موضوع: تعبدی و توصلی
تاریخ جلسه : ۱۴۰۴/۳/۱۰
شماره جلسه : ۱۰۱
-
خلاصهی بحث گذشته
-
بررسی دیدگاه محقق نائینی درباره حقیقت امر و اراده و بیان اشکال چهارم
-
بیانی دیگر از اشکال چهارم بر دیدگاه محقق نائینی
-
تحلیل دلالت مطابقی و التزامی در دلالت امر
-
اشکال بر این تحلیل
-
جمعبندی اشکال چهارم و تأکید بر اطلاق ماده
-
نقد اطلاق ماده و اشکال بر امکان استکشاف ملاک بدون امر
-
اراده بهعنوان شرط تحقق ملاک در عبادات
-
نقد راه دوم محقق نائینی در اشتراط حسن فاعلی برای امتثال
-
پاسخ به اشکال دوم محقق خوئی درباره لزوم قصد امر در تحقق حسن فاعلی
-
پاورقی
-
منابع
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
-
جلسه ۸۷
-
جلسه ۸۸
-
جلسه ۸۹
-
جلسه ۹۰
-
جلسه ۹۱
-
جلسه ۹۲
-
جلسه ۹۳
-
جلسه ۹۴
-
جلسه ۹۵
-
جلسه ۹۶
-
جلسه ۹۷
-
جلسه ۹۸
-
جلسه ۹۹
-
جلسه ۱۰۰
-
جلسه ۱۰۱
-
جلسه ۱۰۲
-
جلسه ۱۰۳
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
بحث ما درباره دیدگاه محقق نائینی (أعلى الله مقامه الشریف) در باب حقیقت امر و خطاب است. ایشان چنین فرمودند که وقتی حقیقت امر و نیز حقیقت صیغه امر را بررسی میکنیم، بهروشنی درمییابیم که عمل مأمورٌبه باید از روی اراده و اختیار انجام گیرد. دلیل این امر آن است که حقیقتِ امر، تحریک اراده است؛ بنابراین، متعلق آن باید در ظرفی تحقق یابد که «ارادهای» در کار باشد، یعنی فعل باید از روی اختیار و اراده صادر شود. سپس اشاره کردیم که بر فرمایش ایشان اشکالاتی وارد شده است. تاکنون سه اشکال را بیان کردیم و اینک نوبت به اشکال چهارم میرسد.
اشکال چهارم را میتوان بهگونهای دیگر نیز تقریر کرد. به این بیان، اشکال وارد بر میرزای نائینی آن است که ایشان در بحث تزاحم قائل به ترتب هستند؛ به این معنا که امر به مهم در طول امر به اهم قرار میگیرد. سپس برای اثبات عبادیتِ فعل مهم، به ملاک آن تمسک میکنند و میگویند: گرچه بهواسطه امر به اهم، امر به مهم فعلیت ندارد، اما ملاک عبادیت در مهم همچنان موجود است؛ و اگر کسی آن مهم عبادی را انجام دهد، عمل او صحیح و مجزی خواهد بود. حال با همان منطق، میتوان گفت اگر فعل در شرایط عدم قدرت (حصّه غیر مقدوره) انجام میپذیرد، به دلیل وجود ملاک، باید آن فعل صحیح تلقی شود.
برای اثبات وجود ملاک در این موارد، دو راه قابل تصور است. راه نخست، تمسک به اطلاق ماده است. بدین معنا که مادهای همچون «ضرب»، «قتل»، «أکل» یا «صلاة»، بهطور مطلق دارای ملاک است؛ یعنی حتی در فرض عدم قدرت نیز، ملاک در آن محفوظ است. بنابراین، همانطور که در نماز گفته میشود ملاک عبادت در آن باقی است و میتوان آن را صحیح دانست، در سایر موارد مشابه نیز چنین میتوان گفت. در نتیجه، هرچند طبق فرمایش محقق نائینی خطاب متوقف بر تحریک اراده است و در فرض فقدان اراده، خطاب فعلیت ندارد، اما این به معنای نبودن ملاک نیست. ممکن است در جایی خطاب فعلیت نداشته باشد، ولی ماده امر، از حیث ملاک، اطلاق داشته و شامل فرض غیر مقدور نیز بشود.
