موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۱۲/۲۴
شماره جلسه : ۵۱
-
اشکال دوم بر مقدمات استدلال به آيه سؤال
-
جواب محقق خوئي از اشکال دوم
-
جواب مرحوم اصفهاني از اشکال دوم
-
اشکال سوم بر مقدمات استدلال به آيه سؤال
-
نظر استاد محترم
-
نتيجهگيري در استدلال به آيه سؤال
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه مباحث گذشته
عرض کرديم که در استدلال به آيه شريفه سؤال (فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ)؛ مجموعاً سه اشکال در کلمات وجود دارد: اشکال اول را بررسي کرديم و به اين نتيجه رسيديم که فرمايش مرحوم محقق خويي يک فرمايش تامي است، يعني ما از آيه ولو اين که ظهور در خطاب به مشرکين دارد و اهل ذکر هم مراد؛ علماي يهود و نصاري يا طبق بعضي از روايات؛ ائمه طاهرين(ع) هستند، اما ما ميتوانيم از اين آيه شريفه يک کبري و ضابطه کلي را استخراج کنيم و آن مسئله «رجوع جاهل به عالم» است. بنابراين عرض کرديم که اشکال اول تمام نيست، با همين بياني که مرحوم آقاي خوئي فرمودند.اشکال دوم بر مقدمات استدلال به آيه سؤال
در اشکال دوم مستشکل ميگويد در آيه، خداوند وجوب سؤال را معلق کرده بر عدم العلم؛ «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، اگر نميدانيد بپرسيد. در نتيجه غايت سؤال، عبارت از علم است. يعني انسان بايد سؤال کند تا علم پيدا کند، در حالي که ما ميخواهيم با اين آيه شريفه بگوييم فتواي مجتهد حجيت دارد، اين براي مکلف و مقلد مفيد علم نيست. بنابراين از اين تقييد به «إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» استفاده ميکنيم که مقصود از سؤال، حصول علم است.جواب محقق خوئي از اشکال دوم
باز در اينجا مرحوم آقاي خويي(قدسسره) در کتاب تنقيح، ص 68 از اين اشکال هم جواب داده و فرمودهاند اينگونه خطابات براي اين است که در فرض و ظرفي که علم وجود ندارد، وظيفه انسان چيست؟حالا ما ميخواهيم فرمايش ايشان را اينطور توضيح دهيم؛ اين «إن کنتم لا تعلمون» قيد نيست، که مقصود خداوند اين باشد که «فَاسْأَلُوا» تا علم پيدا کنيد، بلکه خداوند در مقام بيان اين مطلب است که در ظرفي که شما علم نداريد، وظيفه انسان جاهل، سؤال کردن است، مقصود اين نيست که سؤال هم بکنيد تا اين که حتماً علم پيدا کنيد.
آنگاه يک نظيري بيان فرمودهاند که اگر به يک کسي گفتيد «إذا کنت لست بطبيب فراجع بالطبيب»؛ اگر طبيب نيستي به طبيب مراجعه کن. اين معنايش اين نيست که بخواهند بفرمايند اگر تو به طبيب مراجعه کني آن وقت طبيب هم ميشوي، بلکه ميگويد حالا که تو مريض هستي و خودت هم طبيب نيستي، به طبيب مراجعه کن.
بنابراين جوابي که ايشان دادهاند اين است که اين «إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» ظرف براي اين وظيفه است، يعني در اين ظرف، وظيفه انسان سوال است، اما خداوند در مقام اين نيست که بفرمايد بعد از سؤال هم بايد علم پيدا کنيد.
نقد حضرت آية الله فاضل لنکراني بر محقق خوئي
والد بزرگوار ما در کتاب تفصيل الشريعة، دو اشکال بر اين جواب مرحوم آقاي خويي وارد کردهاند.اشکال اول: فرمودهاند اين تنزيلي که فرموديد تنزيل درستي نيست. نبايد بفرماييد «اذا لست بطبيب فراجع الطبيب»، اگر طبيب نيستي مراجعه کن. بلکه بايد ما نحن فيه را اينگونه تنظير و تشبيه کنيم؛ «إذا کنتَ مريضاً فراجع إلي الطبيب». براي چه؟ براي اين که رفع مرض شود. بنابراين اشکال اولشان اين است که اين تنظير و تشبيه درست نيست.
اشکال دومي که به جواب ايشان وارد کردهاند اين است که اگر مقصود خداوند، فقط بيان وظيفه در اين ظرف باشد، بگوييم در ظرفي که شما علم نداريد، بايد سؤال کنيد. ميفرمايند اين بيان شما يک لازمهاي دارد، لازمهاش اين است که تکرار سؤال واجب باشد، ماداميکه علم حاصل شود،يعني ماداميکه علم حاصل نشده، تکرار سؤال لازم است.
به عبارت ديگر شما مرحوم آقاي خويي ميفرماييد در ظرف عدم علم، سؤال واجب است. حالا اگر کسي رفت سؤال کرد، بعد از اين که سؤال کرد، بعد اگر علم حاصل شود، مدعاي مستشکل ثابت ميشود، اگر علم حاصل نشد باز سؤال واجب است، چون الان بعدش ميشود ظرف عدم العلم، باز مرتبه دوم سؤال واجب است.
