موضوع: تعبدی و توصلی
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۱/۲۴
شماره جلسه : ۷۵
-
خلاصهی بحث گذشته
-
بررسی چهار تقریر از دلیل اول بر اصالة التعبدیة
-
اشکالهای وارد بر تقریرات چهارگانه از منظر عرف و عقل
-
تمایز میان اطاعت و انجام فعل بدون اراده
-
صدق اطاعت در اتیان فعل بدون داعیِ امر و بررسی نتایج فقهی آن
-
نقد مبنای داعویت امر در تحقق اطاعت
-
تبیین نقش عقل در تحقق ارادی فعل و صدق اطاعت در توصلیّات
-
بررسی تطبیق نادرست تحلیل مرحوم حلی بر کلام شیخ انصاری در باب اجرت بر مستحبات
-
نقد مبنایی بر مدلول امر: تبیین حقیقت انشاء و اشکال بر نظریه داعویت
-
پاورقی
-
منابع
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
از دلیل نخست، چهار تقریر قابل استخراج است که هر یک با بیانی متفاوت، به تبیین نقش قصد امتثال در تحقق اطاعت میپردازند و اصالة التعبدیة را اثبات میکنند. تقریر اول همان تقریری است که در اجود التقریرات و محاضرات مطرح شده است. این تقریر بر پایه یک قیاس منطقی مرکب از صغری و کبری استوار است و بر آن است که تحقق امتثال منوط به انجام فعل با داعی امر میباشد.
تقریر دوم، که شیخ حسین حلی آن را به عنوان تقریر کلام مرحوم نائینی نقل کرده، مبتنی بر این مبناست که حقیقت امر، تحریک اراده مکلف است. ایشان میفرماید که «لا معنی لِکونِ الأمرِ مُحرِّکاً إلا أن یکون الفعلُ ناشئاً عن الأمر»، بدین معنا که هیچ معنایی برای محرکبودن امر وجود ندارد مگر آنکه فعل، برخاسته از آن باشد. در این تقریر، مسائلی نظیر غرضِ مولا یا غرض از صدور امر، مورد بحث قرار نمیگیرد.
تقریر سوم، نظریهای است که خود مرحوم حلی ارائه داده و پیشتر بهتفصیل مورد بررسی قرار گرفت. در این تقریر، گفته میشود که مقتضای ذات امر و طبیعت آن، اقتضای تحریک اراده را دارد. ایشان توضیح میدهد که امر بهخودیخود موجب تحریک اراده میشود و این تحریک نیز باعث میگردد که فعل، به انگیزه امر انجام پذیرد. ایشان تأکید دارد که این مسئله صرفاً لفظی نیست؛ بلکه طبیعت امر، هنگامی که بهصورت مطلق لحاظ شود، چنین اقتضایی دارد. میتوان برای تقریب ذهن، به مثالهایی چون «طبع عقد» در فقه معاملات اشاره کرد. هرچند مرحوم حلی این تشبیه را نیاورده، اما میتوان گفت همانگونه که ماهیت عقد (و نه صرف الفاظی چون "بعت" یا "اشتریتُ") بهطور طبیعی اقتضای لزوم دارد، امر نیز طبیعتاً اقتضای تحریک اراده دارد. چنانکه در بحث شروط نیز، گاه سخن از مخالفت شرط با مقتضای عقد است، نه مخالفت آن با معنای لفظی؛ بهعنوان نمونه، اگر کسی شرط کند که "مالم را به تو میفروشم به شرط آنکه روزانه بیش از دوازده ساعت از آن استفاده نکنی"، این شرط با طبیعت بیع که اقتضای سلطنت مطلقه خریدار دارد، در تعارض است.
از این منظر، میتوان گفت مقصود مرحوم حلی از "مقتضای امر"، همان معنایی است که در بحث شروط برای "مقتضای عقد" در نظر گرفته میشود. در این تقریر، مرحوم حلی عقل را بهعنوان دلیل اصلی معرفی میکند و میگوید: «عقل حکم میکند که اطاعت جز با انجام فعل به داعی امر تحقق نمییابد». ایشان همچنین برای تأیید این دیدگاه، شواهدی نیز اقامه کرده است.
با توجه به آنچه در تقریرات چهارگانه از دلیل اول بیان شد، اکنون باید به ارزیابی و نقد این تقریرات بپردازیم. تقریر نخست بر مبنای غرض بود که پیشتر به همراه اشکالات محقق نائینی و آیتالله خوئی و نیز برخی ملاحظات مربوط به آنها بررسی شد. اکنون باید اشکالاتی را که بر سه تقریر اخیر وارد است، تحلیل کنیم. در مجموع، پنج اشکال بر این مبانی وارد است که این اشکالات را نه به صورت کاملاً تفکیکشده، بلکه آنها را به صورت مندمج و در یک سیاق منسجم مطرح میکنیم.
