موضوع: کتاب الحج (بحث استطاعت)
تاریخ جلسه : ۱۳۹۷/۷/۲۱
شماره جلسه : ۱۲
-
خلاصه بحث گذشته
-
راههای جمع میان دو طائفه از روایات
-
1. راه اول
-
اشکال والد معظَّم(قدس سره) بر محقق خویی(قدس سره)
-
ارزیابی اشکال والد معظَّم(قدس سره)
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه بحث گذشته
بحث در این است كه آیا راحله كه یكی از شرایط استطاعت است مطلقا شرط است یعنی هر چند كسی تمكن از پیاده رفتن به حج هم دارد، اما باید راحله داشته باشد (یا خود راحله و یا قیمت آن را) یا این که راحله مطلقا شرط نیست، بلکه راحله شرط است برای كسی كه قادر بر مشی نیست، اما كسی كه قادر بر مشی است راحله برای او شرطیت ندارد؟گفته شد در اینجا دو طایفه از روایات وجود دارد که چهار روایت از طایفه اول و چهار روایت نیز از طایفه دوم خوانده شده. در طایفه اول عمدتاً سائل به عنوان تفسیر آیه شریفه «من استطاع الیه سبیلاً» از امام(علیه السلام) سؤال کرده و به حضرت عرض میكند: مقصود خدای تبارك و تعالی چیست؟ حضرت میفرماید: «مَنْ كَانَ صَحِیحاً فِی بَدَنِهِ مُخَلًّى سَرْبُهُ لَهُ زَادٌ وَ رَاحِلَةٌ»[1]، كه شاهد ما همین که امام(علیه السلام) در تفسیر آیه میفرماید: «له زاد و راحله». بنابراین محور طایفه اول داشتن زاد و راحله است.
اما در طائفه دوم محور این است كه «إن عرض علیه الحج»؛ اگر بر كسی حج عرضه شد حق استحیا ندارد هر چند بر روی حمار معیوب باید به حج برود، یا در بعضی روایات آمده: «إِنَّ حَجَّةَ الْإِسْلَامِ وَاجِبَةٌ عَلَى مَنْ أَطَاقَ الْمَشْی مِنَ الْمُسْلِمِینَ»[2]، مفاد طایفه دوم این بود كه هر کس که قدرت مشی به حج را دارد، حج بر او واجب است و در نتیجه راحله برای او شرط نیست.
راههای جمع میان دو طائفه از روایات
1. راه اول
تنها روایتی که برای استدلال در طائفه دوم باقی میماند، صحیحه معاویة بن عمار است که ایشان در صحیحه معاویة بن عمار نیز از حیث دلالت خدشه كردند به این بیان که چون «اطاقَ» از باب افعال است (یعنی «طاقَ» به باب افعال رفته و شده «اطاق یطیق اطاقة») و به معنای «بذل نهایة القدرة» است، باز هیچ فقیهی طبق این روایت فتوا نداده است؛ چرا که حرجی میشود.
بنابراین، طبق روش اجتهادی مرحوم خوئی در اینجا اصلاً معارض نداریم و تنها طائفه اول باقی میماند. ایشان در ادامه میفرماید: بر فرض پذیرش صحیحه معاویة بن عمار (و کنار گذاشتن دو اشکال بر این صحیحه) و این که بگوییم روایت ظهور دارد در این كه «من یقدر علی المشی یجب علیه الحج»، لیکن این روایت ظاهر در آن است كه راحله شرط نیست، اما روایات طایفه اول (که در آنها راحله شرط شده) اظهر در شرطیت راحله است (البته ایشان تعبیر به نصّ نمیکند وگرنه مجال این بود که بگوید نصّ است) و در اینجا تعارض بین ظاهر و اظهر میشود و باید ظاهر اخذ شود و در نتیجه باید بگوئیم در استطاعت راحله معتبر است هر چند قادر بر پیادهروی باشد.
بیان اظهریت این است كه در صحیحه معاویة بن عمار حضرت میفرماید: کسی که قادر بر مشی است چنین شخصی مستطیع است، اما روایت طائفه اول میگوید: «له زادٌ و راحله» و خصوصیت كیفیت رفتنِ به حج را میگوید که باید با راحله باشد و دلالت طائفه اول بر شرطیت راحله از دلالت صحیحه معاویة بن عمار بر عدم شرطیت راحله اظهر است.
بنابراین محقق خویی(قدس سره) میفرماید: بر فرض که بپذیریم روایت معاویة بن عمار ظهور در عدم اعتبار راحله دارد (یعنی عبارت: «من اطاق المشی» به معنای «لم یعتبر فی الاستطاعه الراحله»)، شکی نیست در این که روایاتی كه میگوید راحله معتبر است تصریح به شرطیت راحله میكند و این بدین معناست که روایت معاویة بن عمار ظهور دارد در این كه راحله معتبر نیست، اما روایت طایفه اول تصریح دارد به این كه راحله معتبر است و كالنص است.
