موضوع: حجاب
تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۱/۲۶
شماره جلسه : ۲۴
چکیده درس
-
بررسی صحیحه فضیل درمسئله وجه وکفین
دیگر جلسات
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بررسی روایت سوم
یکی از روایاتی که راجع به مسئله وجه وکفین است صحیحه فضیل است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) عَنِ الذِّرَاعَيْنِ مِنَ الْمَرْأَةِ؛ هُمَا مِنَ الزِّينَةِ الَّتِي قَالَ اللهُ: «وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّا لِبُعُولَتِهِنَّ». قَالَ: نَعَمْ، وَمَا دُونَ الْخِمَارِ مِنَ الزِّينَةِ وَمَا دُونَ السِّوَارَيْنِ.[1]
فضيل ازامام صادق سؤال مىكند كه اين آيه شريفهى «و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن» (اگر در ذهن شريف تان باشد بالاخره ما زينت دوم را گفتيم مراد زينت باطنه است) فضيل سؤال مىكند كه آيا ذراعين از همين مصاديق زينت در اين آيه شريفه محسوب مىشوند يا اين كه ذراعين عنوان اين زينت را ندارد! دقت بفرماييد كه سؤال از چيست؟ سؤال از ذراعين است یعنی از مرفق به پايين تا مچ. حال سؤال می کند آيا اين از اين زينت و از مصاديق اين زينت در اين آيه شريفه است يانه؟
حضرت مىفرمايند :«نعم» و بعد مىفرمايند: «و ما دون الخمار من الزينة» خمار آن است كه بر سر براى پوشاندن مو مىپوشانند و دور گردن هم مىافتد. «ما دون الخمار» يعنى آنچه كه زير چانه است، گردن و پايينتر از گردن باشد، اين از زينت است و از همين زينت در آيه شريفه است. بعد مىفرمايند: «و ما دون السوارين» النگو هم عنوان زينت را دارد. حالا آيا ما دون سوارين از سوار به پايين يعنى به طرف اصابع هست يا به طرف مرفق «و ما دون السوارين من الزينة».
ديگرانی كه به اين روايت استدلال كردهاند بر اینکه (وجه و كفين ابدايش اشكال ندارد) بيانشان اين است: مىگويند «ما دون الخمار» يعنى از زير خمار به پايين، خمار موى سر را مىپوشاند اما وجه مكشوف است ما دونش يعنى از زير ذقن و چانه به پايين را مىفرمايد بايد پوشيده بشود پس خود وجه پوشاندنش واجب نيست. «و ما دون السوارين» را معنا مىكنند «السوار بطرف مرفق» كه خود ذراع مىشود و ما فوقش عبارت از كفين مىشود. و در نتيجه با اين بيان مىگويند از روايت استفاده مىشود.
استدلال اينهايى كه مىگويند اين روايت فضيل دلالت دارد بر جواز ابداى وجه و كفين اين است : ما دون الخمار را مىگويند شامل وجه نمىشود، از زير ذقن به پايين شامل مىشود. ما دون السوارين از سوار به بعد عنوان ما دون را دارد اما خود كف مىشود ما فوق السوارين در نتيجه ابدايش جايز است.
اما آن قسمتى كه ابدايش جايز است ملازمه دارد با اين قرائنى در آيات و روايات وجود دارد بر اين كه رجل هم مىتواند به آن نظر كند. اما عمده مطلب دوم ايشان است؛ مىفرمايند: اولاً چرا شما ما دون الخمار را از زير ذقن به پايين معنا مىكنيد! ما دون اتفاقاً وجه را هم شامل مىشود، ما دون الخمار وجه را شامل مىشود، ما دون السوار هم كفين است، ما دون السوار عبارت از كفين است ، از بالا به پايين آنجای که النگو قرار مىگيرد كف مىشود ما دون سوار.
لذا مىفرمايد به نظر ما اصلاً اين روايت درست در نقطه مقابل كسانى است كه مىخواهند از روايت براى جواز نظر به وجه و كفين استفاده بكنند؛ از روايت استفاده مىشود وجه و كفين حرمت الابداء دارد و سترش و اجب است.
سوال سائل اين است: «عن الذراعين من المرأة» سؤال از ذراع است، آيا اين از مصاديق آن زينتى است كه فقط براى دوازده گروه مىتواند ابداء بكند؟ امام مىفرمايد: «نعم ». بگوييم امام با همين« نعم » جواب داد تمام شد، با همين نعم يعنى «الذراعين من الزينة التى لا يجوز ابدائها الا لبعولتهن او ...» و در «ما دون الخمار من الزينة و ما دون السوارين»، امام دو مصداق ديگرش را دارد بيان مىكند، مىخواهد بفرمايد علاوه بر اين كه ذراعين از زينت باطنه است، ما دون الخمار هم از زينت باطنه است، ما دون السوار هم از زينت است ، در نتيجه هم كفين و هم وجه همه اينها مىشود از زينت.
