درس بعد

اجتهاد و تقلید

درس قبل

اجتهاد و تقلید

درس بعد

درس قبل

موضوع: اجتهاد و تقلید


تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۲/۲۳


شماره جلسه : ۷۲

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • حکمت محدوديت‌هاي ولد الزنا

  • اشتراط مخالفت با هواي نفس براي مفتي

  • نقد مرحوم خوئي بر استدلال

  • اشتراط حرّيّت در مفتي و دليل آن

  • نقد استاد محترم بر استدلال

  • بحث اخلاقي

دیگر جلسات



بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


حکمت محدوديت‌هاي ولد الزنا
بحث از شرطيت طهارت مولد تمام شد. فقط يک نکته را هم اضافه کنيم که ممکن است کسي در ذهنش خطور کند که چرا شارع مقدس در شريعت، يک محروميت‌هايي را براي ولد الزنا قرار داده، در حالي‌که خود ولد الزنا تقصيري ندارد، مخصوصاً حالا اگر ضميمه کنيم که «لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرَی» که گناهي که ديگران مرتکب شدند چرا آثارش بايد گريبان آن ولد الزنا را بگيرد؟ اگر اين سؤال مطرح شود که اين مواردي که در شريعت هست که ولد زنا نمي‌تواند امام جماعت شود، شهادت او قبول نيست، مفتي نمي‌تواند باشد، قاضي نمي‌تواند باشد، حکمتش چيست؟

قطعا نمي‌توانيم علت واقعي آن را بدانيم، اما يک حکمتي که به ذهن مي‌رسد اين است که شارع براي اينکه قبح اين عمل حرام در آن شدت خودش باقي بماند اين کار را کرده و يک محروميت‌هايي را براي ولد الزنا قرار داده، چون اگر ولد زنا مي‌توانست امام جماعت شود، قاضي شود، اينجا قبح اين عمل حرام تخفيف پيدا مي‌‌کرد و چه بسا مردم نعوذ بالله بر اين عمل تجري پيدا مي‌کردند. اما براي اينکه شارع مقدس شدت قبح اين عمل را در اجتماع اظهار کند، فرموده از يک سري از امور بايد محروم باشد.

اين يک نکته‌اي است که مي‌‌توان به عنوان حکمت ذکر کرد. حالا در بحث علل الشرايع بايد ديد که آيا در روايات، حکمت ديگري هم براي اين معنا ذکر شده يا خير؟

اشتراط مخالفت با هواي نفس براي مفتي
يکي از شرايطي که براي مفتي و مرجع تقليد ذکر کرده‌‌اند اين است که گفته‌اند مرجع تقليد نبايد مقبل بر دنيا باشد.

اين شرطي است که در اکثر کتب فقهي ذکر شده است. اينجا بحث شده که آيا اين شرط که مي‌گوييم مرجع نبايد روآورنده‌ي به دنيا و ظواهر دنيا باشد، يک شرط مستقلي است، يا اينکه بازگشت اين شرط به همان شرط عدالت است؟

دليل بر اين شرط
اولاً دليل اين شرط چيست؟ دليل اين شرط همان روايتي است که در احتجاج طبرسي از تفسير امام عسکري(ع) آمده است: «فَأَمَّا مَنْ كَانَ مِنَ الْفُقَهَاءِ صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ فَلِلْعَوَامِّ أَنْ يُقَلِّدُوهُ»؛ با توجه به اين کلمه‌ي «مخالفاً لهواه»، اين شرط را استخراج کرده‌‌اند که مرجع تقليد نبايد آنچه که ميل و هواي نفسش آن را طلب مي‌کند مقبل بر او باشد. اگر مقبل بر او باشد، اين ديگر مخالفاً لهواه نيست؛ مي‌شود مطيعاً لهواه، و اين ديگر صلاحيت براي مرجعيت ندارد.

نقد مرحوم خوئي بر استدلال
مرحوم آقاي خوئي(قدس سره) در کتاب تنقيح فرموده‌‌اند اولاً ما به اين روايت اشکال سندي داريم. همان بحث مفصلي که ما نسبت به سند تفسير علي بن ابراهيم، تفسير امام حسن عسکري داشتيم، که نظر مبارک ايشان اين شد که اين تفسير ثابت نيست از امام(ع) باشد.

