موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۶/۳۰
شماره جلسه : ۳
-
دليل دوم: اطلاقات ادله جواز تقليد
-
اشکال استاد محترم بر دليل دوم
-
دليل سوم: سيره عقلائيه
-
ادعاي اطلاق معقد اجماع
-
اشکال استاد محترم بر بيان مرحوم شيخ(ره)
-
دليل چهارم: سيره متشرعه
-
نقد و بررسي اين دليل
-
نظر استاد محترم
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مطالب گذشته
بحث در اين بود كه آيا بقاء بر تقليد ميت جايز است يا خير؟ عرض كرديم كه مجموعاً چهار دليل براي جواز بقاء اقامه شده؛ دليل اول استصحاب بود، كه در دو جلسه مفصل راجع به آن بحث كرديم، که در نهايت عرض كرديم كه همان استصحابي كه مرحوم محقق عراقي(ره) (در حاشيه عروه) بيان کرده جريان دارد و اشكالاتي كه بر استصحاب حجيت وارد بود، ديگر بر اين استصحاب مرحوم عراقي(ره) وارد نيست. نتيجه اين ميشود كه يك دليل محكم و روشن براي جواز بقاء عبارت از استصحاب است.دليل دوم: اطلاقات ادله جواز تقليد
دليل دوم اطلاقات ادله جواز تقليد است، يعني ادله لفظيهاي كه دلالت بر جواز تقليد دارد، که اين ادله اطلاق دارد، مثلاً يكي از ادله جواز تقليد آيه شريفه نفر بود، كه مشهور از آن براي جواز تقليد استفاده كردهاند و عرض كرديم كه به نظر ما اين آيه دلالتي بر اين مدعا ندارد.حال بنا بر اين كه بگوييم: آيه نفر دلالت بر جواز تقليد دارد، ميگوييم: اطلاق دارد، يعني وقتي كه ميگويد: اگر منذر انذار كرد، عمل بر طبق او واجب است، فرقي نميكند كه بعد از آن كه مكلف به قول او عمل كرد، اين منذر باقي باشد يا باقي نباشد، حي باشد يا حي نباشد.
به عبارت ديگر اين مطلب مسلم است كه منذر بايد بالفعل انذار كند و الان هم بالفعل انذار كرده و مقلد به او رجوع كرده، اما آيا شرط است كه اين منذر بعد از انذار فعليش حي باشد يا نه؟ آيه اطلاق دارد و ميگويد: بعد از آن كه انذار بالفعل كرد، و مکلف عمل كرد، ديگر انذارش براي وي معتبر است، چه بعداً حي باشد يا نباشد.
همچنين آيه شريفه سؤال، *فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ* هم اطلاق دارد، يعني ميگويد: اگر از اهل ذكر سوال كردي و به شما جواب دادند، اين جواب براي شما مطلقا حجيت دارد، اعم از اين كه اهل ذكر بعداً حي باشند يا حي نباشند.
همچنين ادله لفظيه ديگري كه مفصل بحثش را كرديم، روايات زيادي كه از آن مسئله جواز تقليد را استفاده ميكرديم، مثلاً در زمان خود ائمه معصومين(عليهم السلام) مردم را مثلا به محمد ابن مسلم، زكريا ابن آدم(قدس سرهما) و غيره ارجاع ميدادند، حال براي آن مسلمان و شيعهاي كه به محمد بن مسلم(ره) رجوع ميكرد، اطلاق داشت، يعني اين که امام(عليهم السلام) ميفرمود: هر چه محمد مسلم(ره) گفت، بر طبق آن عمل كن، اطلاق دارد، يعني اعم از اين كه اين محمد ابن مسلم(ره) بعداً باقي باشد يا باقي نباشد.
