موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۱۰/۱۶
شماره جلسه : ۴۱
-
خلاصه بحث گذشته
-
استدلال سوم بر اينکه مراد از تقليد؛ «التزام» است
-
نقد بر اين استدلال
-
استدلال چهارم
-
نقد محقق اصفهاني بر استدلال چهارم
-
تعليقه استاد محترم بر کلام محقق اصفهاني
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه بحث گذشته
بحث در وجوه و أدلهاي بود که اقامه شده بر اينکه امکان ندارد تقليد را به معناي «عمل» بگيريم.لازم است اين نکته را تذکر دهيم که بحث ما در مفهوم تقليد نيست، و الان بحث ما بحث مفهومي نيست، و اين که بزرگان در مسئله تقليد بر شش قول اختلاف دارند، بعضي قائل هستند که تقليد؛ عبارت از التزام است، برخي ميگويند عمل است و همچنين اقوال ديگر، مقصود اينها؛ اختلاف در مفهوم تقليد و تعريف آن نيست، بلکه بحث در حقيقت تقليد است، يعني «کيف يتحقق التقليد»، تقليد چگونه تحقق پيدا ميکند؟
قائلين به «التزام» ميگويند به مجرد اينکه انسان فتوا را اخذ کرد و التزام به آن پيدا کرد، اين مقلد است، ولو اينکه هنوز به اين نظر و به اين فتوا عمل نکرده باشد. اما قائلين به «عمل» ميگويند تا عمل محقق نشود، تقليد محقق نشده است. ما الان درصدديم که حقيقت تقليد چيست؟ به اين معنا که «کيف يتحقق التقليد».
قائلين به «التزام» پنج وجه اقامه کردهاند بر اينکه اصلاً محال است که حقيقت تقليد را خود آن عمل تشکيل دهد.
دو وجهش را بيان کرديم و به نظر ما اين دو وجه تمام بود و نقدهايي که بر اين دو وجه داده شده، مخدوش بود.
استدلال سوم بر اينکه مراد از تقليد؛ «التزام» است
صاحب فصول(عليه الرحمة) فرمودهاند: «ولئلا يلزم الدور في العبادات»، اگر تقليد را عبارت از «عمل» بدانيم، اين مستلزم دور در خصوص عبادات است. در بيان اين مطلب فرمودهاند: «من حيث أن وقوعها يتوقف علي قصد القربه»، -اين مقدمه اول است- هر عبادتي نياز به قصد قربت دارد، شما تا قصد قربت نکنيد عمل شما عمل عبادي نيست.مقدمه دوم؛ قصد قربت متوقف است بر علم به عباديت. کساني که ميخواهند تقليد را خود عمل قرار دهند، ميگويند تا عمل نشود، تقليد نميشود. لازمهي اين بيان اين است که علم به عباديت، متوقف بر وقوع عمل و اين عبادت در عالم خارج باشد.
تقليد خودش يکي از وجوه علم است، انسان نسبت به احکام يا از روي اجتهاد علم دارد يا از روي تقليد، قائلين به التزام به قائلين به عمل ميگويند شما که تقليد را همين عمل خارجي ميدانيد، بدين معنايش است که علم به عباديت متوقف است بر اينکه اين عمل در عالم خارج واقع شود و هذا دور.
پس بيان دور اين شد که عبادت؛ متوقف بر علم به عباديت است. علم به عباديت هم متوقف بر وقوع عبادت است. وقوع يک عمل عبادي، متوقف است بر اينکه انسان علم به عباديت او داشته باشد- اين يک طرف دور-، علم به عباديت هم متوقف است بر اينکه اين واقع شود. چون شما ميگوييد تا واقع نشود تقليد محقق نميشود. پس علم به عباديت هم متوقف بر وقوع است و هذا دور.
اين دور در کلام صاحب فصول به يک بيان و تقريب ديگري که شبيه همين بيان است، ذکر شده است.
