موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 6 (شرایط متعاقدین)
تاریخ جلسه : ۱۳۹۱/۱۰/۵
شماره جلسه : ۴۳
-
دلیل پنجم: یکی از ادله بطلان بیع مکره را حدیث معروف رفع قرار دادند . حدیث را صاحب وسائل، و مرحوم کلینی آوردند...
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
دلیل پنجم:
یکی از ادله بطلان بیع مکره را حدیث معروف رفع قرار دادند.[1] حدیث را صاحب وسائل، و مرحوم کلینی آوردند، کلینی در جلد 2 کتاب الایمان و الکفر باب ما رفع عن الامة حدیث دوم، صاحب وسائل در کتاب الجهاد باب 56، در جلد هشتم صفحه 249،[2] در جلد 15 صفحه 369 [3] در جلد 23 صفحه 237 [4]. مرحوم صدوق در تسعهی خصالش این روایت را آورده،[5] بعد این حدیث رفع در بعضی از موارد نُه تا ذکر شده و در بعضی موارد هم شش تا ذکر شده، در بعضی موارد چهار تا ذکر شده، اینها بحثهایی است که از جهت متن حدیث است. روایت در تسعهی خصال دارد «عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ حَرِيزٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع)».[6]بررسی سند (بحث رجالی):
چون صدوق دارد از محمد بن احمد بن یحیی العطار نقل میکند ما وقتی میرویم مشایخ صدوق را میبینیم، میفهمیم چنین نامی در آن نیست و آنچه هست احمد بن یحیی العطار است، اینجا یک اشتباهی نوشته شده محمد بن احمد بن یحیی که این غلط است. صدوق شیخاش احمد بن محمد بن یحیی العطار است. در سند این حدیث همین احمد بن محمد بن یحیی العطار است که آیا این مورد وثوق هست یا مجهول الحال است و مورد اعتماد نیست! عرض میکنم این احمد بن محمد بن یحیی العطار در سند کتاب بصائر الدرجات هم قرار دارد که روایات بسیار مهمی در امامت فقط در همین کتاب است و در کتب دیگر شاید یافت نشود. اگر ما بتوانیم احمد بن محمد بن یحیی العطار را توثیق کنیم این در سند بیش از صد روایت قرار گرفته از جمله همین حدیث رفع و کتاب بصائر الدرجات هم اعتبارش تثبیت میشود، اما اگر نتوانسم درست کنیم مشکلات زیادی به وجود میآید.احمد بن محمد بن یحیی العطار در کتب رجالی متقدمین، یعنی این کتب رجالی که مال متقدمین است و منبع برای توثیق رجال هم هست مثل رجال نجاشی، رجال کشی و رجال شیخ طوسی، وقتی به اینها مراجعه میکنیم نامی از احمد بن محمد بن یحیی العطار نیست، یعنی توثیقی در این مورد برای ایشان در این کتُب رجالی متقدّم نیامده، این یک. دو: در اسناد روایات کامل الزیارات هم نیست، یعنی توثیق عام هم ندارد.
شما ببینید این را من عرض کنم چون گاهی اوقات بعضی آقایان میفرمایند روش اینها را برای ما بیان کنید؛ الآن اگر بخواهید سند روایتی را بررسی کنید: در درجه اول باید ببینید اسم این راوی و توثیق خاصی برای این راوی وارد شده یا نه؟ منابعش هم همین رجال شیخ و رجال نجاشی و رجال کشی و ... است، اگر دیدید در این کتابها نیامده، ببینید در روایات یا تفسیر علی بن ابراهیم، یا کامل الزیارات آیا وارد شده یا نه؟ ابن قولویه در اول کامل الزیارات میگوید من از هر کسی درا ینجا روایت نقل میکند مورد وثوق من است یعنی ابن قولویه آمده یک توثیق عامی راجع به تمام رُوات موجود در این کتاب آورده. اگر در کتب رجالی خاص نیست میآئیم سراغ اینکه ببینیم در اسناد روایات کتاب کامل الزیارات یا تفسیر علی بن ابراهیم قرار گرفتند یا خیر؟ احمد بن محمد بن یحیی العطار در اینها هم قرار ندارد، یعنی توثیق عام هم ندارد.[7]
تنها چیزی که برای احمد بن محمد بن یحیی العطار هست، یکی توثیق متأخرین است، یعنی از زمان شیخ طوسی به بعد که شیخ طوسی متوفای 460 است، از زمان شیخ طوسی به بعد برخی از بزرگان و رجالیّین آمدهاند احمد بن محمد بن یحیی العطار را توثیق کردند. مثل مرحوم علامه، مرحوم شهید ثانی، ابن شهرآشوب و ... اینها جزء متأخرین هستند، چون تا زمان شیخ طوسی را اصطلاحاً قدما میگویند و از شیخ به بعد را متأخرین میگویند. در رجال این بحث واقع شده که آیا توثیق متأخرین حجّیت دارد یا خیر؟ مراجعه بفرمایید به همان بحث اصول ما، شاید یک روز منحصراً در همین مورد بحث کردیم. آنجا ما اثبات کردیم توثیق متأخرین حجّیت دارد. بزرگانی مثل مرحوم آقای خوئی میگویند نه، توثیق متأخرین به درد نمیخورد، ما اثبات کردیم و وارد بحثش نمیشویم. نتیجه اینکه به نظر ما بین توثیق متأخرین و متقدمین فرقی نمیکند. پس اولین مطلب این است که توثیق متأخرین را دارد.
