درس بعد

اجتهاد و تقلید

درس قبل

اجتهاد و تقلید

درس بعد

درس قبل

موضوع: اجتهاد و تقلید


تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۱/۱۸


شماره جلسه : ۵۷

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • اشتراط عقل در مرجع تقليد حدوثاً يا بقاءً؟

  • نظر مرحوم خوئي در اشتراط حدوثي عقل

  • نقد و بررسي کلام محقق خوئي

  • نتيجه بررسي ادله اعتبار عقل

  • تقليد از مجنون ادواري

  • نظر استاد محترم

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم

الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


اشتراط عقل در مرجع تقليد حدوثاً يا بقاءً؟

عرض کرديم که يکي از شرايطي که براي مرجع تقليد و مفتي عبارت از عقل است در شرطيت عقل عرض کرديم که هم مورد اجماع است و هم عناويني که در روايات هست مثل عنوان فقيه، عنوان عارف به حلال و حرام اينها بر مجنون صدق نمي‌کند و همچنين سيره عقلائيه هم در رجوع به عالم عاقل است. در اصل اعتبار و شرطيت عقل هيچ ترديدي نيست لکن بحث در اين واقع شده که آيا همان‌طوري که عقل حدوثاً معتبر است آيا بقاءً. هم معتبر است يا نه؟ يعني اگر يک مفتي تمام شرايط را داشت عقل هم داشت به او رجوع شد و از او تقليد شد اما بعداً عقل او زايل شد کسالتي عارض شد و عقل او زايل شد آيا اين زوال عقل سبب مي‌شود که بگوييم اين ديگر جايز التقليد نباشد و تقليد او صحيح نباشد؟ يا اينکه عقل فقط حدوثاً معتبر است اما بقاءً معتبر نيست؟

نظر مرحوم خوئي در اشتراط حدوثي عقل

مرحوم آقاي خوئي (در کتاب تنقيح، ص180) فرموده‌اند دليلي بر اينکه عقل در مفتي بقاءً معتبر باشد نداريم، نه از ادله لفظيه و نه از سيره عقلائيه. بعد فرموده‌‌اند اصلاً مقتضاي اطلاقاتي که در ادله تقليد داريم اين است که عقل بقاءً معتبر نيست.

اين فرمايش ايشان در اينجا است، لکن در بحث شرطيت عدالت از اين بيان و فرمايششان عدول مي‌کنند و از يک راه ديگري اثبات مي‌کنند که همان‌طور که عقل حدوثاً شرطيت دارد بقاءً هم شرطيت دارد.

نقد و بررسي کلام محقق خوئي

اما از نظر صناعي با قطع نظر از آن راهي که بعداً ايشان بيان مي‌فرمايند، آيا اين بيان تام است؟ يعني ما باشيم و ادله لفظيه، تعبير عالم دارد، فقيه دارد، عارف به حلال و حرام دارد، ما باشيم و اين عناوين لفظيه، آيا اين عناوين لفظيه، فقط دلالت دارد بر اينکه اينها حدوثاً معتبر است؟ يا ظهور اين عناوين اين است که يجوز التقليد و الرجوع الي الفقيه مادام اينکه فقيه باشد؟ يجوز الرجوع الي العالم مادام کونه عالما، يجوز الرجوع الي العارف بالحلال و الحرام مادام کونه عارفاً بالحلال و الحرام؟

به نظر مي‌رسد که يک چنين ظهور قوي وجود دارد. يعني شبيه بعضي از عناوين و مشتقاتي که ما داريم، مثلاً مثل طبيب، در باب طبيب اگر عقلاء مي‌گويند رجوع به طبيب درست است؛ يعني مادام کونه طبيباً، حالا اگر اين طبيب زوال عقل پيدا کرد، اصلاً ديگر عنوان طبيب بر او صدق نمي‌کند. يعني عقل مثل عدالت نيست، که اگر کسي عدالتش را از دست داد، اما ممکن است فقاهتش را داشته باشد، اگر کسي عقل را از دست داد، ديگر لا يصدق عليه الفقيه، لا يصدق عليه العارف بالحلال والحرام، اصلاً اين عناوين ديگر صدق نمي‌کند.