اما ما سند روايت را تصحيح کرديم و گفتيم که اين کتاب و اين تفسير بر حسب ظاهر ثابت است که از امام(ع) است.

اشکال دومي که ايشان فرموده‌‌اند اشکال دلالتي به اين روايت و استدلال است. فرموده‌‌اند اگر ما بخواهيم به اطلاق اين روايت عمل کنيم نمي‌شود. اطلاق اين روايت اين است که «مخالفاً لهواه»، يعني آنچه که نفس انسان ميل به او پيدا مي‌کند، اطلاقش هم محرمات را مي‌گيرد و هم مباحات را مي‌گيرد. اگر فقيه نسبت به يک امر مباحي ميل نفساني پيدا کرد و آن امر واهي را انجام داد، پس اين ديگر مخالفت با هوا نکرده و ديگر نمي‌شود از او تقليد کرد. در حالي‌که ما اصلاً اين را قابل عمل نمي‌‌دانيم، چون اگر بگوييم يک فقيه نسبت به يک مورد مباح بخواهد مخالفت نکند و با ميل خودش متابعت کند، اين سبب مي‌شود که ديگر از صلاحيت براي إفتاء ساقط شود اين مما لا يمکن الالتزام به.

پس بايد چه بگوييم؟ ايشان فرمودند اين «مخالفاً لهواه» فقط در آن موارد محرمه است، يعني «مخالفاً لهواه فيما نهي عنه الشارع»؛ در آنچه که شارع از آن نهي کرده، يعني محرم را انجام نده. اين فرمايش ايشان است.

نقد استاد بر کلام محقق خوئي
بر اين فرمايش چند اشکال وارد است.

اشکال اول اين است که اگر ما اين فقره را اينچنين معنا کرديم، با «صائناً لنفسه» چه فرقي پيدا مي‌کند؟ «صائنا لنفسه» يعني نفس خودش را از وقوع در محرم حفظ کند. اگر ما «مخالفاً لهواه» را اينطور معنا کرديم، معنايش اين است که اين عطف تفسيري آن باشد و اين برخلاف ظاهر است.

قبلاً عرض کردم در کلمات برخي شايد يکي دو نفر ديدم که گفته‌‌اند اين چهار قسمتي که در اين روايت احتجاج است؛ «صَائِناً لِنَفْسِهِ، حَافِظاً لِدِينِهِ، مُخَالِفاً لِهَوَاهُ، مُطِيعاً لِأَمْرِ مَوْلَاهُ»، هر چهار عنوان، عطف تفسيري براي يکديگر است، که ما در جاي خودش گفتيم اين حرف درست نيست. و قطعا «مطيعاً لامر مولاه» با «صائنا لنفسه» دو عنوان است، دو عنواني که در عرف، داراي دو معنا و مفهوم مستقل و جداي از يکديگر دارد. اما حالا طبق اين بياني هم که ايشان فرمودند، بايد «مخالفاً لهواه»، بشود همان «صائنا لنفسه» و تکرار آن شود.

اشکال دوم اين است که بايد اصلاً روي کلمه‌‌‌ي «مخالفت» و مناسبت کلمه‌ي «مخالفت» و «هوي» و اينکه چه کسي مي‌گويند «مخالفا لهواه» دقت کرد و اينکه در مقابل اين تعبير، چه تعبيري مي‌آيد؟ از باب قانون يعرف الاشياء باضدادها، ما گاهي اوقات بعضي از مفاهيم را بايد از جانب مخالفش استفاده کنيم.

يک مثالي عرض کنم بعد وارد ما نحن فيه شويم؛ مثلاً در بحث قاعده‌ي لاحرج مي‌گويند «حرج» يعني چه؟ گاهي مي‌گويند «حرج» يعني مشقت غير قابل تحمل. در حالي که بعضي از بزرگان مي‌فرمايند چون در مقابل «حرج»، «يسر» است، «حرج» يعني «عسر»، يعني هر چيزي که آسان نباشد، حرج است. اما اينکه بگوييم مشکل و غير قابل تحمل است، اينها ديگر داخل در مفهوم حرج نيست.