اگر بپذیریم که هیئت امری (صیغه امر) دلالت بر لزوم اراده دارد، این دلالت زمانی تمام است که ماده، اطلاق نداشته باشد. اما اگر مادهای اطلاق داشت و این اطلاق شامل افعال غیر ارادی نیز گردد، در این صورت ظهور هیئت نمیتواند ملاک را نفی کند. پس معیار اصلی، اطلاق ماده است، نه الزام ظهور هیئت. بهعبارت دیگر، گویا مستشکل چنین میگوید: هیئت مقیِّد اطلاق ماده است و لذا در صورتی که ماده دارای اطلاق باشد و این اطلاق دلالت بر وجود ملاک کند، ما باید در پی تحصیل آن ملاک باشیم. هر جا ملاک محقق شد، همان برای صحّت و اجزاء کفایت میکند. این، نخستین راه برای اثبات وجود ملاک در ماده است. مرحوم روحانی در بیان این اشکال میفرماید:
انه يمكن الالتزام بصحة الواجب المهم مع عدم الالتزام بالأمر به بنحو الترتب، و ذلك باعتبار احتوائه على ملاك الحكم، و ان لم يتعلق به الأمر و الحكم بواسطة المزاحمة لما هو الأهم. و بيّن انه يمكن التوصل لمعرفة وجود الملاك مع عدم الأمر بالتمسك بإطلاق المادة، فانها بإطلاقها من هذه الناحية تقتضي ثبوت الملاك و لو مع انتفاء الأمر بالمزاحمة - و تحقيق ذلك و توضيحه و بيان صحة ما أورد عليه و سقمه في محله إن شاء اللّه تعالى و المقصود الإشارة -.
وجه الإيراد هو: ان يقال بأنه و ان حكم العقل باعتبار القدرة في الواجب و نفي الأمر عن غير المقدور، إلا انه يمكن التمسك بإطلاق المادة في إثبات وجود الملاك في غير الاختياري و ان لم يتعلق به الحكم. فان الإطلاق المذكور في جهة لا تنافي التقييد لأنه في جهة أخرى، فان الإطلاق من ناحية الملاك و التقييد في ناحية الأمر، و لا منافاة - كما قرره بنفسه (قدس سره) -، و إذا ثبت بالإطلاق ثبوت الملاك في غير الاختياري كان الإتيان به مسقطا للتكليف و ان لم يكن متعلقا للحكم، لتحصيله الملاك و مع حصول الغرض يسقط الأمر.
راه دوم برای اثبات وجود ملاک در ماده، تمسک به دلالت مطابقی و دلالت التزامی صیغه امر است. به این بیان، صیغهی امر بالدلالة المطابقیة دلالت بر ثبوت حکم در متعلق خود دارد. هنگامی که گفته میشود «افعل»، این صیغه دلالت دارد بر اینکه وجوبی نسبت به این ماده تحقق یافته است. پس مدلول مطابقی آن، اثبات حکم برای متعلق است. اما در کنار آن، یک مدلول التزامی نیز وجود دارد و آن اینکه: این صیغه به نحو التزامی دلالت دارد بر وجود ملاک در متعلق، بهصورت مطلق؛ چراکه هیچ حکمی بدون ملاک نیست و هر حکمی معلول ملاک است. پس اگر به دلالت مطابقی، ثبوت حکم در متعلق ثابت شد، به دلالت التزامی نیز وجود ملاک در متعلق نتیجه گرفته میشود.
حال اگر بههر دلیلی دلالت مطابقی از بین رفت یا حجیت خود را از دست داد، اصل آن دلالت از بین نمیرود، بلکه تنها حجیت آن زایل میشود. مشهور فقها بر این باورند که دلالت التزامی در حجیت، فرع دلالت مطابقی نیست، بلکه در وجود تابع دلالت مطابقی است. بنابراین، اگر دلالت مطابقی موجود باشد - حتی اگر حجیت نداشته باشد - دلالت التزامی همچنان حجیت دارد.
اشکالی که به این استدلال وارد است، روشن میباشد: گرچه کبری صحیح است - یعنی دلالت التزامی در حجیت فرع دلالت مطابقی نیست - اما در ما نحن فیه، دلالت مطابقی اساساً نسبت به حصه غیر مقدوره وجود ندارد. یعنی موضوع آن از ابتدا منتفی است، نه اینکه دلالت مطابقی موجود باشد ولی حجیت نداشته باشد. یا بهبیان دیگر، میتوان این اشکال را چنین تقریر کرد: این قاعده که دلالت التزامی در وجود، فرع دلالت مطابقی است، در جایی کاربرد دارد که دلالت مطابقی وجود دارد و سپس به کمک یک قرینه منفصل از حجیت ساقط میشود. اما در موردی مانند ما نحن فیه، که یک قرینه لبّی - همچون ضرورت وجود اراده در متعلق - از آغاز مانع از تحقق ظهور برای هیئت امر در افعال غیر مقدوره میشود، اساساً دلالت مطابقی از ابتدا شکل نمیگیرد. پس دلالت التزامی نیز موضوع ندارد.
