موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۳/۲/۲۰
شماره جلسه : ۶۹
-
ادامه فرمايش مرحوم علامه طباطبائي در آيه الرجال قوامون
-
نقد و بررسي استاد محترم بر فرمايش مرحوم علامه
-
بررسي يک روايت
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
ادامه فرمايش مرحوم علامه طباطبائي در آيه الرجال قوامون
فرمايش مرحوم علامه طباطبائي و مناقشاتي که به ذهن ميرسيد را عرض کرديم. براي اينکه فرمايش ايشان تکميل شود، نکتهاي را عرض کنم؛ ايشان بعد از اينکه قواميت رجال نسبت به نساء را پذيرفتند و فرمودند که اين «بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ» عموميت دارد، در همان جلد4، صفحه 346 فرمودهاند: «کلام في معني قيمومية الرجال علي النساء» آمدهاند توضيح دادهاند که اين قيموميت رجال بر نساء به چه معنايي است. حالا من عبارت ايشان را ميخوانم، ببينم آيا باز در اين عبارت نکتهاي به نظر ميرسد يا خير؟فرمودهاند: «تقوية القرآن الكريم لجانب العقل الإنساني السليم، و ترجيحه إياه على الهوى و اتباع الشهوات، و الخضوع لحكم العواطف و الإحساسات الحادة و حضه و ترغيبه في اتباعه، و توصيته في حفظ هذه الوديعة الإلهية عن الضيعة مما لا ستر عليه»؛
قرآن کريم عقل را بر هوي و پيروي از شهوات ترجيح داده؛ اين از يک طرف، از يک طرف براي خود عواطف هم اسلام ارزش قائل شده و اينکه اسلام توصيه فرموده که عواطف و احساسات صحيح را نبايد انسان از بين ببرد يا خدشهاي در آن وارد کند. فرمودهاند اين در مجموعهي قرآن است که قرآن جانب عقل را از يک طرف و جانب عواطف را از يک طرف دارد.
در ادامه فرمودهاند: «و لا حاجة إلى إيراد دليل كتابي يؤدي إليه فقد تضمن القرآن آيات كثيرة متكثرة في الدلالة على ذلك تصريحا و تلويحا و بكل لسان و بيان».
در ادامه کلامشان فرمودهاند: «و لم يهمل القرآن مع ذلك أمر العواطف الحسنة الطاهرة، و مهام آثارها الجميلة التي يتربى بها الفرد، و يقوم بها صلب المجتمع كقوله: أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ، و قوله: لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً، و قوله: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ، لكنه عدلها بالموافقة لحكم العقل فصار اتباع حكم هذه العواطف و الميول اتباعا لحكم العقل» باز اين را تکرار کردهاند که قرآن عواطف حسنهي پاک و آثار زيبا و مهم آنها را هم ناديده نگرفته است. سپس به سه آيه شريفه استدلال کردهاند؛ «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» و «لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» و «قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ»، بعد فرمودهاند لکن اين احساسات و عواطف را اسلام تعديل کرده به اينکه بايد با حکم عقل انسان موافق باشد، اينها را هم باز بردهاند در کانال احکام عقليه، يعني پرداختن به احساسات مثل مودت، محبت، علاقه، اينها و همچنين استفاده کردن از زيباييهاي دنيا که نفس هر کسي نسبت به آن تمايل دارد، اينها محکوم به حکم عقل است و در نتيجه اتباع اين عواطف به اتباع حکم عقل برميگردد.
«و قد مر في بعض المباحث السابقة أن مِن حفظ الإسلام لجانب العقل و بنائه، أحكامُه المشرّعة على ذلك أن جميع الأعمال و الأحوال و الأخلاق التي تبطل استقامة العقل في حكمه و توجب خبطه في قضائه و تقويمه لشئون المجتمع كشرب الخمر و القمار و أقسام المعاملات الغررية و الكذب و البهتان و الافتراء و الغيبة كل ذلك محرمة في الدين»؛ فرمودند اين احکامي که در اسلام آمده ـ تمام احکام ـ اين احکام براي حفظ جانب عقل است، جميع اعمال و احوال و اخلاقي که ابطال ميکند استقامت عقل را، همهي چيزهائي که موجب از بين رفتن عقل است اينها را بيان کرده است، شرب خمر حرام است، قمار حرام است، فرمودهاند تمام اينها منجر ميشود به ابطال استقامهي عقل.
