درس بعد

اجتهاد و تقلید

درس قبل

اجتهاد و تقلید

درس بعد

درس قبل

موضوع: اجتهاد و تقلید


تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۳/۶


شماره جلسه : ۸۱

PDF درس صوت درس
چکیده درس
  • دليل سوم بر عدم جواز تقليد ميت

  • بيان اول در اثبات مقدمه اول

  • نقد استاد محترم بر بيان اول

  • بيان مرحوم شيخ در اثبات مقدمه اول

  • نقد استاد محترم بر کلام مرحوم شيخ

  • نکات اخلاقي

دیگر جلسات



بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين


دليل سوم بر عدم جواز تقليد ميت
سومين دليلي که براي عدم جواز تقليد ميت در تقليد ابتدائي عنوان شده، دليلي است که مرحوم مقدس اردبيلي در رساله‌اي که در جواز تقليد ميت دارد اشاره کرده‌‌اند. اين دليل را ذکر مي‌کند و بعد مورد مناقشه هم قرار دادند.

دليل اين است که «المجتهد إذا مات لسقط بموته اعتبار قوله شرعا بحيث لا يعتدّ به‌‌»، اين دليل دو مقدمه دارد: مقدمه‌ي اولش اين است که وقتي مجتهد مُرد، قول آن مجتهد به سبب مردن، شرعاً از اعتبار ساقط مي‌شود. مقدمه‌ي دوم اين است که «و ما هذا شأنه لا يجوز الاستناد إليه شرعا»؛ کسي که قول او شرعاً اعتباري ندارد، استناد به او هم شرعاً جايز و صحيح نيست.

نظير اين دليل در برخي از کلمات ديگران و همچنين در برخي از کلمات عامه هم آمده است. عباراتي که ديروز از فخر رازي در المحصول خوانديم، ايشان هم آنجا گفته بود «لا قول للميت».

ابتدا لازم است ببينيم اين مقدمه اول را چگونه بايد اثبات کرد؟ براي اثبات اين مقدمه اول دو بيان وجود دارد؛

بيان اول در اثبات مقدمه اول
بيان اول اين است که ما اين را در وادي اجماع ببريم، به اين معنا که بگوييم اگر مثلاً در يک زماني صد نفر مجتهد داريم، رأي يکي از اينها با بقيه مجتهدين مخالف است، الان در زماني که اين مجتهد حيات دارد، اجماع منعقد نمي‌شود، مخصوصاً روي مبناي اجماع دخولي، که در زمان گذشته برخي از بزرگان مثل خود مقدس اردبيلي اجماعاتي را که اکثراً ادعا مي‌کرد، اجماعات دخولي است، اما مي‌‌گويند به مجرد اينکه اين مجتهد مخالف مُرد، اجماع منعقد مي‌شود، و ما مي‌توانيم به عنوان يک دليل بر مسئله شرعيه اقامه کنيم. اين کشف از اين مي‌کند که بعد از آن که مرد، ديگر قول اين مجتهد اعتباري ندارد.

اگر مي‌گوييم بعد از مردن، اجماع منعقد مي‌شود، معنايش اين است که اين مجتهدي که مخالف بود، بعد از ممات، قول او اعتباري ندارد و از اعتبار ساقط شده، چون اگر مي‌گفتيم قول او اعتبار دارد باز هم نبايد اجماع منعقد شود، اما حالا که مي‌گوييم اجماع منعقد مي‌شود، معنايش اين است که قول او اعتباري ندارد. پس اين دليل مي‌شود بر اينکه قول مجتهد، بعد از مردن او از اعتبار ساقط است.

نقد استاد محترم بر بيان اول
قبل از توضيح بيان دوم، بايد ديد اين بيان اول تام است يا قابل مناقشه است؟ بر اين بيان اشکالاتي وارد است:

اولين اشکال اين است که در فرضي چنين بياني صحيح است که ما اجماع را از باب دخول معصوم(ع) در بين مجمعين حجت بدانيم. در اجماع دخولي گفته‌‌اند مخالفت يک نفر يا دو نفر مضر به اجماع است، اما روي مبناي متأخرين که اجماع را از باب حدس حجت مي‌‌دانند، مخالفت يک نفر و دو نفر و سه نفر و پنج نفر و ده نفر، ضربه‌اي به اجماع وارد نمي‌کند. بنابراين اشکال اول اين است که اين دليل روي اين مبناست که اجماع را روي مبناي متقدمين حجت بدانيم که عبارت از اجماع دخولي باشد.

