موضوع: حجاب
تاریخ جلسه : ۱۳۸۶/۱۱/۲۳
شماره جلسه : ۱۰
چکیده درس
-
بررسی معنای ذیل آیه 59 ، آیا این ذیل علت برای ماقبل است یا حکمت است؟
دیگر جلسات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بعد از اينكه نكاتى را پیرامون آیه شریفه مورد بحث عرض كرديم، بحث به ذيل آيه رسيد «ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ» که در برخى از تفاسير و در برخى از كتبى كه مربوط به آيات الاحكام هست تصريح كردهاند كه اين ذیل آیه عنوان علت را دارد.
در كتاب آيات الاحكام معروف اهل سنت بنام «آيات الاحكام صابونى» آمده كه: «فيه ذكر للعلـة ـ در بين پرانتز كلمه حكمت را هم آورده است، كه معلوم مىشود يا علت و حكمت را يكى مىداند، يا ترديد داشته ـ التى فرض من اجلها الحجاب و الاحكام الشرعيه كلها مشروعة لحكمة» اين ـ ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ ـ را بگوييم عنوان علت را دارد،
علت است براى حكم ما قبل يعنى معلل عبارت از وجوب ادنا جلباب است، و اين ذلك به همين بر مىگردد كه اين وجوب ادنا جلباب علتش اين است كه «أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ»
کلمه ادنی آنطوری که در مجمع البحرين (ج 2 ص 61 ) ذکر شده است : و «الادنى» يصرف على وجوه:
1) فتارة یعبر به عن الاقل فيقابل بالاكثر والاكبر ـ گاهی اوقات می گوید ادنی بمعنای اقل است، در مقابلش اکثر و اکبر است.
2) وتارة عن الاذل والاحقر ـ بمعنای پست و حقیر ـ فيقابل بالاعلى والافضل – مقابلش اعلی و افضل است.
3) وتارة عن الاقرب فيقابل بالاقصى – ادنی بمعنای نزدیک در مقابل دور است .
4) وتارة عن الاول فيقابل بالآخر » معناى چهارم اين است كه ادنى بمعناى اول است در مقابل پايان و آخر.
روشن است كه در اين آيه شريفه همين معناى سوم مراد است؛ ذَلِكَ أَدْنَى، اين أدنى بمعناى اقرب است، ولو اينكه «يدنين» را گفتيم بلحاظ كلمه «على » بايد بمعناى يرخين معنا كرد؛ اما اين ادنى به همان معناى دنو و اقرب آمده است. شارع مىفرمايد اين ستر جلباب و اين ادناء الجلباب اقرب است.
أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ اين يعرفن را قبلاً هم عرض كرديم كسانى كه شأن نزول آيه را همين مسئله حرائر و اماء قرار دادهاند كه زنها وقتى مىرفتند براى مسجد يا مىرفتند براى بازار مورد تعرض فساق قرار مىگرفتند، به فساق كه اشكال مىكردند كه چرا اين كار را مىكنيد اينها در جواب مىگفتند ما فكر مىكرديم اينها كنيز هستند؛ نمىدانستيم كه اينها حره هستند .
ما قبلاً گفتيم اين شأن نزول اشكالات فراوانى را دارد اصلاً مهمترين اشكالش اين است كه بگوييم آيه شريفه و خداوند تبارك و تعالى اجازه مىدهد كه كنيز به هر وضعى بیرون برود و مورد تعرض فساق هم قرار بگيرد اما به حره و حرائر اجازه نمىدهد اين كار را انجام بدهند؛ اين اصلاً با روح شريعت و با مذاق شريعت كه شارع هم به دنبال اصلاح اشخاص است و هم مجتمع، دنبال تطهير اشخاص و مجتمع است در آن آيه شريفه قبلى «ذَلِكُمْ أَطْهَرُ لِقُلُوبِكُمْ وَقُلُوبِهِنَّ» دنبال طهارت اشخاص و طهارت جامعه است، اين معنا ندارد كه بگوييم شارع فرموده كنيزها به هر وضعى بخواهند بیرون بروند فساق آنها را مورد تعرض قرار بدهند اما حرائر اين كار را انجام ندهند اين اصلاً قابل قبول نيست ؛
ولى آنهايى كه اين شأن نزول را پذيرفتند متعلق يعرفن را خصوص حرائر قرار دادهاند. ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ يعنى جوانها بدانند اينها حرائر هستند فَلَا يُؤْذَيْنَ بعد اينها رااذيت نكنند، پس يك احتمال این است كه متعلق عبارت از حرائر باشد. آن وقت غير از اشكالاتى كه ما در جلسات قبل گفتيم؛ اشكال ديگر اين است كه اولاً در همان زمان آنطورى كه از تاريخ استفاده مىشود وضع لباس حره و امه طورى بوده كه قابل تشخيص بودند، اينطور هم نبوده كه در يك جمعى اينقدر افراد كثير باشد كه قابل تشخيص نباشند، هر خانهاى معلوم بوده كه كنيز و غلام اين خانه كيست؟
آن وقت نكته دوم اینکه آيا يك چنين دستور به اين مهمى را كه خداوند به پيامبر مىفرمايد به ازواجت بگو، به بناتت بگو، به نساء المؤمنين بگو که بنحو مطلق و عام بیان می کند،
و اصلا جمع مضاف افاده عموم مىكند، به همه اينها بگو، براى اينكه بخواهند بروند بيرون جوانها اذيتشان نكنند از جلباب استفاده كنند، مگر علائم ديگرى نبود؟ مگر راههاى ديگرى نبود يك چنين دستور مهمى را ما بگوييم فقط در دايره اين است كه وقتى از خانه مىروند بيرون، ازواج نبى كه قبلاً امر به «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» متوجه آنها بوده اگر ضرورتى بود مىرفتند آن هم با يك عدهاى مىرفتند نه تنها، بنات النبى هم همينطور، على اى حال اين معنا مبعدات بسيار فراوانى دارد.
