موضوع: وضع
تاریخ جلسه : ۱۳۹۹/۹/۳
شماره جلسه : ۳۵
-
ادامه بیان اشکالات وارده بر مسلک تنزیل
-
بازگشت به بیان ماهیت جعلی بودن وضع
-
معنای مسلک تعهد
-
متعلق تعهد
-
ادله مسلک تعهد
-
آثار مسلک تعهد
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
ادامه بیان اشکالات وارده بر مسلک تنزیل
نسبت به مسلک تنزیل در حقیقت وضع اعتباری در الفاظ، یک اشکال ثبوتی و دو اشکال اثباتی بیان شد که گفتیم هیچکدام از این اشکالات بر این مسلک وارد نیستند. چند اشکال دیگر نیز بر این مسلک وجود دارد:اشکال سوم: قائلین به تنزیل مؤیدی برای مبنای خود آورده و گفتند؛ در مقام استعمال، مستعمل تنها به معنا توجه دارد و هیچ توجهی به لفظ ندارد؛ در نتیجه میان لفظ و معنا وحدتی ایجاد شدهاست که ناشی از تنزیل است و اگر تنزیل نبود وحدت نیز منتفی میشد.
جواب از اشکال سوم: اولاً استعمال با آلت بودن لفظ برای معنا هم سازگاری دارد و ثانیاً بین استعمال و وضع فرق وجود دارد به این بیان که در استعمال تنها به معنا احتیاج داریم اما در وضع، واضع هم لفظ و هم معنا را باید بالاستقلال تصور کند؛ در نتیجه استعمال شاهد برای وضع نیست.
اشکال چهارم: تنزیل با معنای لغوی وضع که جعل باشد، تناسب ندارد.
جواب از اشکال چهارم: در تنزیل هم مانند وضع جعل وجود دارد چرا که واضع لفظ را نازل منزلهی معنا قرار میدهد.
اشکال پنجم: تنزیل با غرض وضع که دلالت یا تفهیم و تفهم باشد، سازگاری ندارد به این بیان که در وضع واضع میگوید این لفظ را دال بر این معنا قرار میدهم.
لذا دلالت به دو طرف که عبارت از دال و مدلول باشد نیاز دارد در حالیکه تنزیل منجر به وحدت میشود چرا که در تنزیل میگوئیم بین این لفظ و معنا وحدت وجود دارد.
جواب از اشکال پنجم: هر چند نتیجه تنزیل وحدت است اما در تنزیل هم محتاج به طرفین هستیم چون باید چیزی را نازل منزله چیز دیگری قرار بدهیم؛ لذا اگر دو طرف نباشد اصلاً تنزیل معنا ندارد. در نتیجه تنزیل با غرض وضع منافات ندارد.
اشکال ششم: در اشکال اول گفتیم تنزیل نیاز به مصحح و وجه تنزیل دارد اما در این اشکال میگویند تنزیل نیاز به ادعا دارد به این بیان که اگر شخصی بخواهد چیزی را نازل منزله چیز دیگری قرار بدهد باید مرتکب نوعی تجوز و ادعا شود؛ مثلاً ادعا کند ولد العالم عالم یا ادعا کند جاهل عالم است و... در حالیکه در وضع الفاظ برای معانی، بالوجدان ادعا و تجوزی وجود ندارد.
چنین به نظر میرسد این اشکال، مهمترین اشکال بر مسلک تنزیل است؛ شاهد این اشکال، اعلام شخصیه است چون در اعلام شخصیه هر چند وضع وجود دارد اما اگر از شخصی که لفظی را برای فرزندش وضع کردهاست بپرسیم شما ادعا، عنایت و تجوزی مرتکب شدید یا خیر، او میگوید هیچ ادعائی در کار نیست.
بازگشت به بیان ماهیت جعلی بودن وضع
مرحوم عراقی (رحمهالله) نیز عبارتی در مقالات الاصول دارد که طبق آن ایشان هم تقریباً به بیانی این مسلک را پذیرفتهاند. ایشان میفرماید «إن التعهد لو کان المراد به غالبیة اللفظ بالمعنی و مبرزیة اللفظ للمعنی و کان معنیً صحیحاً».