اشکال دوم اين است که بين اين استدلال و ما نحن فيه، فرق وجود دارد. در ما نحن فيه مي‌خواهيم بگوييم اگر يک مجتهدي بود از دنيا رفت، آيا ديگران مي‌توانند به قول او استناد کنند يا نه؟ ديگران مي‌توانند به او رجوع کنند يا نه؟ اين دليل فقط از حيث انعقاد اجماع و عدم انعقاد اجماع بحث مي‌کند. بعبارة أخري اين دليل دلالت بر سقوط قول ميت علي الاطلاق ندارد. ما دنبال يک دليلي هستيم که بگويد اگر مجتهدي مُرد، قول او مطلقاً ساقط مي‌شود، اما اين دليل فقط دلالت دارد که از حيث انعقاد اجماع و عدم انعقاد اجماع اين مردن تأثير دارد. وقتي که مُرد، علماي زمان واحد متفق القول هستند، الان اجماع تشکيل مي‌شود.

پس اين هم اشکال دوم که اين دليل از حيث انعقاد و عدم انعقاد اجماع دلالت دارد، در حالي‌که مدعا اين است که ما بگوييم قول ميت مطلقاً ساقط است، يعني حتي در مسائل خلافيه، در يک زماني که ده نفر فقيه است، پنج نفر يک فتوا دارند، پنج نفر يک فتواي ديگر، مسئله خلافي است، اگر هر يک از اين پنج نفر مُرد، مي‌خواهيم بگوييم آيا ديگران مي‌توانند به قول اينها رجوع کنند يا نه؟ بحث از حيث اعتبار و عدم اعتبار قول ميت مطلقاً است، اما اين مقداري که اين دليل دلالت دارد از حيث سقوط و عدم سقوط از حيث انعقاد اجماع و عدم انعقاد اجماع است.

اشکال سوم اين است که در همان بُعد اجماعش هم محل اشکال است. زيرا درست است در يک زماني صد نفر عالم بودند، يک نفر مخالف بوده، اين يک نفر مخالف، مانع از انعقاد اجماع شده بود. حالا اين يک نفر مرد. - دقت کنيد که چه خلطي در اينجا شده- اين يک نفر مُرد، الان مي‌گوييم إنعقد الاجماع، اما اين انعقاد اجماع به علت سقوط قول او از اعتبار است؟

بعبارة أخري در اشکال سوم مي‌گوييم شما بايد فرض را جايي بياوريد که اين شخص در زمره‌ي مجمعين باشد و قولش از اعتبار ساقط شده باشد. بعد از مردن اصلاً ذاتاً مثل اينکه اين آدم از اول نبود. اگر يک کسي از اول هنوز به دنيا نيامده، آيا مي‌توانيد بگوييد قولش ساقط از اعتبار است؟ بعبارة أخري سقوط قول او از اعتبار، از باب سالبه به انتفاء موضوع است، اصلا الان داخل مجمعين نيست، مثل اينکه از اول به دنيا نيامده بود. الان اجماع به چه تحقق پيدا مي‌کند؟

بيان مرحوم شيخ در اثبات مقدمه اول
بيان دوم که بيان مرحوم شيخ انصاري است، مي‌‌فرمايد: «لك أن تقرر الدليل على وجه آخر و هو أن قول الميت إذا وافق قول أحد الأحياء فالعمل بقوله ليس تقليدا للميت بل تقليد للحي»؛ مرحوم شيخ فرموده اين قول ميتي که حالا از دنيا رفته، اگر موافق يکي از أحياء باشد و شما به آن عمل کرديد، اين عمل ديگر تقليد ميت نيست، تقليد حي است،‌ «بناء على عدم اعتبار تعيين المفتي في التقليد الذي هو شرط لصحة العمل كما لعله الأقوى»؛ بنابر اينکه بگوييم مفتي اعتبار ندارد، يعني اعلميت معتبر نيست. «و إن لم يوافق قول أحدهم كان مخالفا لأقوال أهل العصر»؛ اگر قول ميت با قول يکي از اين أحياء موافق نباشد، نتيجه‌اش اين مي‌شود که قول آن ميت با قول تمام اين أحياء مخالف مي‌شود و اين مي‌شود مخالف با اجماع. يعني اگر تمام علماء يک نظر دارند، ميت يک نظري داشته، الان بخواهيم به ميت رجوع کنيم، قول آن ميت با اجماع مخالفت پيدا مي‌کند. «و معلوم البطلان بالإجماع بناء على حجيته من باب اللطف فالتقليد للميت دون الحي لا ينفك عن مخالفة الإجماع قطعا فتأمل»؛ بنابر حجيت اجماع از باب لطف، پس تقليد از ميت جداي از مخالفت اجماع نيست.

