موضوع: وضع
تاریخ جلسه : ۱۳۹۹/۱۱/۸
شماره جلسه : ۷۳
-
حدیث اخلاقی هفته (ادامه خطبه شقشقیه)
-
ادامه بررسی کلام مرحوم نائینی (رحمهالله)
-
کلام مرحوم صاحب منتقی الاصول (رحمهالله)
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
-
جلسه ۱۰۴
-
جلسه ۱۰۵
-
جلسه ۱۰۶
-
جلسه ۱۰۷
-
جلسه ۱۰۸
-
جلسه ۱۰۹
-
جلسه ۱۱۰
-
جلسه ۱۱۱
-
جلسه ۱۱۲
-
جلسه ۱۱۳
-
جلسه ۱۱۴
الحمدلله رب العالمين و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين
حدیث اخلاقی هفته (ادامه خطبه شقشقیه)
امیرالمؤمنین (عليهالسلام) بعد از بیان نحوه انتخاب و روی کار آمدن خلفای قبل میفرماید: «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ- [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُه.»خلیفه سوم روی کار آمد و وضعش به گونهای بود که از شدت پرخوری پهلوهای او برآمده و بزرگ شده بود. افرادی که زیاد میخورند دو طرف پهلوهایشان این چنین میشود.
عرب به خارج شدن چیزی از چیز دیگر «نثیل» میگوید لذا به مدفوع انسان نیز «نثیل» اطلاق میشود. یعنی خلیفه سوم بین محل خوردن و محل دفع، در حال رفت و آمد بود؛ کنایه از اینکه فکری غیر از خوردن نداشت و اصلاً به فکر اصلاح امور مسلمین، حفظ دین خدا و کرامت انسانها نبود.
از دیگر کارهای خلیفه سوم جمع کردن اقوام در اطراف خود بود. «یخضمونَ» از «خَضَمَ» است. عرب از کسی که غذا را با دندانهای آسیاب میخورد تعبیر به «خَضَمَ» میکند اما زمانیکه با دندانهای پیشین میخورد تعبیر به «قَضَمَ» میکند.
کلام حضرت (عليهالسلام) کنایه از این است که اینها با تمام دندانها و دهان، مال خدا را میخوردند؛ مانند شتری که علفهای بهاره را که خیلی تازه و خوشخوراک هستند، میخورد. تعبیر «مال الله» به جای بیت المال تعبیر بسیار مهمی است.
این شخص بیت المالی که باید بین فقرا و مسلمین طبق عدالت تقسیم و توزیع میشد را بین اقوام و نزدیکان خود تقسیم میکرد. چنین نقل میکنند که اول کسی که پاداشهای نجومی (به تعبیر ما) را در اسلام به افراد داد، خلیفه سوم بود. رقمهای بسیار بالا به دامادهایش، طلحه، زبیر و امثال اینها داد و مرحوم علامه امینی رحمهالله مجموع این موارد را در کتاب الغدیر ذکر کردهاست.
سپس میفرماید تا اینکه تمام برنامههائی که برای خود به صورت مفتول پیچیده و ریخته بود باز شد و کسی نتوانست برای او کاری انجام بدهد و عملکردش پایان کار او را معین نمود یعنی کار او را تمام و مرگش را رساند.
البته گاهی اوقات تجهیز در لغت به معنای تسریع در مرگ یا مجروح کردن هم به کار رفتهاست. اما در اینجا کنایه از این است که عملش او را به انتهاء و مرگ رساند و نابودش کرد و پرخوریاش او را با صورت به زمین زد.
خلیفه مسلمین اقوام خود را فرماندار و والی ولایات قرار میداد و پولها را به اینها هدیه میکرد. در زمان خلیفه سوم مسلمین آفریقا را فتح کردند و در تاریخ نقل شدهاست که تمام خمس آنرا به مروان بن حکم داماد خود داد و مردم از این رفتارها را ناراضی بودند.
اوضاع در زمان خلیفه سوم به قدری بد بود و او به قدری مردم را در فشار قرار داد که گروههای مختلف برای اعتراض پیش او میآمدند اما او اصلاً به حرف کسی گوش نمیکرد. خلیفه اول و خلیفه دوم گاهی اوقات به حرف امیرالمؤمنین (عليهالسلام) گوش میدادند و آنها امیرالمؤمنین(عليهالسلام) را مورد مشورت قرار میدادند. اما این خلیفه نصایح امیرالمؤمنین (عليهالسلام) را گوش نمیکرد.