از كلمات اهل سنت غالباً مىشود استفاده كرد كه آنها اصلاً فرق بين علت و حكمت قايل نيستند و آنچه كه ما و آن آثارى كه ما در فرق ميان علت و حكمت ملتزم هستیم آنها برايش ملتزم نيستند. و بحث اين است كه ما چطور شده كه در فقه يك چيزى را مىآييم بعنوان علت قرار مىدهيم و يك چيزى را بعنوان حكمت قرار مىدهيم و اين مطلب را يكى از بزرگان مشهد كه همين اواخر هم از دنيا رفت (خدا رحمت كند) از قول يكى از شاگردهاى مرحوم نائينى نقل مىكرد، كه مرحوم نائينى فرموده بوده كه مدتهاست حالا گاهى اوقات تعبير به سى سال هم در بعضى از نقلها شده است، كه سى سال است كه من دارم فكر مىكنم كه فارق اساسى ميان علت و حكمت چيست؟ از كجا بفهميم در اين آيه اين علت است در آن آيه آن حكمت است؟ اين يك بحث واقعاً بسيار مشكلى است اما ما در بعضى از بحثهاى فقهى و اصولى مان گاهى اوقات به این بحث اشاراتى داشتيم .
نكته ی كه در اينجا مىخواهم عرض كنم اين است که ما در لسان آيات و روايات يك سرى عناوين داريم، اين عناوين اصلاً از دائره علت يا از دائره حكمت خارج است، اين بعنوان يك فايده و بعنوان يك غايت است. مثلاً در وجوب صلاة خداوند مىفرمايد: ـ ان الصلات تَنْهَى عَنْ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ ـ وَلَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ- (عنکبوت آیه 45) اينها عنوان فائده و غايت است، گاهى اوقات بعضىها سؤال مىكنند چطور مىشود يك كسى نماز مىخواند اما اهل فساد هم هست ؛ نماز اگر با شرايطش، با مقدماتش با همه خصوصياتش درست واقع بشود قهراً اين فايده بر او مترتب است كه جلوى فحشاء و منكر را بگيرد، ما اگر نمازهاى مان متأسفان جلوى فحشاء و منكررا نگرفته براى اينكه درست نماز نمىخوانيم، درست شرايط و خصوصيات را رعايت نمىكنيم البته نمىخواهم بگويم يك كسى وسوسه داشته باشد الفاظ نماز را ده بار بگويد آخرش هم نمازش را قطع كند نه، واقعاً نمازى كه من اولش الى آخرش با حضور قلب باشد كه گاهى اوقات در يك آيه از سوره حمد از اول آيه تا آخر حضور قلب آدم داشته باشد قدرت ندارد، حالا تا چه برسد به همه نماز، على اى حال اينها عنوان فايده را دارد، بحث علت و بحث حكمت مىآيد در دائره ملاكات احكام، بين ملاك و بين فائده خيلى فرق وجود دارد، احكام البته ممكن است يك چيزى كه در دائره ملاك هست گاهى اوقات بعنوان فائده هم ذكر بشود اما ملاك يعنى آنى كه اين الزام را آورده چيست!
در باب نماز آنى كه ملاك وجوب نماز است چيست؟ آنى كه ملاك وجوب روزه است چيست؟ در غالب تعبديات ملاك را ما نمىتوانيم بفهميم، مىدانيم ملاك دارد يك ملاك لزومى دارد اما اين ملاك لزومى چيست؛ غالبش را ما نمىتوانيم بفهميم آنچه كه گاهى اوقات بعنوان شبه ملاك ذكر مىشود اين را ازش تعبير مىكنيم به حكمت، البته مىگويم اين بحث خيلى پيچيدهاى است در كلمات برخى ازبزرگان از اين فايده و غايت هم تعبير به حكمت هم مىشود.