در جمعبندی اشکالی که بهعنوان اشکال چهارم بر دیدگاه محقق نائینی مطرح شد، باید تصریح کرد که ورود به بحث دلالت مطابقی و التزامی در اینجا اساساً بیفایده است؛ چراکه گرچه کبرای بحث - یعنی اینکه دلالت التزامی در حجیت تابع دلالت مطابقی نیست - صحیح است، اما صغرای آن در این مقام منتفی است. در واقع، اساساً در این مقام دلالت مطابقی نسبت به افعال غیر مقدور وجود ندارد تا دلالت التزامی از آن ناشی شود. همهی اشکال در اینجا متمرکز بر اطلاق ماده است. توضیحی که در این زمینه ارائه شد آن است که گویا مستشکل میخواهد بگوید: هیئتِ امر که دلالت بر تحریک اراده دارد، در جایی معنا دارد که ارادهای در کار باشد؛ اما اگر ماده اطلاق داشته باشد و این اطلاق شامل حصه غیر مقدوره نیز بشود، دیگر ظهور هیئت در تحریک اراده نسبت به ملاک کارآیی نخواهد داشت.
در این بخش، دو اشکال مهم به ادعای اطلاق ملاک در ماده وارد است:
اشکال اول همان است که پیشتر نیز بیان شد و محقق نائینی و همچنین آقای خوئی بر آن تأکید دارند؛ اینکه ماده از حیث وجود یا عدم اراده اطلاق ندارد، بلکه از این جهت مهمل است. به عبارت دیگر، مادهای مانند «ضرب» یا «صلاة» بهخودیخود نمیتواند دلالت کند بر اینکه آیا این فعل باید از روی اراده باشد یا نه، و بنابراین اطلاقی از این حیث وجود ندارد.
اشکال دوم ناظر به اصل امکان استکشاف ملاک است. پرسش این است که اطلاق در ملاک را از کجا میتوان به دست آورد؟ تا زمانی که مولا به چیزی امر نکرده باشد، علم به وجود ملاک نداریم؛ و اساساً هیچ راهی برای استکشاف ملاک - چه در واجبات و چه در مستحبات، و چه در محرمات و مکروهات - جز از طریق امر شارع وجود ندارد. اگر مولا نمیفرمود «صلِّ»، ما از کجا میدانستیم که در نماز ملاکی وجود دارد؟ نباید این دو بحث را با یکدیگر خلط کرد. یک بحث، بحث صدق است؛ اینکه مثلاً «ضرب» یا «أکل» هم در فرض مقدور و هم غیر مقدور صادق است. اما بحث ما در اینجا وجود ملاک است، نه صرف صدق. یعنی میخواهیم بدانیم ضربی که مطلوب مولاست، آیا ملاک آن در هر دو فرض مقدور و غیر مقدور موجود است یا نه؟ در فرض تزاحم نیز، اگر کسی بگوید امر به اهم مستلزم نهی از مهم است و نهی هم دلالت بر فساد نمیکند، برای تصحیح عبادت مهم راهی جز اثبات وجود ملاک در آن نداریم. اما اشکال اصلی در این است که:
در تکمیل بحث پیشین درباره امکان استکشاف ملاک بدون امر، توجه به این نکته ضروری است که نمونههایی چون «انقذ الغریق» گرچه امری ارشادیاند و حتی بدون صدور امر نیز عقل و فطرت حکم به ضرورت اقدام میکنند، اما این قاعده در اوامر مولوی بهویژه در باب عبادات صادق نیست. در عبادات، هیچگاه نمیتوان با قطع نظر از امر مولوی، ملاک را احراز کرد. اگر چنین باشد، همانطور که اهلسنت «صلاة تراویح» را تشریع کردند و به آن التزام دارند، ما نیز باید آن را صحیح بدانیم؛ حال آنکه بهروشنی میگوییم چون امر مولوی از سوی شارع نسبت به آن وجود ندارد، عبادت باطل است - اگر گمان به وجود ملاک داشته باشند.
