موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۲/۲۴
شماره جلسه : ۷۷
-
دليل سوم بر اعتبار ملكه در باب عدالت
-
عدم بازگشت تمام اقوال در باب عدالت به يک قول
-
نقد و بررسي اين دليل
-
دليل چهارم بر اعتبار ملكه در باب عدالت
-
نقد و بررسي اين دليل
-
بعضي از روايات در اين زمينه
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مطالب گذشته
عرض كرديم كه مرحوم شيخ اعظم انصاري(اعلي الله مقامه الشريف) پنج دليل بر اعتبار ملكه در باب عدالت اقامه کردهاند، که دو دليل را بيان كرديم و مناقشه در آن هم روشن شد.دليل سوم بر اعتبار ملكه در باب عدالت
ايشان در دليل سوم فرمودهاند: در باب امامت جماعت رواياتي داريم، كه عناويني در آن ذكر شده، بر كسي كه داراي ملكه عدالت باشد انطباق پيدا ميكند، در اين روايات امام(عليه السلام) فرمودند: به كسي ميتوانيد اقتدا كنيد، كه به دين و ورع او اطمينان داشته باشيد.مرحوم شيخ(ره) فرموده: مجرد ترك معاصي و اتيان واجبات براي انسان وثوق به دين نميآورد، چون ممكن است که كسي در اين يك سال ترك معصيت و انجام واجب داشته باشد، اما در آينده -نعوذ بالله- گرفتار معصيت شود.
يكي از آن روايات روايت ابو علي ابن راشد(وسائل الشيعه، جلد هشتم، باب دهم از ابواب صلاة الجماعه، حديث دوم، صفحه 309) است که نقل ميكند، «قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ(ع) إِنَّ مَوَالِيَكَ قَدِ»، به امام باقر عرض ميكند كه مواليان شما و کساني كه محب و تابع شما هستند، مختلفند، «فَأُصَلِّي خَلْفَهُمْ جَمِيعاً»، هر كسي كه از مواليان و شيعيان شماست، ميتوانم پشت سر او نماز بخوانم، فقال، حضرت فرمود: «فَقَالَ لَا تُصَلِّ إِلَّا خَلْفَ مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ»، نماز نخوان مگر پشت سر كسي كه وثوق به دين او داري. در يك نقل ديگر به دنبال «بِدِينِهِ» و «امانته» هم آمده است.
خوب مرحوم شيخ(ره) مدعايشان اين است كه اين «مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ»، به صرف ترك معصيت يا اتيان واجب وثوق به دينداري پيدا نميشود، وثوق به دين زماني هست كه بدانيم که ملكهاي در نفسش ايجاد كرده، كه در آينده هم گرفتار معصيت يا ترك واجب نميشود، پس اين عنوان «لا يلائم الا مع اعتبار الملكه».
عدم بازگشت تمام اقوال در باب عدالت به يک قول
يك حرف اصلاً اين است كه بگوييم: تمام اين اقوال يكي است، در بحث ديروز گفتيم كه اين تعابير مختلفه در كلمات فقهاء که راجع به تعريف عدالت آمده، يك حرف اين است كه بگوييم: تمام اينها به يك معنا برميگردد، كه عرض كرديم که والد معظم ما(دام ظله) اين نظريه را دارند، كه تمام اينها به يك تعبير برميگردد، که بنا بر اين بيان شريف ايشان، نزاع در اينجا نزاع لفظي ميشود و ديگر نزاع، نزاع معنوي نيست.اما ما عرض كرديم که ميتوانيم تفكيك کرده، بگوييم كه اگر تمام تعابير را روي هم بريزيم، به دو تعبير ميرسيم؛ يك تعبير اين است كه بگوييم: «العدالة ملكةٌ راسخة و كيفيةٌ نفسانية»، كه گفتيم: بيشتر هم از زمان مرحوم علامه(ره) به بعد اين تعريف آمده و درست شده، که اگر اين را گفتيم: چند ثمره در بحث ديروز برايش روشن كرديم، که مثلا در اوائل بلوغ نميتوانيم بگوييم که اين عادل هست يا نه، چون هنوز ملكه برايش حاصل نشده است.
