درس بعد

بحث بیع

درس قبل

بحث بیع

درس بعد

درس قبل

موضوع: كتاب البیع - بر اساس تحریر الوسیله 1


تاریخ جلسه : ۱۳۸۷/۲/۲۸


شماره جلسه : ۹۳

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • بیان هفتم مرحوم شیخ انصاری (ره) برای استفاده لزوم از آیه شریفه

  • بحث اخلاقی

دیگر جلسات


بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين

تقرير مرحوم شيخ انصاري(ره)براي استفاده «لزوم» از آيه شريفه

آخرين بيان كه امام(رض) براى استفاده «لزوم» از آيه شريفه «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» ذكر کرده‌‌اند؛ بيان مرحوم شيخ انصارى(اعلى الله مقامه الشريف) است. البته مرحوم شيخ(ره) اين بحث را در اوائل مبحث خيارات مطرح كرده‌‌اند. مرحوم شيخ(ره) بعد از اينكه آيه را نقل می‌‌كنند می‌‌فرمايند «و المراد بوجوب الوفاء: العمل بما اقتضاه العقد في نفسه بحسب دلالته اللفظيّة، نظير الوفاء بالنذر، فإذا دلّ العقد مثلًا على تمليك العاقد ماله من غيره وجب العمل بما يقتضيه التمليك من ترتيب آثار ملكيّة ذلك الغير له، فأخذه من يده بغير رضاه و التصرّف فيه كذلك نقضٌ لمقتضى ذلك العهد، فهو حرام»؛ وجوب وفا يعنى عمل به مقتضاى عقد، آنچه كه خود عقد به حسب دلالت لفظي اقتضاء دارد، نظير وفاى به نذر.

همانطور كه در «أوفوا بالنذور» می‌‌گوييم وفاى به نذر واجب است، وفاى به نذر يعنى به مقتضاى نذر و آنچه كه نذر به آن تعلق پيدا كرده، واجب است. شيخ(ره) می‌‌فرمايد معناي «أَوْفُوا بِالْعُقُودِ» هم مثل «أوفوا بالنذور» است. و اگر يك عقدى مثل بيع، بر تمليك عاقد، مال خودش را به غير دلالت كند، بايد به مقتضاى تمليك عمل كرد، بعد از اينكه عقد واقع شد و تمليك محقق شد، اگر مال را از دست او و بدون رضايت او اخذ كرديم، اين نقض عقد است و حرام است. بعد فرموده‌‌اند «فإذا حرم بإطلاق الآية جميع ما يكون نقضاً لمضمون العقد و منها التصرّفات الواقعة بعد فسخ المتصرّف من دون رضا صاحبه كان هذا لازماً مساوياً للزوم العقد و عدم انفساخه بمجرّد فسخ أحدهما، فيستدلّ بالحكم التكليفي على الحكم الوضعي أعني فساد الفسخ من أحدهما بغير رضا الآخر، و هو معنى اللزوم‌‌»؛ يكى از امورى كه موجب نقض است اين است كه بعد از عقد، آن كسى كه مال را پس می‌‌گيرد و در اين مالى كه بدون رضايت مالك گرفته تصرفاتى را انجام می‌‌دهد، اين تصرفات، نقض براى مضمون عقد است و اگر گفتيم تصرفات بعد از فسخ، نقض براى عقد است، اين بدين معناست كه عقد لازم بوده، چون اگر عقد جايز باشد، شخص مجاز است دوباره مال را بگيرد و در آن هر تصرفى هم انجام دهد.

اما اگر گفتيم تصرفات، ناقض براى عقد و عهد است و جايز نيست، اين بدين معناست كه اين عقد، عقد لازم است. و شيخ(ره) که مي‌فرمايد «كان هذا لازماً مساوياً للزوم العقد» ؛ «هذا» ؛ يعنى «اين حرمت تصرفات بعد از فسخ». اگر فسخ صحيح باشد، تصرفات بعد از او جايز است، اما اگر فسخ باطل باشد، تصرفات بعد از او حرام است.

اگر گفتيم تصرفات بعد از فسخ حرام است، معنايش اين است كه عقد لازم است، اين حرمت تصرفات بعد العقد، بعنوان يك لازم مساوى با لزوم عقد است. مراد شيخ(ره) از حکم تکليفي در عبارت «فيستدل بالحكم التكليفى على الحكم الوضعى»؛ همان «حرمت تصرفات بعد از فسخ» است. ما از اين حكم تكليفى، حكم وضعى را می‌‌فهميم؛ يعنى «فساد الفسخ». معلوم می‌‌شود که فسخ باطل بوده، چرا که اگر فسخ صحيح باشد، اين تصرفات نبايد حرام باشد.