بنابراین، هرچند قبول داریم که احکام تابع ملاکاتاند، اما راه کشف آن ملاکات، در فضای شرع، فقط از طریق امر شارع ممکن است. ما یقین داریم که امر شارع کاشف از وجود ملاک است، اما نمیدانیم که این ملاک آیا در فرض عدم اراده نیز محقق میشود یا نه. در مورد حصه غیر مقدوره، نمیتوان گفت که چون امر به «صلاة» دلالت بر وجود ملاک دارد، پس حتی اگر نماز بدون اراده انجام شود، آن ملاک تحقق یافته است. بلکه باید گفت: ملاک در ظرف اراده محقق است، اما در ظرف فقدان اراده، اثبات آن برای ما ممکن نیست. در نتیجه، دو نوع اطلاق در مورد ماده باید تفکیک شود:
1. اطلاق من حیث الصدق: که ممکن است بتوان گفت در افعال غیر مقدور نیز صدق دارد.
2. اطلاق من حیث الملاک: که جای اشکال است؛ چراکه ما نمیدانیم ملاک در فرض فقدان اراده نیز وجود دارد یا نه.
پس از بررسی راه اولی که محقق نائینی برای اثبات کفایت فعل غیر ارادی در امتثال پیشنهاد کرد و اشکالاتی که بر آن وارد شد - بهویژه از ناحیه فقدان امکان تمسک به اطلاق ملاکی ماده در حصه غیر مقدوره - اکنون به راه دوم ایشان میپردازیم. محقق نائینی در راه دوم فرمودند که: در تحقق امتثال، تنها حسن فعلی کفایت نمیکند، بلکه حسن فاعلی نیز شرط است. مراد از حسن فاعلی آن است که عمل باید از روی اراده و اختیار انجام شود؛ عملی که بدون اراده و قدرت صورت گیرد، اگرچه ممکن است از حیث فعل حسن باشد (حسن فعلی داشته باشد)، اما فاقد حسن فاعلی خواهد بود.[3] اما این ادعا نیز با اشکالات جدی روبهروست:
اشکال دوم در کلمات آقای خوئی مطرح شده است. ایشان میفرمایند:
لا يخفى انه لا موجب لاعتبار الحسن الفاعلي في اتصاف الفعل الخارجي بكونه مصداقاً للواجب بعد ما كان الوجوب ناشئاً عن الملاك القائم بالفعل و من حسنه في نفسه على ان لازم ذلك ان لا يتصف الفعل الخارجي إذا لم يؤت به بداعي التقرب بكونه مصداق الواجب و لو كان الوجوب توصليا ضرورة ان مجرد صدور الفعل عن الاختيار لا يكفي في اتصافه بالحسن الفاعلي مع انه واضح البطلان نعم يعتبر في الاتصاف المزبور ان لا يتصف الفعل بالقبح الفاعلي لكنه أجنبي عما نحن بصدده.[4]
اگر ما بپذیریم که حسن فاعلی در تحقق امتثال معتبر است، آنگاه باید بپذیریم که این حسن فاعلی متوقف بر قصد امر است. یعنی برای آنکه فعلی دارای حسن فاعلی باشد، فاعل باید آن را به قصد امتثال امر مولا انجام دهد. در غیر این صورت، امتثال محقق نمیشود. و در ادامه میفرمایند که اگر چنین چیزی پذیرفته شود، لازم میآید که همه واجبات تعبدی شوند؛ زیرا: شرط تحقق امتثال، وجود حسن فاعلی میباشد. حسن فاعلی نیز منوط به قصد امر است. در نتیجه، لازم میآید که هیچ واجب توصلی نداشته باشیم، چراکه همه واجبات مشروط به قصد امر میگردند و از حالت توصلیت خارج میشوند.
اما به نظر ما این اشکال واضحالجواب است. زیرا در مقام تحلیل امتثال، لازم نیست قصد امر شرط حسن فاعلی باشد. بلکه کافی است که فاعل نسبت به مولا بغض نداشته باشد. اگر کسی فعلی را انجام دهد و بغضی نسبت به مولا در دل نداشته باشد، هرچند قصد امر نکند، میتوان گفت هم حسن فعلی دارد و هم حسن فاعلی. در برابر، اگر کسی فعلی را انجام دهد ولی از روی بغض و عناد با مولا باشد، آنگاه است که حسن فاعلی مخدوش است. پس اشکال دوم آقای خوئی که لازمه اعتبار حسن فاعلی، تعبدی شدن تمام واجبات است، اشکال واردی نیست. حسن فاعلی به قصد امر نیاز ندارد، بلکه فقط نفی بغض و عناد کافی است. از اینرو، میتوان میان واجب تعبدی و توصلی تمایز قائل شد و همچنان بر توصلیت برخی واجبات پافشاری کرد.