اينجا هم همينطور است، بايد بگوييم مخالف «هوي» چيست؟ مقابلش مي‌شود «موافقاً لهواه»، موافق، يعني تابع، اگر در دو ليوان، آب ريخته بودند، و يک ليوانش زيباتر بود، کسي دست برد آن را برداشت، عرف نمي‌گويد او تابع هواي خودش است. عرف کسي که بنده‌ي هواي خودش هست و قدرت بر مخالفت با هوي ندارد، يعني هواي نفس او را به همه‌جا مي‌کشاند و هر کاري از دستش بيايد انجام مي‌دهد، اين مي‌شود عبد و تابع هوا.

اينکه دارد «مخالفاً لهواه» اگر با توجه به مقابلش معنا کنيم، يعني اينکه «لا يکون عبداً لهواه»، اگر امروز ميلش کشيد فلان ماشين را داشته باشد، فردا ميلش کشيد فلان خانه را داشته باشد، بتواند مخالفت کند.

بعبارة أخري؛ اين کلمه‌ي «مخالفاً لهواه» يعني مثل کلمه‌ي «صائنا لنفسه»، يعني در درونش قدرت بر مخالفت باشد. قدرت بر مخالفت، يعني عبد و تابع هواي خودش نباشد. آنکه تابع هواي خودش هست، وقتي که صحبت مقام مي‌شود ديگر اختيار از کف او مي‌رود، حاضر است هر کاري بکند و هر حرفي بزند و هر جايي برود. اين مي‌شود تابع هواي نفس.

بنابراين ما بايد روايت را اينطور معنا کنيم. يعني اين که مرحوم آقاي خوئي فرمودند مخالفت و اين را روي مخالفت عمليه‌ي فعليه آوردند، مي‌گويند آيا اين اطلاق دارد يا اطلاق ندارد؟ جوابش همين بياني است که عرض کرديم. عرض ما اين است که کلمه‌ي «مخالفت» را بايد معنا کرد، هر لفظي در هر فرهنگي، يک بار مفهومي خودش را دارد.

الان از شما سؤال کنند که شما به چه طلبه‌اي مي‌گوييد «مخالف هوي»، مي‌گوييد طلبه‌اي که قدرت دارد که خيلي از مباحات را انجام ندهد، قدرت دارد که مباحات را مثل محرمات در فرضي که ضرورت نباشد ترک کند. اما فرض کنيد اگر يک طلبه‌اي يک لباس خيلي خوبي پوشيد که ميلش به آن لباس و آن لباس و آن لباس است و مي‌توانست از آن اجتناب کند و نکرد، اين را نمي‌گويند تابع هوا و نفس، تابع يعني عبد او شود. بنابراين اين روايت را بايد اينطور معنا کنيم.

نتيجه گيري
نتيجه اين مي‌شود که مرجع تقليد علاوه‌ بر اينکه بايد عادل باشد، متقي باشد، يک پله بالاتر، بايد قدرت بر مخالفت با هوا و هوس خودش را هم داشته باشد، حتي در مباحات و مکروهات بتواند آنها را هم ترک کند. چه زماني مي‌گويند اين قدرت را دارد؟ زماني که اين ديگر عبد هواي خودش نشود. پس کلمه‌ي «مخالفاً لهواه» شامل مباحات هم مي‌شود.

والد بزرگوار ما(دام ظله) در کتاب تفصيل الشريعة، البته نه با اين تعبيري که «أن يکون قادراً علي المخالفة» بلکه قريب به همين مطلب را اشاره فرموده‌‌اند، منتها حالا اين بيان ما با توضيح و يا قيود بيشتري است.

اشتراط حرّيّت در مفتي و دليل آن
يکي ديگر از شرائطي که براي مرجع تقليد گفته‌‌اند: «حرّيّت» است. گفته‌‌اند عبد نمي‌تواند مفتي و مرجع تقليد باشد.