اما اگر گفتيم: عدالت يعني اتيان واجب و ترك معصيت، آدم بالغي هم كه يك روز از بلوغش گذشته، در همان يك روز که ميبينيم نمازش را انجام ميدهد و معصيت هم نكرده، ميتوانيم به او بگوييم: عادل و پشت سرش اقتدا كنيم و همچنين چند مورد ديگر را در بحث ديروز عرض كرديم.
مثلاً در مورد كسي است كه گرفتار معصيت شده، اگر بعد از معصيت توبه هم بكند، توبهاش هم قبول بشود، تا مدتي كه دو مرتبه بخواهد اين ملكه را در نفسش بوجود بياورد، نميتوانيم بگوييم که اين آدم عادل است، يعني به مجرد توبه نميشود پشت سر او اقتدا كرد، اما اگر حقيقت عدالت را اتيان واجب و ترك محرم دانستيم، تا توبه كرد، ميشود پشت سرش نماز خواند.
پس اين دو مورد به نظر من بسيار شاهدهاي قويّي هستند و به اين نتيجه ميرسيم كه بين اين دو فرق وجود دارد، خوب حال كه فرق وجود دارد، مرحوم شيخ(ره) فرمودهاند: اين ادلهاي که داريم، بالاخره ما را ميرساند به اينكه در عدالت ملكه معتبر است.
نقد و بررسي اين دليل
ميخواهيم ببينيم که آيا اين ادله درست است يا نه؟ مرحوم آقاي خوئي(ره) (تنقيح، جلد اول، صفحه 218) فرمودهاند: وثوق به دين با مقداري معاشرت حاصل ميشود، ولو اينكه ملكه هم براي آن شخص نباشد.ايشان اول مثالي زده فرمودهاند: اگر با كسي مدت زماني معاشرت كنيد، بدانيد که از حيوان معين موذي وحشت دارد و هر جا آن حيوان هست، در هر منزلي كه آن حيوان هست، اين آدم پايش را آنجا نميگذارد، بعد هم كه از اين آدم جدا ميشويد ميگوييد كه اگر در جايي فلان حيوان باشد، اين آدم از آن ميترسد و به آنجا نميرود.
بعد فرمودهاند: نسبت به خوف الهي هم همين است، اگر انسان مدتي با كسي معاشرت كند، در اثر معاشرت ببيند كه خوف از خدا دارد، بعد هم که از او جدا ميشود، ميگويد: بله چون خوف از خدا دارد، معصيت نميكند، ولو فرض كنيم كه چنين ملكه نفسانيهاي هم برايش حاصل نشده باشد.
نقد و برسي اين اشکال
والد بزرگوار ما(دام ظله) در كتاب تفصيل الشريعه فرمودهاند: اگر بخواهيد اطمينان پيدا كنيد كه شخصي خوف دائمي يا رجاء دائمي دارد، اين همان عبارت اخري ملكه است، شما وقتي از آدمي جدا ميشويد، ميگوييد: اين آدم کسي است كه از خدا ميترسد و گناه نميكند، خوب اين يعني اطمينان به ملكه داريد و فرمودند: قائل به ملكه بيش از اين را نميخواهد و در اينجا لازم نميداند.اشکال استاد محترم به مرحوم شيخ(ره)
نكتهاي كه وجود دارد اين است كه اگر همين راه را طي كنيم، يعني بگوييم: از روايت يك وثوق دائمي به دين استفاده ميشود، وثوق دائمي هم در جايي است كه آن شخص خوف دائمي داشته باشد، خوف دائمي هم در جايي است كه اين آدم ملكه داشته باشد، اين حرفها درست ميشود و نتيجهاش همان نتيجه مرحوم شيخ انصاري(ره) ميشود.اما اين روايت كه ميفرمايد: «لَا تُصَلِّ إِلَّا خَلْفَ مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ»، سوال خيلي روشني داريم که «مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ»، يعني تثق حتي نسبت به استقبال، که اگر اين باشد، انسان به خيلي از افراد نميتواند اقتدا كند. بلکه «مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ»، يعني بالفعل الان آدم متديني است.
