موضوع: وضع
تاریخ جلسه : ۱۳۹۹/۸/۲۸
شماره جلسه : ۳۲
-
حدیث اخلاقی هفته (ادامه خطبه شقشقیه)
-
علت سکوت امیرالمومنین (عليهالسلام) در مقابل قضایای پس از پیامبر اکرم (صلیاللهعليهوآله)
-
ماهیت جعلی بودن وضع
-
کلام مرحوم آخوند (رحمهالله)
-
بررسی کلام مرحوم آخوند (رحمهالله)
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
حدیث اخلاقی هفته (ادامه خطبه شقشقیه)
بعد از اینکه امیرالمؤمنین (عليهالسلام) فرمودند خلافت را دیگری تقمص کرد و از خلافت، لباس ظاهری آنرا برداشت و به حقیقت و واقعیت آن توجهی نداشت، میفرمایند «فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً.» فاء در اینجا برای تفریع است یعنی بعد از غصب خلافت، من در مقابل خلافت لباسی را آویزان کردم-إسدال یعنی چیزی را از بالا به پائین آویزان کنند- و دامن خود را از آن پیچیدم. این تعابیر کنایه از این است که نسبت به آن بی اعتنائی و آنرا رها کردم.سپس میفرمایند «وَ طَفِقْتُ أَرْتَئِي» یعنی تدبر و فکر کردم «بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ عَمْيَاءَ» بین اینکه در مقابل دشمنان با دست خالی به میدان بیایم و قیام کنم؛ یا در این تاریکی عمیاء و محض –در مقابل برخی تاریکیها که در آنها شبحهائی دیده میشود- صبر کنم که این تاریکی این خصوصیات را دارد که «يَهْرَمُ فِيهَا الْكَبِيرُ وَ يَشِيبُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَكْدَحُ فِيهَا مُؤْمِنٌ حَتَّى يَلْقَى رَبَّهُ» آدم کبیر در آن فرسوده و فرتوت، صغیر در آن پیر میشود و مؤمن به تلاش و زحمت میافتد.
برخی گفتهاند مراد از تلاش و زحمت مؤمن، به زحمت افتادن از لحاظ اجتماعی است؛ در حالیکه مراد این است که مؤمن برای حفظ ایمان و دینش به سختی مبتلا میشود. چرا که شاید حکام جوری سر کار بیایند، اما شرایط ظاهری از جهت اجتماعی، زندگی و معیشت خوب رعایت کنند.
علت سکوت امیرالمومنین (عليهالسلام) در مقابل قضایای پس از پیامبر اکرم (صلیاللهعليهوآله)
ثانیاً امیرالمؤمنین (عليهالسلام) از جهات مختلف مانند شجاعت، زهد، تقوی، علم و... سرآمد بود و قابل مقایسه با احدی از صحابه پیامبر(صلیاللهعليهوآله) نبود تا جاییکه ابن عباس میگوید اگر علم من (ابن عباس را همه به عنوان مفسر اعظم میشناسند) و علم همه اصحابه رسول خدا (صلیاللهعليهوآله) را با علم علی بن ابیطالب(عليهالسلام) مقایسه کنند مانند یک قطره در مقابل هفت دریاست.
در گذشته نیز گفتیم حضرت (عليهالسلام) میفرمایند «يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ.» علم حاکم در زمان حکومت باید از همه مردم بیشتر باشد و من چنین علمی را دارم، اما اینها افرادی هستند که در علم بسیار ضعیفند.
با تمام این اوصاف و تأکیدات شاهد وجود فجایج پس از پیامبر و سکوت امیرالمومنین (عليهالسلام) هستیم. پاسخ مطلب مذکور است که حضرت (عليهالسلام) میفرمایند بین این دو راه قرار گرفتم که یا با دست خالی حرکت و قیام کنم یا صبر کنم.
سپس میفرماید «فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا -هاء تنبیه و تا یا اسم اشاره مؤنث است و اشاره به طخیه دارد یا اشاره به حالتی که در جامعه مسلمین پیش آمدهاست- أَحْجَى.» حَجی به معنای عقل است یعنی دیدم صبر بر این تاریکی یا حکومتی که اینها در دست گرفتهاند به عقل و دین نزدیکتر است؛ چرا که اگر قصد قیام داشتند، منافقین و یهود دنبال این بودند که آشوب و اختلافی در میان مسلمین ایجاد شود و اسلام از بین ببرند.
منافقین سالها دنبال این بودند و نقشه میکشیدند که پس از رحلت پیامبر (صلیاللهعليهوآله) برای از بین بردن اسلام اقدام چون میگفتند با وجود ایشان نمیشود کاری کرد. حتی در مورد سقیفه، مرحوم والد ما رضوان الله علیه میفرمود یهود در برپائی آن دست داشتهاست.
در ایام قبل از انقلاب که مرحوم والد (رحمهالله) ما در یزد بودند روزی این مسئله را با مرحوم شهید دکتر پاکنژاد (رحمهالله) مطرح کردند. ایشان یکی از اطبای انقلابی و متدین یزد بود. ایشان گفتند من از جهت تاریخی این مسئله را دنبال میکنم که در ادامه کتابی به نام «مظلومی گمشده در سقیفه» که کتاب بسیار خوبی است منتشر شد و ایشان در آن کتاب شواهد این مدعا را ذکر نمودند.
در زمان ما این مسئله معروف است که امام رضوان الله تعالی علیه میفرمود مصلحت نظام اسلامی و حیثیت آن بر همه چیز از جمله مصلحت و حیثیت اشخاص مقدم است. شاهد قوی این کلام، این تعبیر امیرالمومنین (عليهالسلام) است.[1]
ماهیت جعلی بودن وضع
مسلک اول: مشهور میگویند «الوضع تخصیص اللفظ بالمعنی.» یعنی واضع میگوید این لفظ مختص به این معنا است.
