موضوع: تعبدی و توصلی
تاریخ جلسه : ۱۴۰۳/۹/۲۴
شماره جلسه : ۴۲
-
خلاصهی بحث گذشته
-
نظریهی محقّق بروجردی
-
مقدّمهی اوّل
-
مقدّمهی دوّم
-
پاورقی
-
منابع
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
محقق بروجردی 7 در بیان مقدمهی اول میفرماید:
ذكر مقدمات في مقام الجواب عن الإشكال:
و بالجملة ما ذكروه في مقام الجواب لا يغني عن جوع. فالأولى أن نتعرض لما هو الحق في الجواب، و يتوقف بيانه على ذكر مقدمات:
المقدمة الأولى:
ما هو الداعي حقيقة إلى طاعة المولى و إتيان ما أمر به، أمر قلبي راسخ في نفس العبد، يختلف بحسب تفاوت درجات العبيد و اختلاف حالاتهم و ملكاتهم، فمنهم من رسخت في قلبه محبة المولى و العشق إليه، و باعتبار ذلك يصدر عنه و عن جوارحه جميع ما أحبه المولى و جميع ما أمر به.
و بعضهم ممن وجد في قلبه ملكة الشكر و صار بحسب ذاته عبدا شكورا، و باعتبار هذه الملكة تصدر عنه إطاعة أوامر المولى لأجل كونها من مصاديق الشكر. و منهم من وجد في قلبه ملكة الخوف من عقاب المولى، أو ملكة الشوق إلى ثوابه و رضوانه، أو رسخت في نفسه عظمة المولى و جلاله و كبرياؤه، فصار مقهورا في جنب عظمته، و باعتبار هذه الملكة القلبية صار مطيعا لأوامر مولاه.
و بالجملة: ما يصير داعيا للعبد و محركا إياه نحو إطاعة المولى هو إحدى هذه الملكات الخمس النفسانيّة و غيرها من الملكات الراسخة. و على هذا فما اشتهر من تسمية الأمر الصادر عن المولى داعيا فاسد جدا، ضرورة أن صرف الأمر لا يصير داعيا و محركا للعبد، ما لم يوجد في نفسه أحد الدواعي الخمسة المذكورة، أو غيرها من الدواعي القلبية المقتضية للإطاعة، كما يشاهد ذلك في الكفار و العصاة. نعم هنا شيء آخر، و هو أنه بعد أن ثبتت للعبد إحدى الملكات القلبية المقتضية لإطاعة المولى، و صار نفسه - باعتبار ذلك - منتظرا لصدور الأمر عن المولى، حتى يوافقه و يمتثله، يكون لصدور الأمر عن المولى أيضا دخالة في تحقق الإطاعة و الموافقة، فإنه المحقق لموضوع الطاعة و يصير بمنزلة الصغرى لتلك الكبريات. فالداعي حالة بسيطة موجودة في النّفس مقتضية للإطاعة بنحو الإجمال، و الأمر محقق لموضوعها و موجب لتحريك الداعي القلبي و تأثيره في تحقق متعلقه، و ما هو الملاك في عبادية العمل و مقربيته إلى ساحة المولى هو صدوره عن إحدى هذه الدواعي و الملكات الحسنة، و ليس للأمر، بما هو أمر، تأثير في مقربية العمل أصلا، فان المحقق لعبادية العمل هو صدوره عن داع إلهي، و قد عرفت أن ما هو الداعي حقيقة عبارة عن الملكة القلبية، نعم يمكن بنحو المسامحة تسمية الأمر أيضا داعيا من جهة دخالته في تحقق الطاعة عمن وجد في نفسه إحدى الملكات القلبية، و ما ذكرنا واضح لمن له أدنى تأمل[1].[2]
مشهور این است که آنچه داعی برای عمل و محرک برای انجام مأمور به است امر مولا میباشد، در حالی که این حرف درستی نیست و مجرد امر نمیتواند داعی باشد. اگر در نفس مکلف اعتقاد به مولویت مولا و محبت او یا ملکهی شکر یا خوف از عقاب و یا شوق به ثواب نباشد و یا در نفس او عظمت و جلالت مولا رسوخ نکرده باشد، امر چگونه میتواند داعی برای انجام فعل و محرک مکلف برای امتثال شود؟
قبلاً گفته شد که یکی از وجوه استحاله مبتنی بر این مطلب است که الأمر یکون داعیاً و محرکاً. محقق بروجردی با این مقدمه چنین مطلبی را نقد میکند و میفرماید تا زمانی که در عبد ملکه و حالت نفسانی برای اطاعت نباشد اصلاً محرکیتی برای امر قابل تصور نیست. وقتی یکی از دواعی قلبیهای که ذکر شد در نفس او بود، امر مولا محقِّق موضوع و صغرای طاعت است. امر فقط همین اندازه تأثیر دارد که به عبد میگوید چه فعلی از نظر مولا عبادت است و الا آنچه عبد را تحریک به سمت انجام آن فعل میکند عبارت از دواعی قلبیهای است که گفتیم. نتیجه این است که آنچه موجب عبادیت و مقربیت عمل است صدور این عمل به سبب یکی از این دواعی قلبی است. آن هنگام که عمل ناشی از اعتقاد قلبی عبد صادر شود عبادت است.