ولى بالاخره آنچه كه براى فقيه مسلم است اين است اگر يك چيزى بخواهد حكم دائر مدار او باشد وجوداً و عدماً، حالا آدم اسمش را هرچه بخواهد بگذارد اسمش را علت بگذارد یا غير علت بگذارد اگر يك حكمى بخواهد دائر مدار يك عنوانى باشد و جوداً و عدماً آن عنوان بايد مربوط به ملاك باشد، نه تنها ملاك بلكه تمام الملاك هم بايد باشد، ببينيد! حالا مثلاً در باب خمر، ـ لا تشرب الخمر لانه مسكر ـ اگر بخواهيم فرض كنيم اين عنوان علت را دارد، گفتيم اسم خيلى براى ما مهم نيست مقصود از علت يعنى آنى كه حكم وجوداً و عدماً دائر مدار او هست، اگر باشد حكم هست اگر نباشد حكم نيست، آيا مىتوانيم بگوييم لانه مسكر اين است؟ چه قرينهاى ما مىتوانيم پيدا كنيم بر اينكه ـ لانه مسكر- ملاك است، و تمام الملاك است ! حالا اگر يك كسى مىداند اين خمر را بخورد براى او اسكار نمىآورد، بدن او يك خصوصياتى دارد به اين زودى او را مست نمىكند، آن وقت بگوييم براى او جايز است؟ نمىشود گفت.
لام تعليل، در همين ـ لا تشرب الخمر لانه مسكر ـ (ل) كه نمىتواند براى ما ظهور بياورد؛ اين قدر مواردى داريم كه لام تعليل آمده ما مىدانيم فايده يك واجبى است، شما سؤال نفرموديد كه آقا فرق بين فائده و ملاك چيست؟ ملاك عنوانى است كه قبل از تحققش در عالم خارج مورد نظر شارع است، فائده يك امرى است كه مترتب وجود اين شىء در عالم خارج مىشود اما ملاك آنى است كه شارع اول مىآيد او را در نظر مىگيرد، مىخواهد فائده برايش مترتب بشود يا نشود اين ملاك است، نماز حالا اگر تمام مسلمانها هم بگويند آقا نمازى كه ما مىخوانيم ناهى از فحشاء و منكر نيست، اما ملاك وجوبىاش محفوظ است ملاك لزومىاش محفوظ است فائده ممكن است مترتب بشود ممكن است نشود، هر نمازى از هر كسى صادر بشود ملاك وجوبىاش را دارد، هر روزهاى از هر كسى صادر بشود ملاك وجوبىاش را دارد حالا مىخواهد اين روزه موجب تقواى او لعلكم تتقون باشد يا نباشد.
سؤال ما از بعضى از بزرگان اين است اگر كسى قايل شد در دوران امر بين حكمت و علت ما بايد بگوييم ظهور در علت دارد، بگوييم اين ظهور را از كجا آورديد شما؟ اين ظهور از كجا آمده است؟ يك امر عقلايى است درست، ما وقتى به عقلا مراجعه مىكنيم اصلاً عقلا چه بسا خيلى بين علت و فائده نمىآيند تفكيك بكنند و در بين عقلا چنين چيزى نيست كه مثل يك اصالة الظهورى كه در كشف مرادات جديه متكلم عقلا دارند بگويند ظهور كلام در عليت است اين اولا، كه ما كبرى را اصلاً قبول نداريم.
ثانياً اين ادعا را ما داريم آقايان اين را دنبال بكنند و ببينند كه اين مسموع و قابل قبول است يانه!
به نظر ما اكثر عناوينى كه به ظاهر تعليلى در قرآن آمده است يا در روايات آمده اين علل الشرايع را برداريد ببينيد اكثر اينها از قبيل حكمت و فائده است يعنى اگر صد جمله ما در قرآن و در روايات پيدا بكنيم كه درش يك لسان تعليلى دارد اما قرائن زيادى داريم كه مقصود عليت نيست، عليت به حسب اصطلاح اصولى ببينيد باز تعليلى لغوى است همه اينها علت است. گاهى اوقات شما علل الشرايع را كه باز كنيد سائل از امام سؤال مىكند ما هو علت كذا؟ اما آن علتى كه آنجا آمده است علت لغوى مراد است اين علتى كه الان ما دنبالش هستيم و گفتيم يعنى ملاك علت اصطلاحى است. غالب تعابير ازش استفاده مىشود حكمت يا فائده .
