موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیلة 8 (ادامه بیع فضولی)
تاریخ جلسه : ۱۳۹۳/۱۱/۱۵
شماره جلسه : ۶۹
-
دلیل دوم قائلین به «کشف»
-
اشکالات مرحوم شیخ انصاری بر دلیل دوم
-
نکته اخلاقی
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
-
جلسه ۱۱۵
-
جلسه ۱۱۶
-
جلسه ۱۱۷
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
دلیل دوم قائلین به «کشف»
خلاصه دو مقدمه آنکه؛ اجازه، رضایت به مضمون عقد است و مضمون عقد، نقل من حین العقد است. در نتیجه؛ اجازه باید دالّ بر این باشد که از حین عقد، این نقل و انتقال واقع شده باشد «و هذا معنی الکشف».[2]
اشکالات مرحوم شیخ انصاری بر دلیل دوم
مرحوم شیخ، بر این استدلال سه اشکال میکند؛اشکال نخست: مرحوم شیخ در این اشکال، مقدمهی اول را قبول کرده و میفرماید «نعم، الاجازة رضاً بمضمون العقد»، اما اینکه شما میگوئید مضمون عقد، نقل من حین العقد است، ما قبول نداریم یعنی تقیّد به اینکه نقل، من حین الایجاب و القبول و من حین العقد است را، نمیپذیریم؛ زیرا مضمون عقد، غیر از تملیک و تملّک چیزی نیست و نفس نقل است «مجرّداً عن تقیّده بهذا الزمان»؛ اصلاً زمان، قید برای مضمون عقد نیست، بلکه مضمون عقد یعنی نقل و انتقال، «بِعتُ» و «اشتریتُ» یعنی تملیک و تملک، اما زائد بر این چیزی ندارد.
ایشان میفرماید «إنما الزمان من ضروریات انشائه»؛ بله، این «بعتُ» و «اشتریتُ» در یک زمانی قرار گرفته، اما این زمان عنوان ضروریات انشاء دارد یا به تعبیر دیگر، زمان «ظرف» برای نقل است نه اینکه «قید» برای نقل باشد. حال که مضمون خود عقد، مجرّد نقل است و به یک زمان مقید نیست، اجازه نیز همینگونه است یعنی اجازهی این نقل، سبب نمیشود بگوئیم پس ملکیّت نیز، از زمان نقل واقع شده است.
بنابراین، مرحوم شیخ، مقدمهی دوم این استدلال را خراب کرد و فرمود زمان، قیدیت ندارد و مضمون عقد، غیر از نقل و انتقال چیزی نیست و این اجازه نیز، به همین اساس نقل و انتقال میخورد.
به بیان دیگر؛ مرحوم شیخ میفرماید اگر شارع عقدی را امضا کند، ما نیز قبول داریم؛ زیرا این عقد در این زمان واقع شده و شارع نیز وقتی عقد را امضاء میکند، قهراً نقل از همان زمان عقد واقع میشود اگرچه آن زمان قید نباشد. حال در عقد فضولی، شارع چه زمانی عقد را امضا میکند؟ از زمانی که اجازه بیاید و وقتی اجازه بیاید امضاء میکند.
در حقیقت با این بیان، مرحوم شیخ این دلیل را به نفع ناقلیها منقلب میکند و میفرماید همانگونه که امضای شارع نسبت به عقد، موجب نقل من حین العقد است، در فضولی نیز، من حین الاجازة امضا میکند. بنابراین، موجب نقل من حین الإجازة میشود.[3]
بعد از بیان این مطلب، مرحوم شیخ دو عبارت «لأجل ما ذکرنا»[4] دارند و یک «والحاصل»[5] و در ادامه، یک «بتقریرٍ آخر» و یک «بعبارةٍ اُخری» ذکر میکند.[6]
نکته اخلاقی
«وَ مَنِ اِقْتَحَمَ اَللُّجَجَ غَرِقَ»؛ کسی که اقتحام در لجج پیدا کند، غرق میشود.
«و من أعجب برأيه، ضلّ و من استغني بعقله زلّ، و من تكبر علي الناس ذلّ»[7]. این سه جملهی عجیبی است، سه لغت که هر کدام یک معنایی دارد، اما قرائتش نظیر هم است. «من اعجب برأیه»؛ کسی که معجب رأی خودش بشود (و بگوید فقط من درست میفهمم، غیر از من دیگری نمیفهمد!) به ضلالت و گمراهی میافتد. گاهی اوقات این حالت برای انسان پیش میآید. انسان نباید گاهی اوقات که این احادیث را میخواند، سریع بگوید خدا را شکر، من اهلش نیستم! البته اگر نباشیم باید خدا را شکر کنیم، اما به این زودی هم خودمان را فریب ندهیم، در خانه گاهی اوقات انسان معجب به رأی خودش میشود.
«من استغنی بعقله زلّ»؛ کسی که میگوید من به هیچ چیز نیاز ندارم و عقلم برای همه امور کافی است و استغنا پیدا کند به عقل خودش، این لغزش پیدا میکند. «و من تکبّر علی الناس»؛ کسی که در میان مردم تکبر پیدا کند و خودش را بزرگتر از مردم ببیند (بگوید من یک چیز دیگری هستم، من یک سر و گردن از دیگران بالاترم، در رفقای خودم یک سر و گردن از دیگران بالاترم!) «ذلّ»؛ ذلیل میشود. عجیب است این عقوبتهایی که در دنیا گاهی اوقات برای این اوصاف هست کم نیست، حالا تکبّر در آخرت چه آثاری در روایات دارد، اما اثر وضعی دنیویاش است، هر کسی که متکبر باشد، بالأخره ذلیل میشود، به یک نحوی.