اگر كسى از طرف مرحوم آقاى خوئى در مقابل اشكال ما ( که اگر ما دون السوارين را به كفين بگوييم پس امام جواب سائل را نداده است) جواب اين است كه جواب سائل راكه داده هيچ؛ فرموده «نعم» دو مورد ديگر هم اضافه فرموده است.
يك مورد ما دون الخمار من الزينه ، يكى هم ما دون السوارين را هم امام اضافه فرموده است. اگر اين جواب در مقابل آن اشکال ما داده بشود آیا اين اشكال بطور كلى بر طرف مىشود؟ ما نكتهاى كه اینجا داريم اين است كه «ما دون الخمار» اصلا ربطى به « ذراعين» ندارد؛ روشن است خمار در قسمت سر وگردن است اصلاً ربطى به ذراعين ندارد. ما دون السوارين را آيا بگوييم اصلاً بطور كلى يك نكتهى اضافه را امام دارد بيان مىكند؛ ما دون السوارين يعنى همين كف دست، كفين و ا صلاً جواب آن ذراعين را با همان« نعم» امام بيان فرموده است.
چون ما باشيم به حسب اولى اين «و ما دون الخمار من الزينة و ما دون السوارين» تفصيل براى نعم است؛ اين عبارت و اين جواب ظهور در اين دارد. « و ما دون الخمار و ما دون السوارين» تفصيل است، نعم اجمالش است اين تفصيلش است.
منتها امام در تفصيل يك مصداق ديگر هم گفتند كه ربطى به سؤال سائل ندارد مصداق دیگر است باید مرتبط با سؤال سائل باشد و اگر باید مرتبط با سؤال سائل باشد آنجا باید بگوییم ما دون .
خلاصهاش را عرض مىكنم اگر ما بخواهيم بگوييم كه اين« نعم» فقط جواب سؤال سائل است كه لازمهى فرمايش مرحوم آقاى خوئى اين است كه اين «نعم » اين جواب سؤال سائل است تمام شد و آن دو، دو مصداق ديگر براى زينت است.
اگر همين مقدار بگوييم حق با مرحوم آقاى خوئى است؛ ولى اين بر خلاف ظاهر روايت است.
ظاهر روايت اين است كه امام اول بنحو اجمال فرمودهاند، بعد دارند تفصيل مسئله را بيان مىكنند.
تفصيل اين است كه «ما دون الخمار من الزينة» و ما دون الخمار از ذقن ميگيرد تا انگشتان پا را، و ما دون السوارين آن هم من الزينة كه اين قسمت دوم كاملاً منطبق بر سؤال سائل است، آن وقت بگوييم ما دون يعنى چه؟ بگوييم دست شروعش از اینجاست (اصابع) اگر شروع دست از اینجا (اصابع) شد مىشود ما فوق سوارين، و ما دونش مىشود ذراع. بنابراين ديگر اين فرمايش ايشان فرمايش واردى نيست.
نكته ديگر اين است كه طبق بيان مرحوم آقای خوئی كه «مادون الخمار» مىشود زينت و وجه را ايشان جزء ما دون قرار داده است، وجه ما دون بعض خمار است نه مادون تمام الخمار، تمام الخمار ما دونش از زير ذقن شروع مىشود، اين مقدار كه خمار بسته مىشود وجه مىشود ما دون جزئى از خمار نه تمام الخمار، ظاهر روايت هم اين است ما دون تمام الخمار بايد باشد.
پس در نتيجه همانطورى كه مرحوم نراقى در مستند، صاحب حدائق و شيخ انصارى (اعلى الله مقامه الشريف) به اين صحيحه فضيل كه سندش هم سند معتبرى است تمسك كردهاند براى ابداء وجه و كفين در زن به نظر ما اين استدلال استدلال تمامى است و اين بيان و معناى كه مرحوم آقاى خوئى فرمودهاند قابل مناقشه است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا يَحِلُّ لِلرَّجُلِ أَنْ يَرَى مِنَ الْمَرْأَةِ إِذَا لَمْ يَكُنْ مَحْرَماً قَالَ الْوَجْهُ وَ الْكَفَّانِ وَ الْقَدَمَانِ.
در این روایت راوی می پرسد: اگر ز نى محرم نيست، چه مقدار از او را انسان مىتواند ببيند؟ زنى كه اجنبيه است.