بحث در مورد نحوه به قتل رسیدن عثمان در تاریخ وجود دارد که گفته شدهاست در اعتراضهای مردمی در بلاد مختلف، گروههای مختلف در مدینه جمع شدند و او را نصیحت کردند و خواستند امور را اصلاح کند. او قول هم میداد اما عمل نکرد. تا اینکه درگیر شدند و او را به صورت گروهی کشتند. این نکتهی مهمی است که گروهی از مسلمانها او را به قتل رساندند و در تاریخ شخص معینی را ذکر نکردهاند.
سپس حضرت (عليهالسلام) میفرماید: «فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَيَ] كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَم.»
«راعنی» از «روع» به معنای وحشت و ترس است. در لغت «عرف» به چیزهایی که روی هم انباشته میشود گفته میشود. کفتار و حیوان درنده چون روی یال خود موهای انبوهی دارد از آن تعبیر به «عُرف» میشود. حضرت (عليهالسلام) میفرماید آنچه من را وادار و متعجب کرد -نه اینکه حضرت (عليهالسلام) بگوید من را به ترس انداخت- این بود که مردم مانند «عرف الضبع» سراغ من آمدند.
«ینثالون» از «ثَوَلَ» است. زمانیکه زنبورهای عسل به صورت انبوه سراغ کندو میروند عرب تعبیر به «إنثال» میکند. حضرت (عليهالسلام) میفرماید مردم از هر طرف مثل زنبور عسل جمع شدند و اجتماع پیدا کردند تا اینکه حسنان زیر پاها قرار گرفتند.
مشهور شرّاح میگویند مراد از «حسنان» حسنین (علیهما السلام) هستند. اما این دو بزرگوار در زمان کشته شدن عثمان حدود 30 سال داشتند و بچه کوچک نبودند که بگوئیم زیر دست و پا بودند.
برخی میگویند مراد دو انگشت بزرگ پا یا دو ذراع استخوان دست انسان است. یعنی مردم به صورت انبوه به سراغ من آمدند و روی انگشت پا یا دو دست من فشار آوردند. قرینه این احتمال تعبیر «شق عطفای» است یعنی ردای من از دو طرف پاره شد.
«ربیضة الغنم» یا به معنای محل جمع شدن گوسفندان در آغل است یا به جمع شدن گوسفندان از ترس گرگ به دور چوپان اطلاق میَشود. یعنی مردم مثل گوسفندانی که گرگ به ایشان حمله کرده بود و دنبال این بودند که به شخصی پناه بیاورند، حول من جمع شدند.
نکته بسیار مهم این است که در خلاف خلفای سابق نقش مردم بسیار کمرنگ بود برای اینکه انتخاب خلیفه اول به دست سقیفه، انتخاب خلیفه دوم به دستور مستقیم و وصیت خلیفه اول و انتخاب خلیفه سوم به واسطه شوری بود. تعابیر حضرت (عليهالسلام) را خواندیم که ایشان فرمودند خلیفه اول و دوم پستان خلافت را به شدت برای خودشان دوشیدند.
در وصیت خلیفه اول نیز این نکته وجود داشت که گفت میخواهم وصیت کنم تا خلیفه سوم نوشت «بسم الله الرحمن الرحیم» از هوش رفت. عثمان نوشت که خلیفه دوم به عنوان خلیفه است. بعد که خلیفه اول به هوش آمد گفت چه نوشتی؟ گفت نوشتم که عمر بن الخطاب به عنوان جانشین تو است. او گفت درست نوشتی. خلیفه دوم هم به گونهای طراحی کرد که خلیفه سوم بعداً جانشین او شود. لذا هر کدام پاداش دیگری را در امر خلافت به این گونه پرداخت نمودند.
در مورد خلافت امیرالمومنین (عليهالسلام) اولین بار بعد از شهادت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) است که مردم آمدند و دیدند هیچ کس غیر از آن حضرت (عليهالسلام) صلاحیت برای خلافت ندارد و لذا ایشان را به عنوان خلیفه انتخاب کردند و این حادثه نقطه عطفی در تاریخ شد.
