موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۱۲/۲۳
شماره جلسه : ۵۶
-
عدم صحت تمسک به مفهوم اولويت براي تصحيح دليل دوم
-
دليل سوم بر کفايت عدل يا ثقه واحد در اثبات اجتهاد
-
روايت اول:
-
نقد و بررسي استدلال بر اين روايت
-
روايت دوم:
-
نقد و بررسي استدلال بر اين روايت
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مطالب گذشته
ملاحظه فرموديد كه اين دليل دومي هم كه قائم شد بر اينكه خبر عدل يا ثقه واحد در موضوعات كفايت ميكند، كه مرحوم آقاي حكيم(ره) اقامه كرده بودند، با آن جوابهايي كه بيان شد، دليل ناتمامي است. پس تا اينجا به اين نتيجه رسيديم كه سيره عقلائيه كافي نيست و اين دليل دوم هم دليل تامي نيست.عدم صحت تمسک به مفهوم اولويت براي تصحيح دليل دوم
حال در اين دليل دوم اگر كسي از راه مفهوم اولويت وارد شده بگويد: اگر خبر واحد عادل يا خبر ثقه در باب احكام حجيت داشته باشد، بايد در باب موضوعات به طريق اولي حجت باشد. وقتي در احكام كه خيلي مسئله مهمي است و اهميت بيشتري هم دارد، شارع خبر عدل واحد را معتبر دانست، بايد خبر عدل واحد در موضوعات به طريق اولي حجت باشد. خوب آيا به نظر شما اين اولويت صحيح است يا نه؟به نظر ما اين اولويت درست نيست، براي اينکه در باب احكام، باب علم منسد است، يعني اين كه شارع خبر واحد را حجت قرار داده، براي اين است که راه ديگري وجود ندارد و اگر اين هم حجت نباشد، ديگر دست همه كوتاه از دين ميشود. بنابراين در باب احكام يك چنين خصوصيتي وجود دارد، اما در باب موضوعات خارجي اين چنين نيست.
لذا همين فرق سبب ميشود كه بگوييم: اين اولويت در اينجا اولويت درستي نيست و لذا نتيجه ميگيريم كه شارع در باب موضوعات مسئله بينه و شهادت عدلين را معتبر ميداند.
دليل سوم بر کفايت عدل يا ثقه واحد در اثبات اجتهاد
دليل سومي كه براي حجيت خبر عدل يا ثقه واحد اقامه شده، دو روايت است؛روايت اول:
روايت اول (وسائل الشيعه، كتاب الوديعه، جلد نوزدهم، صفحه 82، باب شش، حديث دوم) که سندش را خودتان بررسي كنيد، که به يك اعتبار عنوان حسنه دارد و به يك اعتبار عنوان صحيحه، در اين روايت اسماعيل فرزند امام صادق(عليه السلام) پولي را به كسي داد كه با آن كار كند و مقداري از آن سود را به اسماعيل بدهد.بعد امام(عليه السلام) به او فرمودند: چرا اين كار را انجام دادي؟ اين كسي كه پولت را به او دادي، مثلاً مردم ميگويند: اين شارب الخمر است. اسماعيل عرض كرد كه خودم نديدم كه او شرب خمر ميكند، اما مردم ميگويند: او عنوان شارب الخمر را دارد.
آن وقت حضرت در اينجا بياني دارند، كه از همين بيان بعضي خواستهاند استفاده كنند كه اگر كسي خبري داد و گفت: مثلا زيد كذا، بايد اين را تصديق كنيم، اگر عادل و ثقهاي گفت: مثلاً زيد اين چنين است، بايد بر آن ترتيب اثر دهيم.
امام(عليه السلام) فرمودند: «لم فعلت ذلك و لا اجر لك»، چرا اين كار را كردي؟ چيزي هم گير تو نميآيد که پولت را به اين آدم دادي، «فَقَالَ إِسْمَاعِيلُ يَا أَبَهْ إِنِّي لَمْ أَرَهُ يَشْرَبُ الْخَمْرَ»، من نديدم كه او شرب خمر كند، «إِنَّمَا سَمِعْتُ النَّاسَ يَقُولُونَ»، مردم ميگويند.
