موضوع: مفاهیم
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۹/۹
شماره جلسه : ۲۸
چکیده درس
-
نکته دوم بحث تداخل مسبیات
-
آخرین مطلب در مفهوم شرط
-
بحث اخلاقی: خصائص نیکان و فضیلت عالمان در کلام امام صادق(ع)
دیگر جلسات
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
نکته دوم بحث تداخل مسببات
نکته دوم اين مطلب معروف است که اگر کسي بخواهد با عمل واحد اوامر متعدده را امتثال کند،ـــ به عنوان مثال، بخواهد چند امر متوجه به خودش را با يک غسل امتثال کند ـــ آيا قصد جميع عناوين لازم است يا نه؟ روشن است در اموري که عنوان قصدي دارند، هرچند آن عمل خارجي مصداق براي امتثال تمام اوامر است، قطعاً قصد آن امور لازم است. حال، اموري وجود دارد که نياز به قصد مستقل ندارد؛ مثلاً اگر مولا سه مرتبه گفت «إضرب»، و با يک ضرب در عالم خارج هر سه را ميتوان امتثال نمود، لازم نيست که در اينجا هر يک از امرهاي متعدد قصد شود.به عبارت ديگر، تداخل به اين است که اگر يک فعل واحد را انجام داديم، صلاحيت براي امتثال نسبت به هر کدام را داشته باشد و ديگر لازم نيست که مأمور بگويد ضرب واحد را به قصد امتثال هر سه امر ميخواهم انجام دهم؛ به صورتي که اگر قصد آنها را نکند، بگوييم تداخل واقع نشده است؛ بلکه آنچه که مقوّم تداخل ميباشد، اين است که عمل واحد قابليت داشته باشد که به وسيله آن هر يک از اوامر امتثال شود. اما در افعالي که متقوّم به قصد است، مانند نماز نافله و نماز غفيله و يا غسل جمعه و غسل جنابت و غسل مسح ميت، در اين گونه امور لازم است که تمام عناوين قصد شود.
شخص مأمور بايد بگويد که عمل واحد را به قصد امتثال ِ غسل جمعه و غسل جنابت و غسل مسح ميت انجام ميدهد؛ مگر اين که يک دليل خارجي اقامه شود که قصد تمام عناوين لازم نيست. به عنوان مثال، دليل داريم که اگر کسي غسلي را به قصد غسل جنابت انجام داد، اگر بر ذمه او ساير اغسال هم باشد، اين غسل او از آنها کفايت ميکند.
تذييل (آخرين مطلب بحث مفهوم شرط)
آخرين مطلبي که به عنوان ذيل بحث مفهوم شرط عنوان ميکنيم، آن است که در جملات شرطيهٔ با شرط واحد، مانند: «إذا جاء زيدٌ فأکرمه» ، اگر شرط منتفي شود، جزا نيز منتفي ميشود. حال، اگر اين در جمله دو شرط بود، مانند: «إذا جاء زيدٌ وأکرمک فأکرمه» ، در چنين موردي، مفهوم به انتفاي يکي از اين دو شرط است؛ يعني اگر هر دو شرط موجود بود، وجوب اکرام خواهد بود، ولي اگر يکي از دو شرط منتفي شد، مفهوم محقّق ميشود.از اين مطلب چنين تعبير ميکنيم: «الشرط کلّ ما تعدّدت قيوده إتّسعت دائرة المفهوم» ، در جملات شرطيه هر اندازه که دائره قيود اضافه و متعدّد شود، دائره مفهوم نيز توسعه پيدا ميکند. مفهوم جمله «إذا جاء زيدٌ فأکرمه» اين است که اگر زيد نيامد اکرامش نکن؛ اما در جملهٔ «إذا جاء زيد و أکرمک فأکرمه» ميگوييم: اگر زيد نيامد يا آمد و اکرام نکرد، وجوب اکرام منتفي است. در مورد شرط مسأله روشن است؛ منتهي بحث اين است که اگر جزا متعدد شد، در صورت انتفاي شرط، نتيجه مفهوم چيست؟
مثال معروفي که وجود دارد، اين قضيه است: «الماء إذا بلغ قدر کرّ لم ينجّسه شيءٌ» ، آب اگر به اندازه کر باشد، هيچ چيزي آن را نجس نميکند. عموم در «لم ينجّسه شيءٌ» از باب نکره در سياق نفي استفاده ميشود. حال، در صورت انتفاي شرط ـــ «إذا لم يبلغ الماء قدر کرّ» ، اگر آب به قدر کرّ نرسد ـــ ميخواهيم ببينيم مفهوم جمله چه ميشود؟ آيا مفهوم به نحو عام استغراقي است؟
يعني «الماء إذا لم يبلغ قدر کرّ ينجّسه کلّ شيءٍ» ، هر چيزي آن را نجس ميکند و در اين صورت، مفهوم عام خواهد بود؛ يا اين که مفهوم عام نيست؛ بلکه موجبه جزئيه است و عبارت است از «الماء إذا لم يبلغ قدر کرّ ينجّسه شيءٌ» ، يک شيء آن را نجس ميکند، اما آن شيءٌ چيست؟ نمي دانيم و اين از جمله استفاده نميشود؛ بلکه آن را بايد از دليل و قرينه خارجي استفاده کنيم.