معنای مسلک تعهد
مرحوم محقق حائری (رحمهالله) میگوید همانگونه که بین انسان و دیوار امکان ایجاد عقله اعتباری وجود ندارد، بین لفظ و معنا هم چنین است؛ چون اینها از دو مقوله مستقل و متباین هستند. لذا واضع طی تعهد و التزامی میگوید اگر من این معنا را اراده کرده و بخواهم آنرا تفهیم نمایم، این لفظ را به کار میبرم.
متعلق تعهد
احتمال اول: واضع میگوید بدانید هر زمانی من فلان معنا را تصور کردم، این لفظ را هم به کار میبرم. این احتمال واضح البطلان است برای اینکه واضع معانی زیادی را تصور کرده ولی لفظی را به کار نبردهاست.
احتمال دوم: در احتمال اول بحث تفهیم مطرح نبود ولی در این احتمال واضع میگوید اگر تفهیم فلان معنا را خواستم انجام بدهم، این لفظ را به کار میبرم.
دو اشکال بر این احتمال وارد است: الف- اراده جزء موضوع له قرار میگیرد در حالیکه اراده جزء موضوع له نیست چون الفاظ برای خود معانی وضع شدهاند، اعم از اینکه مراد باشند یا نباشند.
ب- موضوع له باید عنوان مفهومی داشته باشد در حالیکه اراده عنوان وجودی دارد و لذا نمیتواند موضوع له برای لفظ قرار بگیرد.
احتمال سوم: در این احتمال اراده در واضع وجود دارد اما اراده جزء موضوع له نیست بلکه موضوع له خود معنا است؛ یعنی بگوئیم واضع متعهد میشود هر زمان که خواست تفهیم معنا را اراده نماید لفظ را بیاورد پس متعلق تعهد خود تفهیم است نه اراده تفهیم.
صرف نظر از اشکالات وارده بر دو احتمال سابق، عبارات قائلین به این مسلک با این احتمال سازگاری دارد؛ مثلا آقای خوئی (رحمهالله) میفرماید «ابراز المعنی باللفظ عند ارادة تفهیمه» یا مرحوم آقای حائری (رحمهالله) میفرماید «و المعقول التزام الواضع بتفهیم المعنی بسبب الالفاظ.»[1]
ادله مسلک تعهد
دلیل اول: لفظ و معنا دو مقوله متباین هستند و امکان ایجاد علقه، ولو علقه اعتباری بین آنها وجود ندارد، لذا راهی جز مسئله تعهد و التزام نداریم که واضع، تفهیم معنا را به سبب لفظ متعهد شود.
دلیل دوم: با مراجعه به وجدان مشاهده میکنیم از آنجا که انسان موجود اجتماعی است چنین تعهدی وجود دارد که اگر شخصی لفظی را برای معنایی وضع نمود و در حقیقت متعهد میشود که برای تفهیم معنا از این لفظ استفاده کند.
دلیل سوم: تعهد با غرض وضع سازگاری دارد به این بیان که از طرفی غرض وضع تفهیم و تفهم است و از طرف دیگر اگر نگوئیم مدلول مطابقی تعهد تفهیم است، لازمه ذاتی و بیّن التزام و تعهد، تفهیم و تفهم است.
دلیل چهارم: تعهد با معنای لغوی وضع که جعل یا اقرار باشد سازگاری دارد؛ به این بیان که وضعِ قوانین عامه مثل قانون اساسی یا قانون مدنی به این معنا است که نوعی جعل، التزام و اقرار قرار داده شود نه اینکه صرفاً قانونی نوشته شود و التزام در آن فرض نشود.
آثار مسلک تعهد
اثر اول: طبق مبنای تعهد این امکان وجود دارد که هر مستعمل و متکلمی واضع باشد برای اینکه اگر شخصی لفظی را استعمال نمود، متعهد میشود معنائی که در ذهنش وجود دارد را با آن لفظ اظهار و تفهیم کند.
شاید کسی بگوید اگر چنین است پس چرا میگویند فلانی واضع این لفظ است؟ ایشان در پاسخ میفرماید نامگذاری به اعتبار اسبقیتِ در تعهد است ،لذا منافات ندارد دیگران هم همین تعهد در استعمال را داشته باشند.
اثر دوم: طبق برخی مسالک در این بحث، تقسیم وضع به تعیینی و تعیّنی امکان ندارد اما طبق مسلک تعهد چنین نیست؛ چرا که یا تعهد ابتدایی غیر مسبوق به کثرة الاستعمال داریم که وضع تعیینی است. یا تعهد مسبوق به کثرة الاستعمال وجود دارد یعنی این لفظ در این معنا به کرّات استعمال شدهاست و خود به خود این تعهد شکل گرفته است که وضع، تعیّنی است.