فَقَالَ يَا بُنَيَّ إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ فِي كِتَابِهِ يُؤْمِنُ بِاللهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ»، حضرت فرمودند: خداوند در قرآن ميفرمايد: به خدا و به مؤمنين ايمان بياوريد، كه اين آيه در سوره مباركه توبه ميباشد، «يَقُولُ يُصَدِّقُ لِلَّهِ وَ يُصَدِّقُ لِلْمُؤْمِنِين»، و خدا و مؤمنين را تصديق کنيد، بعد فرمودند: «فَإِذَا شَهِدَ عِنْدَكَ الْمُؤْمِنُونَ فَصَدِّقْهُمْ»، اگر مؤمنين در نزد تو شهادت دادند، آنها را تصديقشان كن، يعني بگو درست ميگوييد و آثار صدق را بر آن بار كن.
شاهد در اين ذيل روايت است که «فَإِذَا شَهِدَ عِنْدَكَ الْمُؤْمِنُونَ فَصَدِّقْهُمْ»، اگر مؤمنين در نزد تو شهادت دادند، آيا اين «شهد عندك المؤمنون» يعني همه مؤمنين شهادت بدهند، يعني بگوييم: جمع محلاي به الف و لام است و افاده عموم ميكند؟ اينکه امكان ندارد، که بگوييم: همه مؤمنين در اينجا جمع شوند و شهادت دهند، پس بايد بگوييم: اين «شهد عندک المومنون» يعني شهد كل مومن، اگر هر مؤمني شهادت داد، او را تصديقش كن.
نقد و بررسي استدلال بر اين روايت
در اينجا جوابهاي مختلفي از اين روايت ميشود داد؛اشکال اول
اولاً در «شهد عندك المؤمنون» درست است که همه مومنين نميتوانند شهادت دهند، اما ظهور در اين دارد كه جماعتي باشند. در عرف وقتي ميگويند: مثلا مومنين آمدند، يعني افراد معتنابه، يعني چند نفري آمدند، در باب روايات هم اين قاعده كلي را بايد داشته باشيم، كه روايات هم چون در رابطه با آن چيزهايي است كه عرف مردم ميفهمند، بايد قبل از آن كه بر معناي لغوي صِرف حمل كنيم، ببينيم که عرف از روايت چه ميفهمد؟«شهد عندك المؤمنون» يعني گروهي شهادت دهند، که وقتي شهادت دهند که فلاني شارب الخمر است، انسان نميتواند اينها را تكذيب كند، بلکه بايد تصديق كند. هيچ وقت از روايت استفاده نميشود كه اگر مؤمن واحد شهادت داد، او را تصديق كنيد.
اشکال دوم
ثانياً در روايت آمده که «شهد عندك المؤمنون»، عنوان مؤمن را دارد، اما مدعا شهادت ثقه است و بين ثقه و مؤمن عنوان عموم و خصوص من وجه است، يعني بعضي از ثقهها مؤمنند، بعضي از مؤمنها هم ثقهاند، اما كسي را هم داريم که ثقه هست، اما مؤمن نيست و كسي را هم داريم که مؤمن هست، اما ثقه نيست، بعضيها هم هستند که هم ثقهاند و هم مؤمن. پس اشكال دوم اين است كه نسبت عنوان وارد در اين روايت، با عنوان مدعا عموم و خصوص من وجه است.اشکال سوم
اشكال سوم روي كلمه «فصدقهم» است که آيا يعني بگوييد كه اينها صد در صد درست ميگويند و آثار صدق را بر آن بار كنيد؟ و يا يعني با اينها مخالفت نكنيم؟ اگر گروهي گفتند که مثلا زيد شارب الخمر است، نگوييد كه نديدم که زيد شرب خمر كند و حرف شما را تكذيب ميكنم، اين «فصدقهم» يعني «لا تكذبهم»، اينها را تكذيب نكنيد.خوب اگر عدهاي ميگويند: زيد شارب الخمر است، حال به او پول بدهم و با او معاملهاي انجام دهم، در واقع در اينجا مؤمنين را تكذيب ميكنم.