نخستین اشکالی که در این زمینه مطرح میشود، مبتنی بر رجوع به عرف و عقل است: اگر به فهم عرفی و نیز به ادراک عقلانی مراجعه کنیم، امتثال و اطاعت نزد عرف و عقل چگونه تحقق مییابد؟ آیا تحقق اطاعت مشروط به آن است که فعل واقعاً به داعی امر مولا انجام شود؟ یا آنکه از نظر عرف و عقل، صرف مطابقت فعل با مأمورٌبه برای تحقق امتثال کافی است؟ بهعنوان نمونه، اگر مولا بگوید: «آب بیاور» و مکلف نیز واقعاً آب بیاورد (نه چیز دیگری مانند نان)، یا اگر بگوید: «ساکت باش» و مکلف نیز سکوت کند، یا بگوید: «حرف بزن» و او سخن بگوید، آیا عرف برای این موارد، امتثال قائل نیست؟ بررسی دقیق نشان میدهد که از نگاه عرف و عقل، تحقق امتثال فراتر از این معنا نیست؛ یعنی صرف تطابق فعل با آنچه متعلق امر است، برای تحقق اطاعت کفایت میکند. بنابراین، نظریهای که امثال شیخ حسین حلی یا محقق کلباسی مطرح میکنند، مبنی بر اینکه امتثال از دید عرف تنها در صورتی محقق میشود که فعل به داعی امر صورت گیرد، با فهم عرفی سازگار نیست. عرف چنین معنایی را نمیفهمد و تنها وقتی فعل با ظاهر امر تطبیق داشته باشد، امتثال را محقق میداند.
اگر مولا چیزی فراتر از این معنا را اراده داشته باشد، باید آن را بهگونهای به مخاطب تفهیم کند. برای مثال، اگر مولا بگوید: «اِسقِنی ماءً» و مکلف نیز آب بیاورد، از دید عرف اطاعت حاصل شده است، حتی اگر مکلف به انگیزه خاصی غیر از اطاعت این کار را انجام داده باشد. البته ممکن است برخی در پاسخ به این اشکال به کلام مرحوم کلباسی استناد کنند. ایشان در مقام اثبات مدعای خود میگوید: اگر کسی سهواً یا در حالت خواب و غفلت، عملی را انجام دهد، عرف او را مطیع نمیداند. ما نیز با این نکته موافقیم. لیکن نباید این مطلب را با دعوای اصلی خلط کرد. سخن ما این است که اگر کسی با اراده و آگاهی عملی را انجام دهد، هرچند این فعل به داعی امر مولا نباشد، از نظر عرف و عقل، امتثال حاصل شده است. یعنی عرف میگوید: "مولا امر کرد و من نیز از روی اراده عمل کردم"؛ این کفایت میکند و اطاعت محقق میشود.
برای تبیین بهتر بحث، میتوان مثالی ساده ارائه کرد: فرض کنید کسی به فردی میگوید: «درس بخوان» و آن فرد نیز شروع به درس خواندن میکند. در اینجا چند فرض قابل تصور است: در حالت نخست، فرد واقعاً درس میخواند و این فعل، منطبق بر امر صادره است. از دید عرف، این مورد اطاعت محسوب میشود؛ یعنی چون فعل او موافق با فرمان متکلّم است، عنوان "مُطیع" بر او صادق است. اما در حالت دوم، همان فرد میگوید: «من درس میخوانم، اما نه به انگیزه اطاعت از امر آمر». در این صورت، فعل او هرچند با امر صادره مطابقت دارد، اما تصریح میکند که انگیزهاش چیز دیگری است و قصد تبعیت از فرمان مولا را ندارد.
حالت اول مصداق روشن اطاعت است و همین مقدار برای تحقق امتثال کافی است. اما نکته مهم اینجاست که برخی از بزرگان مانند مرحوم حلی، مرحوم کلباسی و نیز مرحوم آیتالله حائری یزدی که در ابتدا قائل به اصالة التوصلیه بودند و سپس به اصالة التعبدیة گرویدند، در اینجا دچار خلط مفهومی شدهاند. اشتباه آنان در این است که شرایطی همچون خواب، غفلت یا سهو را با انجام فعل ارادی اما غیر مبتنی بر داعی امر خلط کردهاند. به بیان دیگر، آنان میگویند: «اگر کسی فعلی را در حالت سهو، غفلت یا خواب انجام دهد، آیا میتوان او را مطیع دانست؟» پاسخ واضح است: خیر. هیچ فرد عاقلی چنین عملی را اطاعت نمیداند؛ زیرا این افعال فاقد ارادهاند و از مکلف عن اختیارٍ سر نزدهاند.
اما آنچه مورد بحث ماست، حالتی است که فرد با اراده و آگاهی فعل را انجام میدهد، هرچند به صراحت بگوید این کار را به انگیزه اطاعت از امر مولا انجام نداده است. در این حالت، از دید عرف و عقل، اطاعت محقق شده است. یعنی آنچه برای تحقق اطاعت کافی است، صدور فعل از روی اراده و مطابقت آن با مأمورٌبه است، نه لزوماً انجام آن به داعی امر. در اینجا، نکته ظریف و مهمی مطرح میشود: ممکن است عامل محرّک برای اقدام به فعل، خود امر مولا باشد؛ یعنی مولا امر کرده و این امر به نحوی در مکلف تأثیر گذاشته است. اما مکلف در هنگام انجام فعل، نیتش چیز دیگری است. مثلاً چنین تصور کند که «اگر مولا امر به نماز کرده، قطعاً در آن مصلحتی نهفته است»؛ بنابراین او نماز میخواند، اما نه به انگیزه امر مولا، بلکه به انگیزه دستیابی به آن مصلحت. در این فرض نیز، عرف و عقل این فعل را اطاعت میدانند.
در مواردی که مکلف از روی غفلت، یا حتی از روی عناد و نیت مخالفت، فعلی را انجام دهد - یعنی گمان کند فعلی که انجام میدهد مبغوض مولاست، اما بعد روشن شود آن فعل محبوب مولا بوده - هیچکس چنین فعلی را مصداق اطاعت نمیداند. زیرا نیت مکلف در اینجا بر مخالفت استوار بوده و قصد امتثال نداشته است. اما محل بحث جایی است که مکلف غافل نیست و با اراده فعل را انجام داده، در حالی که فعل منطبق بر امر مولاست، هرچند آن را نه به انگیزه اطاعت، بلکه به انگیزهای دیگر انجام داده باشد. این مقدار برای صدق اطاعت از دید عقل و عرف کفایت میکند.