بعد عمدهي بيان ايشان اينجاست «و الباحث المتأمل يحدس من هذا المقدار أن من الواجب أن يفوض زمام الأمور الكلية و الجهات العامة الاجتماعية- التي ينبغي أن تدبرها قوة التعقل و يجتنب فيها من حكومة العواطف و الميول النفسانية كجهات الحكومة و القضاء و الحرب- إلى من يمتاز بمزيد العقل و يضعف فيه حكم العواطف، و هو قبيل الرجال دون النساء» آن کسي که بحث کننده و متأمل است از همين مقدار يعني از اين مقدار که اسلام براي عقل ارزش قائل است، براي عواطف هم ارزش قائل است، عواطف هم بايد محکوم به حکم عقل باشد؛ تمام احکامي هم که در اسلام به عنوان محرمات آمده، چون در تمام اين موارد ابطال استقامت عقل است. کذب، عقل انسان را از بين ميبرد، قمار همينطور، اينها منافات با جنبهي عقل دارد، لذا اسلام آمده و اينها را بيان کرده است.
ايشان ميفرمايد از اين چهار نکته - اين چهار تا که ميگوييم به تعبير ماست- انسان متأمل با تأمل در اين نکات حدس ميزند که ـ تقريباً به صورت برهان ايشان مسئله را مطرح فرمودهاند ـ واجب است در اين اجتماع که اداره و زمام امور کلي و جهات عامه را به کسي که عقل بيشتري دارد واگذار کند. بعد ميگويند جهات عامه و امور کلي آنهايي هستند که عقل بايد آنها را تدبير کند و عواطف و ميول نفسانيه از آن امور اجتناب شود. مثال زدهاند به «جهات الحکومة و القضاء و الحرب» اين سه تا را آوردهاند، اينگونه امور بايد به کسي سپرده شود که عقل او بيشتر است، مزيد عقل دارد و عواطف در او ضعيفتر است، و آن جنس مرد نسبت به جنس زن است.
ايشان ميفرمايند که اصلاً بايد اينطور باشد که چون اسلام براي جنبهي عقل خيلي اهميت قائل است، در اموري که جنبهي عقل در آن دخالت دارد بايد آن امور کلي و جهات عامه به دست مردان داده شود.
بعد ميفرمايند «و هو كذلك، قال الله تعالى: «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» و السنة النبوية التي هي ترجمان البيانات القرآنية بيّنت ذلك و سيرته(ص) جرت على ذلك أيام حياته فلم يول امرأةً على قوم و لا أعطى امرأةً منصب القضاء و لا دعاهن إلى غزاة بمعنى دعوتهن إلى أن يقاتلن»، از قرآن همين آيهي قوامون بر اين دلالت دارد و سنت پيامبر(ص) که ترجمان قرآن کريم است هم همينطور بوده، و سيره حضرتش در ايام حيات پيامبر بر همين بوده است. بعد ميفرمايد پيامبر هيچ زني را بر هيچ قومي به عنوان حاکم قرار نداد و آنها را به هيچ جنگي نفرستاد.
بعد در مقابل جهات عامه فرمودهاند: «و أما غيرها من الجهات كجهات التعليم و التعلم و المكاسب و التمريض و العلاج و غيرها مما لا ينافي نجاح العمل فيها مداخلة العواطف فلم تمنعهن السنة ذلك، و السيرة النبوية تمضي كثيرا منها، و الكتاب أيضا لا يخلو من دلالة على إجازة ذلك في حقهن فإن ذلك لازم ما أعطين من حرية الإرادة و العمل في كثير من شئون الحياة إذ لا معنى لإخراجهن من تحت ولاية الرجال، و جعل الملك لهن بحيالهن ثم النهي عن قيامهن بإصلاح ما ملكته أيديهن بأي نحو من الإصلاح، و كذا لا معنى لجعل حق الدعوى أو الشهادة لهن ثم المنع عن حضورهن عند الوالي أو القاضي و هكذا»؛ سنت از اين امور نهي نکرده و سيرهي پيامبر هم اين را امضا ميکند.
