موضوع: مشتق
تاریخ جلسه : ۱۴۰۱/۱۰/۲۶
شماره جلسه : ۶۱
-
بحث سوم: اسم زمان
-
پاسخ نخست: مرحوم آخوند
-
بررسی پاسخ نخست
-
رفع تناقض میان کلمات مرحوم آخوند
-
پاسخ دوم: مرحوم نائینی
-
بررسی پاسخ دوم
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
بحث سوم: اسم زمان
مرحوم آخوند رحمه الله در ادامه بحث مشتق به این مسئله اشاره نمودهاند که آیا در این بحث اسم زمان داخل در نزاع است یا خیر به این بیان که آیا کلمهای مانند «مقتل» که اسم زمان است فقط برای زمانی که قتل در آن واقع شده وضع شده یا به اعم از آن نیز اطلاق میشود؟در مسئله محل بحث دو حیث وجود دارد که این دو حیث در محل نزاع معتبر هستند: الف- باید هم ذات و هم مبدأ موجود باشد که با هم متحد باشند. ب- ذات باید قابلیت انقضاء و تلبس از مبدأ را داشته باشد یعنی در صورت انقضاء مبدأ، ذات باید همچنان باقی بماند.
شرط دوم در اسم زمان موجود نیست با این توضیح که ذات در اسم زمان همان زمان است و وقتی گفته میشود در فلان زمان قتل اتفاق افتاد همان زمان عنوان مقتل را دارد چرا که زمان «متصرّم الوجود» است به این معنا که وقتی جزئی از آن موجود شد، باید آن جزء معدوم شود تا جزء دیگر موجود شود در نتیجه اگر مبدأ منقضی شد ذات نیز باقی نمیماند.
به بیان دیگر هر چند اسم زمان مشتق نحوی است اما مصداقی از مشتق اصولی نمیباشد چون با انقضاء مبدأ ذات نیز از بین میرود.
نسبت به اشکال مذکور پاسخهای متعددی بیان شدهاست که اگر یکی از آنها پذیرفته شود جریان نزاع در اسم زمان باید پذیرفته شود و در مقابل اگر شخصی هیچکدام از آنها را تام نداند همانگونه که مرحوم امام رحمه الله چنین نظری دارند، نزاع مشتق در اسم زمان جریان ندارد.
پاسخ نخست: مرحوم آخوند
به بیان دیگر ایشان میفرماید: لازم نیست تمامی افراد عام، افراد ممکن الوجود بوده و در خارج محقق شوند بلکه اگر لفظی برای معنائی وضع شد و فردی از افراد آن ممتنع الوجود بود مشکل و مانعی وجود ندارد.
مقصود از فرد و عام به قرینه تعبیر «کما فی المقام» روشن خواهد شد یعنی اگر گفته شود اینکه وضع اسم زمان برای اعم از متلبس و منقضی و قدر جامع آنها باشد سبب میشود اسم زمان به اعتبار متلبس برای فرد ممکن الوجود و به اعتبار انقضای مبدأ برای فرد ممتنع الوجود وضع شده باشد حال آنکه چنین چیزی ممکن نیست. ایشان در پاسخ میفرماید: این مسئله مواجه با مشکل نمیباشد چون وجود یک فرد ممکن الوجود یعنی فرد متلبس که با رفتن مبدأ آن معنا همچنان باقی میباشد کافی است تا بگوئیم این لفظ برای اعم وضع شدهاست.
مرحوم آخوند رحمه الله در ادامه دو مؤید را ذکر نموده و ابتدا میفرماید: در لفظ جلاله الله هر چند این اختلاف وجود دارد که لفظ مذکور اسم جنس یا علم برای ذات باری تعالی است یا خیر، اما اگر اسم جنس باشد به این معنا است که معنای عامی -ذاتٌ مستجمعٌ لجمیع الصفات الکمالیه- دارد حال که این معنای عام یک مصداق خارجی بیشتر ندارد. به بیان دیگر در این مثال موضوع له کلی است اما تنها وجود یک مصداق آن ضروری بوده و باقی مصادیق ممتنع الوجود میباشد.
در ادامه میفرماید: اگر در مورد لفظ «الله» تردید شود اما در لفظ واجب الوجود نیز این مطلب جاری است با این توضیح که واجب الوجود موجودی است که وجود برای آن واجب و ضروری است پس در عین اینکه معنائی عام دارد اما در عالم خارج یک مصداق بیشتر ندارد.[1]
بررسی پاسخ نخست
در مورد دو مؤید ذکر شده نیز باید گفت اختلاف در اینکه «الله» اسم جنس یا علم باشد مربوط به ادبیات میباشد اما به حسب واقع این لفظ علم است زیرا اگر در تعبیر «اشهد ان لا اله الا الله» مقصود از «الله» معنای کلی باشد توحید و استثنا صحیح نیست. چنین به نظر میرسد مرحوم آخوند رحمه الله نیز متوجه این اشکال بوده بنابراین کلمه واجب را مطرح نمودهاست.
نسبت به این کلمه نیز یا مقصود لفظ واجب و یا مقصود تعبیر واجب الوجود است. اگر لفظ واجب مقصود باشد، واجب صرف نظر از متعلق به معنای ضروری و دارای معنائی عام است؛ یعنی ممکن است افراد متعدد از آن محقق شده و از آن ضرورت خدای متعال اراده نمیشود پس اشکال سابق به این فرض نیز وارد است.