نقد استاد محترم بر کلام مرحوم شيخ
بيان مرحوم شيخ دو قسمت دارد: يک ميتي که قول موافق أحياء داشت، يک قولي داشت -حالا هنوز مخالف را بايد تقسيم کنيم-. الان رجوع به آن ميت که مي‌کنيم اگر آن ميت قولش موافق اين احياء باشد، اين تقليد، تقليد ميت نيست، تقليد حي است (روي اين مبنا که بگوييم در مفتي أعلميت معتبر نيست و تعييني در کار نيست).

همين قسمت را ابتدا بررسي کنيم. اولاً اگر کسي در تعريف تقليد گفت «العمل استناداً إلي فتوي مجتهد معين»، تقليد را به عمل در حالي‌که استناد به فتواي مجتهد معين دارد، اينجا چطور تقليد ميت نيست؟ زيد مي‌گويد و لو آن ميت موافق با أحياء است، اما من به استناد قول او مي‌خواهم عمل کنم. پس اين تقليد، مي‌شود تقليد ميت.

تا الان اين عبارتي که شيخ فرموده که مقداري اجمال هم دارد، «بناء علي عدم اعتبار تعيين المفتي في التقليد»؛ ما اگر بخواهيم روي اجمال عبارت شيخ عمل کنيم و بگوييم مرحوم شيخ مي‌فرمايد در تقليد، تعيين مفتي لازم نيست، که يک وجهش هم اين است که بگوييم اينهايي که مي‌خواهند بر مرحوم امام باقي بمانند، مي‌گويند به يکي از نظرات أحياء، تعيينش هم لازم نيست، فقط بايد قولش مطابق با قول يکي از اينها باشد تا تقليد محقق شود، چون يکي از مباني و تعاريف تقليد اين بود که تقليد يعني اين که عمل، مطابق با قول يک مجتهدي باشد.

اشکال دوم ما به مرحوم شيخ اين است که «بناء علي عدم اعتبار تعيين المفتي في التقليد» که اصلاً بگوييم در تقليدي که شرط براي صحت عمل تعيين مفتي لازم نيست، همين که عمل مطابق با قول يکي از مجتهدين باشد کافي است، شما چرا مي‌گوييد اين تقليد، تقليد حي است؟ بايد بگوييد اين تقليد، نه تقليد ميت است و نه تقليد حي است، به چه دليل مي‌فرماييد «هذا ليس تقليداً للميت بل تقليدٌ للحي»؟

دقت کنيد؛ طبق همين مبنا، يعني ديگر کاري به اعلميت نداشته باشد، اصلاً بگوييم مراد شيخ اين است که علي عدم اعتبار تعيين المفتي في التقليد، يعني همين که عملت مطابق قول يکي از اينها باشد کافي است، لازم هم نيست معين باشد‌. خب اگر لازم نيست معين باشد، الان فرض اين است که ميت حرفي زده موافق با احياء، عمل اين هم مطابق با اينهاست، پس اين نه تقليد حي است نه تقليد ميت.

در شق دوم؛ شق دوم اين است که اگر قول ميت مخالف با اقوال زمان بعد باشد، ايشان فرمودند اين مخالف با اجماع مي‌شود.