در نتیجه دست از ظهور صحیحه معاویه بن عمار برمیداریم و نتیجه آن است که زاد و راحله مطلقا معتبر است حتی برای کسی که توانایی پیادهروی را داشته باشد و با همین قید «الزاد و الراحله» عبارت «من استطاع» در آیه شریفه تقیید میخورد.[4]
چون عرفیت دارد و قرینه عرفی است، یعنی نص قرینة علی التصرف بالظاهر، اظهر هم قرینة علی التصرف بالظاهر.
اشکال والد معظَّم(قدس سره) بر محقق خویی(قدس سره)
به بیان دیگر طایفه اول میگوید: باید زاد و راحله داشته باشد مطلقا؛ یعنی «سواء كان قادراً علی المشی أو لم یكن قادراً»، طایفه دوم میگوید: «إن كان قادراً علی المشی فلا یعتبر الراحله»، پس این مقید است و در فرض قدرت بر مشی راحله معتبر نیست.[5]
ارزیابی اشکال والد معظَّم(قدس سره)
اما آنچه مرحوم والد ما فرموده (که روایات طایفه اول اطلاق دارد)، ایشان متعلق را روی مشی برده است؛ یعنی اگر این طایفه را از حیث مشی در نظر بگیریم، طایفه اول میگوید: راحله مطلقا معتبر است «سواءٌ كان قادراً علی المشی ام لم یكن قادراً علی المشی»، طایفه دوم میگوید: «إن كان قادراً علی المشی فلا یعتبر الراحله»، پس این مقید شد، نسبت بین این دو اطلاق و تقیید است و با این بیان، حق با مرحوم والد ما میشود، لیکن باید دید که کدام یک از دو استظهار درست است که در اینجا خود شما باید استظهار عرفی كنید.
مفهوم این عبارت که اگر كسی قدرت بر مشی دارد حج واجب است، آن است كه اگر كسی قدرت بر مشی ندارد حج بر او واجب نیست و میخواهیم نتیجه بگیریم كه شاید نسبت عام و خاص من وجه بشود؛ زیرا طایفه اول میگوید: «إن كان له راحله» حج بر او واجب است مطلقا؛ چه قدرت بر مشی داشته باشد و چه نداشته باشد، طایفه دوم میگوید اگر قدرت بر مشی معتبر است؛ چه راحله باشد و چه نباشد. در نتیجه نسبت این دو میشود نسبت عام و خاص من وجه. ماده افتراق از یک طرف آن است كه راحله باشد و قدرت بر مشی نداشته باشد و ماده افتراق طرف دیگر این است كه قدرت بر مشی دارد و راحله ندارد و ماده اجتماع جایی است که راحله هست و قدرت بر مشی نیز وجود دارد.
در نسبت عام و خاص مطلق هر مقیدی اظهر از مطلق است، اما در اینجا نسبت نسبت عام و خاص من وجه است و به همین جهت اشکالی که مرحوم والد ما بر محقق خویی(قدس سره) وارد دانسته از سه جهت وارد نیست:
1. محقق خوئی(قدس سره) درباره متعلق این ظهورها میگوید طایفه اول ظهور در اعتبار راحله دارد و طایفه دوم ظهور در نفی راحله دارد، منتهی طایفه اول ظهورش قویتر است، اما متعلقی كه میگیرد راحله است، بر خلاف مرحوم والد ما که متعلق را مشی گرفته و میفرماید روایات طائفه اول میگوید چه قدرت بر مشی باشد و چه نباشد، طایفه دوم میگوید اگر قدرت بر مشی دارد واجب است، پس طایفه دوم مقید میشود از طایفه اول.
2. پاسخ دوم این است که نسبت در اینجا نسبت عام و خاص مطلق نیست، بلکه عام و خاص من وجه است.
به همین جهت در اینجا وقتی نسبت عام و خاص من وجه است، نمیتوان گفت که این طایفه را ترجیح دهیم نه آن طایفه را؛ زیرا بحث اظهر و ظاهر، مطلق و مقید، در جایی است كه نسبت عام و خاص مطلق باشد، اما اگر عام و خاص من وجه شد نمیتوان سخنی از این راه به میان آورد.
3. پاسخ سومی که میتوان از اشکال والد معظَّم(قدس سره) داد آن است که بر فرض هم بپذیریم که در اینجا نسبت عام و خاص مطلق مطرح است (یعنی بگوئیم نسبت بین طایفه اول و دوم عام و خاص مطلق است)، لیکن اینجا از مواردی است كه مقید بتواند تقیید بزند؛ زیرا در ما نحن فیه خصوصیتی وجود دارد كه این خصوصیت مانع از این است كه مقید بتواند مطلق را تقیید بزند و آن این که گاه دلیلی میگوید: «اعتق رقبةً» و بعد در دلیل دیگر میگوید: «لا تعتق رقبة كافرة»، در اینجا میگوئیم این دلیل دوم دلیل اول را تقیید میزند، تمام شد، اما ما نحن فیه اینگونه نیست.