اینجاست که اشکال اساسی به مبنای مرحوم حلی وارد میشود. ایشان بنای نظریه خود را بر این اصل نهاده که اطاعت، تنها زمانی از نظر عقل (یا بهتعبیر کلباسی از نظر عرف) صدق میکند که فعل، به داعی امر انجام شود. در حالی که ما میپرسیم: اگر مکلف فعلی را به داعی مصلحت یا به امید کسب ثواب انجام دهد، آیا عمل او مأمورٌبه نیست؟ پاسخ میدهند: خیر، مأمورٌبه نیست، اما مجزی است. این پاسخ درونمتناقض است و با مبانی فقهی و عرفی سازگار نیست. مگر میشود فعلی مأمورٌبه نباشد، اما در عین حال موجب سقوط تکلیف گردد؟ عرف چنین چیزی را نمیپذیرد. از دید عرف، یا چیزی مأمورٌبه است یا نیست، یا باعث تحقق امتثال میشود یا نمیشود. نمیتوان هم گفت مأمورٌبه نیست و هم گفت مجزی است. این تفکیک، در نهایت به تناقض منتهی میشود.
نکته محوری بحث ما این است که ارادی بودن فعل، از لوازم حکم عقل است، نه مقتضای ذات امر. یعنی این عقل است که میگوید اگر مکلف بخواهد به امر مولا پاسخ دهد، باید فعل را عن ارادةٍ انجام دهد. هیچکس نمیگوید خود ذات امر اقتضا دارد که فعل از روی اراده انجام شود؛ بلکه این عقل است که تشخیص میدهد انجام سهوی یا در حالت خواب، کفایت نمیکند و باید مکلف با آگاهی و اختیار به انجام فعل اقدام کند. بنابراین، ارادی بودن فعل گرچه شرط مسلم در تحقق اطاعت است، اما ربطی به ذات امر یا متکلم ندارد. حال که انجام فعل از روی اراده شرط است، دیگر فرقی نمیکند که این اراده مبتنی بر داعی امر باشد یا نه؛ در هر دو صورت، مطابقت با مأمورٌبه محقق است و صدق اطاعت از نظر عقل و عرف حاصل میشود.
در اینجا، لازم است به نکتهای که پیشتر هم به آن اشاره کردهایم، بازگردیم؛ این نکته در برابر صریح عبارت محاضرات محقق خوئی است. بحث این بود که آیا در افعال توصلی اطاعت محقق میشود یا نه؟ پاسخ مسلم است: بله، اطاعت در افعال توصلی نیز محقق است. نهتنها اطاعت وجود دارد، بلکه ثواب هم مترتب میشود. از همینرو، ما بر این نکته تأکید داریم که نباید میان افعال توصلی و تعبدی، در زمینه ترتب ثواب یا تحقق اطاعت، تفاوتی قائل شد. در هر دو نوع فعل، اطاعت صدق میکند؛ اولاً، چون فعل مطابق با مأمورٌبه است، و ثانیاً، چون ثواب بر آن مترتب است. تفاوت تنها در این است که در افعال تعبدی، باید به دلیل جداگانهای قصد قربت را نیز معتبر دانست. بنابراین، اگر گفته میشود در عبادات قصد قربت لازم است، این امر نه بهدلیل طبیعت امر، بلکه بهخاطر دلیلی خارجی و مستقل است.
در ادامه اشکالات، یکی دیگر از ایرادات اساسی به تقریر مرحوم حلی از این ناحیه وارد است که ایشان میفرماید: شیخ اعظم انصاری در مکاسب محرمه عبارتی دارد که جز بر اساس مبنای ما قابل تفسیر نیست. تعبیر مرحوم حلی این است: «وللشیخ فی أخذ الأجرة علی المستحبات عبارةٌ، لا یمکن تفسیرها إلا بما ذکرناه».[2] یعنی ایشان معتقد است که تحلیل خاصی که خود ارائه داده، تنها تفسیر ممکن برای کلام شیخ در بحث اخذ اجرت بر مستحبات است.
تحلیل مرحوم حلی بدینگونه است که: فعل مستحبی که به داعی اجرت انجام میشود، گرچه مصداق مأمورٌبه و مستحب نیست، ولی با این حال، موجب سقوط تکلیف میشود. او بر همین مبنا میگوید: «الفعل المستحب المأتی به بداعی الأجرة لا یکون مصداقاً للمستحب»، و مع ذلک مسقط امر است. همچنین در مسألهای مشابه، حلی در مقام تحلیل فعلی که به داعی مصلحت انجام شود نیز همین ادعا را تکرار میکند؛ یعنی میگوید چنین فعلی، مصداق مأمورٌبه نیست، اما مسقط تکلیف است. برای تأیید این تحلیل، ایشان به کلام شیخ انصاری در مکاسب محرمه استناد میکند، آنجا که شیخ بحث اخذ اجرت بر اعمال مستحبی را مطرح میفرماید.