ادعاى ما اين است يك جملهى (البته مىگويم متأسفانه اين در فقه و اصول خيلى كم مورد بحث واقع شده است) اما خود ما هم در چند سال گذشته تقريباً روى همين مشى مىكرديم كه در دوران بين علت و حكمت ظهور در عليت دارد. اين را ما هم از نظر كبروى با آن مخالف هستيم مىگوييم ظهور منشأى ندارد، اينجا شما در ساير موارد ظهورات يك اصل عقلائى داريد يك چيزى داريد اينجا منشأى نداريد، اين اولاً. ثانياً وقتى ما مراجعه مىكنيم به دأب شارع اين نتيجه را بدست مىآوريم شارع در مقام بيان علت اصطلاحى اصولى نيست، غالب موارد دارد حكمت را بيان مىكند، يا دارد فائده را بيان مىكند . آياتى را كه من الان اشاره مىكنم ـ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ـ (بقره آیه 183) معروف است صيام براى تقوى است، بگوييم حالا اگر كسى بگويد آقا من روزه گرفتنم موجب تقوا نمىشود، بگوييم وجوبش برداشته مىشود؟ نه، ولى لعلكم تتقون فائدهاش است اگر كسى روزه را با شرايطش بگيرد اين نتيجه را دارد ـ وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ـ (سوره بقره آیه 179) ببينيد قصاص ملاكش چيست؟
اصلاً ممكن است ملاك اصلى قصاص كه حالا در بعضى از عبارت فقهاء تشفى است، كسى زده بچهاش را كشتهاند قتل عمد هم انجام داده است اين هيچ راهى براى تشفى ندارد جز اينكه خودش قصاص بكند، تشفى يك امرى است مربوط به حقوق الناس، اينها مىرود داخل در ملاكات اما آنجا در اين آيه فرمود لعلكم تتقون پس معلوم مىشود ملاك نيست، اين فائدهاش است ـ وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ـ (سوره بقره آیه 189) در خانهها كه مىخواهيد برويد از پنجره و از ديوار وارد نشويد؛ مىفرمايد لعلكم تفلحون، فائدهاش اين است كه به رستگارى مىرسيد، اينها علت نيست ـ لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ – (آل عمران 130) در بعضى از روايات ربا داريم كه ربا ظلم است، اصلاً شايد استفاده كنيم ملاكش اين است، انسان اگر يك سر سوزن، یک ريالى از كسى ربا بگيرد ربا ظلم است بين اين كه يك ريال و يا يك ميليون بگيرد از جهت اصل ظلم بودن فرقى نمىكند ملاكش ظلم است، اما در اينجا فرموده لعلكم تفلحون. ـ وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ – (انعام 152) و همينطور همين آيه شريفه كه مربوط به مجموعه خود روحانيت است ـ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ـ (توبه 122) اين لعلهم يحذرون حالا آيا اگر يك كسى مىداند برود در روستاى خودش و بيان احكام هم بكند هيچ كس گوش نمىدهد او اينجا باز وظيفه ارشاد جاهل را ندارد؟ چرا ! مىخواهند گوش بكنند یا گوش نكنند، ولى لعلهم يحذرون اينها فائده است،
حالا گاهى تعبير به فائده بشود و گاهى تعبير به حكمت بشود. پس ما مىخواهيم ادعا كنيم كه غالب مواردى كه در قرآن و سنت آمده است در مقام بيان ذكر علت اصطلاحى اصولى كه علت اصولى همان ملاك است همانى است كه اگر باشد حكم هست اگر نباشد حكم نيست. اگر اينطور شد پس اصلاً ما مىگوييم آقا عادت شارع بر اين است كه علت اصولى را نمىخواهد ذكر بكند، مىخواهد فوائدش را ذكر بكند و لذا گاهى اوقات مىبينيم در يك مورد مثلاً فرض كنيد راجع به صلاة می فرماید : ـ الصلاة قربان كل تقى ـ الصلاة معراج المؤمن ـ در هر جاى يك فائدهاش را ذكر كرده است ملاك درش تعدد پيدا نمىکند اگر گفتيم يك چيزى تمام الملاك است اين متعدد نمىشود اما فوائد متعدد مىشود، يك چيزى ممكن است ده فائده داشته باشد حالا اين توضيحاتى كه عرض كرديم عمده بحث ما اين است اين- ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ - از برخى كلمات استفاده مىشود كه اين علت است، اين ملاك است و اگر در يك جا زنها بدانند بدون حجاب بروند كسى آنها را اذيت نمىكند ديگر جلباب پوشيدن براى شان واجب نيست اين ادعا در مورد اين آيه شده است!