يادتان باشد آن روايتى كه بحثش مفصل بود ديروز كه «ما يصلح ان ينظر اليه من المرأة التى لا تحل له»، ما گفتيم ظهور در اجنبيه دارد، مرحوم آقاى خوئى فرمودند «من المرأة التى يحرم نكاحها» اين روايت باز قرينه خوبى براى ماست. يعنى اصلاً معلوم مىشود سؤال از اين است، زن اجنبيه را به چه قسمتى از او مىشود نگاه كرد، «قال: الوجه و الكفان و القدمان» وجه، كفان و قدمان پا.
اين روايت دلالتش بسيار خوب است و خود مرحوم آقاى خوئى هم دلالت اين روايت را پذيرفتهاند؛ اما اشكالى كه در اين روايت وجود دارد اين است كه مرسله است.
این روایت از عمرو بن شمر، از امام باقر از جابر بن عبدالله انصارى است که می گوید: حضرت خارج شدند من هم در خدمت شان بودم، مىخواستند بروند حضرت زهرا را ببينند. جابر مىگويد كه ديدم وجه حضرت زهرا زرد شده است «كأنه بطن جرادة» يك شكم كاملاً خالى. جراده يعنى آنى كه ديگر خالى محض محض را برايش مىگويند. عرب به ملخ، جراده می گوید « لانه يجرد الارض من ما فيها» اگر ملخ حمله كند به يك زراعتى تمامش را از بين مىبرد و جزء عذابهاى الهى است كه خدا مىفرمايد طوفان و جراد را براى اينها بعنوان عذاب نازل كرديم. ملخ را برايش مىگويند جراد براى اينكه هرچه هست مىخورد و از بين مىبرد.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: چرا وجه شما زرد است؟ «قالت يا رسول الله الجوع» فرمود: بخاطر گرسنگى. «فقال رسول الله اللهم مشبع الجوعه و دافع الضيعة اشبع فاطمه بنت محمد (ص)» حضرت دعا كردند كه آن خداى كه سير كننده گرسنگان هست و بر طرف كننده سختىها هستی، فاطمه بنت محمد را سير بنما. «قال جابر: فو الله لنظرت الى الدم ينحدر من قصاصها حتى عاد وجهها احمر». جابر مىگويد: نگاه كردم بعد از دعاى پيامبر ديدم كه «من قصاصها» یعنی از محل رویش مو و پيشانى ایشان مثل اينكه خون دارد در رگها جارى مىشود و چهره طبيعى شد. «فما جاعت بعد ذلك اليوم» بعد از آن روز هم ديگر حضرت زهرا هيچ گرسنه نشد.
راوى اين روايت البته ضعيف است، چرا که نجاشی، عمرو بن شمر را تضعيف كرده و نجاشى در رواياتى كه ازجابر نقل مىشود مىگويد افرادى كه از جابر نقل كردهاند بعضىها هستند كه روايت را اضافه كردهاند، يكى از افرادى كه نقل مىكند همين شخص است.
اگر اين واقعه بوده باشد كه حضرت زهرا وجهشان مكشوف بوده براى جابر كه جابر نسبتى هم نداشته با حضرت، آن وقت معنايش اين است كه هم خود حضرت زهرا، معصومه است و هم اقرار النبى بوده در حضور پيامبر، پس معلوم مىشود ابداء الوجه اشكالى ندارد.
خصوصاً اين كه اين را ضميمه بكنيم چون در حال جوع شديد بوده ديگر حالت طبيعى براى انسان كه رعايت بكند حتى تمام مستحبات را هم مثلاً شايد نباشد.
پس اولا روايت از جهت سند ضعيف است.
ثانیا از نظر دلالت اين است كه واقعاً با آن قضاياى ديگرى كه راجع به حضرت نقل مىشود ، با آن قضاياى كه خود پيامبر گاهى اوقات ابن كواء كور مىآمد در خانه پيامبر ميمونه يا عايشه نشسته بودند و مىخواستند بنشينند، پيامبر امر مىكرد كه برويد آنها اعتراض مىكردند كه ابن كواء كور هست مىفرمود كه: اگر او شما را نمىبيند شما كه او را مىبينيد.
خلاصه این روایت با این روایات اصلاً سازگارى ندارد كه بگوييم جابر با پيامبر رفتند حضرت زهرا هم به اين وضع بوده چنين چيزى صحيح نيست.