اشکال استاد محترم بر دليل دوم
البته نكتهاي را عرض كنيم كه در مساله بقاء بر تقليد ميت، فقهاء در دو صورت بحث ميكنند؛ يك صورت اين است كه قول ميت، با قول حيي كه اگر بقاء بر ميت جايز نبود، بايد به او رجوع ميكرد موافق باشد، مثلا ميت گفته: نماز جمعه واجب است، اگر بقاء بر ميت هم جايز نبود، بايد به اين حيي كه ميگويد: نماز جمعه واجب است، رجوع ميكرديم، كه از آن به صورة الموافقه تعبير ميكنيم.اما صورت دوم، صورت مخالفت است، يعني مثلا ميت گفته: نماز جمعه واجب است و حيي كه اگر بقاء بر ميت جايز نبود، بايد به او رجوع ميكرديم ميگويد نماز جمعه واجب نيست.
حال اطلاق ادله لفظيه تقليد، فقط صورت موافقت را شامل ميشود، يعني جايي كه قول ميت، با قول اين حي موافق است و بينشان تعارضي وجود ندارد، شامل ميشود.
اين قاعده كلي را در ذهنتان بسپاريد که در جايي كه دو مجتهد، دو راي مخالف دارند، ادله لفظيه تقليد شامل اين دو نميشود، چون ادله لفظيه تقليد نميتواند هم وجوب را حجت قرار دهد هم حرمت را، بلکه با هم تعارض ميكنند و كنار ميروند، لذا اطلاق ادله لفظيه تقليد در جايي جريان دارد، كه قول ميت با قول حي موافق باشد و چون غالباً بين قول ميت و حي اختلاف وجود دارد، لذا اين دليل خيلي كاربردي نميتواند باشد.
دليل سوم: سيره عقلائيه
دليل سوم بر جواز بقاء بر تقليد، سيره عقلائيه است. سيره عقلائيه هميشه مركب از دو جزء است؛ يكي بناء عقلاء و ديگري هم عدم ردع شارع، که شارع سيره عقلائيه را ردع نكرده باشد. حال ميگوييم: بناء عقلاء بر اين است كه اگر جاهلي به عالمي رجوع كرد، بعد از اين كه آن عالم از دنيا رفت، باز هم جاهل ميتواند به راي قبل آن عالم عمل كند.مثلا در مساله طبيب، وقتي كسي نزد طبيب رفت و طبيب هم نسخهاي به او داد، اگر طبيب بعد از اين كه نسخه را داد از دنيا رفت، اين شخص نميگويد که: ديگر اين نسخه به درد من نميخورد، بلکه بناء عقلاء بر رجوع جاهل به عالم است و ميگويند: بعد از اين كه جاهل به عالم رجوع كرد، فرقي نميكند كه آن عالم باقي باشد يا باقي نباشد.
حتي بالاتر از اين، بناء عقلاء بر رجوع ابتدايي به ميت هم هست و ميگويند: جاهل بايد به عالم رجوع كند، حتي اگر عالم پانصد سال پيش باشد و مرده باشد.
پس عقلاء چنين بناء واسعي در رجوع جاهل به عالم دارند، لكن نسبت به تقليد ابتدايي ردع داريم، يعني چيزي كه سيره عقلائيه را ردع ميكند و كنار ميگذارد و آن اجماع است، که قائم شده بر اين كه تقليد ابتدايي ميت جايز نيست، اما نسبت به بقاء بر تقليد چنين اجماعي را نداريم.
پس نتيجه ميگيريم كه سيره عقلائيه ميگويد: رجوع جاهل به عالم مطلقا صحيح است، چه در تقليد ابتدايي و چه در تقليد بقائي، لكن نسبت به تقليد ابتدايي رادع داريم، اما نسبت به تقليد بقائي که رادعي نداريم، سيره عقلائيه محكم است و حجيت دارد.