برای بررسی دقیق آنچه مرحوم حلی به شیخ نسبت دادهاند لازم است نگاهی به کلام شیخ بیندازیم. مرحوم شیخ دو صورت را از یکدیگر تفکیک میکند: 1- در صورتی که مستحب، متوقف بر قصد تقرب باشد (مانند برخی عبادات)، اجاره بر آن باطل است. 2- اما اگر مستحب به قصد قربت نیاز نداشته باشد (مانند ساختن مسجد)، اجاره بر آن صحیح است. شیخ سپس با اشاره به اعمالی نظیر حج استحبابی یا نماز و روزه قضاء میت، میفرماید: اینها نیز از نوع دوماند و در تحقق نیابت نیازی به قصد اخلاص در نفس اجاره نیست. سپس با طرح یک اشکال، این مسأله را با تفصیل بیشتری توضیح میدهد. در نهایت، تحلیل نهایی ایشان چنین است:
القربة المانع اعتبارها عن تعلّق الإجارة، هي المعتبرة في نفس متعلّق الإجارة و إن اتّحد خارجاً مع ما لا يعتبر فيه القربة ممّا لا يكون متعلّقاً للإجارة، فالصلاة الموجودة في الخارج على جهة النيابة فعل للنائب من حيث إنّها نيابة عن الغير، و بهذا الاعتبار ينقسم في حقّه إلى المباح و الراجح و المرجوح، و فعل للمنوب عنه بعد نيابة النائب يعني تنزيل نفسه منزلة المنوب عنه في هذه الأفعال و بهذا الاعتبار يترتّب عليه الآثار الدنيوية و الأُخروية لفعل المنوب عنه الذي لم يشترط فيه المباشرة، و الإجارة تتعلّق به بالاعتبار الأوّل، و التقرّب بالاعتبار الثاني، فالموجود في ضمن الصلاة الخارجية فعلان؛ نيابة صادرة عن الأجير النائب، فيقال: ناب عن فلان، و فعل كأنه صادر عن المنوب عنه، فيمكن أن يقال على سبيل المجاز: صلّى فلان، و لا يمكن أن يقال: ناب فلان، فكما جاز اختلاف هذين الفعلين في الآثار فلا ينافي اعتبار القربة في الثاني جواز الاستئجار على الأوّل الذي لا يعتبر فيه القربة.[3]
یکی دیگر از اشکالات مهمی که بر تقریرات دلیل اول وارد است، ناظر به یک اشکال مبنایی در تحلیل حقیقت «امر» و چیستی انشاء است. مطابق نظر مشهور اصولیان، هر یک از بزرگان تفسیری خاص از «موضوعلهِ» صیغه امر ارائه دادهاند: محقق خراسانی فرمود که موضوعلهِ صیغه امر، طلب انشائی است؛ محقق نائینی آن را نسبت ایقاعیّه دانست؛ و محقق بروجردی تعبیر به نسبت تحریکیّه کردند. همه اینها ناظر به تحلیل حقیقت معنای امر و نحوه انشاء آن است.
اما بر اساس مبنایی که ما در بحث انشاء اتخاذ کردهایم، نکته اساسی این است که انشاء نیز مانند اخبار، نوعی حکایت است؛ با این تفاوت که: اخبار حکایت از چیزی دارد که در خارج واقع شده است، مانند نسبتی بین دو شیء خارجی؛ اما انشاء، حکایت از یک حقیقت نفسی درون متکلم است. یعنی وقتی مولایی میگوید: «اِسقِنی»، این جمله حکایت میکند از طلب نفسانی او. این تعبیر، کاملاً با تحلیل عرفی و عقلی هماهنگ است.
از این منظر، آنچه گاهی در کلمات اصولیان دیده میشود، مانند اینکه گفتهاند «الأمرُ محرّکٌ»، سخنی نادرست و برخلاف تحقیق است - اگرچه در عبارات بزرگان محقق نائینی و شیخ حسین حلی بهوفور دیده میشود. حقیقت آن است که بعث، تحریک، و طلب از لوازم امر هستند، نه معنای موضوعله آن. یعنی هنگامی که مولا میفرماید: «أقیموا الصلاة»، مقصود او تحریک مخاطب نیست، بلکه این عبارت حکایت از محبوبیت نماز برای مولا دارد. این محبوبیت و اراده نفسی مولا، بهطور طبیعی باعث صدور امر میشود و از آن «بعث» یا «تحریک» ناشی میگردد؛ اما این امور ربطی به معنای امر ندارند، بلکه آثار و لوازم آناند. بنابراین، معانیای مانند «طلب»، «بعث»، «تحریک»، «نسبت بعثیه»، «نسبت ایقاعیه»، یا «نسبت تحریکیه»، همگی از لوازم امر هستند و نباید با معنای اصلی امر که افشاء اراده درونی مولا است، خلط شوند.
این بحث، بهویژه در صورتی که مبنای امام خمینی (رضواناللهعلیه) در نظریه خطابات قانونیه مورد پذیرش واقع شود، اهمیت دوچندان پیدا میکند. مطابق این نظریه، در خطابات قانونیه اصلاً مخاطبی لحاظ نمیشود تا تحریک معنا داشته باشد. در چنین حالتی، مولا به بیان قوانین شریعت میپردازد و نمیخواهد فرد خاصی را تحریک کند. مثلاً میگوید: «یکی از احکام شرع من، وجوب نماز یا وجوب روزه است»؛ نه اینکه مخاطب معیّنی را خطاب کرده و میخواهد او را تحریک کند. روشن است که تحریک مخاطب، ویژگی خطابات شخصیه است، جایی که متکلم مستقیماً رو به روی مخاطب قرار میگیرد و از او چیزی طلب میکند. اما در خطابات قانونی، با توجه به اینکه مخاطبی در کار نیست، اصلاً تحریکی در کار نخواهد بود. بنابراین، اساساً بحث از «تحریک امر» در این بستر موضوعیت ندارد.