اين بيان شريف ايشان در تفسير الميزان، جلد4، صفحه 346 است.
ما نسبت به فرمايش ايشان نسبت به اصل جهات عامه عرض کرديم که اگر «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ» اگر از اين «مَا فَضَّلَ اللَّهُ» عموميت استفاده کرديم، ديگر قيد جهات عامه معنا ندارد. ايشان عموميت را استفاده کردهاند که خدا مردان را بر زنان در همهي امور تفضيل داده، بعد مع ذلک قيد جهات عامه را آوردهاند، که ما عرض کرديم اين ديگر از نظر صناعي وجهي ندارد.
وقتي شما ميگوييد اين علت عموميت دارد، يعني بايد به عموم علت تمسک کنيم و ديگر قيدي در کار نباشد. (اين يک بحثي است که من چند روز مقداري دنبال کردم، ميشود زود اين بحث را تمام کرد و سراغ مباحث ديگر رفت؛ چون بالاخره مخصوصاً در اجتماع امروز نسبت به اين موضوعات از ما روحانيون بيشتر سؤال ميشود و نظر اسلام را ميخواهند).
الآن همين بيان مرحوم علامه با آن استفادهاي که ما از آيهي شريفه کرديم، خيلي تفاوت دارد! يعني اصلاً ما به اين نتيجه رسيديم - و الله اعلم و واقعاً بايد پناه برد به خدا از اينکه در معناي آيه اشتباه رفته باشيم- که آيه نميخواهد قوام بودن رجال بر نساء را مطلقاً بگويد، بلکه در دائره زوجيت و امور مربوط به زوجيت است و آن «بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ» هم همينطور است که توضيح داديم. حالا ميخواهيم ببينيم آيا اين فرمايش مرحوم علامه فرمايش تامي است يا خير؟
نقد و بررسي استاد محترم بر فرمايش مرحوم علامه
نکته اول اينکه يک محور فرمايش ايشان اين است که قرآن براي جانب عقل، خيلي تأکيد کرده است. خب اين درست است؛ ولي در همينجا تعليقهي ما اين است که براي جانب عقل که تأکيد کرده، آياتي که ميفرمايد «أفلا تعقلون»، يا تعقل را خيلي قرآن به آنها بها داده است، اينها اطلاق دارد يا فقط اينها هم در امور عامه است؟ آيا اينکه قرآن ميفرمايد «أفلا تعقلون» يا آيات شريفهي ديگري که حالا ايشان از آن قسم از آيات شاهدي را ذکر نميکنند، اينها اولاً فقط مربوط به امور عامه نيست، اين آيات در همهي امور است. ثانياً اطلاقش هم شامل مردها ميشود و هم زنها، مخاطبش فقط مردها نيست.نکته دوم اينکه اين آياتي که مسئله عواطف را ميگويد، اين آيهي شريفهاي که دارد «أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ» اين «رُحَماءُ » مربوط به خود پيامبر است، يعني پيامبر در شديدترين مرحلهي از رحمت نسبت به مؤمنين بوده است. «لِتَسْكُنُوا إِلَيْها وَ جَعَلَ بَيْنَكُمْ مَوَدَّةً وَ رَحْمَةً» اين مودت و رحمت، طرفيني است، فقط يک طرفي نيست که از يک طرف باشد؛ مودت و رحمت، هم مرد نسبت به زن دارد و هم زن نسبت به مرد دارد.
نکتهي سوم: فرمودند که اين عواطف بايد تعديل شود «بالموافقة لحکم العقل» و اين نتيجه را هم گرفتند «فصار إتباع حکم هذه العواطف و الميول اتباعاً لحکم العقل»، اينها همه را به حکم عقل برگرداندهاند، يعني اگر کسي عاطفه و احساسات به صورت متعارف داشته باشد و اين به صورت متعارفش طبق او عمل کند، اين مطابق با حکم عقل است، يعني عقل ميگويد سرکوب عاطفه جايز نيست، عقل ميگويد تجاوز کردن عاطفه از حد خودش هم جايز نيست.