به نظر ما اين ادعا بسيار ادعاى سخيفى است و باطلى است و با اين مقدماتى كه عرض كردم آقايان قاعدتاً روشن مىشود برايشان منتها چند نكته ديگر در خود اينجا وجود دارد كه روز شنبه توضيح بيشترى مىدهم انشاء اللّه.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
آن وقت نكته دوم اینکه آيا يك چنين دستور به اين مهمى را كه خداوند به پيامبر مىفرمايد به ازواجت بگو، به بناتت بگو، به نساء المؤمنين بگو که بنحو مطلق و عام بیان می کند،
و اصلا جمع مضاف افاده عموم مىكند، به همه اينها بگو، براى اينكه بخواهند بروند بيرون جوانها اذيتشان نكنند از جلباب استفاده كنند، مگر علائم ديگرى نبود؟ مگر راههاى ديگرى نبود يك چنين دستور مهمى را ما بگوييم فقط در دايره اين است كه وقتى از خانه مىروند بيرون، ازواج نبى كه قبلاً امر به «وَقَرْنَ فِي بُيُوتِكُنَّ» متوجه آنها بوده اگر ضرورتى بود مىرفتند آن هم با يك عدهاى مىرفتند نه تنها، بنات النبى هم همينطور، على اى حال اين معنا مبعدات بسيار فراوانى دارد.
مختار حضرت استاد
اما نظری را كه ما اختيار كرديم و ابو حيان (صاحب تفسير بحر المحيط) نیز به آن قائل شده است و صاحب آيات الاحكام صابونى هم آن رااختيار كرده و گفته : «و ما اختاره ابو حيان هو الذى نختاره» همين را ما اختيار مىكنيم اين است که «ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ» يعنى اگر زن از جلباب استفاده بكند اين شناخته مىشود به «انهن اهل العفاف و العفة اهل الحجاب و العفاف» اگر انسان بخواهد زن را بفهمد كه اهل عفاف است راهش همين است، در زمان ما همينطور است تا قيامت هم همينطور است؛ ملاك براى اين كه انسان بفهمد يك زنى مقيد است، اهل عفاف است، اهل حجاب است و آدم متدين است این است كه از جلباب استفاده بكند، زنى كه خودش را رها مىكند مىآيد بيرون يا با يك وضع ناقصى مىآيد بيرون او را ديگر بعنوان اهل عفاف نمىشناسند، بيان مىكند «اى يعرفن لتسترهن بالعفة فلا يتعرض لهن لان المرأة اذا كانت فى غاية التستر لم يقدم عليها ـ اگر زن در نهايت تستر باشد اصلاً كسى كارى به او ندارد و اقدامى بر او نمىشود ـ بخلاف المتبرجه فانها مطموع فيها ـ در مورد متبرج دیگران طمع دارند، و يك امر عادى است كه متبرجه مورد طمع ديگران قرار مىگيرد، حالا ببينيد! چون گفتيم نساء المؤمنين از باب جمع مضاف عموميت دارد، همه زنها را شامل مىشود، اختصاص به اماء و حرائر ندارد اين قرينه مىشود كه ما اين «يعرفن» را بمعناى يعرفن من اهل العفاف قرار بدهيم. و مرحوم آقاى مطهرى (رض) هم در كتاب (مسئله حجاب) همين معنا را اختيار كرده و پذيرفتهاند.«ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ» عنوان حکمت را دارد یا علت؟
حالا نكته بسيار مهم اين است که آيا اين «ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ» عنوان علت را دارد؟ كه علت بر حسب اصطلاح اصولى آنى است كه حكم دائر مدار اوست، اگر باشد حكم هست اگر نباشد حكم نيست. واگر علت است آيا اين يك علت موقتى بوده! يعنى بگوييم بلى وجوب جلباب براى اين بوده كه اينها مورد اذيت واقع مىشدند، هر زمانى هم كه اين ايذاء و اذيت از بين رفت اين وجوب جلباب هم مىرود كنار! و در بعضى از نوشتهها به اين معنا تصريح شده است، اين علت موقت است و اگر يك علتى موقت شد حكم معلق هم موقت مىشود، وقتى علت زمانش سپرى شد حكم موقت هم از بين مىرود. كه حالا باز توضيح مىدهيم اينها را آيا اين علت است؟ اگر علت است دو احتمال درش است، علت دائمى است يا علت موقت است؟ يا اينكه نه، اساساً اين حكمت است، حكمت يعنى اين كه از نبودش نبود لازم نمىآيد، اگر يك زمانى هم اين نبود مثل آنچه كه در باب عده بيان مىكنند، كه مسئله عدم اختلاط ميا يك حكمت براى لزوم اعتداد و عده است حكمت است. حالا اگر يك مردى ده سال است زنش را نديده اما طلاق داد باز عده واجب است؟ از باب اينكه عدم اختلاط مياه علت حكم نيست عنوان حكمت را دارد.فرق بین علت و حکمت
حالا در خود اصول مع الاسف اين بحث ميان علت و حكمت خيلى تنقيح نشده است، اساساً ما به چه وجهى بگوييم كه دو چيز داريم يكى علت است و يكى حكمت!از كلمات اهل سنت غالباً مىشود استفاده كرد كه آنها اصلاً فرق بين علت و حكمت قايل نيستند و آنچه كه ما و آن آثارى كه ما در فرق ميان علت و حكمت ملتزم هستیم آنها برايش ملتزم نيستند. و بحث اين است كه ما چطور شده كه در فقه يك چيزى را مىآييم بعنوان علت قرار مىدهيم و يك چيزى را بعنوان حكمت قرار مىدهيم و اين مطلب را يكى از بزرگان مشهد كه همين اواخر هم از دنيا رفت (خدا رحمت كند) از قول يكى از شاگردهاى مرحوم نائينى نقل مىكرد، كه مرحوم نائينى فرموده بوده كه مدتهاست حالا گاهى اوقات تعبير به سى سال هم در بعضى از نقلها شده است، كه سى سال است كه من دارم فكر مىكنم كه فارق اساسى ميان علت و حكمت چيست؟ از كجا بفهميم در اين آيه اين علت است در آن آيه آن حكمت است؟ اين يك بحث واقعاً بسيار مشكلى است اما ما در بعضى از بحثهاى فقهى و اصولى مان گاهى اوقات به این بحث اشاراتى داشتيم .