دومین مطلب در رجال میگویند آیا شیخ الاجازه بودن، علامت موثق بودن هست یا نه؟ اگر یک کسی به عنوان شیخ الاجازه است، یعنی این احمد بن محمد بن یحیی العطار آمده به صدوق اجازه داده روایاتی که در آن کتابی که در اختیار خودش بوده اجازه داده که صدوق نقل کند، آیا شیخ الاجازه بودن علامت موثق بودن هست یا نه؟ اینجا من یک نکتهای عرض کنم و آن اینکه در کتب رجالی مثل رجال نجاشی، رجال کشی، رجال شیخ طوسی، اینها هم بنایشان این نبوده تمام رُوات را ذکر کنند و اگر ما آنجا مراجعه کنیم میبینیم غالب مشایخ اجازه اسمی از ایشان نیست. شهید ثانی یک عبارتی دارد وقتی میرسد به مشایخ اجازه میفرماید «ولا یحتاج أحدٌ من هولاء المشایخ المشهورین إلی تنصیص علی تزکیةٍ و لا بیّنةٍ علی عدالته لمن اشتهر فی کلّ عصرٍ من ثقتهم و ضبطهم و ورعهم، زيادة على العدالة» شهید ثانی میگوید اصلاً مشایخ اجازه که در هر عصر و زمانی هم مشهور بودند اینها نیازی به تنصیص بر عدالت ندارند، حالا فرض کنید در زمان ما اگر یک کسی بخواهد اسامی فضلا و طلاب را بنویسد و اینکه کدام موثق و کدام غیرموثق نیستند، نمیآید اسامی مراجع را هم بنویسد، معنا ندارد و آنها را ذکر نمیکند، در بین رجالیین متقدم همین دعب بوده که اصلاً چون نیازی به ذکر مشایخ اجازه نبوده لذا متعرّض او نمیشدند و شیخ الاجازه بودن قرینه است برای موثق بودن. صاحب معالم همین نظر را دارد، وحید بهبهانی، بحر العلوم در فوائدش، شیخ بهائی در مشرق الشمسین، محدث بحرانی در حدائق، محدث بحرانی میگوید مشایخ اجازه در اعلی درجهی وثاقت هستند، مرحوم آقای بروجردی در نهایة التقریر. والد راحل ما(رضوان الله تعالی علیه) تقریرات صلاة مرحوم بروجردی را در سه جلد نوشتند و چاپ شده. ایشان هم در کتاب طهارت همین نظر را دارند.[8] اینجا من یادداشت کردم یا در آن نهایة التقریر احمد بن محمد بن یحیی العطار، آقای بروجردی توثیق کرده و امام هم توثیق کردند، در این بزرگان موجود مرحوم آقای خوئی در رجالش احمد بن محمد بن یحیی العطار را در رجالش توثیق نکرده، ولو اینکه در مصباح الاصول وقتی به حدیث رفع میرسد میفرماید «بسندٍ صحیحٍ» اما آنجا میفرماید مجهول الحال است، مرحوم آقای بروجردی و امام این روایت را و این شخص را توثیق میکند.
پس به نظر ما یکی توثیق متأخرین است، دوم شیخ الاجازه بودن است، سوم اینکه اجلّا و قدما بر روایت احمد بن محمد بن یحیی العطار اعتماد کردند و نقل اجلّا، این هم از چیزهایی است که خیلی در رجال کمک میکند، اگر ببینیم اجلّا از یک راوی زیاد روایت نقل میکنند، گاهی اوقات تعبیر میکنند «اکثار الاجلا، اکثار النقل» اگر نقل زیاد کردند و چون از ایشان هم نقل زیاد شده لذا این هم یکی از قرائن است، آن وقت کنار همهی اینها در رجال میگویند ترضی و ترحّم، اگر کنار اسم یک راوی نوشتند رحمت الله، رضی الله عنه، اینها را هم به عنوان مؤیّد قرار میدهند برای وثاقتش. بنابراین به نظر ما احمد بن محمد بن یحیی العطار، موثق است و حالا اگر اینها را مجموعاً کنار هم بگذاریم، توثیق متأخرین، شیخ الاجازه بودن، روایت اجلا، یعنی اگر هر کدام به تنهایی نتواند برای ما اطمینانی بیاورد مجموعش اطمینان به وثاقت میآورد.