جماعتي از فقهاء از جمله شهيد ثاني در کتاب مسالک الافهام (جلد2، صفحه 283) اين شرط را قائل شده‌‌اند و به مشهور هم نسبت داده‌‌اند. صاحب عروه مرحوم سيد در کتاب عروه اين شرط را با عبارت قبل آورده‌‌اند، يعني اشعار دارد به اينکه خود ايشان هم اين شرط را نپذيرفته‌‌اند. مشهور الان اين است که چنين شرطي اعتبار ندارد.

مرحوم آقاي خوئي و ديگران قائل هستند که چنين شرطي اعتبار ندارد. زيرا عمده دليل تقليد، سيره‌ي عقلائيه است. سيره‌ي عقلائيه اطلاق دارد و مي‌گويد جاهل به عالم رجوع کند، عالم مي‌خواهد حر باشد يا حر نباشد.

نکته‌اي که هست اين است که يکي از آيات شريفه‌ي قرآن که معمولاً از شرح لمعه اين آيه را در بحث عبيد و إماء هم مطرح مي‌کنند، آيه‌ي 75 سوره نحل است: «ضَرَبَ اللهُ مَثَلاً عَبْداً مَمْلُوكاً لا يَقْدِرُ عَلى‌‌ شَيْ‌‌ءٍ»؛ آيا به اين کلمه‌ي «لا يَقْدِرُ عَلى‌‌ شَيْ‌‌ءٍ» نمي‌توانيم استدلال کنيم و بگوييم اطلاق دارد؟ خداوند مي‌فرمايند عبد، لا يقدر علي شيء، نه مالک مي‌شود، نه وکيل مي‌‌شود، نه مي‌توانيم او را وصي قرار دهيم، نه مي‌‌شود مالي را به او هبه کرد، خانه‌اي را به او اجاره داد، نه قاضي مي‌تواند بشود، مفتي نمي‌تواند بشود، امام جماعت نمي‌تواند بشود. آيا به اين کلمه «لا يَقْدِرُ عَلى‌‌ شَيْ‌‌ءٍ» مي‌توانيم استدلال کنيم که پس مرجع تقليد بايد حر باشد و نمي‌تواند عبد باشد؟

نقد استاد محترم بر استدلال
اينجا دو نکته لازم به ذکر است.

نکته‌ي اول اين که اولا: آيه در مقام نفي استقلال است. يعني عبد استقلالاً لا يقدر علي شيء، اما اگر مولاي او اجازه داد کاري کند، تجارتي کند، کسبي کند، معامله‌اي انجام دهد، مانعي ندارد (اين را در کتاب مکاسب مرحوم شيخ هم قائل است). چه اشکالي دارد که بگوييم عبد استقلالاً نمي‌تواند مفتي باشد، از اين جهت مولا به او اجازه بدهد که اگر به مقام اجتهاد رسيد، فتوا صادر کند.

ثانيا: اگر ما بخواهيم به اطلاق آيه عمل کنيم، تقييد و تخصيص اکثر لازم مي‌آيد، آن هم تخصيص اکثري که موجب استهجان است. اگر بخواهيم اينطور بگوييم، بايد بگوييم آيه مي‌گويد عبد وکيل نشود، وصي نشود، اجير نشود، امام جماعت نشود، و عناوين مختلفه‌اي که ما در شريعت داريم. در حالي‌که در خيلي از موارد گفته‌‌اند فرقي بين عبد و حرّ وجود ندارد. لذا تقييد يا تخصيص اکثر لازم دارد. پس اين آيه‌ي شريفه نمي‌‌تواند دليل باشد.

نکته دوم؛ مرحوم آقاي خوئي(قدس سره) در تنقيح، صفحه 188 به يک سؤالي جواب داده‌‌اند و فرموده‌‌اند اگر کسي بگويد عبد بودن منقصت است، شما که در باب ولد الزنا از راه منقصت وارد شديد، عبد بودن هم منقصت است، اگر عبدي بخواهد به مقام إفتاء برسد اين منقصت است، يا منقصت ديني مراد است يا منقصت دنيوي و هر دوي آنها به نظر ما منتفي است.

