موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۹/۱۸
شماره جلسه : ۲۶
-
بررسي توقف اجتهاد بر علم رجال
-
عدم اعتناي اکثر فقهاء به علم رجال
-
عبارت محقق همداني در مصباح الفقيه
-
نظر دوم؛ توقف اجتهاد بر علم رجال
-
نتيجه
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
بررسي توقف اجتهاد بر علم رجال
يکي از علومي که گفتهاند اجتهاد بر آن متوقف است؛ «علم رجال» است. البته اين علم رجال، در کلام علامه در کتاب مبادي به آن تصريح شده است، اما مرحوم آخوند (در کفايه چاپ آل البيت، ص 468) فقط مقدمات مجتهد را يکي علوم عربيت قرار دادهاند، دوم تفسير قرار دادهاند و سومي هم علم اصول قرار دادهاند و صحبتي از علم رجال نشده است.عدم اعتنای اکثر فقهاء به علم رجال
ما وقتي به کتب فقهي بزرگان مراجعه ميکنيم، اکثر فقهاء در کتابهاي فقهي خيلي متعرض علم رجال و رجال حديث نميشوند، در يک حد بسيار کمي متعرض ميشوند. مثلاً شما وقتي به کتاب جواهر مراجعه کنيد، صاحب جواهر گاهي اوقات تعبير دقيقي دارد، گاهي اوقات يک روايت را ميگويد «لصحيحة کذا»، گاهي اوقات ميگويد «لخبر کذا»، گاهي اوقات ميگويد «لمؤتلفة کذا»، اما در تمام جواهر، موردي که صاحب جواهر وارد يک بحث رجالي در سند حديث مفصل شود، خيلي کم اتفاق ميافتد که متعرض شود.يا شما وقتي به مکاسب شيخ انصاري مراجعه ميکنيد، خيلي توجه ندارد به اينکه سند يک حديث درست است يا نه.
يک مطلب معروف است که در زماني که مرحوم شيخ بهصورت يک طلبه بوده است، از ايشان يک سؤالي رجالي ميکنند و شيخ جواب نميدهد. بعد از ايشان سؤال ميکنند که شما جواب اين سؤال را ميدانستيد، چرا جواب نداديد؟ فرموده بود که من ميخواستم به اين آقايان بگويم که اجتهاد، متوقف بر علم رجال به اين اندازه که شما الان داريد به آن توجه ميکنيد نيست.
خوب شاگرد شيخ، مرحوم آخوند هم در کفايه خيلي براي رجال اعتباري قائل نشده است. عرض کرديم که اصلاً در شرائط اجتهاد علم رجال را بهعنوان يکي از مقدمات اجتهاد مطرح نميکند.
باز همين طور فقهاي ديگر مثل مرحوم علامه درکتابهاي فقهياش، با اينکه مرحوم علامه در مبادي، علم رجال را مطرح فرموده است، اما وقتي به کتابهاي فقهيش مراجعه ميکنيم، توجه آن چناني به علم رجال مشاهده نميشود.
مرحوم نراقي در کتاب مستند مثلاً يک خبري را که ديگران ميگويند اين خبر ضعيف است يا راويش مجهول است يا مرسله است، تا اين حد به رجال در روايات اعتنا ميکند، اما اينکه آيا کسي که ميخواهد اجتهاد کند، اين بايد صاحب نظر در علم رجال باشد؟!! يعني وقتي يک روايت را به او دادند، بتواند تمام افرادي که در سند اين روايت وجود دارد، اولاً از جهت عدالت و وثاقت بتواند خودش اظهار نظر کند و بگويد که به نظر ما آيا روايات سهل بن زياد مورد قبول است يا مورد قبول نيست؟
آيا واقعاً خودش بايد در اين اشخاصي که در سند قرار ميگيرند صاحب نظر باشد؟ آيا بايد بداند که اين راوي در چه طبقهاي قرار دارد؟ آن طبقات رجال که مرحوم اردبيلي و مرحوم بروجردي دارند، براي هر راوي طبقهبندي کرده است، هر راوي را يک طبقه بندي کرده است؟ طبق آن طبقه بندي که در رجال وجود دارد؟ مثلاً زمان ما به طبقه سي و هفتم رسيده است. آيا کسيکه ميخواهد اجتهاد کند، آيا بايد در علم رجال صاحب نظر باشد؟ اين يک مطلب است که اجتهاد آيا بر علم رجال توقف دارد يا نه؟
عرض کردم که ما وقتي به فقهاي بزرگ مثل شيخ انصاري و صاحب جواهر و علامه و نراقي مراجعه ميکنيم و همچنين در بين متأخرين، اينها خيلي توجهي به علم رجال نميکنند، به مجرد اين که يک روايت در کتب اربعه آمده است، يا مشهور بر طبق آن روايت فتوا داده است، همين مقدار براي آنها هم کافي است.