بيان محقق خوئى
محقق خوئي(قدسسره) در کتاب تنقيح کلامي را بيان کرده که روحش به همين بيان برميگردد.ايشان بيان دور را اينطور ذکر فرموده که: مشروعيت عمل عبادي، متوقف بر تقليد است، يعني تا من تقليد نکنم نميتوانم بدانم که اين عمل من به عنوان عبادت مشروع است يا مشروع نيست. الان ميخواهم يک عملي را به عنوان عبادي انجام دهم تا تقليد نکنم که نميشود مشروعيت عمل، عباديت اين متوقف بر تقليد است. حالا اگر تقليد را هم متوقف بر عمل کرديم وگفتيم تقليد يعني خود اين عمل، هذا دور.(پس اين دليل سوم، دو بيان و تقرير دارد).
نقد بر اين استدلال
آيا اين دليل، دليل تامي است يا خير؟ قائلين به اينکه تقليد عبارت از عمل است، در مقام نقد اين دليل گفتهاند علم به عباديت، متوقف بر وقوع اين عمل در عالم خارج نيست. علم به عباديت، متوقف است بر علم به آن فتوائي که مجتهد داده است.بعبارة أخري آن بيان دوري که ابتدا گفتيم اين بود که وقوع عمل به نحو عبادت، متوقف بر عمل به عبادي بودن اين است. تا ما علم نداشته باشيم به اينکه اين عمل عبادي است، عمل به نحو عبادت نميتواند واقع شود. اين مقدمه قابل خدشه نيست که وقوع عمل به عنوان عبادي، متوقف است بر علم به عباديت.
اشکال در مقدمه بعد است، شما در دليل ميگوييد علم به عباديت، متوقف بر وقوع اين عبادت در عالم خارج است، ميگوييد چون شما ميگوييد تقليد يعني عمل، پس تا عمل نيايد ما علم به عباديت پيدا نميکنيم. اينها جواب ميدهند که عمل به عباديت، متوقف بر وقوع عبادت در عالم خارج نيست، بلکه توقف دارد بر آن فتواي مجتهد و علم شما به آن فتوا. اگر علم داشته باشيد به اينکه مجتهد چنين فتوائي داده، پس الان علم پيدا ميکنيد که هذا العمل عباديٌّ؛ اما ما ميگوييم مادامي که عمل نيايد، تقليد محقق نميشود. علم به عباديت، متوقف بر تقليد است يعني متوقف بر خود عمل در عالم خارج نيست.
نظر استاد محترم
به نظر ميرسد اين نقد، نقد تامي است. مخصوصا با اين توضيحي که ما عرض کرديم. ولو اينکه در کلمات به اين نحو نيامده و به صورت اشارهاي بيان کردهاند اين را که علم به عباديت، متوقف بر اين نيست که من حتماً الان عمل را انجام دهم. الان خيليها ميدانند که نماز عبادت است، اما نماز هم نميخوانند، عمل به عباديت اينطور نيست که فقط در اثر وقوع عمل در عالم خارج محقق شود. پس اين دليل، دليل ناتمامي است.استدلال چهارم
استدلال چهارم؛ قياس است، مسئله تقليد را به اجتهاد قياس کردهاند. گفتهاند همانطور که در باب اجتهاد، اجتهاد سابق بر عمل است، يعني مجتهد ابتدا اجتهاد ميکند، بعد از اجتهاد، عمل را انجام ميدهد، تقليد هم بايد همينطور باشد. چرا؟ زيرا بين تقليد و اجتهاد تقابل وجود دارد و متقابلان از نظر حکم يکسان هستند. اگر آن متقابل بايد در آن زمان باشد، اين متقابل هم بايد در همان زمان باشد. اگر گفتيم بين اجتهاد و بين تقليد تقابل وجود دارد، روشن است که اجتهاد قبل از عمل است، نتيجه ميگيريم که پس تقليد هم بايد قبل از عمل باشد.لذا اينکه شما ميگوييد تقليد، عبارت از خود عمل است، اين حرف باطلي است، تقليد يک حقيقتي و واقعيتي دارد، که اين حقيقت و واقعيت قبل از عمل تحقق پيدا ميکند.
