موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۷/۶
شماره جلسه : ۵
-
آيا وجوب در اينجا مىتواند وجوب شرعى باشد؟
-
بررسى روايات
-
روايت دوم(روايت هفتم باب)
-
بررسي سند روايت
-
بررسي دلالت روايت دوم
-
اما استدلال به آيات بر وجوب شرعي نفسي تعلّم
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
آيا وجوب در اينجا مىتواند وجوب شرعى باشد؟
بررسى روايات
بحث در اين بود که ببينيم که آيا از روايات ميتوانيم وجوب تعلم و تفقه را بنحو وجوب شرعي مولوي و آن هم وجوب شرعي نفسي استفاده کنيم يا خير؟عرض کرديم که مرحوم کليني درکتاب «فضل العلم» (ج1 کافي)، روايات را ذکر کرده است. يکي از روايت را ديروز بيان کرديم، که هم سند روايت بررسي شد، و هم دلالت روايت بررسي شد. عرض شد که از روايت ميشود استفاده کرد که وجوب تعلم، يک وجوب شرعي مولوي نفسي است.
راجع به اين کلمه «يحبّ» توضيح داديم، و گفتيم اين «يحب» قرينه نميشود که اين تعلم، واجب نيست، بلکه رجحان دارد. نظيرش در باب توبه است، که يک وجوب نفسي شرعي مولوي است، آنجا هم زياد داريم، «إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ التَّوَّابِينَ». عرض کرديم که کلمه «يحبّ»، اين چنين نيست که ما را وادار کند که تعلّم و تفقه وجوب ندارد، و استحباب دارد. مجموعا نه روايت در اين باب وجود دارد.
روايت دوم(روايت هفتم باب)
«الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ الرَّبِيعِ عَنْ مُفَضَّلِ بْنِ عُمَرَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَاعَبْدِاللهِ(ع) يَقُولُ عَلَيْكُمْ بِالتَّفَقُّهِ فِي دِينِ اللهِ وَ لَا تَكُونُوا أَعْرَاباً فَإِنَّهُ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ فِي دِينِ اللهِ لَمْ يَنْظُرِ اللهُ إِلَيْهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ وَ لَمْ يُزَكِّ لَهُ عَمَلًا».بررسي سند روايت
در سند اين روايت چهار نفر وجود دارد؛اولين کسي که در سلسله روايت است، «حسين بن محمد» است. ايشان از راويان مشترک است. اما هر جا مرحوم کليني از حسين بن محمد روايت را نقل ميکند؛ مراد «حسين بن محمد بن عامري اشعري» است. اين شخص جزء روات موثقه است. پس اين حسين مشکل ندارد.
اما «جعفر ابن محمد»، مشترک است بين هفتاد و هفت نفر، يعني در روات، ما هفتاد و هفت نفر داريم که اسمش «جعفر بن محمد» است. حالا اين جعفر چه کسي است؟
اين نکته را بايد دقت داشته باشيد، براي اينکه معلوم شود که اين کدام شخص است، بايد نگاه کرد، اول اينکه از آن شخص، چه کسي روايت نقل ميکند؟ ديگر اينکه اين شخص روايت را از چه کسي نقل ميکند؟
ديگر اينکه اين شخص روايت را از چه کسي نقل ميکند؟
در اين صورت ميتوان تشخيص داد که کيست؟
اينجا چون جعفر بن محمد از قاسم بن ربيع نقل ميکند و آن جعفر که از قاسم بن ربيع نقل ميکند، جعفر بن محمد بن مالک است، نجاشي اين شخص را تضعيف کرده و فرموده «کان ضعيفا في الحديث».
اما شيخ طوسي آن را توثيق کرده است. البته اين را در رجال مطرح کردهاند که در صورت تعارض بين نجاشي و شيخ طوسي، قول و نظريه نجاشي مقدم ميشود. اما در اينجا نسبت به جعفر بن محمد، قرائن متعددي بر توثيقش وجود دارد، يعني قرائني وجود دارد که در جاي خودش مطرح شده که اين شخص موثق است.
اما «قاسم بن ربيع»، دو نفر شهادت به توثيقش دادهاند؛ ابن قولويه و علي ابن ابراهيم، که هر دو شهادت به توثيقش دادهاند. فقط ابن غضايري او را تضعيف کرده است، که تضعيف آن خيلي مهم نيست.
«مفضل بن عمر» کيست؟ نجاشي راجع به او فرموده است، که او فاسد المذهب است. آن روايت معتبره توحيد مفضل، مال همين مفضل است. نجاشي گفته است: فاسد المذهب است، يعني امامي نيست. نکته ديگر اينکه اضطراب در روايت هم دارد، يعني يک حديث را به صورت مختلف نقل ميکند. اما ابن شهر آشوب، مفضل را از ثقات دانسته است. در رجال کشي؛ هم قرائني بر توثيقش آورده است و هم قرائن بر مذمتش آورده است.
