موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۱۲/۲۳
شماره جلسه : ۵۰
-
استدلال به آيه سؤال، بر جواز تقليد
-
مقدمات اربعة براي استدلال به آيه سؤال
-
اشکال اول بر مقدمات استدلال به آيه سؤال
-
جواب محقق خوئي از اشکال اول
-
نقد حضرت آية الله فاضل لنکراني بر محقق خوئي
-
دفاع استاد از محقق خوئي
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
استدلال به آيه سؤال، بر جواز تقليد
دومين آيهاي که بر اين مدعا يعني حجيت فتوا و جواز تقليد به آن استدلال شده، آيه شريفه معروف به آيه سؤال است. در سوره مبارکه انبياء، آيه 7: «وَ مَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلاَّ رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَاسْأَلُواْ أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»، که به ذيل اين آيه (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ) استدلال شده است.براي استدلال به ذيل آيه، چهار مقدمه لازم است، که بعد از تماميت اين چهار مقدمه، ميشود به اين آيه شريفه استدلال کرد بر اين که فتوا حجيت دارد و تقليد هم مشروعيت دارد.
مقدمه اول براي استدلال به آيه
مقدمه اول اين است که اين کلمه «فَاسْأَلُوا» امر به سؤال است و امر به سؤال، ظهور در وجوب سؤال دارد، «فاسئلوا» يعني واجب است سؤال کنيد. آنگاه بگوييم اين اختصاصي به يک مخاطب معين ندارد، خطاب «فاسئلوا» به هر کسي است که جاهل است، «فَاسْأَلُوا» اي کساني که جاهل هستيد. حالا اين جاهل از هر کسي که ميخواهد باشد، از هر قوم و هر طايفهاي ميخواهد باشد. اين مقدمه اول، که بگوييم «فَاسْأَلُوا» دلالت دارد بر وجوب سؤال لکلِّ جاهل.مقدمه دوّم براي استدلال به آيه
مقدمه دوم اين است که بگوييم سؤال بما هو سؤال خودش موضوعيتي ندارد، بلکه سؤال عنوان طريقيت دارد.مجرد اين که شخص سؤال کند، اين خودش مطلوبيتي ندارد، مگر براي اين که طريق باشد براي عمل به جواب، براي اين که اگر بگوييم عمل به جواب لازم نيست، اينجا خود جواب لغو ميشود، خود سؤال هم لغو ميشود.
پس براي اين که لغويت لازم نيايد، بايد بگوييم اين سؤال در آيه شريفه طريق است براي لزوم عمل بر طبق جواب، يعني جوابي که دادند بر طبق او عمل کنند.
مقدمه سوم براي استدلال به آيه
مقدمه سوم اين است که بگوييم اهل ذکر يک عنوان عمومي است، «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ»؛ يعني أهل العلم، حالا اهل علم فرض کنيد در زمان انبياء گذشته، انبياء بودند، بعد نبي مکرم ما، بعد ائمه معصومين، بعد هم در زمان غيبت ائمه معصومين؛ فقها هستند. بگوييم فقها، عنوان أهل الذکر را دارند.أهل ذکر در اين آيه شريفه را نگوييم فقط يک عدهاي هستند، چون بعداً در ايرادات ذکر ميکنيم که برخي گفتهاند مراد از اين اهل ذکر در اينجا؛ فقط علماء يهود و نصاري هستند که خداوند خطاب ميکند به مشرکين که اگر شما در نبوت پيامبر خاتم ترديد داريد، برويد از علماء اهل کتاب، علما يهود و نصاري سؤال کنيد.
پس اين هم مقدمه سوم که بگوييم مراد از اهل ذکر در آيه شريفه، عموميت دارد يعني اهل علم.
مقدمه چهارم براي استدلال به آيه
مقدمه آخر اين است که با اين سه مقدمه نتيجه ميگيريم که اگر کسي از اهل ذکر سؤال کرد و اهل ذکر به او جواب داد، اين جواب حجيت دارد.اين أخص از مدعاست. مدعا اين است که اگر فقيه فتوا داد، أعم از اين که مقلد از او سؤال کند يا سؤال نکند، اين بايد حجيت داشته باشد.