اين هم اشکال دومي است که والد بزرگوار ما(دام ظله) به اين فرمايش مرحوم آقاي خويي دارند.
نظر استاد محترم در مورد دو اشکال والد معظم
اشکال اول ايشان وارد است. يعني انصاف اين است که تنظيري که مرحوم آقاي خويي کردند، «اذا لست بطبيب فراجع الطبيب» معنايش اين نيست که اگر به طبيب مراجعه ميکنيد براي اين است که طبيب شويم، هيچکس اين معنا را از اين جمله نميفهمد. در حالي که ما نحن فيه اين است «اذا کنت مريضاً فراجع الطبيب»، اين براي اين است که بعد از مراجعه به طبيب، ديگر مريض بودن او منتفي شود.اما نسبت به اشکال دومي که به مرحوم آقاي خويي کردهاند؛ مرحوم آقاي خويي فرمودند که آيه ميفرمايد در اين ظرف که شما علم نداريد، سؤال واجب است. آيه در مقام بيان وظيفه در اين ظرف است.
اشکالي که ايشان فرمودند اين است که بعد از اين که سؤال ميشود، دو حالت دارد؛ يا سائل علم پيدا ميکند يا علم پيدا نميکند. اگر علم پيدا کرد، که به همان علمش عمل ميکند، ديگر مدعاي مستشکل به استدلال به آيه ثابت ميشود. اما اگر علم پيدا نکرد، باز هم ميشود ظرف عدم العلم، پس باز تکرار سؤال لازم ميشود. همينطور بايد اينقدر انسان سؤال را تکرار کند تا علم حاصل شود.
لذا اگر بخواهيم طبق بيان مرحوم آقاي خوئي مطرح کنيم، باز مفري از حصول علم نيست.
در نتيجه والد بزرگوار ما پذيرفتهاند که از اين تعليق «إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» در آيه به خوبي استفاده ميکنيم که وجوب سؤال براي حصول علم است و در نتيجه فتوا حجيت ندارد، براي اين که از آيه استفاده نميشود حجيت فتوا، چرا که در آيه شريفه ميگويد سؤال کنيد تا علم حاصل شود و با فتواي مجتهد علم حاصل نميشود.
عرض ما نسبت به اين اشکال دوم اين است که ما ميتوانيم با اين بيان اين اشکال را جواب دهيم که آيه ميگويد در ظرفي که شما علم نداريد، آنچه که بر شما واجب است؛ سؤال است، «فَاسْأَلُوا» و الان نميخواهيم بگوييم صيغه امر، دلالت بر امر دارد که بگوييم صيغه امر تدل علي المرة (يعني يک بار)، بلکه ميگوييم آيه ما را مکلف به سؤال کرده است، الان هم يک مرتبه سؤال کرديم، ما تکليفمان را انجام داديم. با يک بار سؤال کردن، آنچه که شارع به ما فرموده بوده را انجام داديم. بنابراين تکليف محقق شده است، ميخواهد علم حاصل شده باشد يا حاصل نشده باشد.
بنابراين ولو اين که در آن تنظير، اشکال ايشان به آقاي خوئي را ميپذيريم، اما اين اشکال دوم ايشان ظاهراً با اين بياني که عرض کرديم پاسخ داده ميشود.
جواب مرحوم اصفهاني از اشکال دوم
از اين اشکال دوم، محقق اصفهاني در رساله اجتهاد و تقليد جوابي دادهاند. ايشان در آنجا خيلي روي ظاهر آيه شريفه پيش آمده است. ايشان فرموده است آيه که ميگويد «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، يعني به مجرد جواب براي شما علم حاصل ميشود، نه يک امري زايد بر سؤال و زايد بر جواب.بعبارة أخري ايشان ميفرمايد آيه اين است «فَاسْأَلُوا أَهْلَ الذِّکرِ إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، يعني شارع ميگويد به مجرد اين که شما سؤال کرديد، به مجرد اين که اينها به شما جواب دادند، اين ميشود علم، يعني أصلا علم تعبدي ميشود.
بعبارة أخري مرحوم اصفهاني فرموده است که آيه ميخواهد بفرمايد اگر شما از اهل ذکر سؤال کرديد و چيزي را جواب دادند، به مجرد جواب بايد بپذيرد، چون خود اين، علم است. - حالا اين تشبيه را من عرض ميکنم، در کلام محقق اصفهاني نيست- مثل اينکه من به يک کسي ميگويم اگر راجع به فلان قضيه خبر نداري از حسن سؤال کن، يعني ميخواهم بگويم آنچه که اين حسن ميگويد، علم آور است، اين براي تو مفيد علم است.
آيه هم ميخواهد اين را بگويد، أهل ذکر بعد از سؤال از آنها، آنچه را که جواب ميدهند مفيد علم است، نه علم وجداني، يعني شارع همان را بهمنزله علم ميداند و عنوان علم تعبدي را دارد.