روایت معروفی از امیرالمؤمنین ; وارد شده است که حضرت میفرماید:
«إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ».[3]
هر سه گروه اهل عبادتند یعنی آنکه برای جنت نماز میخواند خدا را عبادت میکند ولی عبادت او عبادت تجار است. این نشان میدهد که عبادت امری تشکیکی است. قصد امر یک چیز بسیطی است و نمیتواند ملاک عبادیت باشد. گرچه مشهور مثل آخوند 7 و محقق نائینی 7 بنا بر همین مبنا پیش رفتهاند و لکن محقق بروجردی 7 معتقد است عبادیت عمل ناشی از صدور فعل از یکی از دواعی قلبی است. اینکه کسی در قلب خود هیچ یک از دواعی از قبیل محبت مولا یا عظمت او و یا خوف از نار و شوق به ثواب و مانند آنها وجود نداشته باشد، امر بما هو امر هیچ تاثیری در مقربیت ندارد، هم چنان که در کفار و عصاة این گونه است. اگر میگوییم امر داعی است از باب مسامحه میباشد، چون محقِّق صغرای عبادت و اطاعت در عالم خارج است.
محقق بروجردی 7 در مقدمهی دوم خویش میفرماید این مطلب که «الأمر لا یدعوا إلّا إلی متعلّقه» حرف صحیحی نیست. مرحوم آخوند 7 میفرماید اگر قصد امر در متعلق اخذ شده باشد و شخص بخواهد ذات صلاة را به تنهایی به قصد امر اتیان کند، صحیح نیست؛ چرا که ذات صلاة امر ندارد و متعلق امر حصّهی صلاة است، یعنی صلاة با قصد امر و قاعده این است که «الأمر لا یدعوا إلّا إلی متعلّقه». محقق بروجردی 7 در نقد این فرمایش میگوید:
المقدمة الثانية:
لا إشكال في أن الأمر المتعلق بشيء كما يكون داعيا إلى إيجاد نفس ذلك الشيء كذلك يكون داعيا إلى إيجاد أجزائه الخارجية و العقلية و مقدماته الخارجية، فإن العبد الّذي وجد في نفسه إحدى الدواعي القلبية التي أشرنا إليها، و صار باعتبار ذلك بصدد إطاعة أوامر المولى، كما يوجد متعلق الأمر بداعي الأمر المتعلق به بالمعنى الّذي يتصور لداعوية الأمر، كذلك يوجد مقدماته بنفس هذا الداعي، من دون أن ينتظر في ذلك تعلق أمر بها على حدة. و يكفي في عباديتها و مقربيتها أيضا قصد إطاعة الأمر المتعلق بذيها، لكونها في طريق إطاعة الأمر المتعلق به، و لا نحتاج في عبادية الأجزاء و المقدمات إلى تعلق أمر نفسي أو غيري بها، فإن لم نقل بوجوب المقدمة تبعا لذيها، و لم يتعلق بها أمر نفسي أيضا، لكفى في عباديتها قصد الأمر المتعلق بذيها، بل لو قلنا بوجوب المقدمة و تعلق أمر غيري بها أمكن أن يقال أيضا بعدم كفاية قصده في عبادية متعلقه، لعدم كونه أمرا حقيقيا، بل هو نحو من الأمر يساوق وجوده العدم و الحاصل: أن ما اشتهر من أن الأمر لا يدعو إلا إلى متعلقه فاسد، فإن الأمر كما يدعو إلى متعلقه يدعو إلى جميع ما يتوقف عليه المتعلق أيضا، و المحقق لعباديتها و مقربيتها أيضا نفس الأمر المتعلق بذيها، و السر في ذلك أن الداعي الحقيقي على ما عرفت ليس عبارة عن الأمر، بل هو عبارة عن الملكة الراسخة النفسانيّة الداعية إلى الطاعة بنحو الإجمال، و الأمر محقق لموضوعها من جهة أنها تتوقف على وجود الأمر خارجا، و حينئذ فإذا صدر الأمر عن المولى متعلقا بشيء له مقدمات فذلك الداعي القلبي بوحدته و بساطته يوجب تحرك عضلات العبد نحو إيجاد متعلق الأمر بجميع ما يتوقف عليه، و كل ما صدر عن إحدى هذه الملكات الحسنة فهو مما يقرب العبد إلى ساحة المولى من غير فرق في ذلك بين نفس متعلق الأمر، و بين أجزائه و مقدماته الوجودية و العلمية.[4]