نظر مرحوم شيخ انصاري
مرحوم شيخ انصاري أعلي الله مقامه الشريف نظر اول را دارند، ميفرمايند: فرق بين مفهوم و منطوق در سلب و ايجاب است و جهت قضيه ـــ کلي بودن، جزئي بودن و... ــــ را نميتوان دست زد. منطوق ميگويد: «الماء إذا بلغ قدر کرّ لم ينجسه شيءٌ» ، «لم ينجّسه شيءٌ» چون عموميت دارد، منطوقش نيز موجبه کليّه است؛ «إذا لم يبلغ قدر کرّ ينجسه کل شيء ».نظر صاحب هداية المسترشدين
در مقابل مرحوم شيخ انصاري، صاحب «هداية المسترشدين» نظريه دوم را قبول دارند. ميفرمايد: در منطق خواندهايم که نقيض سالبه کليّه، موجبه جزئيه است؛ مفهوم يعني نقيض منطوق، بنابراين، اگر منطوق سالبه کليّه باشد مفهومش موجبه جزئيه ميشود؛ يعني در اين مثال مفهوم عبارت است از: «الماء إذا لم يبلغ قدر کرّ ينجّسه شيءٌ» .نظر مرحوم آية الله بروجردي
مرحوم محقّق بروجردي طبق آن چه در کتاب «لمحات الأصول» صفحه 296 آمده است، نظر «هداية المسترشدين» را اختيار نموده و بعد از بيان نظر صاحب هدايه فرمودهاند: « وهو الحق، لأنّ الظاهر من القضية المتقدّمة هو عاصمية الکرّ عن تأثير أيّ شيءٍ من النجاسات»؛ قضيه منطوقيه در اين ظهور دارد که هيچ نجسي در کرّ تأثير نميگذارد؛ « ومقتضي المفهوم عدم هذا العاصمية الثابتة وهو مساوقٌ عرفاً للإيجاب الجزئي» ؛ مي فرمايند: از نظر عرف مفهوم در اين گونه جملات، موجبه جزئيه است. مولا در منطوق ميخواهد بگويد آب کر اعتصام دارد و هيچ نجسي نميتواند آن را نجس کند، مفهومش اين است که اگر آب، کر نشد، اعتصام ندارد و عرفاً مساوق با موجبه جزئيه ــ« ننجّسه شيءٌ»ــ است؛ اما آن شيء چيست؟ بايد از دليل خارجي استفاده کنيم.نظر امام خميني(ره)
برخي از بزرگان ديگر مانند امام رضوان الله عليه و برخي از تلامذه بزرگ ايشان مثل والد معظّم ما، ميفرمايند: نه قول شيخ انصاري را ميتوانيم بپذيريم و نه قول صاحب «هدايه» را؛ بلکه براي هر کدام نياز به دليل داريم. مفهوم قضيه اين است که «الماء اذا لم يبلغ قدر کرّ»، انتفاي جزا را مطرح کنيم؛ جزا اين است که «لم ينجسه شيءٌ»، انتفائش به اين است که «لا لم ينجسه شيءٌ» و اعم است از اين که آيا «ينجسه کلّ شيء» يا «ينجسه بعض الاشياء»؟ براي هر کدام عرفاً نياز به قرينه داريم. به عبارت ديگر، مولا در اين جمله ميخواهد بفرمايد اگر آب به اندازه کرّ رسيد، ديگر هيچ نجسي در آن تأثيرگذار نيست؛ اما اين که اگر به اندازه کرّ نرسيد، هر نجسي ميتواند آن را نجس کند يا بعضي از نجاسات در آن تأثير ميگذارد؟ هيچ کدام را به تنهايي نميتوانيم از مفهوم استفاده کنيم.اشکال فرمايش مرحوم بروجردي
اشکال فرمايش مرحوم آقاي بروجردي که ميفرمايند ايجاب جزئي مساوق با معناي عرفي است، اين است که در باب مفهوم، مفهوم و منطوق، ربطي به تناقض منطقي ندارد. در مفهوم ميگوييم مفهوم يعني انتفاء عند الانتفاء، انتفاء الجزاء عند انتفاء الشرط؛ اما اين که از راه منطق وارد شويم و بگوييم نقيض سالبه کليّه، موجبه جزئيه است، مقصود اصوليين در باب مفهوم و منطوق نيست.اشکال: نکته ديگري در بعضي از کلمات وجود دارد مبني بر آن که اصلاً اين نزاع لغو است؛ براي اين که بين منجّسها قول به فصل نداريم. اگر آب قليل بود، هيچ کس نميگويد اگر دم به آن سرايت کرد، منجسٌ؛ و اگر بول به آن سرايت کرد، منجّس نيست. بنابراين، چون در باب نجاسات قول به فصل نداريم، اين بحث که بگوييم نقيضش موجبه کليه است يا موجبه جزئيه، فرقي نميکند و فرق عملي ندارد.