نكته ی كه در اينجا مىخواهم عرض كنم اين است که ما در لسان آيات و روايات يك سرى عناوين داريم، اين عناوين اصلاً از دائره علت يا از دائره حكمت خارج است، اين بعنوان يك فايده و بعنوان يك غايت است. مثلاً در وجوب صلاة خداوند مىفرمايد: ـ ان الصلات تَنْهَى عَنْ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْكَرِ ـ وَلَذِكْرُ اللهِ أَكْبَرُ- (عنکبوت آیه 45) اينها عنوان فائده و غايت است، گاهى اوقات بعضىها سؤال مىكنند چطور مىشود يك كسى نماز مىخواند اما اهل فساد هم هست ؛ نماز اگر با شرايطش، با مقدماتش با همه خصوصياتش درست واقع بشود قهراً اين فايده بر او مترتب است كه جلوى فحشاء و منكر را بگيرد، ما اگر نمازهاى مان متأسفان جلوى فحشاء و منكررا نگرفته براى اينكه درست نماز نمىخوانيم، درست شرايط و خصوصيات را رعايت نمىكنيم البته نمىخواهم بگويم يك كسى وسوسه داشته باشد الفاظ نماز را ده بار بگويد آخرش هم نمازش را قطع كند نه، واقعاً نمازى كه من اولش الى آخرش با حضور قلب باشد كه گاهى اوقات در يك آيه از سوره حمد از اول آيه تا آخر حضور قلب آدم داشته باشد قدرت ندارد، حالا تا چه برسد به همه نماز، على اى حال اينها عنوان فايده را دارد، بحث علت و بحث حكمت مىآيد در دائره ملاكات احكام، بين ملاك و بين فائده خيلى فرق وجود دارد، احكام البته ممكن است يك چيزى كه در دائره ملاك هست گاهى اوقات بعنوان فائده هم ذكر بشود اما ملاك يعنى آنى كه اين الزام را آورده چيست!
در باب نماز آنى كه ملاك وجوب نماز است چيست؟ آنى كه ملاك وجوب روزه است چيست؟ در غالب تعبديات ملاك را ما نمىتوانيم بفهميم، مىدانيم ملاك دارد يك ملاك لزومى دارد اما اين ملاك لزومى چيست؛ غالبش را ما نمىتوانيم بفهميم آنچه كه گاهى اوقات بعنوان شبه ملاك ذكر مىشود اين را ازش تعبير مىكنيم به حكمت، البته مىگويم اين بحث خيلى پيچيدهاى است در كلمات برخى ازبزرگان از اين فايده و غايت هم تعبير به حكمت هم مىشود.
ولى بالاخره آنچه كه براى فقيه مسلم است اين است اگر يك چيزى بخواهد حكم دائر مدار او باشد وجوداً و عدماً، حالا آدم اسمش را هرچه بخواهد بگذارد اسمش را علت بگذارد یا غير علت بگذارد اگر يك حكمى بخواهد دائر مدار يك عنوانى باشد و جوداً و عدماً آن عنوان بايد مربوط به ملاك باشد، نه تنها ملاك بلكه تمام الملاك هم بايد باشد، ببينيد! حالا مثلاً در باب خمر، ـ لا تشرب الخمر لانه مسكر ـ اگر بخواهيم فرض كنيم اين عنوان علت را دارد، گفتيم اسم خيلى براى ما مهم نيست مقصود از علت يعنى آنى كه حكم وجوداً و عدماً دائر مدار او هست، اگر باشد حكم هست اگر نباشد حكم نيست، آيا مىتوانيم بگوييم لانه مسكر اين است؟ چه قرينهاى ما مىتوانيم پيدا كنيم بر اينكه ـ لانه مسكر- ملاك است، و تمام الملاك است ! حالا اگر يك كسى مىداند اين خمر را بخورد براى او اسكار نمىآورد، بدن او يك خصوصياتى دارد به اين زودى او را مست نمىكند، آن وقت بگوييم براى او جايز است؟ نمىشود گفت.