ادّعای ایشان این است که امر همان طور که به متعلق دعوت میکند به جمیع ما یتوقّف علیه المتعلق هم دعوت میکند، حتی مقدمات تحلیلیهی عقلیه. سایر اجزاء و شرایط و مقدمات نیاز به امر مستقل ندارند. وقتی امر صغرای طاعت که همان ذی المقدمه باشد را معلوم کند و داعی قلبی برای اتیان آن نیز وجود دارد،[5] همان داعی قلبی نسبت به تمام مقدمات این ذی المقدمه وجود دارد و نیاز نیست که امر نفسی یا غیری دیگری به مقدمات تعلق گیرد. عبد وقتی میبیند مولا از او اتیان فعل را طلب میکند و این فعل دارای مقدماتی عقلی یا خارجی است دیگر منتظر نمینشیند تا امر دیگری به مقدمات تعلق گیرد، بلکه با همان دواعی قلبی خود به سمت اتیان مقدمات هم میرود و همان کافی است. پس امر متعلق به ذی المقدمه کافی برای عبادیت اجزاء و مقدمات دیگر است؛ چرا که قبلاً گفته شد ملاک در عبادیت همان دواعی قلبیهای است که در نفس عبد وجود دارد.
در اینجا دو مبنا وجود دارد: اگر قائل نیستیم که مقدمه به تبع ذی المقدمه وجوب دارد و همچنین امر نفسی نیز به آن تعلق نگرفته است، امر به ذی المقدمه در عبادیت مقدمه به بیانی که گذشت کفایت میکند. بلکه اگر قائل به وجوب مقدمه شدیم و گفتیم که امر غیری به آن تعلق گرفته است، ممکن است گفته شود که باز هم قصد ذی المقدمه در عبادیت مقدمه کفایت میکند؛ زیرا امر غیری امری حقیقی نیست و وجودش با عدمش یکی است. امر حقیقی همان امری است که به کل تعلق پیدا کرده است، یعنی امر به ذی المقدمه و به خاطر همان امر به ذی المقدمه است که عبادیت مقدمات هم محقق میشود. پس مقدمات هم به خاطر همان داعی قلبی به اتیان ذی المقدمه، مقربیت خواهند داشت. آنچه موجب امتثال و محرک به سمت عمل است همان داعی قلبی است و مقدماتی که اتیان متعلق متوقف بر آن هستند به واسطهی این دواعی قلبیه عبادیت و مقربیت پیدا میکنند. محقق بروجردی 7 بعد از این به بیان مقدمه سوم پرداخته و در نهایت تحقیق خوبی ارائه میکند.
[2]. حسین بروجردی، نهایة الأصول، حسینعلی منتظری (قم: تفکر، 1415)، ج 1، 116-117.
[3]. نهج البلاغه: حکمت 237.
ترجمه: گروهى خدا را به اميد بخشش پرستش كردند، كه اين پرستش بازرگانان است، و گروهى او را از روى ترس عبادت كردند كه اين عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى سپاسگزارى پرستيدند و اين پرستش آزادگان است.
[4]. همان، 118-119.
- بروجردی، حسین. نهایة الأصول. حسینعلی منتظری. قم: تفکر، 1415.
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
محقق بروجردی 7 در بیان مقدمهی اول میفرماید:
ذكر مقدمات في مقام الجواب عن الإشكال:
و بالجملة ما ذكروه في مقام الجواب لا يغني عن جوع. فالأولى أن نتعرض لما هو الحق في الجواب، و يتوقف بيانه على ذكر مقدمات:
المقدمة الأولى:
ما هو الداعي حقيقة إلى طاعة المولى و إتيان ما أمر به، أمر قلبي راسخ في نفس العبد، يختلف بحسب تفاوت درجات العبيد و اختلاف حالاتهم و ملكاتهم، فمنهم من رسخت في قلبه محبة المولى و العشق إليه، و باعتبار ذلك يصدر عنه و عن جوارحه جميع ما أحبه المولى و جميع ما أمر به.