بنابراين ما باشيم و ادله لفظيه، ادله لفظيه مي‌گويد به اهل ذکر رجوع کنيد، فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ، يا فقيه يا عارف به حلال و حرام يا عناوين ديگر، اينها شرطيت و موضوعيت دارد، هم حدوثاً و هم بقاءً.

حالا بخواهيم مقداري اصولي‌تر و فني‌تر بحث کنيم؛ اين عناوين، تمام الموضوع هستند. اگر اين عنوان کنار رفت ديگر موضوع وجود ندارد. موضوع که نباشد حکم برطرف مي‌شود. حکم؛ جواز رجوع به فقيه است، فقيه يا عالم يا عارف، در موضوع أخذ شده است. الان اين کسي که عقل را از دست مي‌دهد، عقل اين خصوصيت را دارد که ديگر لا يصدق عليه الفقيه، لا يصدق عليه العالم و ديگر از او تقليد جايز نيست. پس اينکه ايشان فرمودند ادله لفظيه دلالت ندارد، به نظر ما به خوبي ادله لفظيه دلالت دارد.

باز فرموده‌‌اند سيره عقلائيه هم دلالت ندارد. اين هم خيلي عجيب است. عقلاء که مي‌گويند رجوع جاهل به عالم جايز است، اولاً اگر خواستيم قدر متيقن بگيريم، عالمي است که عاقل باشد هم حدوثاً هم بقاءً.

ثانياً اصلاً نوبت به قدر متيقن نمي‌رسد، شما از عقلاء سؤال کنيد اگر يک طبيبي عقلش را از دست داد، آيا رجوع به او جايز است يا نه؟ جايز نمي‌دانند. ممکن است شما بفرماييد مثال را بايد درست بيان کنيد، فرض بحث ما اين است، کسي به يک فقيهي رجوع کرده و فقيه گفته نماز جمعه در زمان غيبت واجب تخييري است، حالا هم دارد عمل مي‌کند. بعداً اين فقيه عقل خودش را از دست مي‌دهد، مي‌خواهيم ببينيم آن کسي که بعداً عقل خودش را از دست داد، آن فتوايي که در زمان عاقل بودنش داده، اعتبارش از دست مي‌رود يا نه؟

در مثال طبيب اين طور بايد مثال بزنيم اگر يک کسي رجوع کرد به يک طبيبي در زماني که عاقل است و نسخه‌اي داد، حالا بعد از چند روز آن طبيب ديوانه شد، الان عقلاء به آن نسخه‌اي که در گذشته داده است عمل نمي‌کنند؟ الان عقلاء مي‌گويند آن زماني که اين نسخه و اين دارو را داد عاقل بود و با دقت داده است، همان را اعتبار مي‌کنيم و به آن عمل مي‌کنيم.

اينجا اگر در مثال طبيب يک چنين چيزي گفته شود، بايد گفت که اصلاً ما اين نحو قياس‌ها را فقط بايد براي تنبيه ذکر کنيم و الّا در بعضي از جهات، قياس اينها قياس مع الفارق است. قول فقيه، لکل آنٍ براي مقلد حجيت دارد. مجتهد الان که استنباط کرد اگر فردا هم از او بپرسيد مي‌گويد همان استنباط قبل است. اگر سه روز بعد هم بپرسيد مي‌گويد همان استنباط قبل است و مجتهد في کل آنٍ قولش براي عامي حجيت دارد. آن زماني که عقل خودش را از دست داد، ديگر الان ما شک مي‌کنيم در اينکه حجيت دارد يا ندارد؟ با شک در حجيت هم، بايد حکم به عدم حجيت کرد.

