درس بعد

اجتهاد و تقلید

درس قبل

اجتهاد و تقلید

درس بعد

درس قبل

موضوع: اجتهاد و تقلید


تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۹/۱۷


شماره جلسه : ۲۵

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • مقدمات و مبادي اجتهاد

  • لزوم بحث در سه مطلب عمده

  • بررسي توقف اجتهاد بر علوم عربيت

  • بررسي توقف اجتهاد بر علم تفسير

  • بررسي توقف اجتهاد بر علم کلام

  • بررسي توقف اجتهاد بر علم منطق

دیگر جلسات



بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


مقدمات و مبادي اجتهاد

از مباحثي که بايد در اينجا مطرح شود اين است که مقدمات و مبادي اجتهاد چيست؟ اگر کسي بخواهد عنوان مجتهد را داشته باشد، متوقف بر چه مقدمات و مبادي است؟

مرحوم آخوند در کتاب کفايه، ج2، مجموعاً سه مطلب را به ‌عنوان مقدمات اجتهاد و علومي که اجتهاد بر آن توقف دارد بيان کرده است. اما عرض کرديم که بعضي از بزرگان از علماي گذشته و قدماء، حتي به‌ حدّ نُه علم هم رسانده‌‌‌اند.

لزوم بحث در سه مطلب عمده

در اينجا عمدتاً در سه مطلب بايد بحث شود:

يک مطلب اين است که اجتهاد بر چه علومي توقف دارد؟

دوم اينکه تا چه حد توقف دارد؟

سوم اينکه در ميان اين علوم آيا بعضي عنوان عمده را دارد يا خير؟

پس اين سه عنوان، عنواني است که بايد در اينها به نتيجه برسيم.

در جواب مناسب است که يک عبارت را از مرحوم علامه حلي در کتاب مبادي، ص241 بيان نمائيم (مرحوم علامه يک کتاب اصولي دارد به نام «مبادي الوصول إلي علم الاصول» که در قرن هفتم زندگي مي‌کرده است)، ايشان مقدمات اجتهاد را اين‌طور فرموده است:

«في شرائط المجتهد؛ و ينظمهما شي‌‌ء واحد، و هو أن يكون المكلّف، بحيث يمكنه الاستدلال بالدلائل الشرعية على الأحكام»؛ شرائط مجتهد را يک تعبير کلي شامل مي‌شود و آن اينکه طوري شود که مکلف با دلائلي شرعي بر احکام شرعيه استدلال کند.

آن وقت فرموده است اين تمکن متوقف بر اموري است:

1ـ «عارفا بمقتضى اللفظ و معناه‌‌»؛ بايد علم لغت بلد باشد، بايد معناي لفظ را و مقتضاي لفظ و معنا را بداند.

2) دوم اينکه علم کلام بلد باشد، آن وقت از علم کلام تعبير کرده است: «و بحكمة الله تعالى و عصمة الرّسول(عليه السلام)، ليحصل له الوثوق بإرادة ما يقتضيه ظاهر اللفظ إن تجرّد، و غير ظاهره مع القرينة»؛ بايد به حکمت خداوند و عصمت پيامبر(ص) معتقد باشد، تا اينکه اطمينان پيدا کند که خداوند و حضرت از اين الفاظي که بکار برده، معناي ظاهري از اينها را در صورتي‌که مجرد از قرينه باشد و معناي غير ظاهر را در صورتي که همراه قرينه باشد، اراده کرده است.

3) «و عالما بتجرّد اللفظ أو عدم تجرّده، ليأمن التخصيص و النسخ‌‌»؛ بايد عالم باشد به اينکه آيا اين لفظ مجرد از قرينه است يا مجرد نيست تا تخصيص و نسخ را متوجه شود.

4) «و أن يکون عالما بشرائط التواتر و الآحاد»؛ که بعضي از اينها عنوان علم اصول را پيدا مي‌کند.

البته مقداري به‌صورت مختلف بيان فرموده است «و بجهات الترجيح عند تعارض الأدلة»، يکي از شرائط؛ دانستن مرجّح است.

بعد فرموده است: «و هذا انّما يحصل بمعرفة الكتاب لا بجميعه، بل بما يتعلّق بالأحكام منه»؛ اينجا وارد علم تفسير مي‌‌شوند، بايد مجتهد به قرآن و نسبت به آيات الاحکام معرفت داشته باشد. حالا اگر آيه ذر را جلوي يک مجتهد گذاشتند، «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَني‌‌ آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‌‌ أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‌‌ شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هذا غافِلينَ»؛ اگر آيه ذر را جلوي او گذاشتند و او نتوانست اصلاً بفهمد که آيه‌ي ذر چيست، اين خدشه به اجتهاد او وارد نمي‌کند. بلکه آن آياتي که مربوط به آيات الاحکام است را بداند که مرحوم علامه فرموده، پانصد آيه است، بعضي به هزار و پانصد آيه هم رسانده‌‌اند.