بعد در آخر می‌‌فرمايند «بل قد حقق في الأصول أن لا معنى للحكم الوضعي إلا ما انتزع من الحكم التكليفي»؛ که به مبنايى كه در علم اصول دارند اشاره می‌‌كنند كه شيخ(ره) می‌‌فرمايد تمام احكام وضعي، منتزع ازاحكام تكليفى هستند. يعني يك حكم وضعى كه مجعول بالاصالة باشد نداريم، و هر حكم وضعى، متخذ از يك حكم تكليفى است. خلاصه نظر شيخ(ره) اين شد که آيه شريفه به دلالت مطابقى دلالت بر «لزوم» ندارد، و نيز آيه شريفه دلالت بر ارشاديت ندارد.

آيه شريفه به دلالت مطابقى مي‌گويد تصرفات بعد از فسخ حرام است، بعد از اينكه معامله انجام شد، انجام هر تصرفى كه با تمليك ديگرى منافات داشته باشد حرام است، يك مصداق از تصرفات، تصرف بعد از فسخ است. يعنى معامله تمام شده، حالا يكى گفت من فسخ كردم، و مال را بدون رضايت مالك از او گرفت و در آن تصرف كرد، اين حرام است. از اين حرمت تصرف، كشف می‌‌كنيم كه اين فسخ باطل بوده، چون اگر فسخ باطل نباشد، تصرف حرام نيست. پس ما از اين حكم تكليفى (حرمت تصرف)، حكم وضعى (فساد الفسخ) را استفاده می‌‌كنيم.

فرق بيان مرحوم شيخ(ره) با بيان قبل

در بيان مرحوم شيخ اين بود كه «فإذا حرم بإطلاق الآية جميع ما يكون نقضا لمضمون العقد و منها التصرفات الواقعة بعد فسخ المتصرف»؛ اين فسخ، فسخ قولى است نه عملى. فرق عمده‌‌ بيان شيخ(ره) با بيان قبل همين است که در بيان قبل؛ محور، فسخ عملى بود، و لذا آن «إن قلت» در توضيح بيان ششم هم، روى فسخ عملى متمركز می‌‌شود، اما در بيان شيخ(ره) فسخ عملى نيست، بلکه ملاك؛ تصرف بعد از فسخ است. «فسختُ» را گفته، بعد آمده مال را از مالكش گرفته است. امام(رض) براى كلام شيخ(ره) يك توجيهي بيان کرده‌اند، كلام ايشان را ملاحظه فرماييد.

بحث اخلاقى

يکي از رذائل اخلاقي؛ «عُجب» است. معناي «عُجب» اين است كه عملي را که انسان انجام می‌‌دهد، براي خودش اين عمل را بپسندد و براى خودش شگفتى آور باشد، و خودش، خودش را تعريف كند. مثلاً بگويد چهل سال است که من درس می‌‌خوانم، اين همه كتاب مطالعه می‌‌كنم، يا اين همه کتاب نوشته‌‌ام، يا علم من خيلى زياد است. در كلام پيامبر گرامي اسلام(ص) و نيز کلام اميرالمؤمنين(ع) و ائمه معصومين(ع)، «عجب» يكى از مهلكات قرار داده شده است.

صفات رذيله، انواعى دارد. بعضى از صفات؛ انسان را يك مقدار از حقيقت دور می‌‌كند و بين انسان و حقيقت فاصله می‌‌اندازد، ولى انسان را نابود نمی‌‌كند. اما بعضى از صفات رذيله، انسان را واقعاً نابود و هلاك می‌‌كند. يکي از آثار اين صفت رذيله نفساني «عجب» اين است که سبب «توقف» انسان می‌‌شود. می‌‌گويد من خيلى معلوماتم زياد است، خيلى علمم زياد است، خيلى عبادت كرده‌‌ام، وقتى در نظرش خيلى زياد آمد، در ادامه آن را متوقف می‌‌كند، كه من پنجاه سال است نماز شب می‌‌خوانم، امشب هم نخواندم نخواندم! در حالى كه مخصوصاً در امور عبادى گاهى اوقات اگر بنا باشد به انسان چيزى داده شود يا عنايت خاصى شود، ممكن است در همان يك شبى باشد كه انسان ترك می‌‌كند مقدر بوده است.

«عجب» به شدّت در روايات مورد نهى واقع شده و نتيجه‌‌اش اين است که اولاً: انسان را «متوقف» می‌‌كند. ثانياً: سبب «استثقال ذنوب» می‌‌شود.