اما در باب طبيب همان تشخيص گذشته‌اش نسبت به اين مرض و اين دارو همان است، بحث حجيت نيست. قبلاً به آن رجوع شده است و او طبابت کرده و دارويي داده، اطمينان هم حاصل مي‌شود براي مريض و روي همان اطمينانش هم عمل مي‌کند. لذا هر زماني اطمينانش زايل شد، چه آن طبيب عاقل باشد و چه عاقل نباشد، ديگر به آن دارو عمل نمي‌کند.

ممکن است گاهي اوقات در بعضي از کلمات اين نکته مطرح شود که قياس رجوع به مجتهد به رجوع به طبيب، صحيح نيست، در حالي که اين تشبيه أظهر من الشمس است. وقتي انسان مي‌خواهد تقليد را براي مردم بيان و روشن کند، يکي از بهترين تشبيهات، همين است؛ که اگر شما مريض شويد سراغ چه کسي مي‌رويد؟ مي‌فرمايد دکتر. در باب تقليد هم بايد به مجتهد رجوع کنيد.

حالا از شما سؤال مي‌کنيم اين قياس ولو از بعضي از جهات تقريب به ذهن مي‌کند، اما چرا قياس باطلي است؟ بطلانش براي اين است که رجوع به طبيب از باب حصول اطمينان است، يعني وقتي کسي به طبيب رجوع مي‌کند، روي آن طبابتي که دارد اطمينان براي او حاصل مي‌شود، اين اطمينان مادامي که هست انسان به دستور او عمل مي‌کند، وقتي که از بين رفت ديگر عمل نمي‌کند، اما در رجوع به فقيه؛ مي‌گوييم قول فقيه براي عامي حجيت دارد مطلقا، أعم از اينکه براي عامي اطمينان حاصل شود يا اطمينان حاصل نشود.

محور و ملاک در باب قول فقيه؛ عبارت از «حجيت» است. در باب طبيب؛ ملاک عبارت از «حصول اطمينان» است.

اساساً ما اين ادعا را به نحو کلي داريم که اينکه مي‌گويند سيره عقلائيه بر رجوع جاهل به عالم است، حالا اگر کسي بگويد که اين سيره در جائي است که اطمينان حاصل شود، اما اگر مفيد اطمينان نباشد سيره عقلائيه بر آن نيست. اگر اين حرف را بزنيم -که به نظر ما بعيد نيست - ادله مشروعيت باب تقليد که الان داريم در آن بحث مي‌کنيم، ديگر از بحث سيره عقلائيه و از بحث رجوع جاهل به عالم به طور کلي خارج مي‌شود.

يعني يک دليل محکم براي جواز تقليد ذکر مي‌کنند به نام «سيره عقلائيه در رجوع جاهل به عالم»، ما ادعا مي‌کنيم قدر متيقن از سيره در جايي است که اطمينان حاصل شود، در حالي که ما در اين تقليد مورد بحث، مي‌‌خواهيم بگوييم يجب للعامي الرجوع الي الفقيه، أعم از اينکه برايش اطمينان حاصل شود يا اطمينان حاصل نشود.

لذا نمي‌شود قياس کرد و گفت در باب طبيب اگر در آن زماني که عاقل بوده دستوري داده، خب مردم به نسخه‌اش عمل مي‌کنند ولو بعداً‌ هم ديوانه شود، در باب فقيه هم همين‌طور است. در باب فقيه؛ مسئله از باب اطمينان نيست، از باب حجيت است.

ما عرض کرديم اولاً ادله لفظيه ظهور در شرطيت عقل حدوثاً و بقاءً دارد.

ثانياً عرض کرديم که نمي‌ توان سيره عقلائيه را در اينجا مورد توجه قرار داد، چون بعد از آنکه فقيه زوال عقل پيدا مي‌کند، ما شک مي‌کنيم آيا فتواي او براي عامي، حتي آن فتوايي که حجيت داشت (فتوايي که زمان جنون مي‌‌دهد که هيچ‌کس نمي‌گويد اعتبار دارد)، هم بر عامي اعتبار دارد يا نه؟ اينجا شک در حجيت، مساوق با علم به عدم حجيت است.