[2]- محمد الروحانی، منتقی الأصول (قم: دفتر آيت الله سيد محمد حسينی روحانی، 1413)، ج 1، 505-506.
[3]- محمدحسین نائینی، فوائد الاُصول، با محمد علی کاظمی خراسانی (قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376)، ج 1، 143-144.
- الروحانی، محمد. منتقی الأصول. ۷ ج. قم: دفتر آيت الله سيد محمد حسينی روحانی، 1413.
- نائینی، محمدحسین. أجود التقریرات. با ابوالقاسم خویی. ۲ ج. قم: مطبعة العرفان، 1352.
- ———. فوائد الاُصول. با محمد علی کاظمی خراسانی. ۴ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
الْحَمْدُ للّه رَبِّ الْعَالَمِينْ وَصَلَى الله عَلَىٰ سَيِّدَنَا مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينْ
بحث ما درباره دیدگاه محقق نائینی (أعلى الله مقامه الشریف) در باب حقیقت امر و خطاب است. ایشان چنین فرمودند که وقتی حقیقت امر و نیز حقیقت صیغه امر را بررسی میکنیم، بهروشنی درمییابیم که عمل مأمورٌبه باید از روی اراده و اختیار انجام گیرد. دلیل این امر آن است که حقیقتِ امر، تحریک اراده است؛ بنابراین، متعلق آن باید در ظرفی تحقق یابد که «ارادهای» در کار باشد، یعنی فعل باید از روی اختیار و اراده صادر شود. سپس اشاره کردیم که بر فرمایش ایشان اشکالاتی وارد شده است. تاکنون سه اشکال را بیان کردیم و اینک نوبت به اشکال چهارم میرسد.
اشکال چهارم را میتوان بهگونهای دیگر نیز تقریر کرد. به این بیان، اشکال وارد بر میرزای نائینی آن است که ایشان در بحث تزاحم قائل به ترتب هستند؛ به این معنا که امر به مهم در طول امر به اهم قرار میگیرد. سپس برای اثبات عبادیتِ فعل مهم، به ملاک آن تمسک میکنند و میگویند: گرچه بهواسطه امر به اهم، امر به مهم فعلیت ندارد، اما ملاک عبادیت در مهم همچنان موجود است؛ و اگر کسی آن مهم عبادی را انجام دهد، عمل او صحیح و مجزی خواهد بود. حال با همان منطق، میتوان گفت اگر فعل در شرایط عدم قدرت (حصّه غیر مقدوره) انجام میپذیرد، به دلیل وجود ملاک، باید آن فعل صحیح تلقی شود.
برای اثبات وجود ملاک در این موارد، دو راه قابل تصور است. راه نخست، تمسک به اطلاق ماده است. بدین معنا که مادهای همچون «ضرب»، «قتل»، «أکل» یا «صلاة»، بهطور مطلق دارای ملاک است؛ یعنی حتی در فرض عدم قدرت نیز، ملاک در آن محفوظ است. بنابراین، همانطور که در نماز گفته میشود ملاک عبادت در آن باقی است و میتوان آن را صحیح دانست، در سایر موارد مشابه نیز چنین میتوان گفت. در نتیجه، هرچند طبق فرمایش محقق نائینی خطاب متوقف بر تحریک اراده است و در فرض فقدان اراده، خطاب فعلیت ندارد، اما این به معنای نبودن ملاک نیست. ممکن است در جایی خطاب فعلیت نداشته باشد، ولی ماده امر، از حیث ملاک، اطلاق داشته و شامل فرض غیر مقدور نیز بشود.
اگر بپذیریم که هیئت امری (صیغه امر) دلالت بر لزوم اراده دارد، این دلالت زمانی تمام است که ماده، اطلاق نداشته باشد. اما اگر مادهای اطلاق داشت و این اطلاق شامل افعال غیر ارادی نیز گردد، در این صورت ظهور هیئت نمیتواند ملاک را نفی کند. پس معیار اصلی، اطلاق ماده است، نه الزام ظهور هیئت. بهعبارت دیگر، گویا مستشکل چنین میگوید: هیئت مقیِّد اطلاق ماده است و لذا در صورتی که ماده دارای اطلاق باشد و این اطلاق دلالت بر وجود ملاک کند، ما باید در پی تحصیل آن ملاک باشیم. هر جا ملاک محقق شد، همان برای صحّت و اجزاء کفایت میکند. این، نخستین راه برای اثبات وجود ملاک در ماده است. مرحوم روحانی در بیان این اشکال میفرماید:
انه يمكن الالتزام بصحة الواجب المهم مع عدم الالتزام بالأمر به بنحو الترتب، و ذلك باعتبار احتوائه على ملاك الحكم، و ان لم يتعلق به الأمر و الحكم بواسطة المزاحمة لما هو الأهم. و بيّن انه يمكن التوصل لمعرفة وجود الملاك مع عدم الأمر بالتمسك بإطلاق المادة، فانها بإطلاقها من هذه الناحية تقتضي ثبوت الملاك و لو مع انتفاء الأمر بالمزاحمة - و تحقيق ذلك و توضيحه و بيان صحة ما أورد عليه و سقمه في محله إن شاء اللّه تعالى و المقصود الإشارة -.