در عبد فرموده‌‌اند عبوديت و بندگي او عنوان منقصت ندارد. تعليلي هم که آورده‌‌اند اين است که فرموده‌‌اند يک عبدي ممکن است وليٌّ من أولياء الله باشد، اينکه عبد است، عبد بودن او سبب منقصت نمي‌شود. منتها فقط بر نفي منقصت ديني دليل آورده‌‌اند، اما در اينکه عبد بودن يک منقصت دنيوي است و همين منقصت دنيوي سبب مي‌شود که مردم فتواي او را نپذيرند، مرحوم آقاي خوئي ديگر به اين قسمتش توجهي نفرموده‌‌اند.

ما در بحث‌هاي گذشته گفتيم مسئله منقصت اصلاً جايي است که يک منصبي در کار باشد. اينجا که به حسب اولي عنوان منصب را ندارد، چون به حسب ثانوي منصب است. آن وقت ممکن است شرايط زيادتري هم داشته باشد، اما به حسب اولي عنوان منصب را ندارد. اگر گفتيم منقصت دنيويه است که موجب اين است که مردم از پذيرش قول او اشمئزاز و استيحاش داشته باشند، اگر چنين چيزي نباشد که ظاهراً هم نيست، حالا اگر عبدي در علم طب خيلي زحمت بکشد، در علم طب اينقدر زحمت بکشد که از طبيب‌هاي درجه اول بشود، آيا مردم مي‌گويند چون اين عبد است ما قولش را قبول نمي‌کنيم؟!!! ظاهر اين است که ديگر اينجا منقصت دنيويه هم از اين جهت، يعني از مراجعه به نظر او در فرض اينکه تحصيل علم کرده، وجود ندارد. نتيجه مي‌گيريم که اين حرّيّت شرط براي مرجع تقليد نيست.

سه شرط ديگر در مسئله مرجع تقليد باقي مانده؛ يک شرط، «اجتهاد مطلق» است، آيا فقط کسي مي‌تواند مرجع تقليد باشد که مجتهد مطلق است و به مجتهد متجزي در آن چيزي که استنباط کرده نمي‌توانيم رجوع کنيم؟ شرط ديگر؛ شرط حيات است، آيا تقليد از ميت جايز است يا نه؟ شرط آخر؛ شرط أعلميت است. که اين سه را إن شاء الله به ترتيب بحث مي‌کنيم.

بحث اخلاقي
بعضي آقايان مي‌فرمايند روزهاي چهارشنبه حديثي گفته شود. سال‌هاي گذشته گاهي اوقات اين برنامه را داشتيم، گاهي موفق بوديم گاهي هم نه. وقتي شب چهارشنبه مي‌شود، خودم هم دنبال اين مي‌گردم که يک حديثي را پيدا کنم و مطرح کنم، واقعاً در درجه‌ي اول آنچه مفيد است براي خود بنده است، که خودم محتاج‌تر از آقايان هستم. متاسفانه اين هفته نشد إن شاء الله سعي مي‌کنيم ولو يک هفته يا دو هفته هم بتوانيم حديث بگوييم، خودش غنيمت است.

عمده اين است که انسان بايد خودش واعظ باشد. يعني اگر سؤال شود که چه چيزي براي موعظه بيشتر از همه چيز در انسان اثر دارد، خود انسان است. روايات هم داريم که «إِذَا أَرَادَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِعَبْدٍ خَيْراً جَعَلَ لَهُ وَاعِظاً مِنْ نَفْسِهِ يَأْمُرُهُ وَ يَنْهَاه»، انسان واعظ خودش باشد، واعظ خود بودن خيلي مهم است. يعني واقعاً انسان هميشه به آن معايب و نواقص خودش، به آلودگي‌هاي روحي و فکري خودش توجه کند و براي خودش هر چه بيشتر اينها را بزرگ کند.