مخالف با کدام اجماع مي‌شود؟ اجماع در زمان خود ميت مضر است، قول ميت اگر در زمان خود ميت مخالف با اجماع باشد قولش مضر است، اما اگر در زمان خود ميت اجماعي نبوده، اينجا قول ميت اشکالي ندارد. لذا اين بيان که بگوييم «فتقليد الميت لا ينفک عن مخالفة الاجماع»، درست نيست. لذا خود مرحوم شيخ هم در آخر يک «فتأمل» را آوردند که اين بيان، بياني است که نياز به تأمل دارد.

نکات اخلاقى
خب حالا بعضي از آقايان تذکر دادند که چهارشنبه‌ها نکاتي هم گفته بشود براي همه ما مفيد باشد، يک عنواني که وجود دارد در کتب اخلاقي و شايد حالا آنطوري که بايد و شايد هم به آن توجه نمي‌شود مسئله‌ي «إخفاي عبادت» است.

يعني انسان اولاً آن عبادتي که انجام مي‌دهد با تمام شرائط و خصوصيات با قصد قربتي هم که دارد، باز اين عملش را در مرئي و منظر و رؤيت مردم قرار ندهد.

از مجموع روايات استفاده مي‌شود که اين نوع عبادت براي خداوند خيلي مطلوبتر است، تا اينکه انسان در مرئي و منظر عبادتي کند.

البته يک استثنايي دارد؛ ما يک عبادات اجتماعي داريم، مثل حج، نماز جمعه، نماز جماعت،‌ اما آن عبادتي که واقعا و واقعاً مطلوب اولي براي خداوند است و محبوبيت براي خداوند دارد؛ عبادتي است که انسان در پنهاني انجام مي‌دهد. عبادت خودش را إخفاء کند و نگذارد ديگران بفهمند که او اهل نافله است، او اهل صدقه دادن است، او اهل نماز شب است.

اگر واقعاً انسان تمايل به اين پيدا کند که رفيقش بفهمد که اهل نماز شب است، اين ولو اين که وقتي هم دارد نماز مي‌خواند قربة الي الله مي‌خواند، اما کنارش و خارج آن تمايل به اين داشته باشد که اين بداند که اين اهل نماز شب است، اين اثري ندارد.

إخفاي عبادت يک ارتباط مخصوص و ويژه‌ بين انسان و خدا ايجاد مي‌کند. هيچکس هم از اين ارتباط خبردار نخواهد شد. اگر من ميل به اين پيدا کنم که رفيقم بفهمد که من اهل نافله هستم، اهل ذکر هستم، اهل نماز شب هستم، قطعاً اين ارتباط ايجاد نمي‌شود و واقعاً همه چيز در همين است.

بين انسان و خدا از اين طرقي که هست، عباداتي که وجود دارد، يک ارتباط‌هايي بين انسان و خدا ايجاد مي‌شود، اما به نظر مي‌رسد که آن انساني که ارتباط مخفي بين خودش و خدا وجود دارد، که حتي در زندگي، زن و بچه‌اش هم شايد متوجه نشوند. داشتيم بزرگاني که هفتاد سال اهل نماز شب بودند، اهل تهجد بودند، دو ساعت به اذان هم بلند مي‌شدند، اما تا روزهاي آخر عمرشان حتي اولادشان متوجه نشدند که اينها اهل نماز شب هستند. خوشا به حال اينها. انسان اگر اين ارتباطش روشن شود، آن اثر از بين مي‌رود.

بزرگان مي‌فرمايند که در اين ارتباط مخصوص و مخفي، يک آثار عجيبي وجود دارد، يک انوار عجيبي وجود دارد، يک عنايات واقعاً خاصي وجود دارد که رسيدن به آن خيلي مشکل است. بالاترش آنجايي است که انسان خوف از اين داشته باشد که ديگري بفهمد. بايد به اينجا برسد.

اينکه نبايد انسان ميل به اين داشته باشد تمام اينها آثارش را از دست مي‌دهد، در همه‌ي عبادات است، منتها يک عباداتي استثناء شده، مثل نماز جماعت، نماز جمعه، يک عبادات اجتماعي داريم که خب به عنوان شعائر است، آن يک آثاري براي خودش دارد، اصلاً شارع آمده فرموده بايد اينطور بصورت آشکار باشد، ولي روح و اصل عبوديت اينطور نيست. اصل عبوديت با إخفاء ملازمه دارد.

روايتي است در بحار، جلد 70، صفحه 251، «أعظم العبادة أجراً أخفاها»؛ بزرگترين عبادتها از نظر أجر، مخفي‌‌ترين آن است.

