موضوع: کتاب الحج (ادامه بحث استطاعت مساله 41)
تاریخ جلسه : ۱۴۰۰/۱۱/۲۴
شماره جلسه : ۶۱
-
خلاصه بحث گذشته
-
دیدگاه محقق عراقی(قده)
-
مسئله 48 تحریر الوسیله
-
فرع اول
-
نکته مهم پیرامون فهم صحیح از روایات
-
دلیل اول بر لزوم مباشرت در انجام عبادات
-
دلیل دوم
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
خلاصه بحث گذشته
بحث در این است که اگر حج بر کسی استقرار پیدا کرده و الآن هم یک مالی دارد که به این مال، خمس یا زکات تعلق پیدا کرده، مرحوم امام فرمودند: اگر خمس و زکات بر ذمه او باشد و به عین این مال تعلق پیدا نکرده باشد و با این مال حجّش را انجام داد عصیان کرده اما حجّش صحیح است. در جلسه گذشته گفتیم در اینجا یک احتمال وجود دارد و آن مسئله تخییر است و معلوم شد خود مرحوم سید هم در مسئله 19 در فرض استقرار حج و تعلق خمس و زکات به ذمه مسئله تخییر را به عنوان یکی از احتمالات مطرح کرده، اما اینجا مسئله تعین اداء خمس و زکات را مطرح کرده است، همانگونه که مرحوم امام نیز اینجا فرمودند: «یجب اداؤهما».اما در فرضی که خمس یا زکات به عین یک مال تعلق پیدا کرده باشد، مرحوم سید فرمود: اگر با مقداری از این مال حج برود به طوری که آن مقدار دیگری که باقی میماند، به اندازه خمس یا زکات باشد، بنا بر اینکه ما در باب خمس و زکات از باب کلی فی المعین قائل شویم اشکالی ندارد، اما بنا بر مسلک اشاعه اشکال دارد.
دیدگاه محقق عراقی(قده)
مرحوم آقاضیا میفرماید: این اگر از باب بیع صاع من الصبره باشد کلی فی المعیّن میشود، اما اگر از باب «استثناء الارطال فی بیع الصبره» باشد «فلا ینتج مثل هذا النحو من الکلیه».
اگر کسی بگوید: «بعتُ صاعاً من الصبره» (اینجا یک نظر مشهور است) این است که از باب کلی فی المعین است، بگوید: یک صاع از این صبره معین را به تو فروختم، اما اگر گفت: «بعتُ هذه الصُبرة الا صاعاً»، فرق بین این دو چیست؟ مرحوم عراقی میخواهد بگوید: اگر کسی گفت: «بعتُ صاعاً من الصبره»، اگر تمام این صبره تلف شد و فقط یک صاع از آن باقی ماند، این تلف از جیب مالک و بایع است و ربطی به مشتری ندارد، اما در دومی که استثنا است وقتی میگوید من این صبره را فروختم الا صاعاً اینجا میگویند تلف از جیب هر دو به نسبت هر دو است.
به بیان دیگر؛ در اولی فقها قائل به مسئله کلی فی المعین هستند ولی در دومی مسئله اشاعه را قائلند، بعد آنجا بحث زیادی است که فارق بین المسئلتین چیست؟ آیا فارق این است که روایتی داریم؟ آیا اجماع است بگوئیم اجماع داریم در دومی اشاعه است و در اولی کلی فی المعین است؟ یک بحث بسیار دقیق و مشکلی است که شیخ انصاری(قده) در مکاسب مطرح میکند و حتماً ببینید. مرحوم عراقی هم در حاشیه اشاره به همان مطلب دارد.[1]
مسئله 48 تحریر الوسیله
امام خمینی(قده) در این مسئله میفرماید:
يجب على المستطيع الحج مباشرة، فلا يكفيه حج غيره عنه تبرعا أو بالإجارة، نعم لا استقر عليه و لم يتمكن منها لمرض لم يرج زواله أو حصر كذلك أو هرم بحيث لا يقدر أو كان حرجا عليه وجبت الاستنابة عليه، و لو لم يستقر عليه لكن لا يمكنه المباشرة لشيء من المذكورات ففي وجوبها و عدمه قولان، لا يخلو الثاني من قوة، و الأحوط فورية وجوبها، و يجزيه حج النائب مع بقاء العذر إلى أن مات بل مع ارتفاعه بعد العمل بخلاف أثنائه فضلا عن قبله، و الظاهر بطلان الإجارة، و لو لم يتمكن من الاستنابة سقط الوجوب و قضي عنه، و لو استناب مع رجاء الزوال لم يجز عنه، فيجب بعد زواله، و لو حصل اليأس بعد عمل النائب فالظاهر الكفاية، و الظاهر عدم كفاية حج المتبرع عنه في صورة وجوب الاستنابة، و في كفاية الاستنابة من الميقات إشكال و إن كان الأقرب الكفاية.[3]
