موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۴/۲/۳۱
شماره جلسه : ۸۱
-
نظريه محقق بروجردي(ره) در صحيحه ابن ابي يعفور
-
اعتبار مروت در باب عدالت
-
بازگشت ضمير در«وَ يُعْرَفُ» به رجل
-
اشکالات مرحوم آقاي بروجردي(ره) بر معرف بودن فقره اول و کاشف بودن فقره دوم
-
جمع بندي کلام مرحوم بروجردي(ره)
-
اشکال استاد محترم بر اين تفسير
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
نظريه محقق بروجردي(ره) در صحيحه ابن ابي يعفور
يكي از بيانهايي كه در اين روايت وجود دارد، بياني است كه مرحوم محقق بروجردي(قدس سره) ذكر کرده، که فرمودهاند: ما مثل مرحوم شيخ انصاري(ره) قائل نيستيم كه در اين روايت، بحث از تعريف منطقي عدالت مطرح شده، چون همان طور كه اشكال شده، اصلاً اين اصطلاح منطقي، يك اصطلاح حادثي هست و معنا ندارد كه در لسان ائمه(عليهم السلام) و در زمانهاي گذشته چنين تعبيري به عنوان اصطلاح منطقي مقصود سائل و امام(عليه السلام) باشد.مرحوم آقاي بروجردي(ره) فرمودهاند: قبول هم نداريم كه در اين روايت، راوي ميخواهد طريق بدست آوردن عدالت را سوال كند، بلکه مقصود راوي و سائل اين است كه از حقيقت عدالت در نزد اهل بيت(عليهم السلام) سوال كند.
ايشان فرموده: كلمه عدالت و فسق، استعمالات زيادي در صدر اسلام، در قرآن و هکذا در قبل از اسلام دارد، در زمان امام صادق(عليه السلام) اين چنين بوده كه ابو حنيفه براي عدالت يك معنايي ارائه ميكرد، که عدالت مجرد ظهور اسلام و عدم ظهور الفسق است، نزد بعضي ديگر از مذاهب، عدالت معناي ديگري را داشته، لذا ابن ابي يعفور با اين سوالش كه «بِمَ تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ»، ميخواهد ببيند که در بين ائمه(عليهم السلام) عدالت را چگونه معنا ميكنند؟
پس اولين مطلب مرحوم آقاي بروجردي اين است كه اين روايت در مقام بيان تعريف منطقي عدالت نيست، سوال هم از اين نبوده، دوم اينکه در مقام بيان طريق و علائم و كاشف از عدالت هم نيست، بلکه ابن ابي يعفور ميخواهد سوال كند كه مراد ائمه معصومين(عليهم السلام) از عدالت چيست؟
اعتبار مروت در باب عدالت
بعد اين جمله اول که «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ»، را طوري معنا كردهاند كه نتيجه اين ميشود كه دلالت دارد بر اينكه يكي از خصوصيات عدالت عبارت از مروت است، يعني دلالت بر اعتبار مروت در باب عدالت دارد.ايشان فرمودهاند: اين «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ»، معنايش اين است كه كان الرجل معروفاً بالكف، اين مرد به كف و خودداري از چيزي كه براي او پسنديده نيست معروف باشد، يعني با اين كفي كه اين شخص دارد، نتيجه اين ميشود كه از اين شخص آنچه كه صدور از مثل اين شخص، به حسب متعارف سزاوار نيست انجام نميشود يعني در عرف يك سري افعال هست كه لا ينبغي صدور آن از مثل اين اشخاص، مثل اينكه مردم توقع ندارند كه يك طلبه در خيابان شروع به خوردن در مرئا و منظر مردم كند، كه كراهت هم دارد.
بنابراين فرمودهاند: اين «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ» هم دلالت بر اعتبار مروت در باب عدالت ميكند، چون مروت را به «ترك ما لا يليق بحال الشخص» معنا ميكنيم.
بازگشت ضمير در«وَ يُعْرَفُ» به رجل
بعد در جمله دوم «وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ» فرمودهاند: اين جمله عطف به «أَنْ تَعْرِفُوهُ» هست، که أن ناصبه بر سر اين يعرف درميآيد، ضمير يعرف هم به رجل برميگردد، که ديروز هم عرض كرديم که در كلمات مرحوم شيخ انصاري(ره) در اينكه ضمير يعرف به چه برميگردد؟ سه احتمال داده بود، اما مرحوم آقاي بروجردي(ره) احتمالي كه تقويت كردند بازگشتش به رجل است، يعني «كان الرجل معروفاً»، به اجتناب از كبائر معروف باشد.بعد نتيجه گيري کردهاند كه هر كدام از اين دو جمله، يعني هم جمله اول كه «أَنْ تَعْرِفُوهُ» است و هم جمله دوم كه «وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ»، هر دو عنوان بعض المعرف را دارند، منتها جمله اولي دلالت بر اعتبار مروت دارد، اما جمله دوم دلالت بر اجتناب از كبائر دارد.