اشکال

ممکن است مستشکل بگويد شما در بحث بقاء بر ميت چه مي‌گوييد؟ شما مي‌گوييد اگر فقيه فوت کرد، بعد از فوتش مي‌شود باقي بر تقليد فقيه بود. همين حرف را هم در باب عقل بزنيد، بگوييد اگر فقيه عاقل، عقلش زايل شد، يجوز البقاء در همان فتوايي که در زمان عقل داده و رجوع به او.

جواب اشکال

در جواب اين اشکال، اولاً: خود اين بحث که آيا بقاء بر تقليد ميت جايز است يا نه؟

ثانياً: چه بسا در آنجا بعضي ادعاي اجماع کرده باشند.

ثالثاً: اين دو عنوان ميت و عنوان زوال عقل، در نظر عرف دو عنوان مغاير با يکديگر هستند. عرف در زوال عقل مي‌گويد اين سبب مي‌شود که قول او ديگر اعتبار نداشته باشد، اما در باب موت اينطور نيست.

بهترين مثال در باب موت؛ مسئله وصيت است. اگر کسي وصيت کرد که بعد از موت من اين کار انجام شود، خود اين کلام و إنشاء در زمان حيات بوده، اما ترتب آثارش بعد از موت است. بگوييم الان که موت حاصل شد خود آن إنشائي هم که شده لغو است؟! عقلاء موت را مانع براي اعتبار و حجيت کلام نمي‌دانند.

لذا شما ببينيد کسي که هزار سال پيش يک تحقيقي را کرده، الان تحقيقش را معتبر مي‌دانند و بر آن آثار مترتب مي‌کنند. نمي‌گويند إذا مات، آن تحقيقي که کرده کالعدم. اما جنون را عقلاء مانع مي‌دانند، عقلاء اگر کسي حرفي زده باشد، حتي در زمان عقلش، بعد جنون عارض او شده باشد، ديگر به حرف‌هاي گذشته‌اش هم اعتباري قائل نيستند.

بنابراين قياس بين موت و زوال عقل، قياس درستي نيست و ما از اين راه مي‌توانيم جواب دهيم.

ما نمي‌خواهيم بگوييم که از زماني که عقل زايل شد، کشف از اين مي‌کنيم که قبلاً هم اعتباري نداشته، حتي در زمان عقل، خير، هيچکس اين را نمي‌گويد. آن مقداري که مسلم است اين است که اگر کسي در زمان عقل حرفي زد، تا زماني که عاقل است همه ترتيب اثر مي‌دهند، زماني که جنون عارضش شد عقلاء مي‌گويند با بروز جنون، از اين زمان ما ديگر ترتيب اثر نمي‌دهيم. اما در موت اينطور نيست، بعد از موت اتفاقاً در بعضي از موارد مثل وصيت، تازه زمان ترتيب اثرش است، تازه عقلاء بر آن اثر مترتب مي‌کنند.

علي أي حال نمي‌شود کاملاً ما نحن فيه را به بحث ميت قياس کرد. موت را عقلاء نقص و مانع از ترتيب اثر نمي‌دانند، اما جنون را مانع مي‌دانند.

نتيجه بررسي ادله اعتبار عقل

نتيجه اينکه مهم‌ترين دليل ما بر اينکه عقل حدوثاً و بقاءً معتبر است؛ همان ادله لفظيه است. گفتيم که وقتي عقلش را از دست مي‌دهد، آيا شما بر او صدق فقيه مي‌کنيد؟ صدق عالم مي‌کنيد؟ خير، بلکه کان عالما، کان فقيها، اما الان فقيه نيست. پس الان ديگر رجوع به فقيه و رجوع به عالم نشد و ادله لفظيه تقليد شامل او نمي‌شود.