همچنين نسبت به احاديث که متعلق به احکام است بايد آگاه باشد؛ «و عنده أصل محقّق، يشتمل على الأحاديث المتعلقة بالأحكام‌‌»؛ در نزد مجتهد يک اصل (اين اصل منظور کتاب راوي است) که مشتمل بر احاديث باشد هم وجود داشته باشد.

باز هم از شرائط مجتهد اين است که بداند که کدام مسئله اجماعي است و کدام مسئله اجماعي نيست. «ان يکون عارفاً بالاجماع لأن لا يفتي بما يخالفه»، ببينيد که اجماع در نزد گذشتگان ما چقدر مهم بوده که اين را از شرائط اجتهاد قرار داده است.

«و ان يکون عارفاً بالبرائة الاصلية» بايد به أصالة البرائة عارف باشد، بداند که در کجا جاري مي‌شود.

و آخرين چيزي که فرموده‌اند «و لا بدّ أن يكون عالما بشرائط الحدّ و البرهان و النحو و اللغة و التصريف، و يعلم الناسخ و المنسوخ و أحوال الرّجال»؛ بايد علم منطق و علم رجال را هم بلد باشد.

پس مرحوم علامه قائل است سه علم لغت و نحو و صرف، که از آن به علم عربيّت تعبير مي‌شود، مجتهد بايد اين سه علم را وارد باشد. تفسير مي‌شود علم چهارم، علم رجال مي‌شود پنج، علم اصول مي‌شود شش، علم کلام مي‌شود هفت، عارف به اجماع باشد، مي‌شود هشت‌، و عارف به برائت اصليه باشد مي‌شود نه علم.

ما از عبارت علامه استفاده مي‌کنيم که مجتهد بايد نه علم را قبل از اجتهاد داشته باشد.

اين در زمان علامه بوده است.

بعد شهيد ثاني هم شرائطي را ذکر کرده تا رسيده به مرحوم آخوند در کتاب کفايه، که فرموده است علوم عربيت و علم تفسير و علم اصول را هم لازم است بداند. حالا ما يکي يکي اينها را بررسي مي‌کنيم.

بررسي توقف اجتهاد بر علوم عربيت

اجتهاد بر چه علومي توقف دارد؟ چقدر توقف دارد؟ آيا آن علوم عمده است يا نه؟

جواب: اما نسبت به علوم عربيه تقريباً اين ديگر مورد اتفاق است که کسي که علوم عربيت را آگاه نباشد نمي‌‌تواند مجتهد باشد. بايد لغت را بداند، صرف را بداند، نحو را بداند. دليلش اين است که بعضي از احکام است که ربطي به لفظ ندارد. شما الان در اصول اثبات مي‌‌کنيد که مقدمه واجب، واجب است. اگر ملازمه را اثبات کرديد، با اين ملازمه مي‌گوئيد نماز اگر مقدمات دارد آن مقدمات هم وجوب شرعي دارد.

در اين استنباط، ما پاي لفظ را در ميان نياورديم، لکن اين مقدار، مقدار قليلي است. يعني کثيري از موارد استنباط، متوقف بر آشنائي به الفاظ است، لذا بايد معناي الفاظ را بدانيم.

همچنين بايد نسبت به صرف و نحو هم آگاهي داشته باشيم. حالا اين اصلش مسلم است، قرآن و روايات همه الفاظ عربي است، تا با اين الفاظ ‌آشنائي نداشته باشيم نمي‌توانيم از اينها چيزي بفهميم.

پس اصل اينکه، اجتهاد بر علوم عربيت توقف دارد، ترديد نيست. اما چه مقدار توقف دارد؟ آيا بايد در عربيت هم به حد اجتهاد رسيده باشد؟ آيا به تمام قواعد عربي بايد آشنائي داشته باشد؟

اين دو هيچ کدام معتبر نيست. از اين يک مرحله پائين‌تر، لازم نيست که به تمام قواعد عربي آگاهي داشته باشد. اگر بپرسند که فرق بين بدل و حال چيست؟ بگويد نمي‌دانم، دانستن اينها لازم نيست. در نتيجه دانستن اين علوم بالجمله لازم است. يعني اجمالاً بداند که اگر يک لغتي بود به لغت مراجعه کند و معناي آن لغت را بداند ولو اينکه لازم نيست که در لغت صاحب نظر باشد.