یک فرع این است که انسان باید حج را مباشرتاً انجام بدهد و اگر کسی مستطیع شد و دیگری بخواهد برای او حج انجام بدهد فایده ندارد. فرع دوم (که خودش فروع زیادی دارد) آن است که اگر کسی تمکن مالی دارد اما به خاطر مرضی که امید به برطرف شدن آن ندارد یا به خاطر حصری که دشمن برای او به وجود آورده یا به خاطر پیری، نمیتواند حج انجام بدهد آیا اینجا استنابه مشروعیت دارد؟ در زمانی که هنوز خودش زنده است؟ بر فرض که این استنابه مشروعیت داشته باشد آیا واجب است یا نه؟ بر فرض که واجب باشد مطلقا واجب است یا برای کسی که «استقر علیه الحجّ» واجب است و بر کسی که «لم یستقر علیه الحج» استنابه واجب نیست؟ باز فروعی در اینجاست که اگر قبل از حج منوب عنه خوب شد، یا بعد از عمل، اینجا مجزی هست یا نه؟
فرع اول
مثلاً نجاست سگ از همین قبیل است و آدمی که اهل فن باشد نمیگوید این اجماع در اینجا مدرکی است یا غیر مدرکی است، این چیزی که متسالم بین المتقدمین و المتأخرین و کالضروری است، اصلاً در این جور موارد اجتهاد راه ندارد، حالا ما بحث کنیم که این ادلهاش را از جهت اجتهادی، دلالتاً، سنداً، این حرفها در این مسائل نیست! بعضیها نمیدانم به چه وجهی میآیند چنین مطالبی را مطرح میکنند و مشکل درست میکنند، اعتقادات مردم را خراب میکنند.
نکته مهم پیرامون فهم صحیح از روایات
کسی که هنوز نداند که «یدالله مع الجماعة» مراد، کدام جماعت و در چه موردی است؟ خود این حدیث را هنوز درست نمیتواند معنا کند؛ یعنی آیا هر جا بر مطلبی جماعتی نظر دادند «یدالله مع الجماعه» است یا اینکه «یدالله مع الجماعه» در آنچه جماعت صحیح انجام میدهند، در آنچه که جماعت بر وفق دین یا عقل انجام میدهند، اینجا هم «یدالله مع الجماعه» است، اما اگر جماعت بشر رباخوار شدند، اینجا بگوئیم «یدالله» با اینهاست؟! جماعت بشر امروز رباخوارند، قلیلی از مسلمین را کنار بگذاریم، بگوئیم «یدالله مع الجماعة»؟! میشود با این تصحیح کرد این کار را؟
حدیث را باید درست توجه کرد، هم در این زمانه مراقب دینداری خودمان باید باشیم، با سر سوزنی بیتوجهی و غفلت دین را به راحتی از دست میدهیم و هم خدای ناکرده تزلزل در دین مردم به وجود نیاوریم، ما این همه داریم زحمت میکشیم مباحث اجتهادی را کار میکنیم، شما ببینیم گاهی یک مسئله چقدر باید بالا و پائین بشود، مگر به راحتی میشود چیزی را به عنوان حکم الله بیان کرد؟! خیلی مراقبت کنیم.
دلیل اول بر لزوم مباشرت در انجام عبادات
مرحوم شاهرودی در کتاب الحجشان از همین راه وارد شده و میگوید: همانگونه که در دَوَران بین تعیینی و تخییری اصل تعیینی است، در دوران بین عینی و کفایی اصل عینیت است، در دوران بین مباشرت و عدم مباشرت اصل مباشرت است؛ یعنی خود اطلاق اقتضا میکند که مکلف بالمباشره انجام بدهد[5]، منتهی این بحث در اصول در جای خودش مطرح شده و همان جا هم محل بحث و مناقشه است.