وجه الإيراد هو: ان يقال بأنه و ان حكم العقل باعتبار القدرة في الواجب و نفي الأمر عن غير المقدور، إلا انه يمكن التمسك بإطلاق المادة في إثبات وجود الملاك في غير الاختياري و ان لم يتعلق به الحكم. فان الإطلاق المذكور في جهة لا تنافي التقييد لأنه في جهة أخرى، فان الإطلاق من ناحية الملاك و التقييد في ناحية الأمر، و لا منافاة - كما قرره بنفسه (قدس سره) -، و إذا ثبت بالإطلاق ثبوت الملاك في غير الاختياري كان الإتيان به مسقطا للتكليف و ان لم يكن متعلقا للحكم، لتحصيله الملاك و مع حصول الغرض يسقط الأمر.
راه دوم برای اثبات وجود ملاک در ماده، تمسک به دلالت مطابقی و دلالت التزامی صیغه امر است. به این بیان، صیغهی امر بالدلالة المطابقیة دلالت بر ثبوت حکم در متعلق خود دارد. هنگامی که گفته میشود «افعل»، این صیغه دلالت دارد بر اینکه وجوبی نسبت به این ماده تحقق یافته است. پس مدلول مطابقی آن، اثبات حکم برای متعلق است. اما در کنار آن، یک مدلول التزامی نیز وجود دارد و آن اینکه: این صیغه به نحو التزامی دلالت دارد بر وجود ملاک در متعلق، بهصورت مطلق؛ چراکه هیچ حکمی بدون ملاک نیست و هر حکمی معلول ملاک است. پس اگر به دلالت مطابقی، ثبوت حکم در متعلق ثابت شد، به دلالت التزامی نیز وجود ملاک در متعلق نتیجه گرفته میشود.
حال اگر بههر دلیلی دلالت مطابقی از بین رفت یا حجیت خود را از دست داد، اصل آن دلالت از بین نمیرود، بلکه تنها حجیت آن زایل میشود. مشهور فقها بر این باورند که دلالت التزامی در حجیت، فرع دلالت مطابقی نیست، بلکه در وجود تابع دلالت مطابقی است. بنابراین، اگر دلالت مطابقی موجود باشد - حتی اگر حجیت نداشته باشد - دلالت التزامی همچنان حجیت دارد.
اشکالی که به این استدلال وارد است، روشن میباشد: گرچه کبری صحیح است - یعنی دلالت التزامی در حجیت فرع دلالت مطابقی نیست - اما در ما نحن فیه، دلالت مطابقی اساساً نسبت به حصه غیر مقدوره وجود ندارد. یعنی موضوع آن از ابتدا منتفی است، نه اینکه دلالت مطابقی موجود باشد ولی حجیت نداشته باشد. یا بهبیان دیگر، میتوان این اشکال را چنین تقریر کرد: این قاعده که دلالت التزامی در وجود، فرع دلالت مطابقی است، در جایی کاربرد دارد که دلالت مطابقی وجود دارد و سپس به کمک یک قرینه منفصل از حجیت ساقط میشود. اما در موردی مانند ما نحن فیه، که یک قرینه لبّی - همچون ضرورت وجود اراده در متعلق - از آغاز مانع از تحقق ظهور برای هیئت امر در افعال غیر مقدوره میشود، اساساً دلالت مطابقی از ابتدا شکل نمیگیرد. پس دلالت التزامی نیز موضوع ندارد.