نظر استاد محترم
اين دليل باطل است و بطلانش از دو جهت است؛ يک جهت، جهت نقضي است و آن اين که ميگوييم از ابتداي بحث گفتيم سه چيز داريم، احتياط، اجتهاد، تقليد. در احتياط شما چه ميگوييد؟ اگر ميگوييد همانطور که اجتهاد قبل از عمل است، تقليد هم بايد قبل از عمل باشد، پس احتياط هم بايد همينطور باشد. در حاليکه در احتياط خيلي واضح و روشن است که احتياط به نفس عمل است. شما ديگر در احتياط نميگوييد اول من احتياط ميکنم بعد عمل را انجام ميدهم. احتياط به خود عمل تحقق پيدا ميکند. پس نقد اول يک نقد نقضي است.نقد دوم اين است که اصلاً بين اجتهاد و تقليد تقابل وجود ندارد. اين نقد را محقق اصفهاني (رساله اجتهاد و تقليد:14) بيان فرمودهاند.
نقد محقق اصفهاني بر استدلال چهارم
نظر ايشان اين است که بين اجتهاد و تقليد تقابل نيست، تقابل بين دو عمل است، عملي که از روي اجتهاد است و عملي که از روي تقليد است. عبارت ايشان اين است: «لا تقابل بين الاجتهاد و التقليد حتّى يكون سبق الأوّل على العمل موجباً لسبق الثاني عليه، بل التقابل بين عمل المجتهد و عمل المقلّد، فالعمل المستند إلى ما حصّله من المدرك عمل المجتهد، و العمل المستند إلى رأي الغير على عمل المقلّد»، بين اجتهاد و تقليد، تقابلي وجود ندارد. اگر ما بگوييم بين خود اجتهاد و تقليد تقابل است اگر اجتهاد زماناً مقدم بر عمل باشد تقليد هم بايد زماناً مقدم بر عمل و قبل از عمل باشد. بله، تقابل بين عمل مجتهد و عمل مقلد است، عملي که مستند به آن استنباطي باشد که از مدارک به دست آورده، اين ميشود عمل مجتهد و عملي که مستند به رأي غير است، ميشود عمل مقلد.در توضيح فرمايش ايشان عرض ميکنيم؛ خود اجتهاد يا تقليد دو عنوان انتزاعي هستند، يعني وقتي که مجتهد يک استنباطي کرد و حکم شرعي را بدست آورد، ما از اين استنباطش، اجتهاد را انتزاع ميکنيم. تقليد هم همينطور است، اگر انسان فعل خودش را مطابق با رأي غير قرار داد، عنوان تقليد را انتزاع ميکنيم.
تقليد و اجتهاد دو عنوان انتزاعي است، و حال آنکه تقابل، بين امور واقعيه است، بين دو فعل يا دو شيء است.
آن وقت ميفرمايند تقابل بين خود عمل مجتهد و عمل مقلد است. مجتهد عملش اگر مستند به ما حصله من المدرک باشد، ميگويند اين عمل اجتهادي است، اگر عمل، مستند به رأي غير باشد، اين عمل ميشود تقليدي.
تعليقه استاد محترم بر کلام محقق اصفهاني
اينجا تعليقهاي که ما بر فرمايش محقق اصفهاني داريم اين است که مستدلّ در استدلالش روي تقابل تکيه نميکند، مستدل نميگويد که چون بين تقليد با اجتهاد تقابل وجود دارد؛ لذا همانطور که اجتهاد قبل از عمل است تقليد بايد قبل از عمل باشد. آنچه که مستدل به آن تکيه ميکند اين است که ميگويد بالاخره اجتهاد يک طريق مأمن است، طريقي است که انسان را ايمن از عقاب ميکند. تقليد هم يک طريق مأمن است، احتياط نيز يک طريق مأمن است.حالا ميگويد چون اينها همه در عرض يکديگر هستند، ما قبلاً هم ثابت کرديم بين اين سه تا هيچ طوليتي وجود ندارد، هيچ فقيهي نميگويد اول هر کسي بايد برود اجتهاد کند، اگر نتوانست برود احتياط کند، اگر نتوانست برود تقليد کند، بلکه اين سه تا عنوان در عرض يکديگر است. ميخواهد از اينکه اين سه تا در عرض يکديگر است به عنوان قرينه استفاده کند. همانطوري که اين طريق اجتهاد، طريقي است که سابق بر عمل است، پس تقليد هم بايد يک طريقي باشد که سابق بر عمل باشد. اصلاً نميخواهد از راه تقابل استفاده کند.
