موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۲/۲۵
شماره جلسه : ۷۸
-
خلاصه مطالب گذشته
-
اشکال مرحوم خوئي(ره) بر اين دليل
-
توضيح مرحوم خوئي(ره) از اين صفات در روايات
-
نقد و بررسي اين اشکال
-
نقد و بررسي اين جواب توسط استاد محترم
-
دليل پنجم بر اعتبار ملكه در باب عدالت
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مطالب گذشته
دليل چهارم كساني كه قائل بودند به اينكه عدالت عبارت از همان ملكه نفسانيه است، اين بود كه در رواياتي كه شرائط شاهد را بيان ميكند، تعابيري مثل لفظ مرضي، عفيف، صائن، مامون و صالح وجود دارد، كه اينها تنها بر كسي منطبق ميشود كه ملكه نفسانيه را دارد، مثلا به کسي عفيف ميگويند كه بالاخره از نظر نفس، يك صفت نفسانيهاي دارد كه جلوي اجتناب از حرام را ميگيرد و همچنين تعابير ديگري كه در آن بحث رواياتش را عرض كرديم.اشکال مرحوم خوئي(ره) بر اين دليل
مرحوم آقاي خوئي(قدس سره) فرمودهاند: اين عناوين نه تنها منطبق بر صفات نفسانيه نيست، بلكه اصلاً فعل نفس هم نيست. از كلمات ايشان استفاده ميشود كه سه عنوان داريم؛ يكي فعل نفساني، دوم صفت نفساني و سوم فعل خارجي، فعل نفساني همان است كه انسان وقتي ميخواهد تصور كند، «تصور فعلٌ من افعال النفس»، مثلا غضب فعلي از افعال نفس است.فرق بين فعل نفس و صفت نفس در بقاء و عدم بقاء است، صفت نفساني امري است كه باقي است و در نفس انسان موجود است، مثلاً حسادت وصفي از اوصاف نفس است، که در نفس انسان باقي است، مگر اينكه انسان با رياضتهاي شرعي بتواند كمكم آن را از بين ببرد و لذا در بعضي از تعابير روايات داريم كه «آخر ما يخرج من قلوب الصديقين الحسد».
پس صفت نفس آن است كه در نفس بقاء دارد، اما فعل نفس آن است كه يك لحظه هست و يك لحظه نيست، مثلا الان زيد را تصور کرده، نسبت به او غضب ميكنم، که در يك آني هست و بعد زائل ميشود.
ايشان ادعا کردهاند که اين اوصافي كه مربوط به شاهد ذكر شده، اصلاً فعل نفساني هم نيست، تا چه برسد به اينكه از اوصاف نفسانيه باشد.
توضيح مرحوم خوئي(ره) از اين صفات در روايات
بعد يكي يكي توضيح داده فرمودهاند: در اين روايات دارد كه اگر كسي مرضي در نزد مردم است، شهادتش مورد قبول است، که اين مرضي بودن از اعمال و صفت يك عمل خارجي است، يعني عملي را ديگري انجام ميدهد، که اين عمل مورد رضايت ديگران قرار ميگيرد.بله رضا مربوط به صفت نفس است، رضايت از اوصاف نفس است، اما اين رضايت قائم به راضي است، اما ميگوييم: كي مرضي است؟ چه چيزي مرضي است؟ عمل آن شخص مرضي است، پس مرضي بودن خودش يك صفت نفساني نيست، رضايت و راضي مربوط به اين شخص نيست، رضايت قائم به غير است، که عمل ديگري براي اين غير پنسديده ميشود.
درباره عنوان صالح فرمودهاند: صالح معنايش اين نيست كه كسي كه يك ملكه نفساني دروني دارد، بلکه صالح يعني كسي كه عملي كه فاسد باشد از او سر نميزند.
درباره عنوان مامون فرمودهاند: بله امن خودش به معناي اطمينان نفس است، اطمينان هم در مقابل اضطراب نفس است، اما اين هم قائم به غير است، يعني وقتي ميگويند: «زيدٌ مامونٌ»، يعني من نسبت به او ايمن هستم و او در نزد من امين است، يعني اعمالي انجام ميدهد، كه نسبت به آن اضطراب ندارم، نه اينكه مامونيت يك صفتي باشد، كه در نفس او موجود است.
درباره عنوان خيّر فرمودهاند: خيّر يعني كسي كه اعمالش، اعمال خير است، پس ربطي به نفس ندارد.
درباره صائن فرمودهاند: صائن يعني كسي كه صيانت ميكند، يعني كسي كه مرتكب معاصي نميشود، يعني «من ترك المعاصي مع وجود المقتضي لارتكابها»، اينكه در آن روايت معروف هم داريم که «اما من كان من الفقهاء صائناً لنفسه»، يعني كسي كه ترك معاصي ميکند و از آن طرف مقتضي ارتكابش هم موجود است، که اين هم باز مربوط به خارج است، يعني خارجاً اين شخص معصيت را انجام نميدهد.