نقد حضرت آية الله فاضل بر محقق اصفهاني
اينجا باز والد بزرگوار ما در کتاب تفصيل الشريعة به اين جواب مرحوم اصفهاني هم خدشه وارد کردهاند و فرمودهاند در «إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، اين علم را شما ظاهر در چه علمي ميگيريد؟ همين علم وجداني را ميگيريم، نميشود که ما اين علم را علم وجداني بگيريم اما علم حاصل از جواب را علم تعبدي بگيريم.بعبارة أخري؛ اشکالي که ايشان بر مرحوم اصفهاني دارند اين است که طبق فرمايش شما لازم ميآيد تفکيک بين اين دو علم در آيه شريفه، يعني بگوييم آيه ميگويد علم وجداني «إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، اما در مقام اين است که بگويد جواب اهل ذکر براي شما بمنزلهي علم است و بشود علم تعبدي، و اين درست نيست. همانطور که در «إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ»، مراد علم وجداني است، بايد علمي که از جواب اهل ذکر براي اينها حاصل ميشود هم علم وجداني باشد نه علم تعبدي.
نظر استاد محترم
به نظر ما اين نقد ايشان بر فرمايش مرحوم اصفهاني تام است و خدشهاي در آن نيست. لذا اين جواب محقق اصفهاني، جواب درستي نيست.پس نتيجه بحث در اشکال دوم به آيه شريفه اين شد که دو جواب از آن بيان شد؛ يکي جواب مرحوم آقاي خويي، يکي جواب مرحوم اصفهاني. جواب مرحوم اصفهاني نهايتاً ناتمام است. اما جواب مرحوم آقاي خويي خوب بود. اشکال اين بود که در اين آيه شريفه، وجوب سؤال معلق بر علم است، پس سؤال براي اين است که علم حاصل شود، کجاي اين ربطي به حجيت فتواي فقيه دارد؟ جواب اين است که ميگوييم خير، اين «إِن کنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» قيديت ندارد، آيه در مقام بيان وجوب اصل سؤال است.
اشکال سوم بر مقدمات استدلال به آيه سؤال
آخرين اشکال بر اين مقدمات که اين اشکال را همه پذيرفتهاند، حتي خود مرحوم آقاي خويي هم اين اشکال را پذيرفته است و آن اين است که؛ مورد آيه مربوط به مسائل نبوت و اصول اعتقادات است. ما اگر بگوييم آيه دلالت بر حجيت فتوا دارد، يعني آيه ميگويد: وقتي سؤال کرديد، جواب دادند، جواب را تعبداً قبول کنيد. اگر آيه بخواهد دلالت بر وجوب تعبدي قبول داشته باشد، و بخواهد قبول تعبدي را بر ما واجب کند، لازمهاش اين است که با مورد خود آيه سازگاري نداشته باشد. مورد آيه در مورد اصول اعتقادات و مسئله نبوت است و در مورد خود آيه، قبول تبعدي در کار نيست، بلکه ما بايد علم پيدا کنيم.پس اين اشکال سوم که ما اگر بخواهيم بگوييم آيه ميفرمايد «فَاسْأَلُوا» و اهل ذکر هر چه جواب دادند شما قبول تعبدي داشته باشيد، با مورد خود آيه سازگاري ندارد، چون در مورد خود آيه قبول تعبدي راه ندارد.
آيا اين اشکال سوم که همه آن را پذيرفتهاند، وارد است يا نه؟
نظر استاد محترم
به نظر ما اين اشکال سوم هم وارد نيست. براي اين که ما وقتي آمديم طبق همان جواب اول گفتيم آيه در مقام بيان يک ضابطه کلي است، در مقام بيان اين است که در موردي که انسان، جاهل است، رجوع به عالم کند، ميگوييم در اصول اعتقاداتش ما قبول وجداني و علم وجداني ميخواهيم، در غير اصول اعتقاداتش قبول تعبدي کافي است. عجيب اين است که آقاي خويي که در جواب از اشکال اول فرمودند آيه در مقام بيان يک ضابطه کلي است و آن ضابطه کلي اين است که مشرکين در اعتقادات و نبوت ترديد دارند، سراغ علماي يهود و نصارا بروند، در فروع مردم سراغ ائمه بروند و بعد از ائمه هم سراغ فقيه بروند، ميگوييم شما که يک همچنين ضابطه کلي را از آيه شريفه استخراج فرموديد، چرا در اينجا در مقابل اين ايراد سوم تسليم شديد و ميفرماييد اين ايراد وارد است؟!! به نظر ميرسد همان بياني که از ايراد اول بود، در جواب از ايراد سوم هم همان بيان را ميتوانيم بگوييم، که آيه در مقام بيان ضابطه کلي است، در اصول اعتقادات، قبول وجداني لازم داريم، در غير اصول اعتقادات قبول تعبدي هم کفايت ميکند.نتيجهگيري در استدلال به آيه سؤال
نظری ثبت نشده است .