اشکالات مرحوم آقاي بروجردي(ره) بر معرف بودن فقره اول و کاشف بودن فقره دوم
بعد اين توهم را ذكر كردهند كه اگر كسي توهم كند كه از اين دو جمله، جمله اولي معرف است، يعني بگوييم: سائل گفته: «بِمَا تُعْرَفُ عَدَالَةُ الرَّجُلِ» و امام(عليه السام) هم فرمودند: «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ»، که جمله اول را معرف قرار دهيم و جمله دوم را كاشف از اين معرف، يعني از كجا بفهميم که اين شخص ستر و عفاف دارد؟ از اينجا كه از كبائر اجتناب ميكند. مرحوم آقاي بروجردي(ره) اين را چند اشكال كردند:اشكال اول:
اشكال اول اين است که اين خلاف ظاهر است، براي اينكه اگر جمله دوم دليل براي معرف بود ،اينكه «وَ يُعْرَفُ» به صيغه مذكر است، كه ضميرش هم به رجل برميگردد، شاهد بر اين است كه اين جمله دوم، خودش جزئي از معرف است، نه اينكه دليل براي معرف باشد.اشكال دوم:
اشكال دوم اين است که اگر اين را بخواهيم قرار دهيم، ديگر فرقي بين معرف و دليل معرف نيست، در حالي كه بين معرف و دليل معرف بايد فرق باشد. اگر گفتيد: اين «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ» معرف ميشود، و «وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ»، دليل براي معرف ميشود، ديگر فرقي بين معرف و دليل بر معرف وجود ندارد و هر دو يكي ميشود، براي اينکه در معرف ميگوييم: «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ»، که همه اينها ستر، عفاف، كف البطن و الفرج، اجتناب از كبائر است، معنايش اجتناب از كبائر است، منتها مقداري عموميت دارد و در دايرهاش هم اجتناب از كبائر است و هم اجتناب از آنچه كه لا يليق به شأن الانسان.در نتيجه اين «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ وَ كَفِّ الْبَطْنِ وَ الْفَرْجِ وَ الْيَدِ وَ اللِّسَانِ» دلالت بر اجتناب از كبائر دارد، آن وقت اگر بخواهيم اين يعرف را دليل بر اين قرار دهيم، شيء را كه نميشود دليل بر خودش قرار داد و «وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ»، يك مصداقي از آن معرف قبل است و اين را نميتوانيم دليل براي آن معرف قبل قرار دهيم، چون دليل بر معرف عرفاً بايد غير از معرف باشد.
اشكال سوم:
اشكال سوم هم كه مبتني بر همين اشكال دوم است اين است كه اگر چيزي دليل براي معرف باشد، بايد دليل براي تمام معرف باشد، در حالي كه اين «وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ»، دليل براي تمام معرف نيست، مثلا اگر معرفي آورديد، بعد ميخواهيد طريق براي اين معرف را هم بگوييد، خوب بايد طريق براي تمام معرف باشد.حال معرف ستر و عفاف و كف البطن و الفرج و اليد و ... است، که عام است و عرض كرديم که ستر و عفاف دو مصداق دارد، يك مصداق که «عما لا يليق بحاله» و يك مصداق هم كف از محرمات است، در حالي كه در دليل اجتناب كبائر تنها قسمتي از اين معرف را بيان ميكند.
لذا بنا بر اين سه اشكالي كه مرحوم آقاي بروجردي(ره) بيان کرده، كه عرض كرديم که اشكال سوم در حقيقت همان اشكال دوم يا مبتني بر همان اشكال دوم است، اين توهم كه بگوييم: جمله اولي معرف است، اما جمله ثانيه دخلي در معرف بودن ندارد، بلكه طريق و دليل براي معرف است، با اين چند جوابي كه ايشان دادهاند حل ميشود.