و اشكال سوم اين است كه اين كه نوشته «فما جاعت بعد ذلك اليوم» اين يك مطلبى است كه هيچ كجا نقل نشده است؛ اگر يك چنين معجزهاى از پیامبر بود كه با اين دعا حضرت زهرا براى هميشه از جوع نجات پيدا كردند اين بايد بعداً نقل مىشد چنين چيزى بعنوان معجزه پيامبر نقل مىشد اما چنين چيزى نقل نشده است.
[1] ـ وسائل الشيعة، ج20، ص: 200 ح1 م25425.
[2] ـ و حيث إنّ الوجه مما لا يستره الخمار، و الكف فوق السوار لا دونه، فتدلّ الصحيحة على جواز إبدائهما.
و فيه: ما تقدم من أنّ جواز الإبداء لا يلازم جواز النظر إليه، فلا تدلّ هذه الصحيحة على جوازه.
على أن الصحيحة في الحرمة أظهر من الجواز، فإنّ الظاهر أنّ المراد ب «ما دون الخمار» هو ما يعمّ الوجه أيضاً لأنّه مما يكون على الرأس، فيكون الوجه مما هو دونه لا محالة، و لا مبرر لملاحظة الخمار من أسفله أعني ما يكون على الذقن كي يقال: إنّ ما دونه هو الرقبة خاصة، بل ما دونه الوجه فما دون.
كما أنّ الظاهر بل الواضح أنّ المراد ب «ما دون السوارين» هو ما يكون دونهما إلى أطراف الأصابع. و حمل ذلك على الفاصلة اليسيرة بينهما و بين الكفّ، بحيث يكون لكفّ خارجاً من قوله (عليه السلام) «و ما دون السوارين» لا يخلو من تعسف.
إذن فالرواية تدل على أنّ الذراعين و ما دونهما إلى أطراف الأصابع و الخمار و ما دونه مطلقاً من الزينة المحرم إبداؤها، فلا يبقى وجه للاستدلال بها على جواز النظر إلى الوجه و الكفين. (موسوعة الإمام الخوئي، ج32، ص: 43)
[3] ـ وسائل الشيعة، ج20، ص: 215 ح3 م25463.
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عِدَّةٍ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) عَنِ الذِّرَاعَيْنِ مِنَ الْمَرْأَةِ؛ هُمَا مِنَ الزِّينَةِ الَّتِي قَالَ اللهُ: «وَ لا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلّا لِبُعُولَتِهِنَّ». قَالَ: نَعَمْ، وَمَا دُونَ الْخِمَارِ مِنَ الزِّينَةِ وَمَا دُونَ السِّوَارَيْنِ.[1]
فضيل ازامام صادق سؤال مىكند كه اين آيه شريفهى «و لا يبدين زينتهن الا لبعولتهن» (اگر در ذهن شريف تان باشد بالاخره ما زينت دوم را گفتيم مراد زينت باطنه است) فضيل سؤال مىكند كه آيا ذراعين از همين مصاديق زينت در اين آيه شريفه محسوب مىشوند يا اين كه ذراعين عنوان اين زينت را ندارد! دقت بفرماييد كه سؤال از چيست؟ سؤال از ذراعين است یعنی از مرفق به پايين تا مچ. حال سؤال می کند آيا اين از اين زينت و از مصاديق اين زينت در اين آيه شريفه است يانه؟
حضرت مىفرمايند :«نعم» و بعد مىفرمايند: «و ما دون الخمار من الزينة» خمار آن است كه بر سر براى پوشاندن مو مىپوشانند و دور گردن هم مىافتد. «ما دون الخمار» يعنى آنچه كه زير چانه است، گردن و پايينتر از گردن باشد، اين از زينت است و از همين زينت در آيه شريفه است. بعد مىفرمايند: «و ما دون السوارين» النگو هم عنوان زينت را دارد. حالا آيا ما دون سوارين از سوار به پايين يعنى به طرف اصابع هست يا به طرف مرفق «و ما دون السوارين من الزينة».
ديگرانی كه به اين روايت استدلال كردهاند بر اینکه (وجه و كفين ابدايش اشكال ندارد) بيانشان اين است: مىگويند «ما دون الخمار» يعنى از زير خمار به پايين، خمار موى سر را مىپوشاند اما وجه مكشوف است ما دونش يعنى از زير ذقن و چانه به پايين را مىفرمايد بايد پوشيده بشود پس خود وجه پوشاندنش واجب نيست. «و ما دون السوارين» را معنا مىكنند «السوار بطرف مرفق» كه خود ذراع مىشود و ما فوقش عبارت از كفين مىشود. و در نتيجه با اين بيان مىگويند از روايت استفاده مىشود.