پس اگر در اين تعبير «مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ»، وثوق به دين را طوري معنا كنيم كه معناي استمراري، حتي نسبت به استقبال داشته باشد، حق با مرحوم شيخ(ره) است و از اين تعبير ملكه را ميفهميم، اگر گفتيم که اين آدم به طوري است كه يقين دارم تا آخر عمرش ملتزم به دين هست، يعني يك ملكهاي وجود دارد، اما ظاهر در عناوين اين است که ظهور در فعليت دارد.
اگر گفتهاند: پشت سر كسي كه مرد است اقتداء كن، خوب اگر بگوييم: بايد يقين داشته باشيم كه تا قيامت مرد است، حال اگر بعداً تغيير جنسيت داد، نمازهايي که قبلاً پشت سرش خواندهايم، مردود و باطل است.
همچنين در جايي كه ميگويند: شهادت شارب الخمر مورد قبول نيست، يعني كسي كه بالفعل شارب الخمر است، عليايحالٍ عناوين هميشه ظهور در فعليت دارد، لذا «مَنْ تَثِقُ بِدِينِهِ»، يعني بالفعل اطمينان داريد که اين آدم متديني است و اين با انجام واجبات و ترك معاصي سازگاري دارد و اين مقدار ديگر ملازمه با ملكه ندارد.
دليل چهارم بر اعتبار ملكه در باب عدالت
دليل چهارم هم نظير دليل سوم است، که رواياتي كه در باب شاهد و بينه وارد شده (وسائل الشيعه، جلد 27، باب چهارم از ابواب شهادات، حديث سوم، پنجم، نهم و دهم)، از اين روايات عناويني استفاده ميشود، که شاهد بايد مرضي، مامون، عفيف و صالح باشد، كه حال رواياتش را هم اشاره ميكنيم.البته بايد به اين دليل اين مقدمه را هم ضميمه کرده بگوييم: در باب شاهد اجماع داريم كه زائد بر عدالت چيز ديگري معتبر نيست، گاهي ميگوييم: در باب شاهد غير از عدالت، مرتبهاي بالاتر هم که بايد مامون و عفيف باشد لازم است، که در اين صورت اين دليل نميشود.
ميخواهيم ادعا كنيم كه تمام اين عناويني كه در روايات مربوط به شهادت شاهد آمده، اينها عبارت اخري عادل است.
خوب مرحوم شيخ(ره) فرموده: بازگشت تمام اين عناوين به ملكه است، يعني در جايي كه ميخواهيد بگوييد: اطمينان دارم که اين آدم امين، مامون يا صالح است، اينها نميسازد مگر اينكه ملكه باشد.
به عبارت اخري ما اين عدالت را متمركز روي اين دو قول كرديم، يك قول اين است كه بگوييم: عدالت عبارت از ملكه است، قول دوم هم اين است كه بگوييم: عدالت همين افعال خارجيه است، انجام واجبات و ترك محرمات و صفاتي كه در اين روايات شاهد آمده، اينها صفات نفسانيه است، که با اوصاف نفس سازگاري دارد و مربوط به عمل خارجي نيست.
نقد و بررسي اين دليل
مرحوم آقاي خوئي(ره) (تنقيح، صفحه 219) به مرحوم شيخ(ره) اشکال کرده فرمودهاند: اين عناوين مذكور منطبق بر افعال نفس هم نيست، تا چه برسد به اينكه منطبق بر اوصاف نفسانيه باشد، بلکه تصور يك فعلي از افعال نفسي است، نه اينکه صفت نفس باشد، وقتي انسان تصور ميكند، تصور فعلي از افعال نفس است، وقتي غضب ميكند، غصب فعلي از افعال نفس است، البته بروز خارجي هم دارد. اما بعضي از اوصاف، اوصاف نفس است، حلم از اوصاف نفسانيه است و نه از افعال نفسانيه.مرحوم آقاي خوئي(ره) فرمودهاند: اين عناوين افعال نفس نيست، تا چه رسد به اينكه از اوصاف نفسانيه باشد، شما هم دنبال اين هستيد كه بگوييد: اينها ملكه است و ملكه از اوصاف نفس است.