کلام مرحوم آخوند (رحمهالله)
الف- ایشان به جای کلمه «تخصیص» از کلمه «اختصاص» استفاده کردهاست. علت این است که طبق تعریف مشهور وضع، اختصاص به وضع تعیینی پیدا میکند؛ در حالیکه تعریف باید شامل وضع تعیّنی هم باشد.
منشأ وضع تعیّنی وضع واضع معیّن نیست بلکه کثرت الاستعمال سبب آن است که اختصاص هم تخصیص واضع معین و هم کثرت الاستعمال را در بر میگیرد.
ب- ایشان از کلمه «نحو» در تعریف استفاده کردهاند که در آن دو احتمال وجود دارد:
ب-1- همانگونه که مرحوم آخوند (رحمهالله) در موضوع علم اصول فرمود موضوع امر مبهم است و ما اسم آنرا نمیدانیم، در ما نحن فیه هم میگوید یک نوع اختصاصی وجود دارد ولی کُنه آن برای ما روشن نیست.
ب-2- نحو اختصاص یعنی واضع اراده کردهاست که این لفظ مبرز برای معنا باشد و لذا اراده در دلالت نقش دارد. مرحوم محقق عراقی (رحمهالله) عبارتی دارد که مؤید همین احتمال است و به نظر ما هم این احتمال از احتمال اول قویتر است.
ایشان میفرماید «انّ حقيقة الجعل عبارة عن إرادة الجاعل كون اللفظ مبرزا و قالبا لمعناه...و مرجع ذلك إلى توجّه الإرادة إلى ثبوت القالبيّة له، و لباس المبرزيّة.» نحو اختصاص یعنی واضع اراده کردهاست این لفظ مبرز معنا باشد.[3]
بررسی کلام مرحوم آخوند (رحمهالله)
اشکال اول: طبق احتمال اول، تعریف ایشان تعریف به مبهم است که لا يُسْمِنُ وَ لا يُغْني مِنْ جُوع؛ یعنی به ایشان عرض میکنیم وضع را تعریف نمائید و ایشان میفرماید یک نوع مبهمی از اختصاص است؛ در حالیکه دنبال این هستیم که ببینیم این نوع چیست؟ لذا با وجود این اشکال، ما احتمال دوم را در کلام ایشان تقویت کردیم.
اشکال دوم: ایشان حقیقت وضع را بیان ننمودهاند بلکه اثر وضع را ذکر کردهاند؛ به این بیان که ارتباط، بعد از وضع واضع به وجود میآید در حالیکه در مرحله قبل از آن میخواهیم بدانیم حقیقت وضع چیست؟
بازگشت به بیان ماهیت جعلی بودن وضع
مسلک دوم: مسلک دوم «تنزیل» یا «هو هویت» است. البته برخی بین این دو فرق قائل هستند که به نظر ما صحیح نیست.
مسلک تنزیل یعنی «تنزیل اللفظ منزلة المعنی» به این بیان که معنائی در خارج داریم که وجودِ حقیقی و واقعی دارد و این معنا، وجود لفظی را به همراه دارد که این لفظ وجود تنزیلی برای این معنا است.
کسانیکه بین مسلک «تنزیل» و «هو هویت» فرق قائل هستند، در بیان مسلک «هو هویت» میگویند هو هویت یعنی اتحاد اعتباری به این بیان که واضع اعتبار میکند این لفظ این معنا و این معنا این لفظ باشد.
واضح است که طبق این بیان، بین این دو مسلک تفاوتی وجود ندارد چون در عالم خارج نمیگوئیم تنزیل وجود دارد بلکه در عالم اعتبار میگوئیم لفظ وجود تنزیلی معنا است.
برای این مسلک دو دلیل و دو مؤید ذکر شدهاست:
دلیل اول: القاء لفظ القای به معنا است؛ به این بیان که وقتی متکلم الفاظ را بیان مینماید، مخاطب اصلاً به لفظ توجه ندارد بلکه به معانی توجه میکند که معلوم میشود این دو اتحاد دارند.
دلیل دوم: در فلسفه برای وجودات انحاء اربعه وجود را مطرح میکنند: الف- وجود خارجی زید. ب- وجود ذهنی مفهوم زید. ج- وجود کتبی که مثلاً روی دفتر مینویسیم زید. د- وجود لفظی که اسم زید را صدا میزنیم. اینکه یکی از از انحاء وجود، وجود لفظی است دلیل میشود بر اینکه لفظ نازل منزلهی معنا است.
مؤید اول: در خارج میّبینیم حسن و قبح معنا به لفظ سرایت مینماید.
مؤید دوم: از طرفی وضع، مقدمه استعمال است و از طرف دیگر در استعمال، استعمال کننده هیچ توجهی به لفظ ندارد و فقط به معنا توجه دارد.
[1] ـ «وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ، وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنْ الرَّحَى، يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ، وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ، وَ لَكِنِّي سَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً، وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً، وَ قَدْ طَفِقْنَا عَنْهَا بُرْهَةً بَيْنَ أَنْ أَصُولَ بِيَدٍ جَذَّاءَ أَوْ أَصْبِرَ عَلَى طَخْيَةٍ «1» عَمْيَاءَ يُرْضَعُ فِيهَا الصَّغِيرُ وَ يَدِبُّ فِيهَا الْكَبِيرُ. فَرَأَيْتُ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى...» نهج البلاغة (للصبحي صالح)، ص: 48.
[2] ـ كفاية الأصول ( طبع آل البيت )، ص: 9.
[3] ـ مقالات الأصول، ج1، ص: 65.
نظری ثبت نشده است .