جواب: در جواب گفته شده که درست است در باب نجس، قول به فصل نداريم، اما ممکن است بين نجس و متنجّس فرق باشد؛ اگر گفتيم مفهوم قضيه، موجبه کليه است، يعني: «إذا لم يبلغ قدر کرّ ينجّسه کلّ شيءٍ» ، شيء مطلق است؛ ميخواهد نجس باشد يا متنجّس باشد. اما اگر گفتيم مفهوم قضيه، موجبه جزئيه است، ديگر شامل متنجّس نميشود. رد اين جواب: اين جواب قابل قبول نيست؛ براي اين که در باب متنجّس بايد سراغ آن دليلي برويم که متنجّس را منجّس قرار ميدهد؛ اگر دليل متنجّس را منجّس قرار داد، بايد ببينيم که آيا در همه متنجّسها است يا در بعضي از آنها؟ بنابراين، تابع همان دليل هستيم و ربطي به اين قضيه ندارد.
تقويت فرمايش امام (ره)
نکتهاي که ميخواهيم عرض کنيم و تقريباً فرمايش امام رضوان الله عليه را تقويت ميکند، آن است که چون در باب مفاهيم، ميخواهيم به مفهوم اخذ کنيم، مفهوم بايد مانند منطوق از مصاديق ظهورات باشد و تا ظهور نداشته باشد، براي ما حجيت ندارد. وجود اختلاف در اين که آيا مفهوم قضيه، موجبه کليه است يا موجبه جزئيه؟ يوجب الإجمال، و در صورت اجمال نميتوانيم به اين مفهوم اخذ کنيم و بگوييم مفهوم قضيه عبارت از موجبه کليه است.بله، اگر دليل روشني داشتيم و ميتوانستيم بگوييم عرف حتماً موجب کليه را ميفهمد يا موجبه جزئيه را، بحثي نبود؛ اما چون در هر دو طرف، ادّعاي عرفيت شده که براي ما موجب اجمال ميشود، لذا، ميگوييم مفهوم قضيه عبارت است از: «الماء إذا لم يبلغ قدر کرّ ينجّسه شيءٌ» ، اما اين شيءٌ، آيا کلي است يا جزئي؟ از دليل خارجي بايد استفاده شود. اينجا بحث مفهوم شرط تمام ميشود؛ انشاءالله از روز شنبه مفهوم وصف را شروع ميکنيم.
بحث اخلاقي: خصائص نیکان و فضیلت عالمان در کلام امام صادق(ع)
در تفسير علي بن ابراهيم با سند خودش از حفص بن قياس از امام صادق عليه السلام که اين ايام نيز به آن حضرت ارتباط دارد، روايتي نقل شده است که حضرت نکاتي را به حفص فرمودهاند. حضرت ميفرمايند: يا حفص، فازوا والله الابرار ، به خدا قسم آنهايي که از ابرار و نيکانند، رستگار شدند. بعد فرمودند: أتدري من هم؟ هم الذين لايؤذون الذر، ابرار کساني هستند که ايذائشان به يک مورچه هم نميرسد؛ نميفرمايند: لايقتلون الذر، آن در جاي خودش است و آدمهاي معمولي نيز اين کار را ميکنند؛ ابرار آنهايي هستند که حتي نسبت به مورچه آذار ندارند. البته اين يک عنوان مشير براي روح نيکي است که اسلام در قالب ابرار آنها را قبول ميکند؛ انسان به حدي برسد که آذارش به يک مورچه نميرسد. از اينجا معلوم ميشود اين ضربالمثل که فلاني آزارش به مورچه هم نميرسد، ريشه در همين روايت دارد. حال، يک مرحله بالاتر، اين انسان علاوه بر آن که آذارش به مورچه نميرسد، حيوانات ديگري هم که وجود دارند آنها را هم ايذاء نميکند؛ اسب و حماري اگر در اختيارش است، آنها را هم اذيت نميکند.