[2]- حسین بن علی حلی، أصول الفقه (قم: مکتبة الفقه و الاصول المختصه، 1432)، ج 1، 472.
- انصاری، مرتضی. المکاسب. قم: مجمع الفکر الاسلامی، 1422.
- حلی، حسین بن علی. أصول الفقه. 12 ج. قم: مکتبة الفقه و الاصول المختصه، 1432.
- نائینی، محمدحسین. فوائد الاُصول. محمد علی کاظمی خراسانی. 4 ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
از دلیل نخست، چهار تقریر قابل استخراج است که هر یک با بیانی متفاوت، به تبیین نقش قصد امتثال در تحقق اطاعت میپردازند و اصالة التعبدیة را اثبات میکنند. تقریر اول همان تقریری است که در اجود التقریرات و محاضرات مطرح شده است. این تقریر بر پایه یک قیاس منطقی مرکب از صغری و کبری استوار است و بر آن است که تحقق امتثال منوط به انجام فعل با داعی امر میباشد.
تقریر دوم، که شیخ حسین حلی آن را به عنوان تقریر کلام مرحوم نائینی نقل کرده، مبتنی بر این مبناست که حقیقت امر، تحریک اراده مکلف است. ایشان میفرماید که «لا معنی لِکونِ الأمرِ مُحرِّکاً إلا أن یکون الفعلُ ناشئاً عن الأمر»، بدین معنا که هیچ معنایی برای محرکبودن امر وجود ندارد مگر آنکه فعل، برخاسته از آن باشد. در این تقریر، مسائلی نظیر غرضِ مولا یا غرض از صدور امر، مورد بحث قرار نمیگیرد.
تقریر سوم، نظریهای است که خود مرحوم حلی ارائه داده و پیشتر بهتفصیل مورد بررسی قرار گرفت. در این تقریر، گفته میشود که مقتضای ذات امر و طبیعت آن، اقتضای تحریک اراده را دارد. ایشان توضیح میدهد که امر بهخودیخود موجب تحریک اراده میشود و این تحریک نیز باعث میگردد که فعل، به انگیزه امر انجام پذیرد. ایشان تأکید دارد که این مسئله صرفاً لفظی نیست؛ بلکه طبیعت امر، هنگامی که بهصورت مطلق لحاظ شود، چنین اقتضایی دارد. میتوان برای تقریب ذهن، به مثالهایی چون «طبع عقد» در فقه معاملات اشاره کرد. هرچند مرحوم حلی این تشبیه را نیاورده، اما میتوان گفت همانگونه که ماهیت عقد (و نه صرف الفاظی چون "بعت" یا "اشتریتُ") بهطور طبیعی اقتضای لزوم دارد، امر نیز طبیعتاً اقتضای تحریک اراده دارد. چنانکه در بحث شروط نیز، گاه سخن از مخالفت شرط با مقتضای عقد است، نه مخالفت آن با معنای لفظی؛ بهعنوان نمونه، اگر کسی شرط کند که "مالم را به تو میفروشم به شرط آنکه روزانه بیش از دوازده ساعت از آن استفاده نکنی"، این شرط با طبیعت بیع که اقتضای سلطنت مطلقه خریدار دارد، در تعارض است.
از این منظر، میتوان گفت مقصود مرحوم حلی از "مقتضای امر"، همان معنایی است که در بحث شروط برای "مقتضای عقد" در نظر گرفته میشود. در این تقریر، مرحوم حلی عقل را بهعنوان دلیل اصلی معرفی میکند و میگوید: «عقل حکم میکند که اطاعت جز با انجام فعل به داعی امر تحقق نمییابد». ایشان همچنین برای تأیید این دیدگاه، شواهدی نیز اقامه کرده است.
با توجه به آنچه در تقریرات چهارگانه از دلیل اول بیان شد، اکنون باید به ارزیابی و نقد این تقریرات بپردازیم. تقریر نخست بر مبنای غرض بود که پیشتر به همراه اشکالات محقق نائینی و آیتالله خوئی و نیز برخی ملاحظات مربوط به آنها بررسی شد. اکنون باید اشکالاتی را که بر سه تقریر اخیر وارد است، تحلیل کنیم. در مجموع، پنج اشکال بر این مبانی وارد است که این اشکالات را نه به صورت کاملاً تفکیکشده، بلکه آنها را به صورت مندمج و در یک سیاق منسجم مطرح میکنیم.
نخستین اشکالی که در این زمینه مطرح میشود، مبتنی بر رجوع به عرف و عقل است: اگر به فهم عرفی و نیز به ادراک عقلانی مراجعه کنیم، امتثال و اطاعت نزد عرف و عقل چگونه تحقق مییابد؟ آیا تحقق اطاعت مشروط به آن است که فعل واقعاً به داعی امر مولا انجام شود؟ یا آنکه از نظر عرف و عقل، صرف مطابقت فعل با مأمورٌبه برای تحقق امتثال کافی است؟ بهعنوان نمونه، اگر مولا بگوید: «آب بیاور» و مکلف نیز واقعاً آب بیاورد (نه چیز دیگری مانند نان)، یا اگر بگوید: «ساکت باش» و مکلف نیز سکوت کند، یا بگوید: «حرف بزن» و او سخن بگوید، آیا عرف برای این موارد، امتثال قائل نیست؟ بررسی دقیق نشان میدهد که از نگاه عرف و عقل، تحقق امتثال فراتر از این معنا نیست؛ یعنی صرف تطابق فعل با آنچه متعلق امر است، برای تحقق اطاعت کفایت میکند. بنابراین، نظریهای که امثال شیخ حسین حلی یا محقق کلباسی مطرح میکنند، مبنی بر اینکه امتثال از دید عرف تنها در صورتی محقق میشود که فعل به داعی امر صورت گیرد، با فهم عرفی سازگار نیست. عرف چنین معنایی را نمیفهمد و تنها وقتی فعل با ظاهر امر تطبیق داشته باشد، امتثال را محقق میداند.