- قول لغوي حجيت ندارد؟
بلي، حجيت ندارد، اما براي اينکه نسبت به معناي لفظي اطمينان پيدا کند يا يقين پيدا کند، به اين کتاب مراجعه مي‌کند، اين لفظ را اين معنا کرده است، به کتاب دوم مراجعه کند مي‌بيند اين لفظ را چه معنا کرده است، تقريباً وقتي به اين کتب متعدد رجوع کرد، اطمينان پيدا مي‌کند که معناي اين لفظ چيست؟

بررسي توقف اجتهاد بر علم تفسير

علمي ديگر که در اينجا است علم تفسير است. مرحوم آخوند فرموده بايد به علم تفسير مراجعه کند. باز در تفسير فرموده است «في الجمله»، يعني لازم نيست که خودش در تفسير قرآن صاحب نظر باشد، بلکه اگر به کتب تفسيري مراجعه کرد بتواند از کتب تفسيري استفاده کند که اين آيه ظهور در چه معنايي دارد. فقيه در گروي ظهور است، فقيه بنده‌‌ي ظهور است و اين مقدار، با مراجعه به کتب تفسيري براي او حاصل مي‌شود.

نکته

نکته‌‌اي که وجود دارد و مرحوم علامه در مبادي به آن تصريح فرموده اين است که مجتهد بايد نسبت به آيات الاحکام آگاه باشد. محدوده توقفش بر تفسير، اولاً لازم نيست که در تفسير مجتهد باشد، ثانياً لازم نيست که تفسير همه آيات را بداند، بلکه فقط نسبت به آيات الاحکام است.

حالا طبق اين نظريه‌‌ي مرحوم علامه و مرحوم آخوند، از اين جمله که دارد «في الجمله»، مي‌توان استفاده کرد وجهش هم خيلي روشن است حالا اگر آيه ذر را جلوي مجتهد گذاشتند و نتوانست آن‌ را معنا کند، اين ضرري به اجتهاد او وارد نمي‌کند و مجتهد همين مقدار که آيات الاحکام را بداند کافيست.

باز در خود آيات الاحکام لازم نيست که مجتهد باشد. يعني چه؟ يعني اينکه خودش بيايد در هر آيه‌اي با تمام جوانب تفسيري، در آيه اجتهاد کند و اظهار نظر کند. بلکه اگر نظر دو سه مفسر را ديد، از نظر آنها برايش يک ظهوري پيدا شد، خودش نظر نمي‌دهد، بلکه تفاسير را مي‌بيند، از تراکم اين مفسرين براي او يک ظهوري حاصل شد، همين مقدار هم کافي است. اصلاً سرّ اينکه حالا حوزه‌هاي علميه نسبت به تفسير قرآن، آنطور که بايد و شايد دنبال نکرده‌اند، يک علتش همين است که اجتهاد و فقاهت متوقف بر اين نيست که در آيات الاحکام هم خودش مجتهد باشد، همين مقدار که ظهور آيات الاحکام را در يک معنايي ديد، اگر براي او به اين حد رسيد، اين کافي است. خود مرحوم شهيد ثاني اين را قائلند.

بررسي توقف اجتهاد بر علم کلام

از جمله علوم، علم کلام است. اگر منظور از علم کلام، همين مقدار باشد که با برهان قطعي بدانيم که خداوند حکيم است، و حضرت پيامبر(ص) معصوم است و آنچه که از خداوند گرفته است درست به ما منتقل کرده است، اگر همين مقدار ملاک باشد، بلي، اگر علم کلام را نديده باشيم، به همين مقدار کافي است.

علم کلام مباحث بسيار مفصلي دارد، که آيا امامت بعد از حضرت به چه نحوي بوده است، حالا همين مقدار که مي‌گويد من امامت را معتقد هستم، از هر راهي که اين اعتقاد پيدا شده باشد کافي است. اگر در باب توحيد به يک مجتهد گفتند فرق بين توحيد ذاتي و توحيد افعالي چيست؟ مي‌گويد نمي‌دانم، اما اصل وجود خدا را قائل است، يا اين آياتي که در قرآن است مربوط به توحيد نتواند اينها را درست معنا کند، هيچ ضربه‌اي به اجتهاد او وارد نمي‌کند.

پس علم کلام هم همين مقدار که عرض کرديم لازم است و اين بر آن توقف دارد.

پس تا اينجا علوم عربيت و علم تفسير و علم کلام را گفتيم.

بررسي توقف اجتهاد بر علم منطق

آيا اجتهاد بر علم منطق توقف دارد يا نه؟

در عبارت علامه خوانديم در موادي فرموده: «ان يکون عارفا بشرط الحد و البرهان»، در عبارت ديگران گفتند بله مجتهد بايد علم منطق را بلد باشد.