بنابراین، «من اعجب برأیه ضلّ من استغنی بعقله زلّ». آدم گاهی اوقات نگوید عقل کافی است و با عقل خودمان میفهمیم، یعنی اگر فرض کنید در امور مختلف، چه علمی و چه غیر علمی، انسان یک رأی داد و از این رأی خوشش آمد، این گمراه میشود و میگوید فقط رأی من و نظر من، این فارقی را بین حق و باطل در زندگیاش درک نمیکند، چون میگوید هر چه من میگویم حق است.
یک آقایی بود که خیلی دروغ میگفت، بعد قسم میخورد که من در عمرم یک دروغ نگفتم! این قسم را جدّی میخورد، به مرحوم والدمان عرض کردیم که این چطور میشود؟ ایشان فرمود این فرق بین دروغ و راست را نمیفهمد، این فکر میکند هر چه میگوید راست است، چون از زبان من بیرون میآید راست است. ببینید چطور میشود، انسان چه بدبختیای پیدا میکند.
آدم خدایی نکرده یک دروغ میگوید و استغفار نمیکند، پشیمان نمیشود، فردا دو تا دروغ میگوید، باز استغفار نمیکند و فکر عاقبتش نیست و از خدا خجالت نمیکشد. روز سوم سه تا دروغ میگوید یکی از آثارش این است که در عمرش به یک جایی میرسد که فرق بین دروغ و راست را نمیفهمد. فکر میکند «کل ما صدر من لسانه فهو صدقٌ»، این بدبختی نیست؟!
اعجاب به رأی هم همینطور است، آدم وقتی معجب به رأی میشود میگوید هر چه رأی من است حق است. حالا بگوئیم دیگران نظر دیگری دارند، یک رأی دیگری دارند، میگوید همهاش پوچ است، این سبب میشود که اصلاً تا آخر عمرش بصیرت نداشته باشد و فرقی بین حق و باطل تشخیص ندهد، واقعاً این عقوبت کمی است؟! بگوئیم انسان به جایی برسد که فرق بین حق و باطل را نمیتواند تشخیص بدهد، این خودش گمراهی بسیار بزرگی است.
«من استغنی بعقله» کار به رأی ندارد یعنی کسی که درک خودش و عقل خودش را بگوید در امور زندگی کافی است، میگویند بیا مشورت کن میگوید خودم عقل دارم! بحث اعجاب به رأی نیست، بلکه اتکای به عقل است. گاهی اوقات به دیگری میخواهد اهانت کند میگوید تو عقل نداری! این هست که من دارم خودم را مستغنی به عقلم میدانم، من بیچارهتر از او هستم که این حرف را میزنم من خودم را مستغنی به عقلم میدانم، این آغاز لغزش است، «زلّ» به معنای لغزش است. «و من تکبّر علی الناس ذلّ» که به معنای ذلیل شدن است.
ما طلبهها باید هر چه بر عمر علمیمان میگذرد، بیشتر تواضع داشته باشیم. البته گاهی اوقات تصنعی آدم تا خمر جلوی دیگران خم میشود! که این هم واقعاً یک بدبختی بزرگی است و خودش غفلت از خداست، گاهی اوقات آدم تواضعهای بیش از حد میکند، تملقهای زیاد. من یک جایی شنیدم یا دیدم، وقتی گناهان کبیره را ذکر میکنند، تملّق را جزء گناهان کبیره ذکر کردند، به خیلیها بگوئیم اصلاً تملّق گناه است؟ میگویند تملق صفت بدی است، جزء گناهان که حساب کردند هیچ! بلکه جزء گناه کبیره حساب کردند. به یک کسی که رفیقمان هست، آدم به او کار دارد و میخواهد قرض بگیرد، شروع کند در جلوی دیگران تملّق از این گفتن، یک اوصافی که برای این نیست بیان کردن، این حرام است. شاید تملّق به کذب برگردد، بگوئیم به این اعتبار گناه کبیره است، این باید در جای خودش بحث فقهی بشود.
ولی واقعاً انسان تواضع داشته باشد، تمام وجودش تواضع داشته باشد و نمیشود تواضع، مگر اینکه انسان جمیع را از خودش بهتر بداند. اگر منِ طلبه گفتم هر طلبهای که در حوزه هست، از من جلوتر و بهتر است و این را باور کنم، یک وقت نگویم که در حوزه 70 هزار طلبه است و من جزء یکی از پنج تای اول هستم، این آغاز هلاکت آدم و بدبختی آدم است. واقعاً آدم بگوید این بندگان خدا از ما بهترند و یک چیزهایی آنها دارند و من ندارم و آن چیزهایی که آنها دارند، بیش از آن است که آنها دارند و من ندارم، برای خودش هم استدلال کند! این برای انسان تواضع میآورد، هر چه عمر علمی انسان بگذرد، تواضع علمی انسان بیشتر و عمیقتر میشود.
نظری ثبت نشده است .