براي اين که اين اشکال هم پيش نيايد، نگوييم آيه دلالت دارد بر اين که جواب فقيه فقط زماني حجيت دارد که کسي اول سؤال کرد و بعد فقيه جواب داد، که جواب فقيه مسبوق به سؤال سائل باشد، بلکه براي اين که اثبات کنيم که دايره توسعه دارد، حتي جايي که مسبوق به سؤال سائل هم نيست و سائل سؤال نکرده، آنجا هم اگر فقيه فتوايي داد، حجيت دارد.
بايد يکي از اين دو مطلب را بگوييم؛ يا بايد از راه عدم قول به فصل وارد شويم و بگوييم قول به فصل نداريم، کساني که ميگويند فتواي فقيه حجيت ندارد، مطلقاً ميگويند حجيت ندارد، کساني که ميگويند فتواي فقيه حجيت دارد، مطلقاً حجت ميدانند. «مطلقاً»؛ يعني چه قبل از آن سائل سؤال کرده باشد، چه نکرده باشد.
راه دوم اگر کسي از راه عدم قول به فصل وارد نشود، ميتواند از راه إلغا خصوصيت وارد شود و بگويد عرف در اينجا إلغاي خصوصيت ميکند. اگر کسي نميداند، ميگويند برو سؤال کن تا بداني. اين عرف ميگويد حرف کسي که عالم است بر کسي که جاهل است حجيت دارد، ميخواهد جاهل سؤال کند، ميخواهد جاهل سؤال نکند. از راه فهم عرفي وارد شويم و اينجا الغاي خصوصيت کنيم و بگوييم سؤال سائل در اين مورد دخالتي ندارد.
ما اگر اين چهار مقدمه را با يکديگر ضميمه کرديم آيه ميفرمايد فقيه که اهل ذکر است، فتوايش حجيت دارد و معناي حجيتش اين است که مقلد (يعني جاهل و غير عالم) مجاز و مشروع است که بر طبق نظر او عمل کند.
بررسي مقدمات اربعة
حالا آيا اين مقدمات تام است و آيا استدلال به اين آيه شريفه تمام است يا خير؟مجموعاً به مجموع اين مقدمات سه اشکال مهم وارد شده است که برخي مثل والد بزرگوار ما(دام ظله) هر سه اشکال را پذيرفتهاند. برخي مثل مرحوم آقاي خويي(ره) دو اشکال از اين اشکالات ثلاثه را جواب دادهاند اما يک اشکال را پذيرفتهاند.
حالا ما اين اشکالات ثلاثه را اينجا بايد بيان کنيم تا ببينيم به چه نتيجهاي ميرسيم.
اشکال اول بر مقدمات استدلال به آيه سؤال
اشکال اول مربوط به همان مقدمه اول است. در مقدمه اول گفتيم خطاب «فَاسْأَلُوا» عام است، خطابش به همه جاهلين است و شامل هر جاهلي ميشود. در حالي که عرض کردم طبق شأن نزول اين آيه شريفه، اين «فَاسْأَلُوا» خطابش به مشرکين است و مراد از اهل ذکر هم علماي يهود و نصاري است.آيه ميخواهد اين را بگويد «أيّها المشرکون إن کنتم لا تعلمون فاسئلوا علماء اليهود و النصاري»؛ اگر شما نميدانيد و جاهل هستيد، از علماي يهود و نصاري سؤال کنيد، اينها بر کتب سماويه آگاه هستند و آنها ميدانند که نام مبارک اين پيامبر خاتم در کتب سماويه قبل آمده است.
بنابراين اشکال اين است که مخاطب در اين آيه، همهي جاهلين نيستند و اهل ذکر؛ علماي يهود و نصارا هستند.
به بيان ديگر همين اشکال اول را اينطور بيان ميکنيم: ميگوييم در اين اهل ذکر دو احتمال بيشتر نيست؛ يک احتمال طبق شأن نزول آيه اين است که مراد علماي يهود و نصارا باشند. احتمال دوم اين است که مراد از اهل ذکر در اين آيه؛ ائمه معصومين(ع) باشند.
نتيجه اين ميشود که؛ يا «أَهْلَ الذِّکرِ» فقيه را شامل نميشود، يا «فَاسْأَلُوا» که عنوان خطاب دارد، خطابش عام نيست و همه جاهلين را شامل نميشود.