مرحوم آقاي خوئي در کتاب تنقيح به شدت اين را انکار کرده‌‌اند و فرموده‌‌اند لازم نيست که مجتهد عارف به منطق باشد. مقصودشان اين است که ما الان در منطق يک اصطلاحاتي داريم، قياس اقتراني داريم، ضرورت بشرط محمول داريم، ضرورت قضيه مطلقه، ضروريه فعليه، ضروريه مطلقه، اينجور چيزهائي که در منطق آمده، ايشان مي‌فرمايد که به هيچ وجهي لازم نيست که مجتهد عارف به اينها باشد. بله همين اندازه که بداند چگونه بايد يک صغري و کبرائي بچيند، که همين اندازه را سفيهان و بچه‌‌ها هم بلد هستند، کافي است.

لازم نيست که بروند حتماً علم منطق را بخوانند. اگر گفتند که در شکل اول که مي‌گوئيم موجبه بودن صغري و کلي بودن کبري، حالا الان يک صغراي موجبه درست کرديم، گفتيم که حسن مثلاً سفيد است، بعد کبراي کلي درست نکرديم، گفتيم که بعضي از سفيدها عاقل هستند، (اين مثال را من مي‌زنم ايشان يک مثال ديگري زده‌‌اند) فرموده‌‌اند اين را دست بچه هم بدهي هيچ وقت نمي‌گويد که حسن عاقل است. وقتي کبري کلي نباشد و موجبه کلي نباشد؛ صغري جزئي باشد؛ قطعاً نتيجه نمي‌دهد.

لذا ايشان فرموده‌‌اند که لازم نيست که مجتهد عارف به منطق باشد و فرمايششان درست است. حالا شرائط حد و برهان فقط در همين حدي که مجتهد بداند چطور صغري و کبري تشکيل بدهد کافي است، اما قياس استثنائي چيست، قياس اقتراني چيست، آن اصطلاحاتي که در منطق و در فلسفه وجود دارد، اجتهاد به هيچ وجهي بر اينها توقف ندارد.

مثلا از مجتهد سؤال کنند که آقا چند نوع مغالطه داريم؟ که در منطق آمده، لازم نيست که اينها را بلد باشد. بله در مقام مناظره با ديگران، آن هم در مباحث عقيدتي، اين لازم است تا يک کسي فن مغالطه را بلد نباشد، نمي‌تواند اين را انجام بدهد. اما حالا يک کسي انواع مغالطه را بلد نيست، اما اين نمي‌تواند اين را اجتهاد کند.

مجتهد؛ قرآن و سنت و عقل و اجماع را دارد، خودش اجتهاد مي‌کند و استنباط مي‌کند. حالا در مقابل اين اجتهاد گاهي اوقات يک مجتهد ديگري آمده يک مغالطه‌اي هم کرده و به نتيجه‌ي ديگري رسيده، اين مجتهد نتواند مغالطه او را بفهمد، مانعي ندارد.

اگر شما به ما يا مرحوم آقاي خوئي اشکال کنيد که شما که مي‌گوئيد بر منطق توقف ندارد، از اموري که در منطق بحث مي‌شود بحث مغالطه است، الان زيد مجتهد در يک بحثي اجتهاد کرده، به يک نظري رسيده، مخصوصاً در مسائل مستحدثه، حالا مجتهد ديگر در همين مسئله به يک نظر ديگري رسيده، ما مي‌دانيم که يک مغالطه‌اي کرده، حالا اگر اين مجتهد اول، يعني زيد، نتواند مغالطه او را تشخيص بدهد، سؤال من از شما اين است که آيا اين به اجتهاد او ضربه مي‌زند يا نمي‌زند؟ اين زيد طبق مباني‌‌اي که داشته، اجتهاد کرده، مي‌گويد من به نظرم حکم خدا اين است، مي‌دانم که استدلال ديگري اشکال دارد، اما نمي‌توانم بيان کنم کجا مغالطه کرده و چه نوع مغالطه‌اي را مرتکب شده، همين مقدار چون وقتي خودش استنباط مي‌کند به يک نتيجه‌اي مي‌رسد به دلالت التزامي معنايش اين است که استنباط ديگري باطل است، ولي نمي‌تواند تشخيص بدهد که چه نوع مغالطه‌اي شده. لزومي ندارد که تشخيص بدهد.

بله ما براي مناظره، براي استدلال در مقابل ديگران، انواع مغالطه را بدانيم و بدانيم فرق بين برهان و تمثيل و قياس و اينها چيست تا بتوانيم در مقابل ديگران بحث کنيم، اما در خود اجتهاد، علم منطق دخالت ندارد.

دو علم ديگر؛ يکي علم رجال و يکي علم اصول را ان‌ شاء الله فردا عرض مي‌کنيم.

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :

عدم تردید توقف اجتهاد بر علوم عربی

نظری ثبت نشده است .