منشا ظهور درعلت یاحکمت چیست؟
از اينجا من مىخواهم اين نكته را عرض بكنم گاهى اوقات در ذهن بعضى از بزرگان ممكن است خطور بكند اذا شككنا در اين كه يك تعبيرى عنوان علت را دارد يا عنوان حكمت بگوييم ظهور در عليت دارد، بگوييم ظهور اولىاش در علت است، اين در كلمات برخى از فقهاء هم آمده است در مواردى كه نمىدانيم اين علت است يا حكمت بگوييم ظهور در عليت دارد. اشكال ما اين است كه اين منشأ ظهور چيست؟لام تعليل، در همين ـ لا تشرب الخمر لانه مسكر ـ (ل) كه نمىتواند براى ما ظهور بياورد؛ اين قدر مواردى داريم كه لام تعليل آمده ما مىدانيم فايده يك واجبى است، شما سؤال نفرموديد كه آقا فرق بين فائده و ملاك چيست؟ ملاك عنوانى است كه قبل از تحققش در عالم خارج مورد نظر شارع است، فائده يك امرى است كه مترتب وجود اين شىء در عالم خارج مىشود اما ملاك آنى است كه شارع اول مىآيد او را در نظر مىگيرد، مىخواهد فائده برايش مترتب بشود يا نشود اين ملاك است، نماز حالا اگر تمام مسلمانها هم بگويند آقا نمازى كه ما مىخوانيم ناهى از فحشاء و منكر نيست، اما ملاك وجوبىاش محفوظ است ملاك لزومىاش محفوظ است فائده ممكن است مترتب بشود ممكن است نشود، هر نمازى از هر كسى صادر بشود ملاك وجوبىاش را دارد، هر روزهاى از هر كسى صادر بشود ملاك وجوبىاش را دارد حالا مىخواهد اين روزه موجب تقواى او لعلكم تتقون باشد يا نباشد.
سؤال ما از بعضى از بزرگان اين است اگر كسى قايل شد در دوران امر بين حكمت و علت ما بايد بگوييم ظهور در علت دارد، بگوييم اين ظهور را از كجا آورديد شما؟ اين ظهور از كجا آمده است؟ يك امر عقلايى است درست، ما وقتى به عقلا مراجعه مىكنيم اصلاً عقلا چه بسا خيلى بين علت و فائده نمىآيند تفكيك بكنند و در بين عقلا چنين چيزى نيست كه مثل يك اصالة الظهورى كه در كشف مرادات جديه متكلم عقلا دارند بگويند ظهور كلام در عليت است اين اولا، كه ما كبرى را اصلاً قبول نداريم.
ثانياً اين ادعا را ما داريم آقايان اين را دنبال بكنند و ببينند كه اين مسموع و قابل قبول است يانه!
به نظر ما اكثر عناوينى كه به ظاهر تعليلى در قرآن آمده است يا در روايات آمده اين علل الشرايع را برداريد ببينيد اكثر اينها از قبيل حكمت و فائده است يعنى اگر صد جمله ما در قرآن و در روايات پيدا بكنيم كه درش يك لسان تعليلى دارد اما قرائن زيادى داريم كه مقصود عليت نيست، عليت به حسب اصطلاح اصولى ببينيد باز تعليلى لغوى است همه اينها علت است. گاهى اوقات شما علل الشرايع را كه باز كنيد سائل از امام سؤال مىكند ما هو علت كذا؟ اما آن علتى كه آنجا آمده است علت لغوى مراد است اين علتى كه الان ما دنبالش هستيم و گفتيم يعنى ملاك علت اصطلاحى است. غالب تعابير ازش استفاده مىشود حكمت يا فائده .