استدلال اينهايى كه مىگويند اين روايت فضيل دلالت دارد بر جواز ابداى وجه و كفين اين است : ما دون الخمار را مىگويند شامل وجه نمىشود، از زير ذقن به پايين شامل مىشود. ما دون السوارين از سوار به بعد عنوان ما دون را دارد اما خود كف مىشود ما فوق السوارين در نتيجه ابدايش جايز است.
بيان مرحوم محقق خوئى (قدس سره)
مرحوم محقق خوئى (قدس سره) مىفرمايند[2]: اولاً اگر ما بپذيريم معناى روايت اين است اما جواز الابداء ملازمهى با جواز النظر ندارد و همه بحث ما اين است كه آيا رجل اجنبى مىتواند به وجه و كفين نظر بكند يانه؟ حالا اگر گفتيم ابدايش جايز است براى زن اين ملازمه ندارد با جواز النظر. اين فرمايش ايشان را ما گفتيم ولو اين كه به نحو كلى درست است بين جواز الابداء و جواز النظر ملازمه نيست، اما در خصوص اين مورد با قرائن مقاليهى كه هم در آيات و هم در روايات وجود دارد اين ملازمه وجود دارد؛ يعنى اگر مىگويند زن كدام قسمتش را مىتواند ابداء بكند معنايش اين است كه مرد مىتواند آن قسمت راببيند، چون قسمتهاى ديگر را نه جايز است ابداء بكند و نه جايز است مرد او را ببيند.اما آن قسمتى كه ابدايش جايز است ملازمه دارد با اين قرائنى در آيات و روايات وجود دارد بر اين كه رجل هم مىتواند به آن نظر كند. اما عمده مطلب دوم ايشان است؛ مىفرمايند: اولاً چرا شما ما دون الخمار را از زير ذقن به پايين معنا مىكنيد! ما دون اتفاقاً وجه را هم شامل مىشود، ما دون الخمار وجه را شامل مىشود، ما دون السوار هم كفين است، ما دون السوار عبارت از كفين است ، از بالا به پايين آنجای که النگو قرار مىگيرد كف مىشود ما دون سوار.
لذا مىفرمايد به نظر ما اصلاً اين روايت درست در نقطه مقابل كسانى است كه مىخواهند از روايت براى جواز نظر به وجه و كفين استفاده بكنند؛ از روايت استفاده مىشود وجه و كفين حرمت الابداء دارد و سترش و اجب است.
مناقشه حضرت استاد بر فرمایش مرحوم محقق خوئی (ره)
مناقشه ی كه الان مىخواهيم بر فرمايش آقاى خوئى داشته باشيم اين است، سائل سؤالش از ذراع است اگر ما بياييم ما دون السوارين را به كف دست معنا بكنيم نتيجهاش اين است كه پس امام راجع به ذراعين حرفى نزده است؛ پس نتيجهاش اين مىشود امام راجع به ذراعين جوابى ندادهاند.سوال سائل اين است: «عن الذراعين من المرأة» سؤال از ذراع است، آيا اين از مصاديق آن زينتى است كه فقط براى دوازده گروه مىتواند ابداء بكند؟ امام مىفرمايد: «نعم ». بگوييم امام با همين« نعم » جواب داد تمام شد، با همين نعم يعنى «الذراعين من الزينة التى لا يجوز ابدائها الا لبعولتهن او ...» و در «ما دون الخمار من الزينة و ما دون السوارين»، امام دو مصداق ديگرش را دارد بيان مىكند، مىخواهد بفرمايد علاوه بر اين كه ذراعين از زينت باطنه است، ما دون الخمار هم از زينت باطنه است، ما دون السوار هم از زينت است ، در نتيجه هم كفين و هم وجه همه اينها مىشود از زينت.
اگر كسى از طرف مرحوم آقاى خوئى در مقابل اشكال ما ( که اگر ما دون السوارين را به كفين بگوييم پس امام جواب سائل را نداده است) جواب اين است كه جواب سائل راكه داده هيچ؛ فرموده «نعم» دو مورد ديگر هم اضافه فرموده است.
يك مورد ما دون الخمار من الزينه ، يكى هم ما دون السوارين را هم امام اضافه فرموده است. اگر اين جواب در مقابل آن اشکال ما داده بشود آیا اين اشكال بطور كلى بر طرف مىشود؟ ما نكتهاى كه اینجا داريم اين است كه «ما دون الخمار» اصلا ربطى به « ذراعين» ندارد؛ روشن است خمار در قسمت سر وگردن است اصلاً ربطى به ذراعين ندارد. ما دون السوارين را آيا بگوييم اصلاً بطور كلى يك نكتهى اضافه را امام دارد بيان مىكند؛ ما دون السوارين يعنى همين كف دست، كفين و ا صلاً جواب آن ذراعين را با همان« نعم» امام بيان فرموده است.