و بعضهم ممن وجد في قلبه ملكة الشكر و صار بحسب ذاته عبدا شكورا، و باعتبار هذه الملكة تصدر عنه إطاعة أوامر المولى لأجل كونها من مصاديق الشكر. و منهم من وجد في قلبه ملكة الخوف من عقاب المولى، أو ملكة الشوق إلى ثوابه و رضوانه، أو رسخت في نفسه عظمة المولى و جلاله و كبرياؤه، فصار مقهورا في جنب عظمته، و باعتبار هذه الملكة القلبية صار مطيعا لأوامر مولاه.
و بالجملة: ما يصير داعيا للعبد و محركا إياه نحو إطاعة المولى هو إحدى هذه الملكات الخمس النفسانيّة و غيرها من الملكات الراسخة. و على هذا فما اشتهر من تسمية الأمر الصادر عن المولى داعيا فاسد جدا، ضرورة أن صرف الأمر لا يصير داعيا و محركا للعبد، ما لم يوجد في نفسه أحد الدواعي الخمسة المذكورة، أو غيرها من الدواعي القلبية المقتضية للإطاعة، كما يشاهد ذلك في الكفار و العصاة. نعم هنا شيء آخر، و هو أنه بعد أن ثبتت للعبد إحدى الملكات القلبية المقتضية لإطاعة المولى، و صار نفسه - باعتبار ذلك - منتظرا لصدور الأمر عن المولى، حتى يوافقه و يمتثله، يكون لصدور الأمر عن المولى أيضا دخالة في تحقق الإطاعة و الموافقة، فإنه المحقق لموضوع الطاعة و يصير بمنزلة الصغرى لتلك الكبريات. فالداعي حالة بسيطة موجودة في النّفس مقتضية للإطاعة بنحو الإجمال، و الأمر محقق لموضوعها و موجب لتحريك الداعي القلبي و تأثيره في تحقق متعلقه، و ما هو الملاك في عبادية العمل و مقربيته إلى ساحة المولى هو صدوره عن إحدى هذه الدواعي و الملكات الحسنة، و ليس للأمر، بما هو أمر، تأثير في مقربية العمل أصلا، فان المحقق لعبادية العمل هو صدوره عن داع إلهي، و قد عرفت أن ما هو الداعي حقيقة عبارة عن الملكة القلبية، نعم يمكن بنحو المسامحة تسمية الأمر أيضا داعيا من جهة دخالته في تحقق الطاعة عمن وجد في نفسه إحدى الملكات القلبية، و ما ذكرنا واضح لمن له أدنى تأمل[1].[2]
مشهور این است که آنچه داعی برای عمل و محرک برای انجام مأمور به است امر مولا میباشد، در حالی که این حرف درستی نیست و مجرد امر نمیتواند داعی باشد. اگر در نفس مکلف اعتقاد به مولویت مولا و محبت او یا ملکهی شکر یا خوف از عقاب و یا شوق به ثواب نباشد و یا در نفس او عظمت و جلالت مولا رسوخ نکرده باشد، امر چگونه میتواند داعی برای انجام فعل و محرک مکلف برای امتثال شود؟
قبلاً گفته شد که یکی از وجوه استحاله مبتنی بر این مطلب است که الأمر یکون داعیاً و محرکاً. محقق بروجردی با این مقدمه چنین مطلبی را نقد میکند و میفرماید تا زمانی که در عبد ملکه و حالت نفسانی برای اطاعت نباشد اصلاً محرکیتی برای امر قابل تصور نیست. وقتی یکی از دواعی قلبیهای که ذکر شد در نفس او بود، امر مولا محقِّق موضوع و صغرای طاعت است. امر فقط همین اندازه تأثیر دارد که به عبد میگوید چه فعلی از نظر مولا عبادت است و الا آنچه عبد را تحریک به سمت انجام آن فعل میکند عبارت از دواعی قلبیهای است که گفتیم. نتیجه این است که آنچه موجب عبادیت و مقربیت عمل است صدور این عمل به سبب یکی از این دواعی قلبی است. آن هنگام که عمل ناشی از اعتقاد قلبی عبد صادر شود عبادت است.