مرحوم صاحب جواهر به غرض شارع که غرض قطعی در این مورد است اشاره میکند، البته در بحث مقاصد الشریعه ما منکر نیستیم که موارد خاص مقاصد خاصی دارد، در عبادات مقصد خاصّش چیست؟ معراجیت است، اگر کسی به دیگری بگوید این عمل را انجام بده برای او معراجیت ایجاد نمیشود. شارع یک راهی گذاشته برای سقوط تکلیف، آن هم بعد از مُردن از راه اینکه دیگری را اجیر کند که این کار را انجام بدهد.
باز واقعاً چقدر باید تأسف خورد افرادی روی این که اطلاع درست از مسائل علمی ندارند، به استهزاء میگویند: با پول نماز میخری! مردم هم نمیدانند قضایا چیست؟ نمیدانند در فقه ما مباشرت به عنوان یک اصل اولی مطرح است در عبادات، حالا در همه عبادات تا زمانی که انسان زنده است نیابت بردار نیست، حالا در حج دلیل داریم که دلیلش را میخوانیم، اما در بقیه عبادات که بعد از فوت اشخاص را اجیر میکنند مسلم این نمازی که نایب میخواند موجب معراجیت منوب عنه نمیشود، موجب تقرب بیشتر او به خدا نمیشود، هیچ فقیهی نمیگوید نمازی که نایب میخواند سبب میشود تقرب منوب عنه به خدا بیشتر شود!
آنچه قدر متیقن است فقط سقوط تکلیفش هست، یک تکلیفی بر ذمهاش بوده و به هر علتی نخوانده و الآن بعد از فوتش این را میگویند نایب انجام بدهد، نایب که انجام داد تکلیف از منوب عنه ساقط است؛ یعنی قیامت برای ترک این مؤاخذهاش نمیکنند، اگر هم یک ثواب فی الجملهای هم داده شود اما معراجیت برایش نمیآید و برای نایب مفصل ثواب هست و معراجیت هم هست.
بنابراین تقرب یک حالت شخصی درونی خود انسان است، وقتی نایب تقرب پیدا میکند خودش تقرب پیدا میکند به تقرب نایب «یسقط التکلیف عن المنوب عنه» که قبول داریم؛ یعنی همان کسی که این تکلیف را بر ذمه قرار داد میگوید: اگر بعد از فوت تو ولد اکبرت خواند من قبول میکنم، اگر نائب خواند و حج رفت من قبول میکنم، ممکن است یک ثوابٌ مائی هم بر منوب عنه قرار بدهد اما اینطور نیست که تقرب نایب موجب تقرب منوب عنه باشد. پس دلیل اول بر اینکه مباشرت لازم است، آن است که اصل اولی در عبادات خضوع است و در خضوع و خشوع مباشرت لازم است.
دلیل دوم
بنابراین طبق بیان خود ما، دلیل اول تسالم و اجماع است و گفتیم نیاز به دلیل ندارد و این متسالم است، کالضروری است بعد از آن، دلیل صاحب جواهر و اطلاق است.
[1]. «مجرّد كونه من هذا الباب لا يجدي إلّا إذا كان من باب بيع الصاع من الصبرة و إلّا فلو كان من باب استثناء الأرطال في بيع الصبرة فلا ينتج مثل هذا النحو من الكلّية اختصاص التالف بالمالك بل مقتضى القاعدة كون التلف و النماء عليهما و لقد فصّلنا الكلام في شرح بيان الفارق بين المقامين في بيعنا و من أراد فليراجع هنا.» العروة الوثقى (المحشى)؛ ج4، ص: 434.
[2]. «و أمّا ما ذكره من جواز التصرف في المال الذي تعلق به الخمس بعينه إذا بقي عنده مقدار ما فيه الخمس فإنما يتم على مختاره من تعلق الخمس أو الزكاة بالمال على نحو الكلي في المعيّن، و أما على المختار عندنا من أنه من قبيل الإشاعة فلا يجوز التصرّف فيما تعلق به ما لم يؤد الحق و إن بقي مقدار ما فيه الخمس و الزيادة، لأن المفروض أن المال مشترك فيه و الشركة تمنع عن التصرّف في المال. نعم، يجوز التصرّف في المال الزكوي و ما تعلق به الزكاة إذا أبقى منه مقدار الزكاة، لأنّ المالك له حق الافراز و التقسيم و ذلك للنص، و لم يرد نص في باب الخمس من هذه الجهة.» موسوعة الإمام الخوئي؛ ج26، ص: 192.
[3]. تحرير الوسيلة؛ ج1، ص: 382، مسئله 48.
[4]. جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج17، ص: 275.
[5]. كتاب الحج (للشاهرودي)، ج1، ص: 200.
نظری ثبت نشده است .