اين فرمايش هم متين و مبتني است بر اين که ما بگوييم اصلاً عواطف بايد تحت نظام حکم عقل باشد. اينها يک نکاتي راجع به آن مقدمات است. اما بحث اين است که از اين مقدمات چطور اين نتيجه گرفته ميشود؟
ايشان فرمودهاند که اسلام جانب عقل را رعايت کرده، جانب عواطف را هم رعايت کرده است. عواطف هم محکوم به حکم عقل است. اما اينکه نتيجهي اينها اين باشد که در اسلام و از نظر قرآن، زمام امور کليه و جهات عامهي اجتماعيه که نياز به تعقل دارد و در آن نبايد عواطف باشد، اين بايد به کسي داده شود که «يمتاز بمزيد العقل»، اين کجايش «رجال» است؟ يعني ايشان به عنوان يک اصل موضوعي مسلم گرفتهاند «الرجال يمتازون بمزيد العقل علي النساء»، بعد هم اين را فرمودهاند. در حالي که اين اول کلام است. يعني دنبال اين هستيم ببينيم آيه که ميگويد «الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ» آيا اين را دارد که «أي أنّ الرجال يمتازون بمزيد العقل علي النساء»؟ اين از کجاي آيه استفاده ميشود؟
اين که نسبت به آن مقدمات بگوييم که امور کليه و جهات عامه را بايد به کسي داد که تعقل بيشتري داشته باشد، اين حرف درستي است، اما اينکه بگوييم رجال فقط مختص در اين امور هستند و زنها نيستند، اين وجهي ندارد. يعني از آيه استفاده نميشود. يک وقت ما روايت «هنَّ نواقصُ العقول» را بررسي ميکنيم ممکن است اين حرف را بزنيم، که حالا به آن مسئله برسيم و ببينيم چه ميگوييم، اما آيه اين را نميگويد.
اما اينکه در زمان پيامبر(ص)، پيامبر والي زن قرار نداد، اين دليل بر اين نيست که زنها صلاحيت نداشتهاند! شرايط آن زمان طوري بوده که اگر خدا به کسي دختر ميداد، او را ميکشت و زنده به گور ميکرد! اصلاً شرايط، امکان اين را نداشت که مطرح شود، پيغمبر هم قرار ميداد کسي قبول نميکرد. اينکه در آن زمان ادارهي امور را در اختيار زن قرار ندادند، اين خيلي شاهدي بر اين معنا نميشود.
خواستم فرمايش ايشان خوانده شود، چون بالاخره فرمايش مرحوم علامه براي خيليها به عنوان يک مستند است. علي أيّ حال ما در بحثهاي طلبگي بايد کلمه به کلمهي اينها را دقت کنيم. (يک وقتي است که روي منبر داريم حرف ميزنيم، انسان ميتواند تمام اين عبارات را چشم بسته بخواند و رد شود، ولي وقتي در آن دقت ميکنيم جاي بحث در همين کلمات زياد است).
اين نکته که ما مسئلهي مزيد عقل را بايد در جهات عامه در نظر بگيريم، آن وقت بايد دليل بر اين باشد که يکي از شرايط مرجع تقليد اين است که نسبت به مجتهدين ديگر «أعقلهم» باشد، که هيچ فقيهي اين أعقل بودن را شرط نکرده است.