اگر مولا چیزی فراتر از این معنا را اراده داشته باشد، باید آن را بهگونهای به مخاطب تفهیم کند. برای مثال، اگر مولا بگوید: «اِسقِنی ماءً» و مکلف نیز آب بیاورد، از دید عرف اطاعت حاصل شده است، حتی اگر مکلف به انگیزه خاصی غیر از اطاعت این کار را انجام داده باشد. البته ممکن است برخی در پاسخ به این اشکال به کلام مرحوم کلباسی استناد کنند. ایشان در مقام اثبات مدعای خود میگوید: اگر کسی سهواً یا در حالت خواب و غفلت، عملی را انجام دهد، عرف او را مطیع نمیداند. ما نیز با این نکته موافقیم. لیکن نباید این مطلب را با دعوای اصلی خلط کرد. سخن ما این است که اگر کسی با اراده و آگاهی عملی را انجام دهد، هرچند این فعل به داعی امر مولا نباشد، از نظر عرف و عقل، امتثال حاصل شده است. یعنی عرف میگوید: "مولا امر کرد و من نیز از روی اراده عمل کردم"؛ این کفایت میکند و اطاعت محقق میشود.
برای تبیین بهتر بحث، میتوان مثالی ساده ارائه کرد: فرض کنید کسی به فردی میگوید: «درس بخوان» و آن فرد نیز شروع به درس خواندن میکند. در اینجا چند فرض قابل تصور است: در حالت نخست، فرد واقعاً درس میخواند و این فعل، منطبق بر امر صادره است. از دید عرف، این مورد اطاعت محسوب میشود؛ یعنی چون فعل او موافق با فرمان متکلّم است، عنوان "مُطیع" بر او صادق است. اما در حالت دوم، همان فرد میگوید: «من درس میخوانم، اما نه به انگیزه اطاعت از امر آمر». در این صورت، فعل او هرچند با امر صادره مطابقت دارد، اما تصریح میکند که انگیزهاش چیز دیگری است و قصد تبعیت از فرمان مولا را ندارد.
حالت اول مصداق روشن اطاعت است و همین مقدار برای تحقق امتثال کافی است. اما نکته مهم اینجاست که برخی از بزرگان مانند مرحوم حلی، مرحوم کلباسی و نیز مرحوم آیتالله حائری یزدی که در ابتدا قائل به اصالة التوصلیه بودند و سپس به اصالة التعبدیة گرویدند، در اینجا دچار خلط مفهومی شدهاند. اشتباه آنان در این است که شرایطی همچون خواب، غفلت یا سهو را با انجام فعل ارادی اما غیر مبتنی بر داعی امر خلط کردهاند. به بیان دیگر، آنان میگویند: «اگر کسی فعلی را در حالت سهو، غفلت یا خواب انجام دهد، آیا میتوان او را مطیع دانست؟» پاسخ واضح است: خیر. هیچ فرد عاقلی چنین عملی را اطاعت نمیداند؛ زیرا این افعال فاقد ارادهاند و از مکلف عن اختیارٍ سر نزدهاند.
اما آنچه مورد بحث ماست، حالتی است که فرد با اراده و آگاهی فعل را انجام میدهد، هرچند به صراحت بگوید این کار را به انگیزه اطاعت از امر مولا انجام نداده است. در این حالت، از دید عرف و عقل، اطاعت محقق شده است. یعنی آنچه برای تحقق اطاعت کافی است، صدور فعل از روی اراده و مطابقت آن با مأمورٌبه است، نه لزوماً انجام آن به داعی امر. در اینجا، نکته ظریف و مهمی مطرح میشود: ممکن است عامل محرّک برای اقدام به فعل، خود امر مولا باشد؛ یعنی مولا امر کرده و این امر به نحوی در مکلف تأثیر گذاشته است. اما مکلف در هنگام انجام فعل، نیتش چیز دیگری است. مثلاً چنین تصور کند که «اگر مولا امر به نماز کرده، قطعاً در آن مصلحتی نهفته است»؛ بنابراین او نماز میخواند، اما نه به انگیزه امر مولا، بلکه به انگیزه دستیابی به آن مصلحت. در این فرض نیز، عرف و عقل این فعل را اطاعت میدانند.
در مواردی که مکلف از روی غفلت، یا حتی از روی عناد و نیت مخالفت، فعلی را انجام دهد - یعنی گمان کند فعلی که انجام میدهد مبغوض مولاست، اما بعد روشن شود آن فعل محبوب مولا بوده - هیچکس چنین فعلی را مصداق اطاعت نمیداند. زیرا نیت مکلف در اینجا بر مخالفت استوار بوده و قصد امتثال نداشته است. اما محل بحث جایی است که مکلف غافل نیست و با اراده فعل را انجام
داده، در حالی که فعل منطبق بر امر مولاست، هرچند آن را نه به انگیزه اطاعت، بلکه به انگیزهای دیگر انجام داده باشد. این مقدار برای صدق اطاعت از دید عقل و عرف کفایت میکند.