يعنى من بگويم حالا من كه اين همه عبادت کرده‌ام، حالا اگر امروز يك گناه مرتكب شدم چيزى نيست. يعنى «عجب»، گاهى اوقات بالاترين و بزرگترين گناه كبيره را در نظر انسان كوچك جلوه می‌‌دهد. اين مسأله در همه امور راه دارد. در مسائل علمى مي‌گويد من که اين همه فقه و اصول بلد هستم، اگر فلان مطلب را نمی‌‌دانم مهم نيست. براى انسان بى اعتنايى به وجود می‌‌آورد. در عبادات هم همينطور، عرض کردم مثلاً بجايى می‌‌رسد كه گناه كبيره‌‌اى كه من اكبر الكبائر باشد، در نظرش من أصغر الصغائر مي‌شود. اين از آثار «عجب» است.

من كه اين همه به مردم خدمت كردم، حال اگر يكى دو جا هم ظلم شد اشکال ندارد. اين منطق اسلام نيست. من اگر در مسندى قرار دارم كه می‌‌خواهم به مردم خدمتى كنم، ممكن است آن يك دانه سيلى كه به ناحق به ديگرى زدم، اگر به آن اهميت ندهد چه بسا تمام خدمات من را از بين ببرد. «عُجب» بيشتر در مورد خود انسان است، بر خلاف «تكبّر» که نسبت به ديگران است، «فخر فروشى» براى ديگران است. اما «عجب»، خود پسندى براى خود انسان است. انسان دائماً بگويد من چقدر علم دارم، چقدر قرآن حفظ هستم، چقدر عبادت كردم، چقدر نماز اول وقت خواندم، چقدر به ياد خدا بوده‌‌ام. اين انسان را نابود می‌‌كند. نتيجه‌اي که مي‌توان گرفت اين است كه هرچه درس می‌‌خوانيم، باورمان شود كه بيسوادى ما بيشتر است، هرچه عبادت می‌‌كنيم باور داشته باشيم (نه اينكه به حسب ظاهر، بلکه واقعا باور داشته باشيم) كه حق عبادت خدا را انجام نداده‌ايم. اين كه پيامبر(ص) با آن عظمت می‌‌فرمايد «ما عبدناک حق عبادتک»، اين را واقعاً می‌‌گويد، نه اينكه به ما ياد می‌‌دهد.

اگر واقعاً موفق به نوافل هستيم بگوييم اين چيزى نيست. براى اينكه انسان، «عجب» را از خودش دور كند، بايد همه را بگويد مربوط به من نبوده است. من امشب براي نماز بيدار شدم، ربطى به من ندارد. انسان اين را باور كند. اگر يك حالى پيدا كردم، نگويم ما كجا و ديگران كه در خواب هستند كجا؟!!! انسان اينها را از خودش نداند و بگويد اين كم است. هرچه از نظر امور معنوى به او دادند بگويد هنوز خيلى هست که من ندارم و من نديدم. خيلى حقايق هست كه من از آنها دور هستم.

در روايتي، پيامبر(ص) قضيه‌‌اى را از حضرت موسى(ع) نقل می‌‌كند (كافى جلد دوم صفحه 314)، حضرت(ص) می‌‌فرمايد؛ «بينما موسى جالسا إذا أقبل إبليس و عليه برنس ذو ألوان، فلمّا دنى من موسى(عليه السّلام) خلع البرنس و قام إلى موسى(عليه السّلام) فسلّم عليه، فقال له: من أنت؟ فقال: أنا إبليس، قال: أنت فلا قرب اللّه دارك، قال: إنّي إنّما جئت لأسلّم عليك لمكانك من اللّه، قال: فقال له موسى(عليه السّلام): فما هذا البرنس؟ قال: به اختطف قلوب بني آدم، فقال موسى: فأخبرني بالذنب الذي إذا أذنبه ابن آدم استحوذت عليه؟ قال: إذا أعجبته نفسه و استكثر عمله و صغر في عينه ذنبه، و قال: و قال اللّه عزّ و جلّ لداود: يا داود! بشّر المذنبين إنّي أقبل التوبة و اغفر عن الذنب، و أنذر الصدّيقين ألّا يعجبوا بأعمالهم فإنّه ليس عبد أنصبه للحساب إلّا هلك‌‌»؛ شيطان حضور حضرت موسى(ع) آمد و يك كلاه رنگارنگ هم روى سرش بود. وقتى نزديك حضرت موسى(ع) شد كلاهش را کنار گذاشت، ايستاد و سلام كرد. حضرت موسي(ع) به او فرمود: کيستي؟ گفت من ابليس هستم. حضرت موسي(ع) فرمود «فلا قرب الله دارك» (اين نفرين است، يعني) خدا تو را به خانه‌‌ات نرساند، نابود شوى. شيطان گفت بخاطر آن مكانتى كه در نزد خدا دارى، آمدم به تو سلام كنم! حضرت(ع) به او فرمود اين كلاه چيست؟ گفت: من با همين رنگارنگى‌‌هايى كه در كلاهم هست، قلوب بنى آدم را مورد اصابت قرار می‌‌دهم و آنها را صيد می‌‌كنم. حضرت موسى(ع) فرمود: به من خبر بده كه آن كدام گناه است كه اگر انسان آن را انجام دهد تو ديگر بر او مسلط شده‌اى (و ديگر خيالت از او راحت مي‌شود)؟  شيطان گفت: اگر انسان «عُجب» پيدا كند، خودپسندى پيدا كند، عملش را هم زياد ببيند، اما گناهش را كوچك بشمارد.