چون ما باشيم به حسب اولى اين «و ما دون الخمار من الزينة و ما دون السوارين» تفصيل براى نعم است؛ اين عبارت و اين جواب ظهور در اين دارد. « و ما دون الخمار و ما دون السوارين» تفصيل است، نعم اجمالش است اين تفصيلش است.
منتها امام در تفصيل يك مصداق ديگر هم گفتند كه ربطى به سؤال سائل ندارد مصداق دیگر است باید مرتبط با سؤال سائل باشد و اگر باید مرتبط با سؤال سائل باشد آنجا باید بگوییم ما دون .
خلاصهاش را عرض مىكنم اگر ما بخواهيم بگوييم كه اين« نعم» فقط جواب سؤال سائل است كه لازمهى فرمايش مرحوم آقاى خوئى اين است كه اين «نعم » اين جواب سؤال سائل است تمام شد و آن دو، دو مصداق ديگر براى زينت است.
اگر همين مقدار بگوييم حق با مرحوم آقاى خوئى است؛ ولى اين بر خلاف ظاهر روايت است.
ظاهر روايت اين است كه امام اول بنحو اجمال فرمودهاند، بعد دارند تفصيل مسئله را بيان مىكنند.
تفصيل اين است كه «ما دون الخمار من الزينة» و ما دون الخمار از ذقن ميگيرد تا انگشتان پا را، و ما دون السوارين آن هم من الزينة كه اين قسمت دوم كاملاً منطبق بر سؤال سائل است، آن وقت بگوييم ما دون يعنى چه؟ بگوييم دست شروعش از اینجاست (اصابع) اگر شروع دست از اینجا (اصابع) شد مىشود ما فوق سوارين، و ما دونش مىشود ذراع. بنابراين ديگر اين فرمايش ايشان فرمايش واردى نيست.
نكته ديگر اين است كه طبق بيان مرحوم آقای خوئی كه «مادون الخمار» مىشود زينت و وجه را ايشان جزء ما دون قرار داده است، وجه ما دون بعض خمار است نه مادون تمام الخمار، تمام الخمار ما دونش از زير ذقن شروع مىشود، اين مقدار كه خمار بسته مىشود وجه مىشود ما دون جزئى از خمار نه تمام الخمار، ظاهر روايت هم اين است ما دون تمام الخمار بايد باشد.
پس در نتيجه همانطورى كه مرحوم نراقى در مستند، صاحب حدائق و شيخ انصارى (اعلى الله مقامه الشريف) به اين صحيحه فضيل كه سندش هم سند معتبرى است تمسك كردهاند براى ابداء وجه و كفين در زن به نظر ما اين استدلال استدلال تمامى است و اين بيان و معناى كه مرحوم آقاى خوئى فرمودهاند قابل مناقشه است.
بیان نکته ی اجتهادی
فهم روايات خيلى مهم است و فقه الحديث روايات، آقايان! يكى از نكاتى كه در فقاهت بسيار مهم است فقه الحديث در روايات است يعنى واقعاً آن قدرت فقهى اين است كه انسان بتواند واقعا روايات را كاملاً با تمام جزئياتش دقيق اما در دائره فهم عرف معنا بكند. و اين روايت مؤيد آن عرض ما شد كه «و لا يبدين زينتهن الا ما ظهر منها» بعد دارد «ولا يبدين زينتهن الا لبعولتهن» گفتيم ما باشيم و آيه آن قسمت اول فقط زينت ظاهره را مىگيرد، قسمت دوم فقط مربوط به زينت باطنه است. و سائل هم اينجا دارد سؤال از زينت باطنه مىكند منتها زنها چون معمولاً ذراعينشان پيداست مىخواهد بپرسد آيا اين هم جزء زينت باطنه هست يا جزء زينت باطنه نيست.بررسی روایت چهارمروایت چهارم روایت مروک بن عبید است.
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مَرْوَكِ بْنِ عُبَيْدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ (علیه السلام) قَالَ: قُلْتُ لَهُ: مَا يَحِلُّ لِلرَّجُلِ أَنْ يَرَى مِنَ الْمَرْأَةِ إِذَا لَمْ يَكُنْ مَحْرَماً قَالَ الْوَجْهُ وَ الْكَفَّانِ وَ الْقَدَمَانِ.
در این روایت راوی می پرسد: اگر ز نى محرم نيست، چه مقدار از او را انسان مىتواند ببيند؟ زنى كه اجنبيه است.