روایت معروفی از امیرالمؤمنین ; وارد شده است که حضرت میفرماید:
«إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ، وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَارِ».[3]
هر سه گروه اهل عبادتند یعنی آنکه برای جنت نماز میخواند خدا را عبادت میکند ولی عبادت او عبادت تجار است. این نشان میدهد که عبادت امری تشکیکی است. قصد امر یک چیز بسیطی است و نمیتواند ملاک عبادیت باشد. گرچه مشهور مثل آخوند 7 و محقق نائینی 7 بنا بر همین مبنا پیش رفتهاند و لکن محقق بروجردی 7 معتقد است عبادیت عمل ناشی از صدور فعل از یکی از دواعی قلبی است. اینکه کسی در قلب خود هیچ یک از دواعی از قبیل محبت مولا یا عظمت او و یا خوف از نار و شوق به ثواب و مانند آنها وجود نداشته باشد، امر بما هو امر هیچ تاثیری در مقربیت ندارد، هم چنان که در کفار و عصاة این گونه است. اگر میگوییم امر داعی است از باب مسامحه میباشد، چون محقِّق صغرای عبادت و اطاعت در عالم خارج است.
داشت و آن هم قصد امر است که امر بسیطی است و از هر دو صادر شده است. در حالی که بالوجدان برای ما روشن است و از آیات و روایات استفاده میشود که عبادت دارای مراتبی است که قابل شمارش و احصاء نیست. یک مرتبه از عبادت همان است که رسول خدا [ و ائمهی معصومین = انجام میدهند و مرتبهی دیگر مربوط به انسانهایی است که تالی تلو معصوم هستند تا برسد به أضعف عباد. حتی در انسان سالک هم این مراحل متفاوت است و محبت مولا در قلب او هر روز شدیدتر میشود. هر چه محبت قویتر شود عبادت هم قویتر خواهد شد. هر چه عظمت مولا در نزد انسان بیشتر باشد، عبادت انسان رنگ دیگری پیدا خواهد کرد. از این جهت ریشهی عبادیت باید در چیزی باشد که قابل تشکیک است. از این مطلب معلوم میشود که مقرّب انسان تنها همان ملکات و حالات نفسانی است. در مقابل، واجب توصلی مرتبهبردار نیست. بنابراین محقق بروجردی 7 در مقدمهی اول، این مطلب که امر داعی به فعل باشد را انکار میکند.
محقق بروجردی 7 در مقدمهی دوم خویش میفرماید این مطلب که «الأمر لا یدعوا إلّا إلی متعلّقه» حرف صحیحی نیست. مرحوم آخوند 7 میفرماید اگر قصد امر در متعلق اخذ شده باشد و شخص بخواهد ذات صلاة را به تنهایی به قصد امر اتیان کند، صحیح نیست؛ چرا که ذات صلاة امر ندارد و متعلق امر حصّهی صلاة است، یعنی صلاة با قصد امر و قاعده این است که «الأمر لا یدعوا إلّا إلی متعلّقه». محقق بروجردی 7 در نقد این فرمایش میگوید:
المقدمة الثانية:
لا إشكال في أن الأمر المتعلق بشيء كما يكون داعيا إلى إيجاد نفس ذلك الشيء كذلك يكون داعيا إلى إيجاد أجزائه الخارجية و العقلية و مقدماته الخارجية، فإن العبد الّذي وجد في نفسه إحدى الدواعي القلبية التي أشرنا إليها، و صار باعتبار ذلك بصدد إطاعة أوامر المولى، كما يوجد متعلق الأمر بداعي الأمر المتعلق به بالمعنى الّذي يتصور لداعوية الأمر، كذلك يوجد مقدماته بنفس هذا الداعي، من دون أن ينتظر في ذلك تعلق أمر بها على حدة. و يكفي في عباديتها و مقربيتها أيضا قصد إطاعة الأمر المتعلق بذيها، لكونها في طريق إطاعة الأمر المتعلق به، و لا نحتاج في عبادية الأجزاء و المقدمات إلى تعلق أمر نفسي أو غيري بها، فإن لم نقل بوجوب المقدمة تبعا لذيها، و لم يتعلق بها أمر نفسي أيضا، لكفى في عباديتها قصد الأمر المتعلق بذيها، بل لو قلنا بوجوب المقدمة و تعلق أمر غيري بها أمكن أن يقال أيضا بعدم