خود شيطان كه منشأ همه معاصى و رذايل و بدبختي‌هاست می‌‌گويد اگر كسى عجب پيدا كرد، ديگر من بر او مسلط شده‌ام. واقعاً خيلي از ما گرفتار اين صفت و اين خطر هستيم. وقتي يک نماز با حال و با حضور قلب می‌‌خواند، بعد از نماز می‌‌گويد چه نمازى خوانديم. همين سبب می‌‌شود که مي‌گويد سه شب قبل نماز شب مفصلي خواندم، اگر امشب نخواندم مهم نيست. معلوم می‌‌شود آن نماز خيلى براي او مهم بوده است. ما نبايد اينها را مهم و بزرگ جلوه دهيم، بطورى كه موجب خودپسندى ما شود. دائماً بايد بگوييم «هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي».

اگر امروز آمديم درس گفتيم، يا شنيديم، يا نوشتيم، ظهر كه به خانه مي‌رويم بگوييم «هَٰذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّي»، همه آن را از فضل و لطف و عنايت خدا بدانيم. يک علت سجده شکر بعد از نماز، همين است كه جلوى «عُجب» گرفته شود. اين همه نماز خوانديم، سجده طولانى هم داشتيم، ركوع طولانى هم داشتيم، اما چرا بعد از نماز سجده شكر كنيم؟ براى همين است. اين كه مي‌گويند در نماز، قبل از سوره حمد، استعاذه را بخوانيد، يك علتش اين است كه جلوى «عُجب» گرفته شود. انسان يك وقت فكر نكند كه خودش مراحل زيادى از معنويت و عبادت و مناجات را براى خودش فراهم می‌‌كند. شيطان سراغ انسان مي‌آيد. در همان هنگام نماز، بعد از نماز، قبل از نماز سراغ انسان مي‌آيد. قبل از نماز كارى می‌‌كند كه انسان نماز نخواند، يا نمازش را تأخير بيندازد. وقتى هم شروع به نماز مي‌کند، كارى مي‌كند که حضور قلب نداشته باشد.

حالا كسى که در تمام اين امور با شيطان مبارزه كرده، و با حضور قلب نماز خواند، نمازش که تمام شد، باز در آخر نماز به دلش مي‌اندازد كه عجب نمازى خوانديم، عجب حالى پيدا كرديم. لذا زود بايد سجده شكر كند، براى اينكه اين صفت در او پيدا نشود. دقت کنيد؛ اگر واقعاً علم ما زياد می‌‌شود، بايد روز به روز تواضع ما زيادتر شود. بايد باور كنيم چيزى نيستيم، نه در علم چيزى هستيم و نه در عبادت چيزى هستيم. اگر اين باور را داشته باشيم، انسان را به يك جاهايى می‌‌رسانند و دست انسان را می‌‌گيرند، اما شرطش اين است که اين باور را داشته باشيم، لق لقه زبان نباشد.

ممکن است كسى با زبان خودش تواضع به خرج دهد. معمولاً آنهايى كه با زبان خيلى تواضع به خرج می‌‌دهند، انسان‌‌هاى متواضعى نيستند. انسان بايد واقعاً و ذاتاً تواضع داشته باشد. من ذاتاً كسى را از خودم برتر ندانم. اگر حتى من که اينجا می‌‌نشينم درس می‌‌گويم، خدايى ناكرده لحظه‌‌اى در قلبم خطور كند که أقلاً من از شما بالاتر هستم، اين خودش براى من مهلك است. بايد باور داشته باشم که هر يک از شما يك اضافه‌‌هاى علمى و معنوى داريد كه من ندارم. انسان بايد اين باور را داشته باشد و إلا گرفتار «عُجب» می‌‌شود. طلبه‌اي كه عُجب علمى پيدا كند، ديگر مطالعه نمی‌‌كند. مي‌گوييم يك بار ديگر مطالعه كن، أصلاً حاضر نيست بشنود.تا به او می‌‌گويى اين كتاب را ديده‌اى؟ مي‌گويد ما پنبه اينها را زده‌ايم.