يادتان باشد آن روايتى كه بحثش مفصل بود ديروز كه «ما يصلح ان ينظر اليه من المرأة التى لا تحل له»، ما گفتيم ظهور در اجنبيه دارد، مرحوم آقاى خوئى فرمودند «من المرأة التى يحرم نكاحها» اين روايت باز قرينه خوبى براى ماست. يعنى اصلاً معلوم مىشود سؤال از اين است، زن اجنبيه را به چه قسمتى از او مىشود نگاه كرد، «قال: الوجه و الكفان و القدمان» وجه، كفان و قدمان پا.
اين روايت دلالتش بسيار خوب است و خود مرحوم آقاى خوئى هم دلالت اين روايت را پذيرفتهاند؛ اما اشكالى كه در اين روايت وجود دارد اين است كه مرسله است.
روایت پنجم
وَ عَنْهُمْ عَنْ أَحْمَدَ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ مُعَاوِيَةَ بْنِ شُرَيْحٍ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (علیه السلام) عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللهِ الْأَنْصَارِيِّ قَالَ: خَرَجَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه وآله) يُرِيدُ فَاطِمَةَ وَ أَنَا مَعَهُ. فَلَمَّا انْتَهَيْنَا إِلَى الْبَابِ وَضَعَ يَدَهُ عَلَيْهِ فَدَفَعَهُ ثُمَّ قَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكُمْ. فَقَالَتْ فَاطِمَةُ (علیها السلام): وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: أَدْخُلُ؟ قَالَتِ: ادْخُلْ يَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: أَدْخُلُ أَنَا وَ مَنْ مَعِي؟ قَالَتْ لَيْسَ عَلَيَّ قِنَاعٌ. فَقَالَ يَا فَاطِمَةُ خُذِي فَضْلَ مِلْحَفَتِكِ فَقَنِّعِي بِهِ رَأْسَكِ. فَفَعَلَتْ. ثُمَّ قَالَ: السَّلَامُ عَلَيْكِ. فَقَالَتْ: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ يَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: أَدْخُلُ؟ قَالَتْ: نَعَمْ يَا رَسُولَ اللهِ. قَالَ: أَنَا وَ مَنْ مَعِي؟ قَالَتْ: وَ مَنْ مَعَكَ؟ قَالَ: جَابِرٌ. فَدَخَلَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه وآله) وَ دَخَلْتُ وَ إِذَا وَجْهُ فَاطِمَةَ (علیها السلام) أَصْفَرُ كَأَنَّهُ بَطْنُ جَرَادَةٍ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه وآله) مَا لِي أَرَى وَجْهَكِ أَصْفَرَ؟ قَالَتْ: يَا رَسُولَ اللهِ الْجُوعُ. فَقَالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه وآله): اللَّهُمَّ مُشْبِعَ الْجَوْعَةِ وَ دَافِعَ الضَّيْعَةِ أَشْبِعْ فَاطِمَةَ بِنْتَ مُحَمَّدٍ. قَالَ جَابِرٌ: فَوَ اللهِ لَنَظَرْتُ إِلَى الدَّمِ يَتَحَدَّرُ مِنْ قُصَاصِهَا حَتَّى عَادَ وَجْهُهَا أَحْمَرَ فَمَا جَاعَتْ بَعْدَ ذَلِكَ الْيَوْمِ.[3]این روایت از عمرو بن شمر، از امام باقر از جابر بن عبدالله انصارى است که می گوید: حضرت خارج شدند من هم در خدمت شان بودم، مىخواستند بروند حضرت زهرا را ببينند. جابر مىگويد كه ديدم وجه حضرت زهرا زرد شده است «كأنه بطن جرادة» يك شكم كاملاً خالى. جراده يعنى آنى كه ديگر خالى محض محض را برايش مىگويند. عرب به ملخ، جراده می گوید « لانه يجرد الارض من ما فيها» اگر ملخ حمله كند به يك زراعتى تمامش را از بين مىبرد و جزء عذابهاى الهى است كه خدا مىفرمايد طوفان و جراد را براى اينها بعنوان عذاب نازل كرديم. ملخ را برايش مىگويند جراد براى اينكه هرچه هست مىخورد و از بين مىبرد.