اشكال چهارم
اشكال چهارم اين است كه بر فرض كه اين روايت دلالت كند بر اينكه اگر مؤمني شهادت داد، آن شهادتش قابل قبول است، اما اين با روايت مسعده تعارض پيدا ميكند و روايت مسعده مقيد اين روايت ميشود. روايت مسعده ميگويد: بايد به اندازه بينه باشد و لذا مقيد اين هست.روايت دوم:
روايت دوم (وسائل الشيعه، كتاب النكاح، باب بيست و سوم از ابواب عقد النكاح و اولياء العقد، حديث دوم) که مضمره است، براي اينکه نميگويد که از چه كسي نقل ميکند.«قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ جَارِيَةً أَوْ تَمَتَّعَ بِهَا فَحَدَّثَهُ رَجُلٌ ثِقَةٌ أَوْ غَيْرُ ثِقَةٍ فَقَالَ إِنَّ هَذِهِ امْرَأَتِي وَ لَيْسَتْ لِي بَيِّنَةٌ»، راوي ميگويد: از امام(عليه السلام) سوال کردم، اما مشخص نميكند که كدام امام(عليه السلام) مراد است؟ در اين روايت سوال كردند که مردي با زني ازدواج دائم يا موقت كرده، بعد ديگري كه ثقه يا غير ثقه است، ادعا کرده که اين زني كه با او ازدواج كردي، زن من است و بينهاي بر اين معنا ندارم.
حضرت فرمودند: «فَقَالَ إِنْ كَانَ ثِقَةً فَلَا يَقْرَبْهَا وَ إِنْ كَانَ غَيْرَ ثِقَةٍ فَلَا يَقْبَلْ مِنْهُ»، اگر آن مردي كه ميگويد: اين زن، زن من است، انسان موثقي است، ديگر به آن زن نزديك نشو، اما اگر ثقه نباشد، از او قبول نميشود.
خوب اين ضابطه خيلي خوبي است، که «ان كان ثقه يقبل و ان لم يكن ثقه فلا يقبل»، پس از اين روايت استفاده ميكنيم که خبر عدل يا ثقه واحد در موضوعات حجيت دارد.
نقد و بررسي استدلال بر اين روايت
در اينجا چند جواب از اين روايت ميتوانيم بيان كنيم؛اشکال اول و دوم
جواب اول اين است كه در اينجا چون مسئله، مسئله خصوصي است، يعني در زمان قديم اين طور نبوده كه مردي زني را بگيرد و آن را بنويسند و ثبت کند، حتي در مذهب ما شاهد هم لازم نبوده است. اهل سنت ميگويند: اگر در عقد شاهد نباشد، عقد باطل است، اما ما ميگوييم: اگر در طلاق شاهد نباشد باطل است.آن وقت در اينجا قول اين مرد، كه اين را بيان ميكند، از باب اينكه تنها كسي كه غير از اين زن خبر دارد همين مرد است، لذا امام(عليه السلام) ميفرمايند: حال اگر ثقه بود قبول كن.
لذا احتمال خصوصيت در مورد روايت ميدهيم، يعني در مورد روايت خصوصيتي وجود دارد و امام(عليه السلام) نميخواهد به عنوان ضابطه كلي بفرمايد که اگر مخبر ثقه بود، در جميع موضوعات قولش براي شما معتبر است. پس اين يك نكته و جواب كه جواب محكمي هم هست، که از اين روايت نميتوانيم يك ضابطه كلي استفاده كنيم كه خبر ثقه در جميع موضوعات حجيت دارد.
البته خصوصيت ديگري هم كه در اين روايت هست، مسئله فروج و نكاح است، که شارع در مسئله فروج و نكاح شدت احتياط را دارد. لذا همين كه مردي گفت: اين زني كه گرفتي، زن من است، حضرت ميفرمايند: اگر ثقه است لا يقربها، چون مسئله نكاح است.
لذا نميتوانيم از اين استفاده كنيم که اگر مثلاً جنسي را از بازار خريديم، -اين خيلي هم اتفاق ميافتد- بعد کسي گفت که اين جنسي كه از فلاني خريديد براي من است، در اينجا بگوييم: ان كان ثقه ديگر در اين مال تصرف نكن، يعني اين مورد اگر بخواهد به نحو كلي باشد، در موارد زيادي در آن تخصيص اكثر لازم ميآيد كه ميتوانيد اين را به عنوان جواب دومي قرار دهيد يا تكميل جواب اول.
اگر گفتيم که در معاملات، بيع، اجاره، ساير معاملات اگر چيزي را از بازار خريديد، همان موقع كسي گفت که اين براي من است، بگوييد: او يد دارد و شما هم از ذو اليد خريديد، لذا اين قاعده که «ان كان ثقه ...» ديگر در اينجا پياده نميشود.