در جمعبندی اشکالی که بهعنوان اشکال چهارم بر دیدگاه محقق نائینی مطرح شد، باید تصریح کرد که ورود به بحث دلالت مطابقی و التزامی در اینجا اساساً بیفایده است؛ چراکه گرچه کبرای بحث - یعنی اینکه دلالت التزامی در حجیت تابع دلالت مطابقی نیست - صحیح است، اما صغرای آن در این مقام منتفی است. در واقع، اساساً در این مقام دلالت مطابقی نسبت به افعال غیر مقدور وجود ندارد تا دلالت التزامی از آن ناشی شود. همهی اشکال در اینجا متمرکز بر اطلاق ماده است. توضیحی که در این زمینه ارائه شد آن است که گویا مستشکل میخواهد بگوید: هیئتِ امر که دلالت بر تحریک
تحریک اراده دارد، در جایی معنا دارد که ارادهای در کار باشد؛ اما اگر ماده اطلاق داشته باشد و این اطلاق شامل حصه غیر مقدوره نیز بشود، دیگر ظهور هیئت در تحریک اراده نسبت به ملاک کارآیی نخواهد داشت.
در این بخش، دو اشکال مهم به ادعای اطلاق ملاک در ماده وارد است:
اشکال اول همان است که پیشتر نیز بیان شد و محقق نائینی و همچنین آقای خوئی بر آن تأکید دارند؛ اینکه ماده از حیث وجود یا عدم اراده اطلاق ندارد، بلکه از این جهت مهمل است. به عبارت دیگر، مادهای مانند «ضرب» یا «صلاة» بهخودیخود نمیتواند دلالت کند بر اینکه آیا این فعل باید از روی اراده باشد یا نه، و بنابراین اطلاقی از این حیث وجود ندارد.
اشکال دوم ناظر به اصل امکان استکشاف ملاک است. پرسش این است که اطلاق در ملاک را از کجا میتوان به دست آورد؟ تا زمانی که مولا به چیزی امر نکرده باشد، علم به وجود ملاک نداریم؛ و اساساً هیچ راهی برای استکشاف ملاک - چه در واجبات و چه در مستحبات، و چه در محرمات و مکروهات - جز از طریق امر شارع وجود ندارد. اگر مولا نمیفرمود «صلِّ»، ما از کجا میدانستیم که در نماز ملاکی وجود دارد؟ نباید این دو بحث را با یکدیگر خلط کرد. یک بحث، بحث صدق است؛ اینکه مثلاً «ضرب» یا «أکل» هم در فرض مقدور و هم غیر مقدور صادق است. اما بحث ما در اینجا وجود ملاک است، نه صرف صدق. یعنی میخواهیم بدانیم ضربی که مطلوب مولاست، آیا ملاک آن در هر دو فرض مقدور و غیر مقدور موجود است یا نه؟ در فرض تزاحم نیز، اگر کسی بگوید امر به اهم مستلزم نهی از مهم است و نهی هم دلالت بر فساد نمیکند، برای تصحیح عبادت مهم راهی جز اثبات وجود ملاک در آن نداریم. اما اشکال اصلی در این است که:
در تکمیل بحث پیشین درباره امکان استکشاف ملاک بدون امر، توجه به این نکته ضروری است که نمونههایی چون «انقذ الغریق» گرچه امری ارشادیاند و حتی بدون صدور امر نیز عقل و فطرت حکم به ضرورت اقدام میکنند، اما این قاعده در اوامر مولوی بهویژه در باب عبادات صادق نیست. در عبادات، هیچگاه نمیتوان با قطع نظر از امر مولوی، ملاک را احراز کرد. اگر چنین باشد، همانطور که اهلسنت «صلاة تراویح» را تشریع کردند و به آن التزام دارند، ما نیز باید آن را صحیح بدانیم؛ حال آنکه بهروشنی میگوییم چون امر مولوی از سوی شارع نسبت به آن وجود ندارد، عبادت باطل است - اگر گمان به وجود ملاک داشته باشند.
بنابراین، هرچند قبول داریم که احکام تابع ملاکاتاند، اما راه کشف آن ملاکات، در فضای شرع، فقط از طریق امر شارع ممکن است. ما یقین داریم که امر شارع کاشف از وجود ملاک است، اما نمیدانیم که این ملاک آیا در فرض عدم اراده نیز محقق میشود یا نه. در مورد حصه غیر مقدوره، نمیتوان گفت که چون امر به «صلاة» دلالت بر وجود ملاک دارد، پس حتی اگر نماز بدون اراده انجام شود، آن ملاک تحقق یافته است. بلکه باید گفت: ملاک در ظرف اراده محقق است، اما در ظرف فقدان اراده، اثبات آن برای ما ممکن نیست. در نتیجه، دو نوع اطلاق در مورد ماده باید تفکیک شود:
1. اطلاق من حیث الصدق: که ممکن است بتوان گفت در افعال غیر مقدور نیز صدق دارد.
2. اطلاق من حیث الملاک: که جای اشکال است؛ چراکه ما نمیدانیم ملاک در فرض فقدان اراده نیز وجود دارد یا نه.