پیامبر (صلی الله علیه وآله) فرمود: چرا وجه شما زرد است؟ «قالت يا رسول الله الجوع» فرمود: بخاطر گرسنگى. «فقال رسول الله اللهم مشبع الجوعه و دافع الضيعة اشبع فاطمه بنت محمد (ص)» حضرت دعا كردند كه آن خداى كه سير كننده گرسنگان هست و بر طرف كننده سختىها هستی، فاطمه بنت محمد را سير بنما. «قال جابر: فو الله لنظرت الى الدم ينحدر من قصاصها حتى عاد وجهها احمر». جابر مىگويد: نگاه كردم بعد از دعاى پيامبر ديدم كه «من قصاصها» یعنی از محل رویش مو و پيشانى ایشان مثل اينكه خون دارد در رگها جارى مىشود و چهره طبيعى شد. «فما جاعت بعد ذلك اليوم» بعد از آن روز هم ديگر حضرت زهرا هيچ گرسنه نشد.
راوى اين روايت البته ضعيف است، چرا که نجاشی، عمرو بن شمر را تضعيف كرده و نجاشى در رواياتى كه ازجابر نقل مىشود مىگويد افرادى كه از جابر نقل كردهاند بعضىها هستند كه روايت را اضافه كردهاند، يكى از افرادى كه نقل مىكند همين شخص است.
اگر اين واقعه بوده باشد كه حضرت زهرا وجهشان مكشوف بوده براى جابر كه جابر نسبتى هم نداشته با حضرت، آن وقت معنايش اين است كه هم خود حضرت زهرا، معصومه است و هم اقرار النبى بوده در حضور پيامبر، پس معلوم مىشود ابداء الوجه اشكالى ندارد.
خصوصاً اين كه اين را ضميمه بكنيم چون در حال جوع شديد بوده ديگر حالت طبيعى براى انسان كه رعايت بكند حتى تمام مستحبات را هم مثلاً شايد نباشد.
پس اولا روايت از جهت سند ضعيف است.
ثانیا از نظر دلالت اين است كه واقعاً با آن قضاياى ديگرى كه راجع به حضرت نقل مىشود ، با آن قضاياى كه خود پيامبر گاهى اوقات ابن كواء كور مىآمد در خانه پيامبر ميمونه يا عايشه نشسته بودند و مىخواستند بنشينند، پيامبر امر مىكرد كه برويد آنها اعتراض مىكردند كه ابن كواء كور هست مىفرمود كه: اگر او شما را نمىبيند شما كه او را مىبينيد.
خلاصه این روایت با این روایات اصلاً سازگارى ندارد كه بگوييم جابر با پيامبر رفتند حضرت زهرا هم به اين وضع بوده چنين چيزى صحيح نيست.
و اشكال سوم اين است كه اين كه نوشته «فما جاعت بعد ذلك اليوم» اين يك مطلبى است كه هيچ كجا نقل نشده است؛ اگر يك چنين معجزهاى از پیامبر بود كه با اين دعا حضرت زهرا براى هميشه از جوع نجات پيدا كردند اين بايد بعداً نقل مىشد چنين چيزى بعنوان معجزه پيامبر نقل مىشد اما چنين چيزى نقل نشده است.
وصلی الله علی محمد و آله الطاهرین
[1] ـ وسائل الشيعة، ج20، ص: 200 ح1 م25425.
[2] ـ و حيث إنّ الوجه مما لا يستره الخمار، و الكف فوق السوار لا دونه، فتدلّ الصحيحة على جواز إبدائهما.
و فيه: ما تقدم من أنّ جواز الإبداء لا يلازم جواز النظر إليه، فلا تدلّ هذه الصحيحة على جوازه.
على أن الصحيحة في الحرمة أظهر من الجواز، فإنّ الظاهر أنّ المراد ب «ما دون الخمار» هو ما يعمّ الوجه أيضاً لأنّه مما يكون على الرأس، فيكون الوجه مما هو دونه لا محالة، و لا مبرر لملاحظة الخمار من أسفله أعني ما يكون على الذقن كي يقال: إنّ ما دونه هو الرقبة خاصة، بل ما دونه الوجه فما دون.
كما أنّ الظاهر بل الواضح أنّ المراد ب «ما دون السوارين» هو ما يكون دونهما إلى أطراف الأصابع. و حمل ذلك على الفاصلة اليسيرة بينهما و بين الكفّ، بحيث يكون لكفّ خارجاً من قوله (عليه السلام) «و ما دون السوارين» لا يخلو من تعسف.
إذن فالرواية تدل على أنّ الذراعين و ما دونهما إلى أطراف الأصابع و الخمار و ما دونه مطلقاً من الزينة المحرم إبداؤها، فلا يبقى وجه للاستدلال بها على جواز النظر إلى الوجه و الكفين. (موسوعة الإمام الخوئي، ج32، ص: 43)
[3] ـ وسائل الشيعة، ج20، ص: 215 ح3 م25463.
نظری ثبت نشده است .