هنر يک انسان با تقوا اين است که هر چه مي‌تواند اعمال خوب و قوي و پسنديده را در نزد خودش ناچيز بداند و قابل عرضه در پيشگاه خدا نداند (إن شاء الله در نزد خدا بزرگ است)، يعني نه اينکه به صورت لفظي و به صورت لساني، بلکه واقعاً به آن معتقد باشد. يعني نمازي که انسان مي‌خواند حالا با مقدمه و مؤخره، آخر نماز واقعاً شرمنده باشيم از اينکه نتوانستيم دو رکعت نماز قابل عرضه‌ به خدا تحويل خدا دهيم، در ساير اعمال همچنين، در درس و بحثمان، کارهاي ديگرمان.

اما در اين جهت هر چه بتوانيم آن گرفتاري‌هاي خودمان را پيش خودمان بزرگ کنيم، البته نه به حدي که يأس از رحمت خدا پيدا شود، اين بزرگ کردن در حدي است که انسان را بيشتر در ميدان براي اصلاح بيندازد.

انسان اگر بگويد فوقش در نفس من يک حسادت وجود دارد، يا يک خيانتي وجود دارد، گاهي يک غيبتي مي‌کنم، يک تهمتي مي‌زنم، اگر اينچنين باشد، همان است که در روايات هم داريم که انسان گناهان کبيره‌اش از گناهان صغيره‌اش شروع مي‌شود. آن را انجام مي‌دهد تا مي‌رسد به گناهان کبيره.

اما اگر انسان در روز که يک خطايي کرد، يک آلودگي روحي و فکري پيدا کرد،‌ طوري باشد خواب را از چشم انسان ببرد، انسان بايد اميدي به خودش داشته باشد، و إلا اگر انسان بگويد حالا ما کاري نکرده‌ايم، مثلاً خلافي را مرتکب شديم، خداوند غفار الذنوب است و مي‌گذرد، اگر اين باشد، همين سبب طغيان بيشتر انسان مي‌شود.

ما بايد واعظ خودمان باشيم، حساب کنيم سنّ ما چقدر شده، چقدر از آن باقي است؟ چقدر توشه فراهم کرده‌ايم؟ چه مقدار زمينه‌هاي معنويت خودمان در آينده را فراهم کرديم؟ اينها همه براي انسان مهم است. دست انسان الان پُر است، اگر انسان بتواند از اين دار برود، واقعاً چيزي هست که انسان در پيشگاه خدا عرض کند يا نه؟

يک مقدار خودمان و نفسمان را موعظه کنيم، انسان سر خودش که نمي‌تواند کلاه بگذارد «بَلِ الْإِنْسانُ عَلى‌‌ نَفْسِهِ بَصيرَة»، بعد از خدا، هيچ کسي أبصر به نفس انسان، از خود انسان نيست. خودمان را ديگر فريب ندهيم. اگر ديگران را توانستيم فريب دهيم، جلوي ديگران گفتيم که ما آقاي خوبي هستيم، متقي هستيم، اهل ولايت هستيم، اهل نماز شب هستيم، اهل چه و چه هستيم، خودمان را نمي‌‌توانيم فريب دهيم.

واقعاً ما که معتقد به يک مبدأ و معاد و ختم و بدوي هستيم و مي‌‌دانيم که تمام امور ما مورد حساب و کتاب واقع مي‌شود، حالا اينجا براي ديگران بخواهد خوب جلوه کنيم يا بد جلوه کنيم، آنچه که مهم است در آن دار حقيقت ما چه وجودي داريم، آنجا چه ارزشي و پايگاهي داريم؟ اين براي ما از همه مهمتر است.

إن شاء الله خداوند همه‌ي ما را در همه‌ي امور دستگيري بفرمايد، به عمر ما، برکت علمي و معنوي بيشتري عنايت کند و سرانجام همه ما را ختم به خير بفرمايد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :

اجتهاد و تقليد روایت اخلاقی شرایط مرجع تقلید صفات مرجع تقلید در روایت امام عسکری شرط مخالفت با هوای نفس در مرجع تقلید معنای مخالفت با هوای نفس شرط حریت در مرجع تقلید دلالت سیره عقلائیه بر عدم فرق بین عبد و حر در مرجعیت عدم منقصت دینی و دنیوی عبد بودن لزوم واعظ خود بودن و توجه به معایب خود

نظری ثبت نشده است .