[1] ـ «وَ عَنْهُ عَنْ أَبِیهِ عَنِ ابْنِ أَبِی عُمَیرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ یحْیى الْخَثْعَمِی قَالَ: سَأَلَ حَفْصٌ الْكُنَاسِی أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) وَ أَنَا عِنْدَهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبِیلًا مَا یعْنِی بِذَلِكَ قَالَ مَنْ كَانَ صَحِیحاً فِی بَدَنِهِ مُخَلًّى سَرْبُهُ لَهُ زَادٌ وَ رَاحِلَةٌ فَهُوَ مِمَّنْ یسْتَطِیعُ الْحَجَّ أَوْ قَالَ مِمَّنْ كَانَ لَهُ مَالٌ فَقَالَ لَهُ حَفْصٌ الْكُنَاسِی فَإِذَا كَانَ صَحِیحاً فِی بَدَنِهِ مُخَلًّى فِی سَرْبِهِ لَهُ زَادٌ وَ رَاحِلَةٌ فَلَمْ یحُجَّ فَهُوَ مِمَّنْ یسْتَطِیعُ الْحَجَّ قَالَ نَعَمْ.» الكافی 4- 267- 2؛ وسائل الشیعة، ج11، ص34، ح14170- 4.
[2] ـ «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنْ فَضَالَةَ بْنِ أَیوبَ عَنْ مُعَاوِیةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) عَنْ رَجُلٍ عَلَیهِ دَینٌ أَ عَلَیهِ أَنْ یحُجَّ قَالَ نَعَمْ إِنَّ حَجَّةَ الْإِسْلَامِ وَاجِبَةٌ عَلَى مَنْ أَطَاقَ الْمَشْی مِنَ الْمُسْلِمِینَ وَ لَقَدْ كَانَ مَنْ حَجَّ مَعَ النَّبِی(صلی الله علیه وآله) مُشَاةً وَ لَقَدْ مَرَّ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه وآله) بِكُرَاعِ الْغَمِیمِ فَشَكَوْا إِلَیهِ الْجَهْدَ وَ الْعَنَاءَ فَقَالَ شُدُّوا أُزُرَكُمْ وَ اسْتَبْطِنُوا فَفَعَلُوا ذَلِكَ فَذَهَبَ عَنْهُمْ.» التهذیب 5- 11- 27، و الاستبصار 2- 140- 458، و الفقیه 2- 295- 2503؛ وسائل الشیعة؛ ج11، ص: 43، ح14195- 1.
[3] ـ «وَ عَنْهُ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِی عَنْ أَبِی بَصِیرٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام) قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلّهِ عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیهِ سَبِیلًا قَالَ یخْرُجُ وَ یمْشِی إِنْ لَمْ یكُنْ عِنْدَهُ قُلْتُ لَا یقْدِرُ عَلَى الْمَشْی قَالَ یمْشِی وَ یرْكَبُ قُلْتُ لَا یقْدِرُ عَلَى ذَلِكَ أَعْنِی الْمَشْی قَالَ یخْدُمُ الْقَوْمَ وَ یخْرُجُ مَعَهُمْ.» التهذیب 5- 10- 26، و الاستبصار 2- 140- 457؛ وسائل الشیعة؛ ج11، ص: 43، ح14196- 2.
[4] ـ «و بعبارة اخرى: الصحیحة فی مقام بیان وجوب الحجّ على كل من كان قادراً على المشی، و كان متمكناً منه فی بلده فی مقابل المریض الذی لا یتمكن من المشی، فالروایة أجنبیة عمن یطیق المشی و یتمكّن منه بجهد و مشقة. و أمّا الذین حجّوا مع النبی(صلی الله علیه وآله) فلم یعلم أن حجهم كان حجّة الإسلام، و یحتمل كون حجّهم حجّا ندبیاً، و إن فرض أوّل سنتهم، فإنّ الحجّ یستحبّ للمتسكع، و لم یكن مسقطاً عن حجّة الإسلام، و أما ذكر الإمام (علیه السلام) هذه القضیة فلیس للاستشهاد، و إنما نقلها لمناسبة ما. و بالجملة: لو سلمنا ظهور هذه الروایة فی عدم اعتبار الراحلة فلا ریب أن ظهورها لیس بأقوى من ظهور تلك الروایات المتقدمة الدالة على اعتبار الراحلة، بل تلك الروایات أظهر، فنرفع الید عن ظهور هذه الصحیحة لأجل أظهریة تلك الروایات. فتحصل: أن المستفاد من الروایات اعتبار الزاد و الراحلة مطلقاً حتى فی حق القادر على المشی، و بها نقید الآیة الشریفة، و تحمل الآیة على ما فی الروایات، و لا سیما أن الروایات واردة فی تفسیر الاستطاعة المذكورة فی الآیة، و أمّا ما دلّ على كفایة التمكّن من المشی، و عدم الاعتبار بالراحلة، فلم یعمل بمضمونه أحد من الأصحاب حتى القائل بكفایة التمكن من المشی، لأن مورد هذه الروایات حرجی و هو منفی فی الشریعة المقدّسة.» موسوعة الإمام الخوئی؛ ج26، ص: 64.
نظری ثبت نشده است .