اين واقعاً «عُجب» است. چه اشكالى دارد يك بار ديگر آن کتاب را ببيند. يك وقت می‌‌گويد مجال نشد ببيند. در بين بعضى از بزرگانى كه اواخر عمرشان بوده، كتاب يك محققى كه زحمت كشيده و كتاب نوشته و نظريه داده را نزد او برده‌اند، كتاب را پرتاب كرده كه من فاتحه اصول را خوانده‌‌ام و تحقيقاتش را تمام كرده‌‌ام و مبانى روشن است، اينها چيست نزد من می‌‌آورى؟ «عجب» سنّ نمي‌شناسد، ما كه در اين سنّ هستيم، قبل از ما، بعد از ما، ممکن است گريبانگير همه بشود. اينطور نيست كه بگوييم هرچه سن ما بالاتر رود، شايد عجب ما بيشتر شود. اقتضايش بيشتر می‌‌شود. اگر الان بتوانيم مهارش كنيم، كرده‌ايم، و إلا اگر زمان بگذرد مشکل مي‌شود. گاهى اوقات مخصوصاً در مسائل معاصر، كسى هست که هم رديف انسان است، كتابى نوشته، و انسان خبر دارد كه اين كتاب را ديگرى نوشته است و همه آن را می‌‌خواند.

اما وقتى می‌‌گوييم فلانى چنين كتابى دارد، می‌‌گويد عجب، من نمی‌‌دانستم. در حالى كه آن كتاب را ديده و مطالعه کرده است. اين از آثار «عجب» است. يعنى انسان به جايى می‌‌رسد كه حاضر نيست كتاب طلبه‌‌اى كه هم رديف او بوده را ببيند. از امام(رض) در مورد عدالت مرحوم آيت الله العظمى آقا سيد احمد خوانسارى(قدّس سرّه) پرسيده بودند. امام(رض) فرموده بود از من از عدالت ايشان نپرسيد، از عصمتش بپرسيد. بسيار مرد عجيبى بوده و واقعاً گاهى بايد زندگينامه اينها را مكرّر بخوانيم. ايشان در تهران با اينكه مرجع تقليد مسلّم بوده و واقعاً حتى بعد از مرحوم آقاى بروجردى(ره) بزرگانى از حوزه، به أعلميت ايشان قائل بودند، و لو ايشان در تهران هم بودند، أما در درس وقتى درس می‌‌گفته، كتاب مصباح الهدى (تأليف مرحوم آقا شيخ محمد تقى آملى"ره") را كه شرح عروة بوده، می‌‌برده سر کلاس می‌‌خوانده است. همه مي‌گفتند آقا شيخ محمد تقى آملي(ره) در همان زمان از جهت فقهى كمتر از ايشان است. اينقدر مهذب بوده، اينقدر تهذيب نفس شده بوده، كه برايش فرقى نمی‌‌كرده که كتاب كسى را كه پايين‌‌تر از ايشان است بخواند. اما ما الان حاضر نيستيم در مورد كسى كه هم طبقه ماست بگوييم فلان كتاب را دارد. اينها نكات مهمى است که بايد دقت داشته باشيم.

خداوند متعال همه ما را از «عُجب» حفظ بفرمايد. آمين ربّ العالمين



و صلی الله علی سیدنا محمد وآله اجمعین.



برچسب ها :

بحث اخلاقى‌‌ بررسی آیه اوفوا بالعقود استفاده لزوم از آيه شريفه أَوْفُوا بِالْعُقُودِ تقرير مرحوم شيخ انصاري براي استفاده لزوم از آيه اوفوا بالعقود معنای وجوب وفا به عقد انتزاع حکم وضعی از حکم تکلیفی نظر نهایی شیخ انصاری در اثبات لزوم از اوفوا بالعقود رذائل اخلاقی عجب معنای عجب آثار عجب روایت پیامبر از حضرت موسی در مورد عجب تواضع زبانی عدالت آيت الله العظمى آقا سيد احمد خوانسارى

نظری ثبت نشده است .