دلالت حدیث:
امام صادق(ع) میفرماید «قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةٌ» از امت من نُه چیز برداشته شد «الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْقِ ...» حالا در بعضیها دارد ستّ خصال. اینجا برای استدلال به حدیث رفع در ما نحن فیه دو راه وجود دارد، راه اول این است که به خود حدیث استدلال کنیم با قطع نظر از ضمیمه کردن یک روایتی است به نام صحیحهی بزنطی که حالا آن را عرض میکنیم، یعنی ما باشیم و این روایت. اگر بخواهیم بگوئیم رفع ما استکرهوا علیه یا ما اکرهوا علیه، این در چه صورت دلالت بر ما نحن فیه دارد، باز یک اشارهای میکنم در این حدیث رفع یک بحث این است که آیا تقدیری وجود دارد یا نه؟ رفعَ چه چیز رفعَ؟ آیا خصوص، آنهایی که میگویند تقدیر است، آیا خصوص مؤاخذه در تقدیر است که شیخ اعظم انصاری قائل است. شیخ میفرماید در این حدیث آنچه در تقدیر است مؤآخذه است، یعنی رفع المؤاخذه، عقاب روی قیامت برداشته شد. اگر آمدیم طبق نظر شیخ گفتیم رفع المؤاخذه دیگر این حدیث به درد ما نحن فیه نمیخورد، یعنی حدیث منحصر میشود به احکام تکلیفیّه، دیگر کامل احکام وضعیه نمیشود.قول دوم این است که تمام الآثار است، رفع تمام الآثار برداشته شده، چه مؤاخذه و چه غیر مؤاخذه که مثل مرحوم آخوند و عدهی زیادی قائلاند، اینهایی که میگویند تمام الآثار، میگویند این تمام الآثار شیکی هم حکم وضعی است، اگر ما بخواهیم به این حدیث در ما نحن فیه استدلال کنیم باید بگوئیم تمام الآثار برداشته شده تا در نتیجه حدیث دلالت بر حکم وضعی داشته باشد و این یکی از بحثهای مهم است که آیا این حدیث شامل احکام وضعیه میشود یا خیر؟ بعد ما چه کردیم در آنجا؟ ما در اصول اصلاً آمدیم یک راهی را طی کردیم گفتیم حدیث نیازی به تقدیر ندارد. و شامل احکام تکلیفیّه و وضعیّه معاً میشود. اسناد رفع به اینها رُفِعَ ما اکرهوا علیه، آنچه که اکراه بر آن شدید برداشته شد، ما آنجا گفتیم نیازی به تقدیر نداریم و نتیجهی عدم تقدیر مساوی است با آنهایی که میگویند جمیع الاثار در تقدیر گرفته میشود.
در اینکه در این حدیث رفع ظاهری مراد است یا واقعی، بین آقایان اختلاف است و بحث خیلی مفصلی است؟ ما آنجا بیان کردیم که مراد از این رفع در اینجا رفع واقعی است نه ظاهری، واقعاً برداشته شد. اسناد داده میشود این رفع به این نُه تا، آیا این اسناد حقیقیِ مجازیِ ادعایی است؟ این بین آقایان اختلاف است.
بحث جلسه بعد:
حالا اگر کسی آمد گفت ما از خود حدیث نمیتوانیم برای احکام وضعیّه چیزی استفاده کنیم، آیا به ضمیمهی صحیحهی بزنطی که میخوانیم میتوانیم استفاده کنیم که بیع مکره باطل است یا نه؟ که ان شاء الله جلسه بعد عرض میکنیم.[1] ـ در این حدیث رفع یکی بحث سندی این حدیث است و یکی هم بحث دلالی این حدیث است که چطور حدیث رفع دلالت بر بطلان بیع مکره دارد؟ ما بحث از حدیث رفع را در بحث برائت در اصول سال 88 مطرح کردیم، در چند جلسه بحثهای خیلی مفصلی هم دارد و ما هم بسیار مفصل آنجا بحث کردیم اینجا فقط یک اشارهای میکنیم به بحث سندی و به آنچه که در این قسمت بحثمان به آن نیاز داریم.
20769- مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي التَّوْحِيدِ وَ الْخِصَالِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ سَعْدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) رُفِعَ عَنْ أُمَّتِي تِسْعَةُ أَشْيَاءَ الْخَطَأُ وَ النِّسْيَانُ وَ مَا أُكْرِهُوا عَلَيْهِ وَ مَا لَا يَعْلَمُونَ وَ مَا لَا يُطِيقُونَ وَ مَا اضْطُرُّوا إِلَيْهِ وَ الْحَسَدُ وَ الطِّيَرَةُ وَ التَّفَكُّرُ فِي الْوَسْوَسَةِ فِي الْخَلْوَةِ مَا لَمْ يَنْطِقُوا بِشَفَة (وسائلالشيعة ج : 15 ص : 369)
این روایت با مختصر تفاوتی در منابع متعدد آمده است
نظری ثبت نشده است .