پس از بررسی راه اولی که محقق نائینی برای اثبات کفایت فعل غیر ارادی در امتثال پیشنهاد کرد و اشکالاتی که بر آن وارد شد - بهویژه از ناحیه فقدان امکان تمسک به اطلاق ملاکی ماده در حصه غیر مقدوره - اکنون به راه دوم ایشان میپردازیم. محقق نائینی در راه دوم فرمودند که: در تحقق امتثال، تنها حسن فعلی کفایت نمیکند، بلکه حسن فاعلی نیز شرط است. مراد از حسن فاعلی آن است که عمل باید از روی اراده و اختیار انجام شود؛ عملی که بدون اراده و قدرت صورت گیرد، اگرچه ممکن است از حیث فعل حسن باشد (حسن فعلی داشته باشد)، اما فاقد حسن فاعلی خواهد بود.[3] اما این ادعا نیز با اشکالات جدی روبهروست:
اشکال دوم در کلمات آقای خوئی مطرح شده است. ایشان میفرمایند:
لا يخفى انه لا موجب لاعتبار الحسن الفاعلي في اتصاف الفعل الخارجي بكونه مصداقاً للواجب بعد ما كان الوجوب ناشئاً عن الملاك القائم بالفعل و من حسنه في نفسه على ان لازم ذلك ان لا يتصف الفعل الخارجي إذا لم يؤت به بداعي التقرب بكونه مصداق الواجب و لو كان الوجوب توصليا ضرورة ان مجرد صدور الفعل عن الاختيار لا يكفي في اتصافه بالحسن الفاعلي مع انه واضح البطلان نعم يعتبر في الاتصاف المزبور ان لا يتصف الفعل بالقبح الفاعلي لكنه أجنبي عما نحن بصدده.[4]
اگر ما بپذیریم که حسن فاعلی در تحقق امتثال معتبر است، آنگاه باید بپذیریم که این حسن فاعلی متوقف بر قصد امر است. یعنی برای آنکه فعلی دارای حسن فاعلی باشد، فاعل باید آن را به قصد امتثال امر مولا انجام دهد. در غیر این صورت، امتثال محقق نمیشود. و در ادامه میفرمایند که اگر چنین چیزی پذیرفته شود، لازم میآید که همه واجبات تعبدی شوند؛ زیرا: شرط تحقق امتثال، وجود حسن فاعلی میباشد. حسن فاعلی نیز منوط به قصد امر است. در نتیجه، لازم میآید که هیچ واجب توصلی نداشته باشیم، چراکه همه واجبات مشروط به قصد امر میگردند و از حالت توصلیت خارج میشوند.
اما به نظر ما این اشکال واضحالجواب است. زیرا در مقام تحلیل امتثال، لازم نیست قصد امر شرط حسن فاعلی باشد. بلکه کافی است که فاعل نسبت به مولا بغض نداشته باشد. اگر کسی فعلی را انجام دهد و بغضی نسبت به مولا در دل نداشته باشد، هرچند قصد امر نکند، میتوان گفت هم حسن فعلی دارد و هم حسن فاعلی. در برابر، اگر کسی فعلی را انجام دهد ولی از روی بغض و عناد با مولا باشد، آنگاه است که حسن فاعلی مخدوش است. پس اشکال دوم آقای خوئی که لازمه اعتبار حسن فاعلی، تعبدی شدن تمام واجبات است، اشکال واردی نیست. حسن فاعلی به قصد امر نیاز ندارد، بلکه فقط نفی بغض و عناد کافی است. از اینرو، میتوان میان واجب تعبدی و توصلی تمایز قائل شد و همچنان بر توصلیت برخی واجبات پافشاری کرد.
[2]- محمد الروحانی، منتقی الأصول (قم: دفتر آيت الله سيد محمد حسينی روحانی، 1413)، ج 1، 505-506.
[3]- محمدحسین نائینی، فوائد الاُصول، با محمد علی کاظمی خراسانی (قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376)، ج 1، 143-144.
- الروحانی، محمد. منتقی الأصول. ۷ ج. قم: دفتر آيت الله سيد محمد حسينی روحانی، 1413.
- نائینی، محمدحسین. أجود التقریرات. با ابوالقاسم خویی. ۲ ج. قم: مطبعة العرفان، 1352.
- ———. فوائد الاُصول. با محمد علی کاظمی خراسانی. ۴ ج. قم: جماعة المدرسين في الحوزة العلمیة بقم، 1376.
نظری ثبت نشده است .