رفع تناقض میان کلمات مرحوم آخوند
برخی در مقام اشکال به مرحوم آخوند شاید گفته شود کلام شما در این بحث با مطلبی که در تنبیهات استصحاب و بحثی که مربوط به استصحاب زمان است تفاوت دارد.توضیح مطلب اینکه مرحوم آخوند در تنبیه چهارم از تنبیهات استصحاب میفرماید: متیقن میتواند از امور قاره یا غیر قاره مانند زمان باشد و سپس به این نتیجه میرسد که استصحاب روز و شب جریان دارد چرا که ملاک در نقش و بقاء عرف است و عرف در این قبیل موارد موضوع و زمان را باقی میداند.[2]
مستشکل میگوید: هر چند مرحوم آخوند استصحاب زمان را جاری میداند اما در مسئله محل بحث میفرماید: لفظ و هیئت مفعل برای معنای عامی وضع شده که یک مصداق بیشتر ندارد و مقصود از آن زمان تلبس است و وقتی زمان تلبس از بین رفت، ذات نیز به تبع آن از بین میرود پس زمان باقی نیست.
در پاسخ به اشکال مذکور میتوان گفت: بین این دو مسئله تفاوت وجود دارد به این بیان که در استصحاب، در بقای زمان شک وجود دارد؛ به عنوان مثال میگوئیم تا لحظاتی قبل روز موجود بود. اما در حال حاضر که شک داریم همچنان روز موجود است یا خیر، به سبب استصحاب و اینکه عرف موضوع را باقی میداند، بقای روز را جاری میدانیم. اما در مسئله محل بحث یقین به زوال وجود دارد یعنی جزء و ذاتی که حدث در آن قتل واقع شدهاست مسلم از بین رفتهاست و در نتیجه موضوعی برای مشتق باقی نیست.
به عبارت دیگر هر چند مرحوم آخوند به یک معنا تسلیم اشکال شده و میفرماید: مقتل برای معنایی اعم از متلبس و منقضی وضع شده اما یک مصداق بیشتر ندارد و آن مصداق هم متلبس است و در نتیجه در فرض انقضا دیگر چیزی به نام مقتل و اسم زمان وجود ندارد اما بین کلام ایشان در این بحث و استصحاب هیچ تنافی وجود ندارد.
پاسخ دوم: مرحوم نائینی
به عبارت دیگر هر چند الفاظی وجود دارد که دارای معنائی عام بوده و افرادش مجتمع الوجود هستند مانند لفظ انسان که معنائی عام دارد و افرادش در یک زمان اجتماع در وجود دارند. اما افراد الفاظی مانند اسم زمان اجتماع در وجود ندارند گر چه خود لفظ برای معنائی عام وضع شدهاست که در نتیجه متدرج الوجود هستند؛ به عنوان مثال یک فرد از «عاشر محرم» مربوط به سال 61 ه.ق و این روز در سالها بعد افراد دیگر آن محسوب میشوند که به این ترتیب لفظ مذکور دارای مصادیقی است اما در عین حال این مصادیق اجتماع در وجود ندارند یعنی در سال 61 ه.ق تلبس وجود داشته اما در سایر سالهای منقضی شدهاست. یا در مورد مقتل نیز یک زمان مربوط به وقتی است که آن اتفاق افتادهاست و تلبس موجود است. اما آن روز در سالهای دیگر مصادیق دیگری برای آن روز هستند که انقضا محقق شدهاست.
در مورد ایام هفته نیز امر چنین است یعنی لفظ شنبه برای یک معنای کلی و برای روز اول هفته وضع شدهاست اما مصادیقی دارد که این مصادیق مجتمع در وجود نیستند که عدم اجتماع ضرری به کلی بودن معنا نمیرساند.
بررسی پاسخ دوم
به بیان دیگر اگر اسم زمان با در نظر گرفتن یک حدث مقصود باشد کلی نیست چون ظرف برای تحقق آن نمیتواند در نظر گرفته شود چون ظرف حدث موجود خارجی است که دیگر باقی نمیباشد.
ایشان در ادامه میفرماید: البته اگر زمان با قطع نظر از وقوع حدث در نظر گرفته شده و به عنوان مثلا بگوئیم دهم محرم، این امر امری اعتباری خواهد بود همانگونه که در مورد روزهای هفته نیز چنین است.[2]
[1]. «ثانيها: جريان النزاع في أسماء الزمان: قد عرفت أنه لا وجه لتخصيص النزاع ببعض المشتقات الجارية على الذوات إلا أنه ربما يشكل بعدم إمكان جريانه في اسم الزمان لأن الذات فيه و هي الزمان بنفسه ينقضي و ينصرم فكيف يمكن أن يقع النزاع في أن الوصف الجاري عليه حقيقة في خصوص المتلبس بالمبدإ في الحال أو فيما يعم المتلبس به في المضي. و يمكن حل الإشكال بأن انحصار مفهوم عام بفرد كما في المقام لا يوجب أن يكون وضع اللفظ بإزاء الفرد دون العام و إلا لما وقع الخلاف فيما وضع له لفظ الجلالة مع أن الواجب موضوع للمفهوم العام مع انحصاره فيه تبارك و تعالى.» كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 40.
نظری ثبت نشده است .