اشکال چهارم و پاسخ آن
باز اشكال ديگري را در اينجا ذكر كرده و جواب دادهاند كه در ادبيات خوانديم که بين معطوف و معطوفٌ عليه بايد سنخيت و مناسبتي باشد، در حالي كه در اينجا اختلاف وجود دارد، در جمله اولي خطاب «أَنْ تَعْرِفُوهُ بِالسَّتْرِ وَ الْعَفَافِ» عام است، يعني شما مردم او را به ستر بشناسيد، يعني معرفت مسلمين نسبت به رجل، اما جمله دوم «وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ»، يعني معروفيت رجل نزد مسلمين، که اين دو با هم تغاير دارد.ايشان در جواب از اين اشکال فرمودهاند: اين اشكالي ندارد كه يك بار به همه نسبت داده بگوييم: «كان الرجل معروفاً عند المسلمين»، يك بار ديگر هم عكسش را بيان کرده، بگوييم: معروف باشد يعني مسلمانها او را بشناسند و اين اشكالي ندارد و اين مقدار اختلاف در نسبت قادح نيست.
شاهدش هم بعضي از آيات شريفه قرآن است که در آيه 229 سوره بقره ميفرمايد: «وَ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ أَنْ تَأْخُذُوا مِمَّا آتَيْتُمُوهُنَّ شَيْئاً إِلاَّ أَنْ يَخَافَا أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللهِ» که در اينجا خداوند «يَخَافَا» را به زوجين اسناد داده، بعد ميفرمايد: «فَإِنْ خِفْتُمْ أَلاَّ يُقِيمَا حُدُودَ اللهِ فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِمَا فِيمَا افْتَدَتْ بِهِ» كه در اينجا خوف را به زوجين ديگر نسبت نداده، بلکه به اهل نسبت داده است.
جمع بندي کلام مرحوم بروجردي(ره)
خوب اين هم نظريه و تفسير ديگري در اين روايت، اما فرق بين نظريه مرحوم آقاي بروجردي و شيخ(قدس سرهما) اين است كه مرحوم شيخ(ره) اين «أَنْ تَعْرِفُوهُ» را معرف منطقي قرار داده و جمله دوم را تتمه معرف قرار دادهاند، اما مرحوم آقاي بروجردي(ره) جمله اول را معرف منطقي قرار نداده، اما در قسمت دوم با شيخ(ره) مشترك است و همان طور كه شيخ(ره) «وَ يُعْرَفُ بِاجْتِنَابِ الْكَبَائِرِ»، را تتمه معرف اول قرار داده يا به تعبير ديگر جزء المعرف براي عدالت قرار داده، مرحوم آقاي بروجردي(ره) هم همين طور.
مرحوم شيخ(ره) از روايت ابن ابي يعفور اعتبار ملکه در عدالت را استفاده کرده، كه ملكه اعتبار دارد، مرحوم آقاي بروجردي(ره) هم همين را استفاده کرده و حتي اين تعبير اضافه را هم داشتهاند که همين كه شارع امارهاي را براي رسيدن به عدالت به ما نشان ميدهد، اين كاشف از اين است، که عدالت خودش يك امر ظاهري نيست، بلکه يك امر باطني است، كه بايد به طريق اين امارات و نشانهها به اين امر باطني برسيم.
اشکال استاد محترم بر اين تفسير
تنها نكتهاي كه وجود دارد اين است كه ايشان در اين روايت، جزء اول را به مروت برگردانده و جزء دوم را هم فرمودهاند که اين هم جزء المعرف است و اين هم در عدالت دخالت دارد، حال سؤال اين است كه چطور ميشود كه قبل از آن كه چيزي كه ركنيت در عدالت دارد، يعني همه ميدانند اجتناب از كبائر از مقدمات عدالت است و هيچ كس در آن ترديدي ندارد، بگوييم امام(عليه السلام) اول مروت را معنا كرده و جزء ديگر را كه دخالت و مقوميتش براي عدالت بيشتر است، اين را بيان كرده باشند و اين بسيار بعيد است. بنابراين اين اشكال بر مرحوم آقاي بروجردي وارد است.حالا در روايت دقت كنيد، بالاخره اين روايت ميخواهد چه بگويد؟ ممكن است به همين نتيجه برسيم، حالا بيشتر بايد تامل شود كه ببينيم که اصلاً روايت در مقام بيان چيست؟ نه تعريف عدالت و نه تعريف منطقيش و نه تعريف عند اهل البيت(عليهم السلام)، پس ميخواهد چه چيزي را بيان كند؟
نظری ثبت نشده است .