ادامه بررسی کلام مرحوم نائینی (رحمهالله)
بله طبق نظریه مشهور «زید» از هر قیدی خالی است اما متکلم در زمان استعمال یا هیچ قیدی نمیآورد و یا قیدی میآورد و از این دو حال خارج نیست؛ در نتیجه مجدداً اشکالات مطرح شده طبق مبنای مشهور نیز جاری است و اختصاصی به مبنای سلطان العلماء رحمهالله ندارد.
اشکال نهم (مرحوم محقق عراقی رحمهالله): مرحوم محقق عراقی رحمهالله میفرماید: تالی فاسد ایجادی بودن حروف و ادات این است که متأخر در عین تأخر باید متقدم و متقدم در عین تقدم باید متأخر باشد و این محال است.
توضیح مطلب اینکه مفاهیم اسمیه متشکل از لفظی هستند که دال بر آن معنای اسمی است؛ یعنی در «زیدٌ فی الدار»، «زید» لفظی دال بر معنای اسمی و «دار» نیز لفظی دال بر معنای اسمی دیگر است. ادوات نیز برای ایجاد ربط بین مفاهیم اسمیه هستند.
در حالیکه قبل از آن دو چیز وجود دارد: الف- ماده و لفظی که دلالت بر معنای اسمی دارد. ب- معنایی که به عنوان مدلول این ماده است. قاعده این است که دال و حاکی مؤخر از مدلول و محکی است و حرف میخواهد معنایی را در چیزی که دو رتبه مقدم است ایجاد نماید. در نتیجه لازم میآید حرف که متأخر است، در عین تأخر مقدم شود برای اینکه مقوم معنای اسمی است و خصوصیتی در آن ایجاد میکند.
یا باید بگوئیم معنای اسمی در عین اینکه تقدم دارد مؤخر شود تا معنای حرفی بتواند در آن ایجاد معنا نماید و این نیز محال است.
به بیان دیگر در مانحن فیه سه مرحله وجود دارد: الف- معنای اسمی ب- لفظی که دال بر معنای اسمی است ج- حرف. این قانون نیز مسلم است که دال و حاکی مؤخر بر مدلول و محکمی است و تا مدلولی نباشد دال معنا ندارد. مرحوم عراقی میگوید جناب نائینی اگر حرف بخواهد در معنای اسمی که دو رتبه بر او مقدم است ایجاد ربط و خصوصیت نماید به منزله مقوم آن معنای اسمی خواهد بود پس باید در رتبه معنای اسمی باشد در حالیکه مؤخر از آن است در نتیجه لازم میآید آنچه مؤخر فرض شدهاست مقدم باشد.
یا باید معنای اسمی را مؤخر نمائیم چرا که قرار است خصوصیت ربط پیدا نماید و ربط نیز در مرحله سوم است؛ در نتیجه لازم است معنای اسمی متقدم را به مرحله سوم ببریم یعنی آنچه مقدم است متأخر شود.[1]
کلام مرحوم صاحب منتقی الاصول (رحمهالله)
[1] ـ «ان لازم كاشفية الأسماء عن مداليلها انما هو تحقق مضامينها في رتبة سابقة عن كشف الألفاظ عنها كما هو شأن كل محكي بالنسبة إلى حاكيه، و حينئذ فلو كان شأن الأداة و الهيئات هو الموجودية لمداليلها التي هي الارتباطات الخاصة بين مفاهيم الأسماء يلزمه تأخر صقع الارتباط بين المفهومين عن صقع الألفاظ و الأداة المتأخر عن صقع مفهومي الاسمين بمرتبتين، نظرا إلى علية الأداة لوجود الارتباط بين المفهومين و لازمه حينئذ هو تقوم مثل هذا الربط الواقع في الصقع المتأخر بما يكون صقعه متقدما عليه بمرتبتين.» نهاية الأفكار، ج1، ص: 49.
[2] ـ «ان المعنى الحرفي ليس مقوما لموضوعه كي يدعى انه في رتبته، بل هو من خصوصيات وجود المعنى الاسمي الذهني و طوارئه. و عليه فلا بد من فرض وجود معنى اسمي يتعلق به اللحاظ الخاصّ فهو متأخر رتبة عن المعنى الاسمي لا محالة، فلا يلزم تقدمه أو تأخره على نفسه بثلاث رتب.» منتقى الأصول، ج1، ص: 104.
نظری ثبت نشده است .