کشّي راجع به مفضل بن عمر گفته است، «کان مستقيما ثم صار خطابيا». «خطابيا» يعني چه؟ «خطابيها» يک طائفه هستند منسوب به خطاب محمد ابن وهب الاسدي. اينها يک عقائد خاصي دارند، از جمله اينکه؛ بر عليه مخالف ميتوان شهادت دروغ داد.
در يک روايت است که از امام سؤال شد من نماز مغرب را اينقدر تأخير مياندازم تا قدري هوا تاريک ميشود و ستارهها پيدا ميشود. حضرت فرمود: اين خطابي است و اين قابل اعتنا نيست.
در مورد ابن عمر دارد «کان مستقيماً ثم صار خطابيا». اگر راوي يک روايت را در زماني که مستقيم المذهب بوده براي ما نقل کند، قابل قبول است، اما اگر در زماني که خارج از مذهب شده نقل کند، اين شخص مشکل پيدا ميکند.
بررسي دلالت روايت دوم
در اين حديث، کلمه «عليکم» دارد که ظهور در «الزام» دارد، مثل «عليکم بالصلاة».سپس ميفرمايد: «ولا تکون اعرابا»؛ مثل اعراب باديه نشين نباشيد. بعد فرموده است کسي که به دين خدا نظر نکند خداوند در قيامت به او نظر نميکند.
روايت از دو جهت ظهور در وجوب شرعي نفسي مولي دارد، يکي کلمه «عليکم بالتفقّه» که ظهور در وجوب دارد. نکته دوم اين است که ما در اصول خوانديم که واجباتي که وجوبش نفسي است، بر مخالفتش عقاب وجود دارد، بر وجوب غيري و در واجب طريقي، بر مخالفتش عقاب وجود ندارد، فقط واجب مولوي مخالفتش عقاب دارد. اينکه روايت «لم ينظر الله إليه يوم القيامه»، اين کنايه از سخط و غضب خداوند است، و اين قرينه ميشود که اين واجب، واجب مولوي است.
اما استدلال به آيات بر وجوب شرعي نفسي تعلّم
در بين آيات، دو آيه است که اين دو آيه أهمّ است:آيهي اول
در سوره نحل، آيه 43 مي فرمايد: «وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ إِلاَّ رِجالاً نُوحي إِلَيْهِمْ»؛ ما قبل از شما نفرستاديم مگر رجالي که به آنها وحي ميکرديم. «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»؛ شبيه اين آيه در سوره مبارکه انبياء، آيه 8 آمده است، البته با يک تغيير جزئي.در اين آيه آنچه محل استدلال است، ذيل آيه است، «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ».
اينجا دو بحث است؛ يک بحث اين است که مخاطب اين آيه کيست؟
دو احتمال داده شده است. يک احتمال اين است که منظور؛ خود حضرت و قومش است. اين نظريه را علامه انتخاب کرده است. اما احتمال دوم اين است که خطاب اين آيه، مشرکين است، که شما از اهل ذکر سؤال کنيد.
بحث ديگر اينکه؛ «اهل ذکر» کيست؟
چهار احتمال داده شده است. يک احتمال اين است که اهل علم به اخبار من مضي است. احتمال دوم اين است که مراد از اهل ذکر، اهل کتاب است، اهل تورات و انجيل است، مشرکين مکه، يهوديها را قبول داشتند. از اين جهت، خداوند فرموده است، که از اهل کتاب سؤال کنيد.
احتمال سوم اين است که مراد قرآن است.
احتمال چهارم اين است که خود حضرت و ائمه(عليهم السلام) است.
آنچه که شاهد استدلال است، اين است که، «فَسْئَلُوا» دلالت بر وجوب دارد، سؤال هم مقدمه براي علم است، سؤال کردن براي اين است که ياد بگيريد. پس معلوم ميشود سؤال کردن از اهل ذکر واجب است. پس در موردي که نميدانند، واجب است سؤال کنند.
آيا ميشود از آيه وجوب نفسي را استفاده کرد يا خير؟ اين قيد «إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» يک قيد روشن است، که وجوب تعلم، وجوب ارشادي است، چنانچه در آيات ديگر دارد «لَعَلَّكُم تَتَّقونَ»، براي واجب شرعي، يک غايت اين چنيني را ذکر ميکند. اما اينجا ميفرمايد که اگر شما نميدانيد، برويد سؤال کنيد. پس از اين آيه نميشود وجوب مولوي را استفاده کرد.
آيه دوم
آيه 122 از سوره توبه است «وَ ما كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْ لا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَ لِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُون».
۰۴ مرداد ۱۳۹۲ ساعت ۱۹:۲۳
انجه از ادله بدست می اید وجوب طریقی وغیری است نه نفسی
پاسخ :
کلمه علیکم ظهور در الزام دارد. هم چنین واجبات نفسیه بر مخالفتش عقاب است و در این حدیث هم عقاب مترتب شرط است چون خداوند در روز قیامت بر کسی که تفقه در دین نداشته باشد نظر نخواهد کرد.