بررسي يک روايت
در ذيل اين آيهي شريفه، اين روايت از علل الشرايع است.«حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ عَنْ عَمِّهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللهِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْبَرْقِيِّ عَنْ عَبْدِ اللهِ بْنِ جَبَلَةَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ اللهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ جَدِّهِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع) قَالَ: جَاءَ نَفَرٌ مِنَ الْيَهُودِ إِلَى رَسُولِ اللهِ(ص) فَسَأَلَهُ أَعْلَمُهُمْ عَنْ مَسَائِلَ فَكَانَ فِيمَا سَأَلَهُ أَنْ قَالَ لَهُ مَا فَضْلُ الرِّجَالِ عَلَى النِّسَاءِ؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ص كَفَضْلِ السَّمَاءِ عَلَى الْأَرْضِ وَ كَفَضْلِ الْمَاءِ عَلَى الْأَرْضِ فَالْمَاءُ يُحْيِي الْأَرْضَ وَ بِالرِّجَالِ تُحْيَا النِّسَاءُ لَوْ لَا الرِّجَالُ مَا خُلِقَتِ النِّسَاءُ يَقُولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ قَالَ الْيَهُودِيُّ لِأَيِّ شَيْءٍ كَانَ هَكَذَا؟ فَقَالَ النَّبِيُّ ص خَلَقَ اللهُ تَعَالَى آدَمَ مِنْ طِينٍ وَ مِنْ فَضْلَتِهِ وَ بَقِيَّتِهِ خُلِقَتْ حَوَّاءُ وَ أَوَّلُ مَنْ أَطَاعَ النِّسَاءَ آدَمُ فَأَنْزَلَهُ اللهُ تَعَالَى مِنَ الْجَنَّةِ وَ قَدْ بَيَّنَ فَضْلَ الرِّجَالِ عَلَى النِّسَاءِ فِي الدُّنْيَا أَ لَا تَرَى إِلَى النِّسَاءِ كَيْفَ يَحِضْنَ وَ لَا يُمْكِنُهُنَّ الْعِبَادَةُ مِنَ الْقَذَارَةِ وَ الرِّجَالُ لَا يُصِيبُهُمْ شَيْءٌ مِنَ الطَّمْثِ قَالَ الْيَهُودِيُّ صَدَقْتَ يَا مُحَمَّدُ»؛
مرحوم صدوق، صاحب علل الشرايع نقل ميکند از محمد بن علي ماجيلويه قمي که سند صدوق و محمد بن علي ماجيلويه قمي تصحيح شده است. «عن عمِّه»، عموي محمد بن علي ماجيلويه، محمد بن أبي القاسم عبيدالله عمران است، که سيدٌ مِن أصحابنا القميين است، ثقه است و توثيق شده است.
«أحمد بن أبي عبدالله»، همان احمد بن محمد بن خالد برقي است ولو اينکه داستانش هم معروف است، -که اين احمد بن محمد بن خالد برقي در قم بود، چون از ضعفاء حديث نقل ميکرد احمد بن محمد بن عيسي او را از قم بيرون کرد، تبعيدش کرد. البته بعداً هم پشيمان شد، بعداً او را با يک شرايط خوبي برگرداند و خيلي هم نادم شده بود از اينکه اين کار را کرده و ميگويند در تشييع جنازهي احمد بن محمد بن خالد برقي، همين احمد بن محمد بن عيسي پابرهنه راه ميرفته و اظهار پشيماني ميکرد-. اين هم ثقه است.
«أبي الحسن البرقي» اين هم ثقه است. «عبدالله بن جبلة کناني» اين هم ثقهي مشهوري است. «معاوية بن عمار عن الحسن بن عبدالله عن آبائه عن جده الحسن بن علي ابن أبيطالب» روايت از امام مجتبي(ع) است. پس سند روايت مشکلي ندارد.
روايت اين است: يک يهودي خدمت پيامبر خدا(ص) رسيد و از يک مسائلي از حضرت سؤال کرد. يکي از سؤالاتي که آن يهودي داشت اين بود که فضل و برتري رجال بر نساء چيست؟ پيامبر خدا(ص) فرمود: همانطوري که آسمان فضيلت بر زمين دارد، رجال هم دارند. به وسيلهي رجال، زنها زنده ميشوند، همانطوري که به وسيلهي آب، يک زمين زارعي زنده ميشود. اگر رجال نبودند خداوند زنها را خلق نميکرد. «يقول الله عزّ و جلّ الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ». باز مرد يهودي سؤال کرد: براي چه خدا رجال را بر زنها تفضيل داد؟
پيامبر(ص) فرمود: خدا آدم را از گل خلق کرد، از آن بقيهي طين آدم، حوا خلق شد. اول کسي که نساء را اطاعت کرد، آدم بود. خدا هم به خاطر همين جهت او را از بهشت راند. فضل رجال بر زنها را هم خداوند بيان کرده است، بهخاطر اين حيض و مسائلي که دارند نميتوانند عبادت کنند، و مردها شيئي از طمث (آلودگي) به آنها اصابت نميکند. «فقال اليهودي: صدقت يا محمد».
نظری ثبت نشده است .