ادعاى ما اين است يك جملهى (البته مىگويم متأسفانه اين در فقه و اصول خيلى كم مورد بحث واقع شده است) اما خود ما هم در چند سال گذشته تقريباً روى همين مشى مىكرديم كه در دوران بين علت و حكمت ظهور در عليت دارد. اين را ما هم از نظر كبروى با آن مخالف هستيم مىگوييم ظهور منشأى ندارد، اينجا شما در ساير موارد ظهورات يك اصل عقلائى داريد يك چيزى داريد اينجا منشأى نداريد، اين اولاً. ثانياً وقتى ما مراجعه مىكنيم به دأب شارع اين نتيجه را بدست مىآوريم شارع در مقام بيان علت اصطلاحى اصولى نيست، غالب موارد دارد حكمت را بيان مىكند، يا دارد فائده را بيان مىكند . آياتى را كه من الان اشاره مىكنم ـ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيَامُ كَمَا كُتِبَ عَلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ـ (بقره آیه 183) معروف است صيام براى تقوى است، بگوييم حالا اگر كسى بگويد آقا من روزه گرفتنم موجب تقوا نمىشود، بگوييم وجوبش برداشته مىشود؟ نه، ولى لعلكم تتقون فائدهاش است اگر كسى روزه را با شرايطش بگيرد اين نتيجه را دارد ـ وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَيَاةٌ يَا أُوْلِي الْأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ ـ (سوره بقره آیه 179) ببينيد قصاص ملاكش چيست؟
اصلاً ممكن است ملاك اصلى قصاص كه حالا در بعضى از عبارت فقهاء تشفى است، كسى زده بچهاش را كشتهاند قتل عمد هم انجام داده است اين هيچ راهى براى تشفى ندارد جز اينكه خودش قصاص بكند، تشفى يك امرى است مربوط به حقوق الناس، اينها مىرود داخل در ملاكات اما آنجا در اين آيه فرمود لعلكم تتقون پس معلوم مىشود ملاك نيست، اين فائدهاش است ـ وَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ أَبْوَابِهَا وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ ـ (سوره بقره آیه 189) در خانهها كه مىخواهيد برويد از پنجره و از ديوار وارد نشويد؛ مىفرمايد لعلكم تفلحون، فائدهاش اين است كه به رستگارى مىرسيد، اينها علت نيست ـ لَا تَأْكُلُوا الرِّبَا أَضْعَافاً مُضَاعَفَةً وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ – (آل عمران 130) در بعضى از روايات ربا داريم كه ربا ظلم است، اصلاً شايد استفاده كنيم ملاكش اين است، انسان اگر يك سر سوزن، یک ريالى از كسى ربا بگيرد ربا ظلم است بين اين كه يك ريال و يا يك ميليون بگيرد از جهت اصل ظلم بودن فرقى نمىكند ملاكش ظلم است، اما در اينجا فرموده لعلكم تفلحون. ـ وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ – (انعام 152) و همينطور همين آيه شريفه كه مربوط به مجموعه خود روحانيت است ـ وَلِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ـ (توبه 122) اين لعلهم يحذرون حالا آيا اگر يك كسى مىداند برود در روستاى خودش و بيان احكام هم بكند هيچ كس گوش نمىدهد او اينجا باز وظيفه ارشاد جاهل را ندارد؟ چرا ! مىخواهند گوش بكنند یا گوش نكنند، ولى لعلهم يحذرون اينها فائده است،
حالا گاهى تعبير به فائده بشود و گاهى تعبير به حكمت بشود. پس ما مىخواهيم ادعا كنيم كه غالب مواردى كه در قرآن و سنت آمده است در مقام بيان ذكر علت اصطلاحى اصولى كه علت اصولى همان ملاك است همانى است كه اگر باشد حكم هست اگر نباشد حكم نيست. اگر اينطور شد پس اصلاً ما مىگوييم آقا عادت شارع بر اين است كه علت اصولى را نمىخواهد ذكر بكند، مىخواهد فوائدش را ذكر بكند و لذا گاهى اوقات مىبينيم در يك مورد مثلاً فرض كنيد راجع به صلاة می فرماید : ـ الصلاة قربان كل تقى ـ الصلاة معراج المؤمن ـ در هر جاى يك فائدهاش را ذكر كرده است ملاك درش تعدد پيدا نمىکند اگر گفتيم يك چيزى تمام الملاك است اين متعدد نمىشود اما فوائد متعدد مىشود، يك چيزى ممكن است ده فائده داشته باشد حالا اين توضيحاتى كه عرض كرديم عمده بحث ما اين است اين- ذَلِكَ أَدْنَى أَنْ يُعْرَفْنَ فَلَا يُؤْذَيْنَ - از برخى كلمات استفاده مىشود كه اين علت است، اين ملاك است و اگر در يك جا زنها بدانند بدون حجاب بروند كسى آنها را اذيت نمىكند ديگر جلباب پوشيدن براى شان واجب نيست اين ادعا در مورد اين آيه شده است!
به نظر ما اين ادعا بسيار ادعاى سخيفى است و باطلى است و با اين مقدماتى كه عرض كردم آقايان قاعدتاً روشن مىشود برايشان منتها چند نكته ديگر در خود اينجا وجود دارد كه روز شنبه توضيح بيشترى مىدهم انشاء اللّه.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین.
نظری ثبت نشده است .