اینجاست که اشکال اساسی به مبنای مرحوم حلی وارد میشود. ایشان بنای نظریه خود را بر این اصل نهاده که اطاعت، تنها زمانی از نظر عقل (یا بهتعبیر کلباسی از نظر عرف) صدق میکند که فعل، به داعی امر انجام شود. در حالی که ما میپرسیم: اگر مکلف فعلی را به داعی مصلحت یا به امید کسب ثواب انجام دهد، آیا عمل او مأمورٌبه نیست؟ پاسخ میدهند: خیر، مأمورٌبه نیست، اما مجزی است. این پاسخ درونمتناقض است و با مبانی فقهی و عرفی سازگار نیست. مگر میشود فعلی مأمورٌبه نباشد، اما در عین حال موجب سقوط تکلیف گردد؟ عرف چنین چیزی را نمیپذیرد. از دید عرف، یا چیزی مأمورٌبه است یا نیست، یا باعث تحقق امتثال میشود یا نمیشود. نمیتوان هم گفت مأمورٌبه نیست و هم گفت مجزی است. این تفکیک، در نهایت به تناقض منتهی میشود.
نکته محوری بحث ما این است که ارادی بودن فعل، از لوازم حکم عقل است، نه مقتضای ذات امر. یعنی این عقل است که میگوید اگر مکلف بخواهد به امر مولا پاسخ دهد، باید فعل را عن ارادةٍ انجام دهد. هیچکس نمیگوید خود ذات امر اقتضا دارد که فعل از روی اراده انجام شود؛ بلکه این عقل است که تشخیص میدهد انجام سهوی یا در حالت خواب، کفایت نمیکند و باید مکلف با آگاهی و اختیار به انجام فعل اقدام کند. بنابراین، ارادی بودن فعل گرچه شرط مسلم در تحقق اطاعت است، اما ربطی به ذات امر یا متکلم ندارد. حال که انجام فعل از روی اراده شرط است، دیگر فرقی نمیکند که این اراده مبتنی بر داعی امر باشد یا نه؛ در هر دو صورت، مطابقت با مأمورٌبه محقق است و صدق اطاعت از نظر عقل و عرف حاصل میشود.
در اینجا، لازم است به نکتهای که پیشتر هم به آن اشاره کردهایم، بازگردیم؛ این نکته در برابر صریح عبارت محاضرات محقق خوئی است. بحث این بود که آیا در افعال توصلی اطاعت محقق میشود یا نه؟ پاسخ مسلم است: بله، اطاعت در افعال توصلی نیز محقق است. نهتنها اطاعت وجود دارد، بلکه ثواب هم مترتب میشود. از همینرو، ما بر این نکته تأکید داریم که نباید میان افعال توصلی و تعبدی، در زمینه ترتب ثواب یا تحقق اطاعت، تفاوتی قائل شد. در هر دو نوع فعل، اطاعت صدق میکند؛ اولاً، چون فعل مطابق با مأمورٌبه است، و ثانیاً، چون ثواب بر آن مترتب است. تفاوت تنها در این است که در افعال تعبدی، باید به دلیل جداگانهای قصد قربت را نیز معتبر دانست. بنابراین، اگر گفته میشود در عبادات قصد قربت لازم است، این امر نه بهدلیل طبیعت امر، بلکه بهخاطر دلیلی خارجی و مستقل است.
در ادامه اشکالات، یکی دیگر از ایرادات اساسی به تقریر مرحوم حلی از این ناحیه وارد است که ایشان میفرماید: شیخ اعظم انصاری در مکاسب محرمه عبارتی دارد که جز بر اساس مبنای ما قابل تفسیر نیست. تعبیر مرحوم حلی این است: «وللشیخ فی أخذ الأجرة علی المستحبات عبارةٌ، لا یمکن تفسیرها إلا بما ذکرناه».[2] یعنی ایشان معتقد است که تحلیل خاصی که خود ارائه داده، تنها تفسیر ممکن برای کلام شیخ در بحث اخذ اجرت بر مستحبات است.
تحلیل مرحوم حلی بدینگونه است که: فعل مستحبی که به داعی اجرت انجام میشود، گرچه مصداق مأمورٌبه و مستحب نیست، ولی با این حال، موجب سقوط تکلیف میشود. او بر همین مبنا میگوید: «الفعل المستحب المأتی به بداعی الأجرة لا یکون مصداقاً للمستحب»، و مع ذلک مسقط امر است. همچنین در مسألهای مشابه، حلی در مقام تحلیل فعلی که به داعی مصلحت انجام شود نیز همین ادعا را تکرار میکند؛ یعنی میگوید چنین فعلی، مصداق مأمورٌبه نیست، اما مسقط تکلیف است. برای تأیید این تحلیل، ایشان به کلام شیخ انصاری در مکاسب محرمه استناد میکند، آنجا که شیخ بحث اخذ اجرت بر اعمال مستحبی را مطرح میفرماید.