حتي در هم سنخ خودش و در رديف انسانها، حاضر نيست که انسان کافر را نيز اذيت کند. ابرار کساني هستند که حتي کافران را ايذاء نميکند؛ مگر در آن مواردي که شرع دستور داده باشد. البته حالا نه کافر حربي، بلکه کافري که فقط در باطن کفر دارد. انسان حتي نبايد يک آدم معصيت کار را هم اذيت کند. يعني هنگامي که ميبينيم در مورد «ذر» اين عنوان آمده است، به طريق اولي انسان ميتواند ديگر عناوين را بفهمد تا برسد به دائره خانواده و بستگان خودش. ايذاء از خصوصياتي است که به انسان مؤمن مربوط نيست، بلکه مربوط به انسان خبيث است.
انساني که نيک است و فطرتش را بر همان فطرت خدايي حفظ کرده، هيچ وقت در مقام ايذاء ديگري برنميآيد. حال، گاهي اوقات ايذاء با زبان و الفاظ است؛ مثلاً انسان به رفيقش ميگويد تو سواد نداري؛ نميداند با اين تعبير چقدر روح او را آزرده ميکند؛ ويا به او بگويد تو تقوا نداري، تو عدالت نداري؛ اينها هم يک نوع ايذاء است. انساني که به مقام ابرار ميرسد به حدي بايد خودش را کنترل کند که هم دست او، هم رجل او و هم زبان او هيچ وقت در مسير ايذاء ديگري قرار نگيرد. در ادامه روايت، عبارات ديگري وجود دارد که هر کدام خيلي حرف دارد.
امام عليه السلام ميفرمايند: کفي بخشية الله علماً وکفي بالاغترار بالله جهلاً، يا حفص! انّه يغفر للجاهل سبعون ذنباً قبل أن يغفر للعالم ذنبٌ واحد ، اگر جاهلي در يک روز هفتاد بار گناه کند و واقعاً يک بار استغفار کند، او را مي بخشند؛ از جاهل زود مي گذرند؛ اما اگر عالم يک گناه کند در يک روز، در اين که استغفارش شامل آن گناه شود، تأمل دارد. ببينيد از آن طرف روايات مداد العلماء أفضل من دماء الشهداء را داريم؛ شفاعت عالم، شفاعت فقيه چه بسا مقدّم بر شفاعت شهيد هم باشد؛ ولي از اين طرف اين روايات را هم داريم که عالم اگر عمداً و از روي توجه گناهي را مرتکب شد، خداوند زود او را نميبخشد.
در اين مسائل عقوبتي، در مسائل اخروي، در مسائل ثواب و عقاب و استغفار و... همه ملاک وجود دارد، عالم اگر گناه کرد ـــ ( که واقعاً اگر کسي هميشه اين روايت را به ياد داشته باشد، ديگر به خودش اجازه گناه نميدهد) ـــ از نظر خداوند استحقاق غفران ندارد، به زودي استغفار او پذيرفته نميشود. او براي اين که واقعيت را ميداند، خداوند به او توفيق داده، دستش را گرفته و او را در کنار معارف قرآن و اهل بيت نشانده و دل او را سيراب از معارف خودش کرده است، ميخواهد اين ميوه بسيار ارزشمند را آلوده کند؛ او غير از آن جاهلي است که مثلاً فرض کنيد مانند خاک بيابان ميماند و گناهش زود پاک ميشود. به هر حال، اين تعبير، تعبير بسيار مهمي است و روي آن دقت کنيد.
حضرت در ادامه ميفرمايند: ومن تعلّم وعلّم وعمل بما علِم، دعي في ملکوت السماوات عظيماً، کسي که ياد بگيرد و ياد بدهد و عمل کند به آن چه که ميداند، ملائکه آسمان از او به عنوان شخص عظيم ياد ميکنند؛ به عنوان موجود بزرگ ـــ که عظيم يکي از صفات خداوند است ـــ در ملکوت آسمانها از او ياد ميشود. فقيل تعلّم لله و عمل لله و علّم لله، ميگويند چون او براي خدا ياد گرفت و براي خدا ياد داد و براي خدا عمل کرد؛ از او بايد به اين عنوان ياد کرد که حالا اين عبارت توضيحاتي دارد که بعداً عرض ميکنم. و صلي الله علي محمد و آله الطاهرين.
نظری ثبت نشده است .