ادعاي اطلاق معقد اجماع
در اينجا دو مطلب را بايد در اين سيره عقلائيه عرض كنيم؛ مطلب اول اين است كه مرحوم شيخ انصاري(اعلي الله مقامه الشريف) ايشان فرمودهاند: معقد اجماعي كه قائم شده بر اين كه تقليد ميت جايز نيست اطلاق دارد و فقهاء اجماع دارند که رجوع به ميت مطلقا جايز نيست، نه به نحو ابتدايي و نه به نحو بقايي.لذا اگر گفتيم: معقد اجماع اطلاق دارد و از كلمات مجمعين استظهار كرديم، آن وقت اجماع رادع اين سيره عقلائيه، هم در تقليد ابتدايي و هم در تقليد بقائي ميشود.
اشکال استاد محترم بر بيان مرحوم شيخ(ره)
اين فرمايش مرحوم شيخ(ره) فرمايش تامي نيست و آن مقداري كه تتبع كرديم، غير از ايشان هم كسي اين را نفرمودهاند، از طرفي هم اجماع يك دليل لبي است و قدر متيقن از اجماع در ما نحن فيه هم همان تقليد ابتدايي است و دليلي نداريم كه اجماع شامل تقليد بقائي هم باشد.علاوه بر اين اشكال، اشكال دوم هم اين است كه كثيري از فقهايي كه تقليد ابتدايي ميت را جايز نميدانند، اما تقليد بقايي را جايز دانستهاند و اين چه استظهاري است كه مرحوم شيخ انصاري(ره) کرده است؟
عرض كرديم که وقتي به فتاواي فقهاء مراجعه كنيد، در بين موجودين كسي كه بگويد: تقليد بقائي جايز نيست نداريم، در ميان قدماء هم، تنها دو نفرند كه تقليد بقائي را جايز نميدانند؛ يكي فرزند صاحب جواهر(ره) و ديگري هم مرحوم نائيني است، که گفتهاند: تقليد بقائي جايز نيست، اما كثيري از قدماء و معاصرين قائلاند كه تقليد بقائي جايز است.
اشكال سوم هم اين است كه اصلاً بحث تقليد ابتدايي، در كلمات بزرگان بحث مستحدثي بوده، که شروعش از زمان مرحوم محقق اردبيلي(ره) بوده، که رسالهاي در رد آن نوشته است و اصلا در زمان شيخ طوسي، شيخ مفيد و سيد مرتضي(قدس سرهم) بحث تقليد ابتدايي مطرح نبوده و بعد هم كه مطرح شده، در هر دوره عدهاي موافق و عدهاي هم مخالف بودند.
لذا اصلاً بحث اجماع به نظر ما از نظر صغروي در اينجا محقق نيست، تا اين كه بگوييم: اين اجماع نسبت به بقاء بر تقليد ميت هم رادعيت دارد، پس نتيجه ميگيريم که سيره عقلائيه دلالت بر جواز بقاء بر تقليد ميت دارد و رادعي هم ندارد.
دليل چهارم: سيره متشرعه
دليل چهارمي که در بعضي از كلمات آمده و در بعضي از كلمات نيامده، که مثلا مرحوم آقاي خوئي(قدس سره) در كتاب تنقيح اصلاً اين دليل چهارم را ذكر نكرده و مرحوم آقاي حكيم(ره) هم که در مستمسك اين دليل را ذكر كردهاند، در عبارتي نسبت به اين دليل ترديد كرده و در عبارت ديگر آن را تاييد كردهاند.والد بزرگوار ما(دام ظله) هم اين دليل را در كتاب تفصيل الشريعه آوردند و فرمودند كه: بيشترين اعتماد ما بر جواز بقاء بر تقليد ميت، همين دليل است، که سيره متشرعه همين طور تا به عصر معصومين(عليهم السلام) برسد، بناءشان بر اين بود كه اگر از يك كسي تبعيت و تقليد ميكردند، اگر از دنيا ميرفت، بر او باقي ميماندند و اين گونه نبوده كه تا كسي از دنيا ميرفت، به حي ديگري رجوع كنند و سيره متشرعه هم براي ما حجيت دارد.