حال بعضي مسئله عسر و حرج را مطرح کردهاند، از اين طرف هم عسر و حرج است، يعني اگر بخواهيد بگوييد: اگر خبر ثقه واحد حجت نشد عسر و حرج است، به نظر ميرسد كه اگر حجت شود عسر و حرج است و ديگر سنگ روي سنگ بند نميشود، ثقه ميگويد: اين مال من است، ديگري ميگويد: اين خانه من است، آن كتاب من است، اصلاً ديگر چيزي باقي نميماند.
اصلاً سر اينكه شارع در اينجا با سيره عقلاء مخالفت كرده، يك جهتش همين است، که براي حفظ نظام بين مردم فرمودند: بايد بينه بيايد، كه اين مال زيد است.
پس جواب اول اين شد كه احتمال خصوصيت در مورد روايت ميدهيم و لذا نميتوانيم الغاء خصوصيت کرده و به ساير موارد تعدي كنيم، ثانياً اگر بخواهيم اين را به عنوان ضابطه قبول كنيم، تخصيص اكثر لازم ميآيد، كه استهجان دارد.
اشکال سوم
جواب سوم اين است كه بر فرض اينكه اين دو اشكال را هم كنار گذاريم، اين روايت معارض دارد و معارضش هم در همان باب و آدرسي كه عرض كرديم، حديث سوم، روايت يونس است، که «قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ رَجُلٍ تَزَوَّجَ امْرَأَةً فِي بَلَدٍ مِنَ الْبُلْدَانِ»، مردي با زني در يکي از بلاد ازدواج كرده، «فَسَأَلَهَا لَكِ زَوْجٌ فَقَالَتْ لَا فَتَزَوَّجَهَا»، از او سوال کرده که آيا زوج داري؟ و او گفته: نه، بعد با او ازدواج كرده، «ثُمَّ إِنَّ رَجُلًا أَتَاهُ فَقَالَ هِيَ امْرَأَتِي»، سپس مردي آمده و گفته: اين زن، زن من است، «فَأَنْكَرَتِ الْمَرْأَةُ ذَلِكَ»، اما زن آن حرف را قبول نكرده، «مَا يَلْزَمُ الزَّوْجَ»، حال سوال كرده که اين زوج چه كار كند؟«فَقَالَ هِيَ امْرَأَتُهُ إِلَّا أَنْ يُقِيمَ الْبَيِّنَةَ»، امام(عليه السلام) فرمودند: اين زن زوجه مردي است كه تازه با او ازدواج كرده، الا اينكه آن مردي كه ادعا كرده، بينهاي اقامه کند.
خوب مورد اين روايت در اينجا، عين مورد روايت قبل است، اما در اينجا ميگويد: «الا يقيم البينه»، پس معلوم ميشود كه اين با آن معارضه دارد و «اذا تعارضا تساقطا»، بايد سراغ اصل اولي برويم. قاعده و اصل اولي هم اين است كه در شريعت، در باب موضوعات بايد عدلين و بينه باشد و خبر ثقه واحد كفايت نميكند، الا ما خرج بالدليل، که در مواردي دليل خاص داريم که اگر يك نفر خبر داد که وقت داخل شده، بر آن ترتيب اثر دهيد، اگر بايعي گفت: اين را كشيدم و مثلا پنجاه كيلو است، بر آن ترتيب اثر دهيد، اگر وكيل كسي هستيد و يك نفر خبر داد كه موكل شما را عزل كرده، بر آن ترتيب اثر دهيد.
جمع بندي استاد محترم از اين بحث
اما بعد از اين بررسي، به اين نتيجه ميرسيم كه به صورت اصل و قاعده كلي خبر ثقه واحد معتبر نيست و عرض كرديم که اگر خبر ثقه واحد بخواهد معتبر باشد، خيلي مشكلات پيش ميآيد، که يكي در باب نكاح است، که هر كسي که زوجهاي ميگيرد، ديگري ميگويد: اين زن من است، که اگر بگوييم: همين مقدار كه ثقه است، ديگر بايد اين زن را رها كند، که خود همين عسر و حرج به وجود ميآورد.
نظری ثبت نشده است .