اثر سوم: طبق مسلک مشهور دلالت وضعیه، تصوری خواهد شد اما طبق مسلک تعهد دلالت وضعیه، تصدیقیه است یعنی با اراده معنی و به کار بردن لفظ، حقیقت وضع را بیان میکنیم و میگوئیم واضع تعهد کردهاست که در ظرف ارادة تفهیم المعنی این لفظ را استفاده کند.
اثر چهارم: طبق مبنای تعهد حقیقت وضع امر اعتباری نیست و از دایره اعتبار خارج است برای اینکه تعهد و التزام نفسانی، امر واقعی نفسانی موجود در واضع است نه امر خیالی؛ و فرقی وجود ندارد که منشأ امر واقعی این باشد که تعهد و التزام نفسانی از امور واقعیه است.
[1] ـ «ان المراد من التعهد يتصور بأنحاء: النحو الأول: ان يراد به التعهد، و البناء على ذكر اللفظ بمجرد تصور المعنى و الانتقال إليه. فمتعلق التعهد هو ذكر اللفظ. و هذا المعنى لا يمكن الالتزام به، إذ من البديهي الّذي لا إنكار فيه ان الإنسان إذا تصور بعض المعاني و لم يذكر اللفظ لم يعد مخالفا لتعهده و ناقضا لبنائه، إذ لا يرى الشخص ملزما بذكر ألفاظ جميع ما يتصوره من المعاني و لو بلغت من الكثرة إلى حد كبير، كما لو قرأ الشخص كتابا طويلا في ليلة واحدة، أو كانت من المعاني التي لا يستحسن التصريح بها. النحو الثاني: ان يراد به التعهد و البناء على ذكر اللفظ عند إرادة تفهيم المعنى. و هذا باطل لوجهين: أحدهما: أن ذلك يستلزم ان يكون مدلول اللفظ هو نفس إرادة التفهيم لا المعنى، و انما يكون المعنى من قيود المدلول لا نفسه، بمعنى ان المدلول هو الحصة الخاصة من الإرادة، و هي الإرادة المتعلقة بهذا المعنى- نظير ما إذا تعهد بالإشارة بالإصبع عند مجيء زيد، فان مدلول الإشارة يكون نفس المجيء لا زيد، بل زيد يكون من قيود المدلول-. و هذا- أعني كون المدلول و الموضوع له هو الإرادة- ينافي دعوى وضع اللفظ للمعنى، كما هو محور الكلام كما انه مما لا يلتزم به القائل، فانه يلتزم بان اللفظ موضوع إلى المعنى، غاية الأمر المعنى الّذي تعلقت به الإرادة دون غيره، فالموضوع له بالتزامه هو الحصة الخاصة من المعنى، و قد عرفت بان إرادة المعنى المزبور من التعهد تستلزم كون المعنى من قيود الموضوع له لا نفسه، و ان الموضوع له هو الحصة الخاصة- و هو الإرادة المعلقة بالمعنى، لا الحصة الخاصة من المعنى- و هي المعنى المتعلق للإرادة-. و ثانيا: أنه من المتقرر امتناع وضع اللفظ للموجودات الخارجية بما هي كذلك، بل لا بد من تعلقه بالمفهوم، لأن المقصود منه تحقق انتقال المعنى الموضوع له بالانتقال إلى اللفظ، و المعنى القابل للانتقال هو المفهوم دون الموجود، إذ لا يقبل الموجود وجودا آخر ذهنيا كان أو خارجيا، و الانتقال عبارة عن الوجود الذهني. و عليه فلا يمكن دعوى كون الموضوع له هو إرادة المتكلم التفهيم، لأنها من الأمور الخارجية الواقعية لا من المفاهيم، فلا تقبل الوجود الذهني و هو الانتقال. فلاحظ. النحو الثالث: ان يراد به التعهد و البناء على تفهيم المعنى باللفظ عند إرادة تفهيمه، فيكون متعلق التعهد هو نفس التفهيم لا ذكر اللفظ، فلا يرد عليه ما ورد علي سابقه، إذ العلاقة مفروضة بين اللفظ و نفس المعنى لا بينه و بين إرادة تفهيمه كما لا يخفى.» منتقى الأصول، ج1، ص: 61 و 62.
نظری ثبت نشده است .