درباره عنوان ستر فرمودهاند: ستر به معناي پوشاندن، تقطعه و قطاع است، حال در اينجا اين ستر يا به معناي ساتر است و يا به معناي مستور، ساتر يعني كسي كه عيوب خودش را از خداوند تبارك و تعالي ميپوشاند، يعني كسي كه نميگذارد بين خودش و خدا عيبي ظاهر شود، که اين عبارت اخري همان ترك المعاصي است. اگر ستر را به معناي ساتر معنا كرديم، يعني كسي كه معاصي را ترك ميكند.
اگر به معناي مستور هم معنا كرديم، باز مربوط به غير ميشود، وقتي ميگوييم «هذا مستورٌ» يعني «لدي الناس»، در نزد مردم، که مردم از اين عيبي را سراغ ندارند، اين آدمي است كه تجاهر به گناه يا معصيت در نزد مردم نميكند.
در نتيجه چه ستر را به معناي ساتر بگيريم و چه به معناي مستور، هر دو مربوط به عمل خارجي است و ربطي به صفت نفسانيه ندارد.
درباره عفيف بودن فرمودهاند: عفت يعني «الامتناع عما لا يحل»، امتناع از آنچه كه حلال نيست، که اين هم از عناوين افعال خارجيه است و ربطي به صفت نفس ندارد. وقتي ميگويند: فلاني عفيف است که يك مال حرام آوردند جلويش، اما امتناع كرد، اين عمل خارجي است.
امتناع خودش يك عمل خارجي است و يك صفت نفساني نيست، شاهدش هم اين است كه بايد بروز خارجي داشته باشد، انسان وقتي كه ميبيند يك مال حرامي در اختيارش هست، خوب گاهي در دلش نسبت به اين منزجر است، اما به اينكه نميگويند: عفت، بلکه اگر عملاً در زندگي از آن امتناع كرد، به آن عفيف ميگويند.
پس درباره اين هفت عنوان كه در اين روايات آمده، ايشان فرمودهاند: اينها عنوان فعل نفس هم نيستند، تا چه رسد به اينكه صفت نفساني باشد.
نقد و بررسي اين اشکال
والد بزرگوار ما(دام ظله) در كتاب تفصيل الشريعه جواب داده فرمودند: چون مقصود از اين عناوين، تحقق آن در جميع حالات و ازمنه است، يعني وقتي از امام(عليه السلام) سوال ميكنند كه آيا شهادت چنين كسي قبول ميشود؟ و امام(عليه السلام) هم ميفرمايند: «اذا كان عرف بالصلاح» يا «اذا كان عفيفاً صائنا» يعني در همه حالات و ازمنه، حتي نسبت به استقبال اين چنين باشد.خوب در اينجا از مرحوم آقاي خوئي(ره) سوال ميكنيم که اگر گفتند: كسي في جميع الحالات و الازمنه، در زمان گذشته، حال و آينده «سالم، عفيف و صائن»، اين ملازمه با ملكه نفساني ندارد؟
نقد و بررسي اين جواب توسط استاد محترم
ما هم باز همان مناقشهاي كه در جواب از دليل سوم ايشان عرض کرديم، همان مناقشه را در اينجا هم داريم که ما در باب شاهد هيچ فقيهي نميگويد كه كسي که الان ميخواهد شهادت بدهد، بايد حتي نسبت به استقبال هم صالح باشد، بلکه حين شهادت بايد صالح باشد.مكرر در اين چند روزه عرض كرديم که اگر كسي آدم فاسقي بود، اما الان دو روز است که توبه كرده، همه مردم هم ميدانند که توبه كرده است، توبه واقعي هم كرده، ندامت واقعي پيدا كرده، ديگر بنا دارد بر اينكه به آن گناه رجوع نكند، در اينجا همه ميگويند: الان شهادتش مورد قبول است و هيچ كس نميگويد که حتماً كسي كه ميخواهد شهادت دهد، بايد قبلاً بالفعل و در آينده صالح باشد.
بله چنين عنواني، يعني صالح بودن في جميع الازمنه را قبول داريم که ملازمه با ملكه دارد، اما اگر گفتيم: صائن حين اداء شهادت را ميخواهيم، كه مرحوم آقاي خوئي(ره) هم همين را در اينجا خواستهاند بيان كنند، اين با ملكه بودن هيچ ملازمهاي ندارد و يك عنوان و فعل خارجي است.
دليل پنجم بر اعتبار ملكه در باب عدالت
دليل پنجم روايت صحيحه ابن ابي يعفور (وسائل الشيعه، جلد 27، كتاب الشهادات، باب 41 از ابواب ما يعتبر في الشاهد من العدالة) است كه اصلاً اين عمده دليل در باب قول كساني است كه ميگويند: عدالت عبارت از ملكه نفساني است.
نظری ثبت نشده است .