعني: ميتوانيم بگوييم اين روايت فقط ميگويد در غنم سائمه زکات است، اما در غنم مألوفه، ابل سائمه و ابل مألوفه زکات نيست.
عبارت مرحوم آخوند در کفايه
در عبارت مرحوم آخوند، هنگامي که مسأله ماده افتراق وصف از موصوف را بيان ميکند، عبارت ايشان به دو صورت معنا شده است؛ يک معنا آن است که بگوييم صفت( يعني سائمه) باشد و موصوف نباشد؛ سپس بگوئيم که اين مورد داخل در محل نزاع ميباشد يا نه؟ در حالي که روشن است اين مورد از محل نزاع خارج است؛ براي اين که در مفهوم وصف، نزاع و بحث در اين مورد است که آيا انتفاي صفت دلالت بر انتفاي حکم دارد يا نه؟ در حالي که در اينجا صفت موجود است؛ بنابراين، اين معنا بر خلاف اصل بحث ماست. پس بايد معناي دوم را در عبارت مرحوم آخوند بپذيريم و آن اين است که بگوييم مقصود ايشان از ماده افتراق آن است که نه وصف باشد و نه موصوف؛ مثل: «الابل المألوفه»، حال، آيا اين روايت دلالت دارد که «في الابل المألوفه ليس بزکاة»؟به شافعيه چنين نسبتي داده شده که است که ميگويند چنين مفهومي در اينجا وجود دارد؛ اما حق اين است که چنين دلالتي وجود ندارد. چرا که مفهوم تابع منطوق است؛ و در مفهوم همه عناويني که در منطوق آمده، بايد ذکر شود. در منطوق اين روايت اصلاً صحبت «ابل» نشده است تا بگوييم «في الغنم السائمة زکاة» دلالت دارد بر اين که در «ابل مألوفه» زکات نيست. به عبارت ديگر، در اول بحث مفاهيم که مفهوم را تعريف ميکرديم ـــ(اينجا معلوم ميگردد که تعريف اول بحث مفاهيم چقدر لازم بود) ــــ ميگفتيم: مفهوم حکم لموضوع غير مذکور يا حکم غير مذکور ؛ برخي قائل بودند به اين که موضوع در باب مفهوم نبايد عوض شود و فقط حکم است که تغيير دارد. نميتوانيم بگوئيم که مفهوم «في الغنم السائمه زکاة» اين است در ابل مألوفه زکات نيست؛ ابل موضوعي است که در منطوق روايت ذکر نشده است. بنابراين، اگر وصف مفهوم داشته باشد، اين روايت ميگويد در غنم غير سائمه زکات نيست. والسلام.
نظری ثبت نشده است .