پس اشکال و ايراد اولي که بر اين استدلال وارد است حول اين «خطاب» و حول کلمه «أَهْلَ الذِّکرِ» ميچرخد. اگر ما گفتيم که اهل ذکر؛ علماي يهود و نصاري است، خطاب فقط به مشرکين است. اگر بر طبق روايات گفتيم اهل ذکر؛ ائمه طاهرين(ع) هستند، پس نتيجه اين ميشود که فقيه را شامل نميشود.
جواب محقق خوئي از اشکال اول
مرحوم آقاي خويي در کتاب تنقيح،ص 68 از اين اشکال جواب داده و فرمودهاند آيه شريفه متضمن يک کبراي کلي است. گرچه مخاطب مشرکين هستند، و اهل ذکر هم علماي يهود و نصارا هستند، اما وقتي در اين آيه دقت کنيم خداوند ميخواهد يک کبراي کلي را بيان کند و آن کبراي کلي اين است؛ در هر زماني جاهل بايد به عالم مراجعه کند. در زمان گذشته کساني که نسبت به نبوت پيامبر ما جاهل بودند، طبيعي اين بود که آنها به علماي يهود و نصارا مراجعه کنند. در زمان ائمه معصومين(ع)، جاهل بايد به عالم زمان خودش مراجعه کند. عالم آن زمان؛ عبارت از ائمه معصومين(ع) بود، در زمان غيبت که زماننا هذا است، جاهل بايد به فقيه مراجعه کند.پس خلاصه جواب ايشان که ما هم قبول داريم اين است که ايشان قبول دارند که ظاهر آيه خطاب به مشرکين است و اهل ذکر هم يا علماي يهود و نصارا يا ائمه معصومين(ع) است. اما ميفرمايند ولو اين که آيه ميخواهد اين را بگويد اما در مقام بيان يک کبراي کلي است، کبراي کلي هم همين رجوع جاهل به عالم است.
نقد حضرت آية الله فاضل لنکراني بر محقق خوئي
والد بزرگوار ما در کتاب تفصيل الشريعه، باب اجتهاد و تقليد، ص 59، از اين جواب مرحوم آقاي خويي جواب دادهاند.خلاصه جواب ايشان به اين برميگردد که اگر ما بخواهيم بگوييم آيه در مقام بيان يک کبراي کلي است، اين بدين معناست که آيه يک حکم ارشادي عقلايي را بيان ميکند. يعني آيه در مقام ارشاد به حکم عقلايي است و ميخواهد بگويد همانطور که سيره عقلا بر رجوع جاهل به عالم است، شما هم همين کار را بکنيد، شما هم که الان در ثبوت نبيّ خاتم ترديد داريد، به عالم مراجعه کنيد. عالم؛ همين علماي يهود و نصارا هستند.
در حالي که ما باشيم و ظاهر آيه شريفه، آيه ميخواهد يک حکم مولوي تعبدي را بيان کند، يعني خداوند ميخواهد مشرکين را به رجوع به يک گروه خاصي مکلف کند. البته اين با توجيهي است که ما عرض ميکنيم، حالا در عبارت ايشان به اين نحو نيامده، اما مقصود ايشان همين است، که اگر بخواهيم از آيه شريفه يک کبراي کلي را استخراج کنيم، معنايش اين است که آيه يک حکم مولوي را براي ما بيان نميکند، بلکه ارشاد ميکند به يک حکم عقلايي، و سيره عقلا؛ رجوع جاهل به عالم است.
در حالي که ما باشيم و ظاهر آيه، ميخواهد مشرکين را متوجه يک گروه خاصي کند نه هر عالمي، نه هر کسي که اهل علم است، ميخواهد اينها را متوجه کند تا به علماي يهود و نصاري توجه پيدا کنند، برويد از علماي يهود و نصاري بپرسيد که اسم اين پيامبر در کتب سماويه قبل آمده يا نيامده است؟
بنابراين فرمودهاند اين بياني که ايشان در اينجا آوردهاند بيان تامي نيست.