عرض کردم اين مخفي، يعني حتي به اين حد برسد که انسان بترسد از اينکه رفيقش بفهمد. البته حالا در يک حدي که انسان بايد ظاهر مسلماني و ظاهر تعبد را داشته باشد، در آن حدش که خود اسلام هم سفارش مي‌کند، اول وقت است برويم نماز جماعت، اول روز جمعه است برويم مثلاً کم کم براي نماز جمعه. ولي در آن وادي که انسان واقعاً بخواهد عبادت خالص و محض براي خدا انجام دهد، خفا، از شرائطش است.

لذا بزرگان ما از خدا تمني مي‌کردند که جايي باشند کسي نباشد، تنها باشند، خودشان باشند، يعني آنجا ديگر لذيذترين زمان براي اينها آن موقع بوده است. بالاخره اين چيزهاي معنوي يک تمثيل‌هاي ظاهري و مادي هم خداوند برايش قرار داده است.

فرض کنيد انسان به يک کسي که خيلي علاقه دارد، دلش مي‌خواهد يک جلسات خاص الخاصي با او داشته باشد، به يک بزرگي علاقه‌مند است، وقتي مي‌رود در حضور او مي‌خواهد بنشيند، دلش نمي‌خواهد حتي يک کس ديگري هم نشسته باشد، مي‌خواهد فقط خودش باشد و او، بتواند با او صحبت کند، در يک مرحله‌ي خيلي خيلي بالا و بي‌نهايتش بين انسان و خداست.

اين نه براي اين است که خلوص بيشتر باشد، در ذهن نوع مردم اين است که اگر انسان مخفي عبادت کند، خلوصش بيشتر است، آن هم هست، اما جهت مهم در خفاء عبادت؛ اين است که در عبادت مخفي يک آثار مخصوص براي خودش قرار داده شده که در عبادتي که در مرئاست آن آثار قرار داده نشده است.

ما در روايات داريم که هر چه عبادت انسان خالص‌تر باشد، خدا اجر بيشتري هم به او مي‌دهد، ولي عنوان خلوص يک عنواني است، عنوان اخفاء يک عنوان ديگري است.

آنوقت از آن‌طرف در بعضي از روايات داريم «مَن شَهَرَ نفسَهُ بِالعِبادَةِ فاتَّهِمُوهُ على دِينِهِ ؛ فإنَّ اللهَ عَزَّوجلَّ يبغِضُ شُهرَةَ العِبادَةِ و شُهرَةَ اللِّباسِ»؛ کسي که خودش را مشهور به عبادت کند، بگويد من اهل عبادت هستم،‌ اهل نماز شب هستم، اهل کذا و اينها هستم، او را نسبت به دينش متهم کنيد، خدا هم نسبت به چنين کسي بغض دارد.

اين اصلاً به درد خداوند نمي‌خورد، يعني قابل عرضه به درگاه الهي نيست که انسان يک عبادتي که مردم فهميدند را بيايد براي خداوند عرضه کند.

ما واقعاً بايد عادت کنيم. اين معنا را از خود خداوند استمداد کنيم، عمر انسان خيلي سريع مي‌گذرد و متأسفانه هر چه هم مي‌گذرد، همان جمله‌اي که امام(رضوان الله عليه) مکرر مي‌فرمودند که از ايشان وقتي توصيه‌اي مي‌خواستند مي‌فرمودند که تا جوان هستيد، قدرت داريد براي خودتان کاري کنيد، يکي از کارهاي مهم همين است، بتوانيم خودمان را عادت دهيم به عبادات مخفي، ببينيم آيا واقعاً در عبادات مخفي لذت مي‌بريم يا وقتي جلو ايستاديم براي نماز جماعت آنجا بيشتر لذت مي‌بريم؟

گاهي اوقات انسان وقتي امام جماعت مي‌شود، وسوسه نفس است، مي‌گويد حالا من امام جماعت شدم، بايد قرائت بهتري داشته باشم، صحيح‌تر داشته باشم، توجهم به خدا در نماز بيشتر باشد. اينها همه‌اش وسوسه است. اگر انسان در عبادت مخفي اين نکات را رعايت کرد، در عبادت مخفي احتياط کرد، نمازش را چند بار خواند، ذکر را کاملاً با دقت گفت، بدون اينکه غلط باشد آن براي انسان هنر است.