برای بررسی دقیق آنچه مرحوم حلی به شیخ نسبت دادهاند لازم است نگاهی به کلام شیخ بیندازیم. مرحوم شیخ دو صورت را از یکدیگر تفکیک میکند: 1- در صورتی که مستحب، متوقف بر قصد تقرب باشد (مانند برخی عبادات)، اجاره بر آن باطل است. 2- اما اگر مستحب به قصد قربت نیاز نداشته باشد (مانند ساختن مسجد)، اجاره بر آن صحیح است. شیخ سپس با اشاره به اعمالی نظیر حج استحبابی یا نماز و روزه قضاء میت، میفرماید: اینها نیز از نوع دوماند و در تحقق نیابت نیازی به قصد اخلاص در نفس اجاره نیست. سپس با طرح یک اشکال، این مسأله را با تفصیل بیشتری توضیح میدهد. در نهایت، تحلیل نهایی ایشان چنین است:
القربة المانع اعتبارها عن تعلّق الإجارة، هي المعتبرة في نفس متعلّق الإجارة و إن اتّحد خارجاً مع ما لا يعتبر فيه القربة ممّا لا يكون متعلّقاً للإجارة، فالصلاة الموجودة في الخارج على جهة النيابة فعل للنائب من حيث إنّها نيابة عن الغير، و بهذا الاعتبار ينقسم في حقّه إلى المباح و الراجح و المرجوح، و فعل للمنوب عنه بعد نيابة النائب يعني تنزيل نفسه منزلة المنوب عنه في هذه الأفعال و بهذا الاعتبار يترتّب عليه الآثار الدنيوية و الأُخروية لفعل المنوب عنه الذي لم يشترط فيه المباشرة، و الإجارة تتعلّق به بالاعتبار الأوّل، و التقرّب بالاعتبار الثاني، فالموجود في ضمن الصلاة الخارجية فعلان؛ نيابة صادرة عن الأجير النائب، فيقال: ناب عن فلان، و فعل كأنه صادر عن المنوب عنه، فيمكن أن يقال على سبيل المجاز: صلّى فلان، و لا يمكن أن يقال: ناب فلان، فكما جاز اختلاف هذين الفعلين في الآثار فلا ينافي اعتبار القربة في الثاني جواز الاستئجار على الأوّل الذي لا يعتبر فيه القربة.[3]
یکی دیگر از اشکالات مهمی که بر تقریرات دلیل اول وارد است، ناظر به یک اشکال مبنایی در تحلیل حقیقت «امر» و چیستی انشاء است. مطابق نظر مشهور اصولیان، هر یک از بزرگان تفسیری خاص از «موضوعلهِ» صیغه امر ارائه دادهاند: محقق خراسانی فرمود که موضوعلهِ صیغه امر، طلب انشائی است؛ محقق نائینی آن را نسبت ایقاعیّه دانست؛ و محقق بروجردی تعبیر به نسبت تحریکیّه کردند. همه اینها ناظر به تحلیل حقیقت معنای امر و نحوه انشاء آن است.
اما بر اساس مبنایی که ما در بحث انشاء اتخاذ کردهایم، نکته اساسی این است که انشاء نیز مانند اخبار، نوعی حکایت است؛ با این تفاوت که: اخبار حکایت از چیزی دارد که در خارج واقع شده است، مانند نسبتی بین دو شیء خارجی؛ اما انشاء، حکایت از یک حقیقت نفسی درون متکلم است. یعنی وقتی مولایی میگوید: «اِسقِنی»، این جمله حکایت میکند از طلب نفسانی او. این تعبیر، کاملاً با تحلیل عرفی و عقلی هماهنگ است.
از این منظر، آنچه گاهی در کلمات اصولیان دیده میشود، مانند اینکه گفتهاند «الأمرُ محرّکٌ»، سخنی نادرست و برخلاف تحقیق است - اگرچه در عبارات بزرگان محقق نائینی و شیخ حسین حلی بهوفور دیده میشود. حقیقت آن است که بعث، تحریک، و طلب از لوازم امر هستند، نه معنای موضوعله آن. یعنی هنگامی که مولا میفرماید: «أقیموا الصلاة»، مقصود او تحریک مخاطب نیست، بلکه این عبارت حکایت از محبوبیت نماز برای مولا دارد. این محبوبیت و اراده نفسی مولا، بهطور طبیعی باعث صدور امر میشود و از آن «بعث» یا «تحریک» ناشی میگردد؛ اما این امور ربطی به معنای امر ندارند، بلکه آثار و لوازم آناند. بنابراین، معانیای مانند «طلب»، «بعث»، «تحریک»، «نسبت بعثیه»، «نسبت ایقاعیه»، یا «نسبت تحریکیه»، همگی از لوازم امر هستند و نباید با معنای اصلی امر که افشاء اراده درونی مولا است، خلط شوند.
این بحث، بهویژه در صورتی که مبنای امام خمینی (رضواناللهعلیه) در نظریه خطابات قانونیه مورد پذیرش واقع شود، اهمیت دوچندان پیدا میکند. مطابق این نظریه، در خطابات قانونیه اصلاً مخاطبی لحاظ نمیشود تا تحریک معنا داشته باشد. در چنین حالتی، مولا به بیان قوانین شریعت میپردازد و نمیخواهد فرد خاصی را تحریک کند. مثلاً میگوید: «یکی از احکام شرع من، وجوب نماز یا وجوب روزه است»؛ نه اینکه مخاطب معیّنی را خطاب کرده و میخواهد او را تحریک کند. روشن است که تحریک مخاطب، ویژگی خطابات شخصیه است، جایی که متکلم مستقیماً رو به روی مخاطب قرار میگیرد و از او چیزی طلب میکند. اما در خطابات قانونی، با توجه به اینکه مخاطبی در کار نیست، اصلاً تحریکی در کار نخواهد بود. بنابراین، اساساً بحث از «تحریک امر» در این بستر موضوعیت ندارد.
[2]- حسین بن علی حلی، أصول الفقه (قم: مکتبة الفقه و الاصول المختصه، 1432)، ج 1، 472.
- انصاری، مرتضی. المکاسب. قم: مجمع الفکر الاسلامی، 1422.
- حلی، حسین بن علی. أصول الفقه. 12 ج. قم: مکتبة الفقه و الاصول المختصه، 1432.
- نائینی، محمدحسین. فوائد الاُصول. محمد علی کاظمی خراسانی. 4 ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
نظری ثبت نشده است .