دفاع استاد از محقق خوئي
اينجا نکتهاي را که ما بعنوان دفاع از محقق خويي ميتوانيم عرض کنيم اين است که قبول داريم که اگر يک حکمي در شريعت وارد شد و ما شک کرديم که آيا مولا ميخواهد يک حکم مولوي تعبدي را بيان کند يا اين حکم، يک حکم ارشادي است، اينجا ظاهر اين است که نسبت به اين حکمي که از مولا صادر شده، بگوييم اين حکم يک حکم مولوي تعبدي است، اما اين در احکام فرعيه معنا دارد، مثلاً در باب مکه روايت داريم حاجي وقتي عمره تمتع را انجام داد، از مکه خارج نشود تا زماني که ميخواهد احرام حج ببندد. اينجا شک ميکنيم آيا مولوي است يا ارشادي؟ بعضي گفتهاند ظاهر اين است که مولوي است، حق ندارد خارج شود.اما اين آيه شريفه در اينجا «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ»، مخصوصاً با صدر آيه «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالًا نُوحِي إِلَيْهِمْ»، ما قبل از تو هم پيامبراني را فرستاديم و به آنها وحي کرديم، در آن وحي ما به پيامبران گذشته، اين نام مبارک پيامبر ختمي مرتبت هم آمده است، «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، اين جا ديگر ظهور در اين دارد که آيه واقعاً در مقام يک حکم مولوي تعبدي نيست.
آيه ميخواهد بيان کند که فقط و فقط بايد برويد از علماي يهود و نصاري سؤال کنيد. در آن زمان غير از علماي يهود و نصاري کسان ديگري بهعنوان عالم در نزد اين مشرکين نبودند. در آن زمان فقط و فقط اين بوده، اگر گروههاي ديگري هم بودند که اينها عالم بودند، و خداوند ميفرمود فقط سراغ علماي يهود و نصاري برويد، اينجا تعبدي بود، انسان ميتوانست استفاده کند اين تعبدي است، اما آن زمان غير از علماي يهود و نصاري، عالم ديگري نداشتيم.
بنابراين نه تنها ما شک نداريم، بلکه به نظر ما هم، ظهور خيلي روشني در اين آيه شريفه به همين کبراي کلي است که مرحوم آقاي خويي ميفرمايند رجوع جاهل به عالم است.
پس اين ايراد اول که بگوييم مراد از مخاطب؛ مشرکين است، مراد از اهل ذکر؛ هم علماي يهود و نصاري است، جوابش همين است که بگوييم آيه شريفه در مقام بيان إعطاي يک ضابطه کلي است و آن رجوع جاهل به عالم في کل زمان است.
نکته مهم
اينجا يک نکته را عرض کنم براي جاهاي ديگر هم قابل استفاده است؛ يمکن أن يقال ما رواياتي داريم ذيل بعضي از آيات شريفه، مثلاً ذيل همين آيه «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ»، أئمه معصومين(ع) فرمودهاند «نحن أهل الذکر»، ما اهل ذکر هستيم، يا در بعضي از آيات ديگر هست که ائمه(ع) مصداقشان را منحصر به خودشان ميکنند، اين حصر، حصر زماني است، يعني در آن زمان، در زمان حضور امام معصوم، مصداق فقط منحصر در خود ائمه معصومين(ع) است.حالا اگر در يک روايتي دارد «نحن العلماء»، در ذيل بسياري از آيات؛ ائمه(ع) فرمودهاند ما مراد از اين آيه هستيم، «نحن المؤمنون» توي اين شريفه «مؤمنون» آمده است، اين را نميشود گفت يک حصر کلي است، بلکه حصرش مربوط به زمان خودشان است، يعني در زمان حضور خود ائمه(ع) هستند، در زمان غيبت، مصداقش ديگري است، قبل از ائمه(ع)، مصداقش ديگران بودند، مثل همين آيه ذکر.
مثلا در باب ولايت فقيه، آنجا رواياتي است که «علماء أمتي أفضل...» يا «رحم الله خلفائي...»، در روايت دارد «نحن الخلفا»، بعضي از کساني که منکر نظريه ولايت فقيه هستند، ميگويند در اين روايات آمده است که علما يا فقها يا خلفا؛ ما ائمه هستيم، پس ديگر شامل فقيه نميشود!
با اين بيان ميشود از اينها جواب داد که اين حصر مربوط به زمان خودشان است، يعني در زماني که خودشان حضور داشتند. بله الان هم حضرت حجت(ع) اگر ظهور پيدا کنند، تمام مصداق منحصر در ايشان ميشود. بنابراين حالا با إذن و اجازه ايشان، بقيه هم ميتوانند حجت شوند، منتها آنها عنوان طولي را دارند.
نظری ثبت نشده است .