بعضي گفتهاند شما که ميگوييد بين اجتهاد و تقليد تقابل است چه نوع تقابلي است!؟ تقابل عدم و ملکه است؟ تقابل تناقض است؟ تقابل تضاد است؟ عرض ميکنيم اصلاً اينها مقصودشان تقابل نيست.
خلاصه اينکه فقط همان نقد اول که نقد نقضي است، خيلي خوب است، که اين دليل را نقض کنيم به احتياط و بگوييم احتياط مگر طريق نيست، اما اين احتياط قبل از عمل نيست، بلکه مقارن با عمل است.
دقت کنيد ما اصلاً کاري نداريم به اينکه تقابل دارد يا ندارد، مستدل استدلالش متمرکز نشده که اينها چون متقابلان هستند پس بايد در حکم مشترک باشند. اگر مستدل ميگفت که «الاجتهاد و التقليد متقابلان و متقابلان مشترکان في الحکم»، بعد ميگفتيم حالا که اجتهاد قبل از عمل است، تقليد هم بايد قبل از عمل باشد.
ما هر چه دقت کرديم، مستدل در اين استدلال اصلاً بحث تقابل را مطرح نکرده، بلکه قياس کرده تقليد را به اجتهاد، ميگويد همانطور که اجتهاد يک طريقي است قبل از عمل، پس بايد تقليد هم يک طريقي باشد قبل از عمل.
در احتياط، التزام ديگر معنا ندارد، چون آن احتياطي که طريق مأمن است، آنجايي است که انسان يقين پيدا ميکند امتثال کرده، يعني وقتي شما يقين داريد با جمع بين دو عمل امتثال کرديد، اسم اين را ميگذارند احتياط. التزام به احتياط اصلاً در امتثال کافي نيست.
در باب احتياط خصوصيتي دارد که حتماً بايد امتثال انجام شود تا احتياط محقق شود. کسي فرض کنيد که دو عمل را انجام نداده، فقط ملتزم شده به احتياط، نميگويند هذا الشخص محتاط يا احتاط في العمل. حقيقت احتياط را خود عمل تشکيل ميدهد. چرا؟ ميگوييم احتياط يعني اينکه يک کاري انجام دهد که يقين پيدا کند که آن عمل و تکليف واقعي در بين يکي از اين اعمالش هست. نميداند جمعه واجب است يا ظهر؟ هر دو را انجام دهد، اين ميشود احتياط. التزام به احتياط اسمش احتياط نيست. من الان ملتزم ميشوم به اينکه احتياط کنم، نميگويند احتياط کرد.
در باب تقليد هم کسي نميگويد التزام به تقليد، يا التزام به اجتهاد، ميگوييم در باب خود تقليد، بعضي ميگويند حقيقتش التزام به قول غير است، نه التزام به تقليد.
بين التزام به تقليد و بين اينکه تقليد خودش التزام باشد فرق وجود دارد.
در احتياط اصلاً معنا ندارد بگوييم واقعيتش التزام است، يعني تصوير نميشود که ما احتياط را بگوييم يک واقعيت و حقيقتي بهنام التزام دارد، تا التزام پيدا کردند بگويند احتياط محقق شد!! اما در تقليد اين معنا امکان دارد و لذا الان داريم بحث ميکنيم که آيا حقيقتش التزام است يا حقيقتش عمل است. لذا بين التزام به تقليد و بين اينکه حقيقت تقليد در آن التزام است فرق وجود دارد.
ما الان هنوز داريم اين ادلهاي را ميخوانيم که ببينيم آيا قول به اينکه تقليد يعني عمل، اين ممکن است يا نه؟
ولي اين اشکال يکي از اشکالات است که شما که اين طرق ثلاثه را مأمن قرار ميدهيد و ميگوييد تقليد يعني التزام، حالا که التزام شد، به مجرد اين التزام به قول غير، ميگوييد تقليد حاصل شد. اينکه تا عمل خارجي واقع نشود مأمن از عقاب نيست، از عقابي که اجمالاً ميدانيم. ما ميگوييم اجمالاً هر انسان مسلماني ميداند که کالبهائم نيست، علم اجمالي دارد به يکسري از تکاليف، يعني واجبات يا محرمات که بايد آنها را انجام دهد، اگر آنها را ترک کند يا آن محرمات را انجام دهد گرفتار عقاب ميشود.
دليل پنجم
نظری ثبت نشده است .