كفاية قصده في عبادية متعلقه، لعدم كونه أمرا حقيقيا، بل هو نحو من الأمر يساوق وجوده العدم و الحاصل: أن ما اشتهر من أن الأمر لا يدعو إلا إلى متعلقه فاسد، فإن الأمر كما يدعو إلى متعلقه يدعو إلى جميع ما يتوقف عليه المتعلق أيضا، و المحقق لعباديتها و مقربيتها أيضا نفس الأمر المتعلق بذيها، و السر في ذلك أن الداعي الحقيقي على ما عرفت ليس عبارة عن الأمر، بل هو عبارة عن الملكة الراسخة النفسانيّة الداعية إلى الطاعة بنحو الإجمال، و الأمر محقق لموضوعها من جهة أنها تتوقف على وجود الأمر خارجا، و حينئذ فإذا صدر الأمر عن المولى متعلقا بشيء له مقدمات فذلك الداعي القلبي بوحدته و بساطته يوجب تحرك عضلات العبد نحو إيجاد متعلق الأمر بجميع ما يتوقف عليه، و كل ما صدر عن إحدى هذه الملكات الحسنة فهو مما يقرب العبد إلى ساحة المولى من غير فرق في ذلك بين نفس متعلق الأمر، و بين أجزائه و مقدماته الوجودية و العلمية.[4]
ادّعای ایشان این است که امر همان طور که به متعلق دعوت میکند به جمیع ما یتوقّف علیه المتعلق هم دعوت میکند، حتی مقدمات تحلیلیهی عقلیه. سایر اجزاء و شرایط و مقدمات نیاز به امر مستقل ندارند. وقتی امر صغرای طاعت که همان ذی المقدمه باشد را معلوم کند و داعی قلبی برای اتیان آن نیز وجود دارد،[5] همان داعی قلبی نسبت به تمام مقدمات این ذی المقدمه وجود دارد و نیاز نیست که امر نفسی یا غیری دیگری به مقدمات تعلق گیرد. عبد وقتی میبیند مولا از او اتیان فعل را طلب میکند و این فعل دارای مقدماتی عقلی یا خارجی است دیگر منتظر نمینشیند تا امر دیگری به مقدمات تعلق گیرد، بلکه با همان دواعی قلبی خود به سمت اتیان مقدمات هم میرود و همان کافی است. پس امر متعلق به ذی المقدمه کافی برای عبادیت اجزاء و مقدمات دیگر است؛ چرا که قبلاً گفته شد ملاک در عبادیت همان دواعی قلبیهای است که در نفس عبد وجود دارد.
در اینجا دو مبنا وجود دارد: اگر قائل نیستیم که مقدمه به تبع ذی المقدمه وجوب دارد و همچنین امر نفسی نیز به آن تعلق نگرفته است، امر به ذی المقدمه در عبادیت مقدمه به بیانی که گذشت کفایت میکند. بلکه اگر قائل به وجوب مقدمه شدیم و گفتیم که امر غیری به آن تعلق گرفته است، ممکن است گفته شود که باز هم قصد ذی المقدمه در عبادیت مقدمه کفایت میکند؛ زیرا امر غیری امری حقیقی نیست و وجودش با عدمش یکی است. امر حقیقی همان امری است که به کل تعلق پیدا کرده است، یعنی امر به ذی المقدمه و به خاطر همان امر به ذی المقدمه است که عبادیت مقدمات هم محقق میشود. پس مقدمات هم به خاطر همان داعی قلبی به اتیان ذی المقدمه، مقربیت خواهند داشت. آنچه موجب امتثال و محرک به سمت عمل است همان داعی قلبی است و مقدماتی که اتیان متعلق متوقف بر آن هستند به واسطهی این دواعی قلبیه عبادیت و مقربیت پیدا میکنند. محقق بروجردی 7 بعد از این به بیان مقدمه سوم پرداخته و در نهایت تحقیق خوبی ارائه میکند.
[2]. حسین بروجردی، نهایة الأصول، حسینعلی منتظری (قم: تفکر، 1415)، ج 1، 116-117.
[3]. نهج البلاغه: حکمت 237.
ترجمه: گروهى خدا را به اميد بخشش پرستش كردند، كه اين پرستش بازرگانان است، و گروهى او را از روى ترس عبادت كردند كه اين عبادت بردگان است، و گروهى خدا را از روى سپاسگزارى پرستيدند و اين پرستش آزادگان است.
[4]. همان، 118-119.
- بروجردی، حسین. نهایة الأصول. حسینعلی منتظری. قم: تفکر، 1415.
نظری ثبت نشده است .