بعضي از روايات در اين زمينه
بعد توضيح داده فرمودهاند: اينكه در بعضي از روايات آمده كه شاهد بايد مرضي باشد، مثلاً بعضي از رواياتش را بخوانيم، «عَنْ يُونُسَ عَنْ بَعْضِ رِجَالِهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(ع) قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْبَيِّنَةِ إِذَا أُقِيمَتْ عَلَى الْحَقِّ أَ يَحِلُّ لِلْقَاضِي أَنْ يَقْضِيَ بِقَوْلِ الْبَيِّنَةِ»، اگر بينهاي بر حق قائم شود، آيا قاضي ميتواند بر طبق بينه قضاوت كند؟ «فَقَالَ خَمْسَةُ أَشْيَاءَ يَجِبُ عَلَى النَّاسِ أَنْ يَأْخُذُوا فِيهَا بِظَاهِرِ الْحُكْمِ»، پنج چيز است كه مردم بايد به همان ظاهر حكم اخذ كنند، «الْوِلَايَاتُ وَ التَّنَاكُحُ وَ الْمَوَارِيثُ وَ الذَّبَائِحُ وَ الشَّهَادَاتُ»، ولايات، مناكح، مواريث، ذبائح و شهادات.بعد فرمودند: «فَإِذَا كَانَ ظَاهِرُهُ ظَاهِراً مَأْمُوناً جَازَتْ شَهَادَتُهُ»، اگر ظاهر مردي امين است، شهادتش جايز است، «وَ لَا يُسْأَلُ عَنْ بَاطِنِهِ»، كه اين خيلي تعبير عجيبي است، يعني درست در مقابل مرحوم شيخ(ره) هم هست كه ان شاء الله بنا بر آن نتيجه گيري ميكنيم، اگر به حسب ظاهر آدم اميني است، از او دروغي شنيده نشده، شهادتش جايز است و از باطنش سوال نميشود.
در روايت ديگر عبدالله ابن مغيره ميگويد عرض كردم به حضرت رضا(عليه السلام)، «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ الْمُغِيرَةِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا(ع) رَجُلٌ طَلَّقَ امْرَأَتَهُ وَ أَشْهَدَ شَاهِدَيْنِ نَاصِبِيَّيْنِ»، دو شاهد ناصبي را شاهد بر طلاقش قرار داده، «قَالَ كُلُّ مَنْ وُلِدَ عَلَى الْفِطْرَةِ وَ عُرِفَ بِالصَّلَاحِ فِي نَفْسِهِ جَازَتْ شَهَادَتُهُ»، حضرت فرمودند: اگر هر كسي كه ولد علي الفطره، يعني به حسب ظاهر ميگويد: مسلمانم و معروف به آدم صالحي هم هست، شهادتش جايز است.
در روايت ديگر عمار بن مروان عن ابي عبدالله «عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(ع) فِي الرَّجُلِ يَشْهَدُ لِابْنِهِ وَ الرَّجُلِ لِامْرَأَتِهِ»، يك كسي براي بچهاش شهادت ميدهد و مردي براي زنش شهادت ميدهد، «فَقَالَ لَا بَأْسَ بِذَلِكَ إِذَا كَانَ خَيِّراً الْحَدِيثَ»، كه ظاهراً بايد «خَيِّراً» را مشدد خواند، اين شهادت عيبي ندارد، اگر آدم خوبي است.
در بعضي از تعابير ديگر دارد که «لا بعث بذلك اذا كان عفيفاً صائنا»، اگر عفيف باشد، يعني كسي كه اجتناب از حرام ميكند و وقتي به حرام برخورد ميكند، خودش را حفظ ميكند، صائن هم به همان معناي كسي است كه از نفسش صيانت ميكند. در بعضي از تعابير روايات هم وارد شده که «اذا كان مرضيّا»، اگر مرضيّ باشد.
خوب اگر بخواهيم بيان مرحوم آقاي خوئي(ره) را ذكر كنيم طول ميكشد، ايشان يكي يكي اين تعابير را بيان کرده و فرموده: كاري به اوصاف و فعل نفس ندارد.
نظری ثبت نشده است .