شما ببينيد مرحوم امام عباداتي که به عنوان نماز جماعت مي‌خواندند، خيلي سريع و خيلي عادي است. اما فرض کنيد عبادات مخفيشان که اينطور نبوده که ما خودمان را عادت دهيم به عبادات مخفي، در اين عبادات به انسان چيزهاي زيادي داده مي‌شود. يعني واقعاً خود انسان هم نمي‌داند که چه برکاتي دارد. هم از جهت علمي، هم از جهت مادي، از همه جهات.

خودمان را عادت دهيم که إن‌ شاء الله عرض مي‌شود که وقتي انسان در روزهاي آخر عمرش بود، بتواند واقعاً با يک آرامش بر خداوند تبارک و تعالي وارد شود.

اين روايت هم هست که «إِنَّ لِلهِ عِبَاداً عَامَلُوهُ بِخَالِصٍ مِنْ سِرِّهِ فَعَامَلَهُمْ بِخَالِصٍ مِنْ بِرِّهِ فَهُمُ الَّذِينَ تَمُرُّ صُحُفُهُمْ يوْمَ الْقِيامَةِ فُرُغاً وَ إِذَا وُقِفُوا بَينَ يدَيهِ تَعَالَى مَلَأَهَا مِنْ سِرِّ مَا أَسَرُّوا إِلَيهِ»، براي خداوند بندگاني است که اينها با خدا معامله کرده‌‌اند با خالصي از سرّ خودشان، يعني با اعمالي که در سرّ و پنهان خودشان با خداوند داشته‌‌اند. خدا هم مي‌فرمايد حالا که شما خالص از پنهاني‌تان را تحويل من داديد، بهترينش را تحويل من داديد، من هم بهترين را به شما تحويل مي‌دهم، اينها کساني هستندکه نامه‌هاي اعمالشان را وقتي مرور مي‌کنند خالي است، تا نامه عملش جلوي آن شخص مي‌رسد يعني اول که دارند مي‌آورند چيزي نيست.

اين خيلي عجيب است، حالا اين چيزي نيست يعني گاهي اوقات انسان نمي‌خواهد حتي ملائکه هم بفهمند، نمي‌خواهد آنهايي که موکل در نزد خدا هم هستند بفهمند. اين چيست؟ معنايش را ديگر آدم نمي‌تواند بفهمد، فقط خدا بداند.

چه بسا ما بتوانيم بگوييم از آن نيت خالص انسان در يک عمل شايد ملائکه هم نتوانند متوجه شوند. حالا اين را من نمي‌دانم شما اگر تتبع کرديد،‌ يا دقت کرديد ببينيد چنين چيزي هست در روايات يا نه؟

ما ملائکه‌‌اي داريم که اعمال انسان را مي‌نويسند و ثبت مي‌کنند، اما همين اعمال ظاهري است، آنچه که بين خود انسان و قلب انسان و خدا مي‌‌گذرد ظاهراً آنها متوجه نمي‌شوند. روي همين حساب، نامه اعمال چيزي در آن ثبت نمي‌شود، خدا آن نامه اعمال را پر مي‌کند از آن اعمال پنهاني که اين شخص انجام داده. اين خيلي براي انسان مهم است.

خداوند همه ما را به خالص‌ترين عباداتش إن شاء الله موفق بفرمايد.

و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین

برچسب ها :

اجتهاد و تقليد روایت اخلاقی شرایط مرجع تقلید شرط حیات در مرجع تقلید ادله شرطیت حیات برای مرجعیت عدم اعتبار قول مجتهد بعد از موت در نظر مقدس اردبیلی دلایل عدم اعتبار قول مجتهد میت عدم انعقاد اجماع دخولی با مخالفت یک مجتهد مبنای متاخرین بر حجیت اجماع از باب حدس مبنای شیخ بر عدم اعتبار تعیین مرجع تقلید عدم تحقق تقلید از میت در صورت مطابقت با اقوال مجتهد زنده در نظر شیخ لزوم اخفای عبادت و اثرات ویژه آن

نظری ثبت نشده است .