فرق سيره متشرعه با سيره عقلائيه در دو چيز است، يكي اين که در سيره عقلائيه، عقلاء بما هم عقلاء يك بناي عملي دارند، اما در سيره متشرعه، متشرعه بما هم متدينون يك بناء عملي دارند.
فرق دوم هم اين است كه سيره عقلائيه نياز به عدم ردع دارد و بايد رادعي از شرع وارد نشده باشد، اما در سيره متشرعه بايد اتصالش به زمان معصومين(عليهم السلام) محرز گردد و معصوم هم آن را تاييد كرده باشد.
نقد و بررسي اين دليل
حال آيا اين سيره متشرعه را بپذيريم يا نه؟ عرض كرديم که مرحوم آقاي خوئي(ره) اصلاً متعرض اين دليل نشدهاند، که گويا در نظر شريفشان قابل اعتماد نبوده است.مرحوم آقاي حكيم(ره) هم در كتاب مستمسك در يك جا فرمودهاند: اين که بگوييم: سيره متشرعه بر بقاست، صحيح است، «لكن بلوغه حداً يصح التعويل عليه لا يخلو من إشكال»، يعني اين سيره به حدي نيست كه بتوانيم بر آن اعتماد كنيم.
اما ايشان دو صفحه بعد، درست بر خلاف اين فرمايش فرمودهاند: «بل دعوى الجزم بذلك قريبة جداً»، اگر ادعا كنيم كه سيره متشرعه در عصر معصوم(عليه السلام) بر اين مستقر بوده، كه باقي بر ميت ميماندند، اين دعوا، دعواي نزديكي است و لذا ايشان هم پذيرفتهاند.
نظر استاد محترم
علي اي حال در رابطه با سيره متشرعه يك بحث اين است كه آيا اصلاً متشرعه چنين بنايي داشتهاند يا نه؟ که واقعش اين است كه نميتوانيم بگوييم: بله چنين بنايي بوده و چه بسا ممكن بوده بعد از اين كه مثلا محمد ابن مسلم(ره) ميمرده، سراغ ديگري ميرفتند. لذا در اين كه بگوييم: سيره متشرعه بر اين بوده كه باقي ميماندند، همان فرمايش اول مرحوم حكيم(ره) درست است، كه به حدي نيست كه بتوانيم بر آن اعتماد كنيم و نميتوانيم به اين مطلب يقين پيدا كنيم.ثانياً اصلاً در مواردي كه سيره عقلائيه قائم شده است، اثبات يك سيره متشرعه به ما هم متشرعه خيلي مشكل است، چون در چنين مواردي نميتوانيم بفهميم که متشرعه بما هم متدينون اين كار را كردند، يعني اگر متشرعه در زمان امام معصوم(عليه السلام) هم اين كار را ميكردند، خيلي احتمال قوي دارد که بما هم عقلاء اين كار را ميكردند و نه بما هم متدينون. اين نكته را خوب دقت كنيد که در خيلي از جاهاي فقه به درد ميخورد و نديدم که جايي هم مطرح كرده باشند.
بله مواردي هست كه سيره عقلائيه نداريم، اما سيره متشرعه داريم، مثل حلق لحيه، كه اصلاً در آن سيره عقلائيه نداريم، بلكه خلافش را داريم، اما سيره متشرعه قائم بر اين است كه لحيه را حلق نكند و اين دليل خوبي ميتواند باشد. اما جايي كه سيره عقلائيه داشته باشيم، باز بگوييم: متشرعه علاوه بر اين كه بما هم عقلاء اين كار را ميكنند، بما هم متدينون هم اين كار را ميكنند، اين خيلي مشكل است و شايد اصلا وقوع هم پيدا نكرده باشد.
نظری ثبت نشده است .