تقليد از مجنون ادواري

يک فرع ديگري که در اينجا مطرح است اين است که آيا مي‌‌‌توان به مجنون ادواري -کسي در بعضي از حالات جنون دارد- در تقليد رجوع کرد؟ البته نسبت به آن استنباطي که در زمان تعقل و إفاقه داشته است. اينجا هم دو وجه وجود دارد:

يک وجه اين است که بگوييم عيبي ندارد، حالا کسي که مجنون ادواري است، در زماني که عاقل بوده يک فتوائي داده، اما حالا جنون بر او عارض مي‌شود، که دوباره حالات مختلفي پيدا مي‌کند. بگوييم که مانعي ندارد.

مرحوم آقاي حکيم در مستمسک (ج1، ص42) و مرحوم آقاي خوئي در دروس في فقه الشيعه اين مسئله را متعرض شده‌‌اند. ايشان هم همان نظريه مرحوم آقاي حکيم را دارند که اگر در زمان عقل کسي فتوايي داد و جنون ادواري داشت، اين حجيت دارد.

برخي از متأخرين هم مثل صاحب مفاتيح، صاحب اشارات، اينها هم همين نظريه را قائل شده‌‌اند، منتها يک قيدي زده‌‌اند که اگر اجماع بر خلاف آن نباشد.

عمده دليل اين گروه (آقاي خوئي و حکيم) اين است که اطلاقات ادله و دليل سيره شامل اين مورد هم مي‌‌شود.

ادله که مي‌گويد در زماني که عاقل بوده، به او فقيه مي‌گويند، در زماني که عاقل بوده به او عالم و عارف به حلال و حرام مي‌گويند و شاملش مي‌شود ولو اينکه جنون ادواري دارد و در بعضي از زمان‌ها جنون پيدا مي‌کند و هکذا السيرة.

نظر استاد محترم

ما راجع به ادله لفظيه همان بحثي که الان داشتيم گفتيم ادله لفظيه ظهور در استمرار دارد، مي‌گويد: يجوز الرجوع إلي الفقيه مادام کونه فقيهاً، مادام کونه عالماً، بعد از اينکه اين جنون ادواري عارضش مي‌شود، ديگر عنوان فقيه را ندارد و نمي‌شود به او گفت: هذا فقيهٌ مجنون، اصلاً جنون يک چيزي است که علم و عدالت و ايمان و دين و همه اينها را تحت الشعاع قرار مي‌دهد. اصلاً نمي‌شود گفت هذا کافر مجنون و هذا مسلم مجنون، مگر اينکه يک جنون‌هايي در مرحله خيلي ضعيفي باشد. اما اگر جنون در مرحله بالا باشد، جنون که بيايد ديگر عنوان ايمان را ندارد، عنوان عدالت را ندارد، عنوان عاقل را ندارد. هيچيک از اين عناوين بر آن مترتب نمي‌شود.

بنابراين اطلاقاتي که مي‌فرمايند، به نظر ما درست نيست. ادله لفظيه ظهور خوبي دارد در اين که نمي‌شود به مجنون ادواري هم رجوع کرد.

سيره را هم که قبلاً عرض کرديم در اينکه اصلاً اساس سيره عقلائي که رجوع جاهل به عالم بدون دليل باشد براي تقليد، ما در اين ترديد داريم به خاطر همان نکته‌اي که عرض کرديم. بحث عقل تمام شد.

بحث بعدي اين است که آيا ايمان؛ يعني اينکه مرجع تقليد، شيعه اثني عشري باشد، معتبر است يا نه؟

و صلّی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :

اجتهاد و تقليد شرایط مرجع تقلید شرط عقل در مرجع تقلید لزوم بقاء شرط عقل در مرجع تقلید نظر مرحوم خویی بر عدم اعتبار بقاء عقل برای مرجعیت دلالت ادله لفظیه تقلید بر لزوم عقل در مرجعیت حدوثاً و بقاءً عدم صدق عنوان فقیه یا عالم بر مجنون سیره عقلائیه بر عدم حجیت فتوای مجتهد مجنون تشبیه تقلید به رجوع مریض به طبیب فرق رجوع به مجتهد با رجوع به طبیب فرق زوال عقل مجتهد با فوت مجتهد عدم جواز تقلید از مجتهد با جنون ادواری

نظری ثبت نشده است .