الان امام(رضوان الله تعالي عليه) و شاگردانش اين مبنا را داشته است و اگر يک روايتي مورد عمل و مورد فتواي فقهاء واقع شده است، اين ديگر لازم نيست که بحث کنيم که سند اين روايت درست است يا درست نيست.
عبارت محقق همداني در مصباح الفقيه
در آنجا مرحوم حاج آقا رضا اين مطلب را دارد: فرموده است «ليس المدار عندنا في جواز العمل بالرواية على اتّصافها بالصحّة المصطلحة، و إلّا فلا يكاد يوجد خبر يمكننا إثبات عدالة رواتها على سبيل التحقيق لو لا البناء على المسامحة في طريقها و العمل بظنون غير ثابتة الحجّيّة»؛ مدار و ملاک در نزد ما براي عمل به روايت بر اين نيست که بگوئيم که اين روايت صحيح است يا صحيح نيست؛ اگر ما دنبال اين مطلب باشيم و بنا را بر مسامحه نکنيم، راهي نداريم براي اينکه عدالت يک راوي را بدست بياوريم،«بل المدار على وثاقة الراوي، أو الوثوق بصدور الرواية و إن كان بواسطة القرائن الخارجيّة التي عمدتها كونها مدوّنة في الكتب الأربعة، أو مأخوذة من الاصول المعتبرة مع اعتناء الأصحاب بها و عدم إعراضهم عنها»؛ ميفرمايد مدار در يکي از امور است يا وثاقت راوي يا وثوق به صدور روايت پيدا کنيم، که اين روايت از معصومين(ع) صادر شده است. گاهي اوقات راوي، راوي معتبري نيست، اما اين تعبيرات، تعبيراتي است که ما اطمينان داريم به اينکه از معصومين صادر شده است. از همين راه ميتوانيم سند خيلي از دعاها را تصحيح کنيم.
آن وقت فرموده که يکي از اين دو راه؛ يا وثاقت راوي يا وثوق به صدور روايت و لو اينکه اين اطمينان به صدور روايت، به سبب قرائن خارجيه باشد «التي عمدتها کونها مدونة في الکتب الاربعة» از آنها گرفته شده است «مع اعتناء الاصحاب بها و عدم اعراضهم عنها»؛ اصحاب هم اعتنا کردهاند و از آن روايت اعراض نکردهاند.
بعد از اين عبارتها مرحوم همداني فرموده است به خاطر اينکه ما به او اشاره کرديم «جرت سيرتي علي ترک التفحص عن حال الرجال»؛ سيره من بر اين است که در فقه، کاري با سند ندارم.
پس ببينيد اين يک بخش عظيم از فقهاي شيعه، نسبت به علم رجال بي اعتنايند و ميگويند همين مقدار که راوي موافق باشد يا اطمينان به صدور روايت پيدا کنيم، از باب اينکه در کتب اربعه قرار گرفته است، کافي است.
بلي، حالا يک رواياتهايي است که در کتب اربعه نيست، مثلاً در فقه الرضا اين روايت آمده است؛ در اينجا هم قبول دارد که اينجا هم يک مقداري راجع به راوي بحث کنيم.
نظر دوم؛ توقف اجتهاد بر علم رجال
عدهاي در مقابل معتقدند که تا کسي در رجال صاحب نظر نباشد، نميتواند مجتهد باشد. بايد حتماً رجالي باشد و اشخاص را بشناسند و اظهار نظر کند. و اين دو گروه باز قائلند که عمل اصحاب بر طبق يک روايت، سبب ميشود که ضعف اين روايت از بين برود، اما گروه ديگر قائلند به اينکه عمل اصحاب، سبب جبران ضعف روايت نميشود. از جمله اينها؛ محقق خوئي است.البته محقق خوئي دو نظر داشته؛ در اوائل نظرش اين بوده که عمل اصحاب، جبران ضعف سند را ميکند و اعراض اصحاب سبب ميشود که يک سندي صحتش بياعتبار باشد. يعني الان مشهور قائل است شما اگر يک روايتي را پيدا کرديد، اگر سند روايت ضعيف باشد، اما اصحاب به آن روايت عمل کردند، اين عمل، سبب جبران ضعف روايت ميشود، اما اگر يک روايت را ديديد که صحيح السند است و از آن طرف فقهاء اعراض کردند، ميفرمايد اين اعراض فقهاء هم قادح به حجيت روايت است و روايت را از اعتبار ساقط ميکند.
مرحوم خوئي در ابتدا اين نظريه را داشتهاند. بعداً از اين نظريه برگشتند فرمودند که آن مقدار که ما از ادله حجيت خبر واحد استفاده ميکنيم، ادله حجيت خبر واحد، خبر ضعيف را حجت نميکند، آن ادله دلالت ندارد بر اينکه يک خبري که ضعيف السند است اما اصحاب بر طبق آن عمل کردهاند، اين براي ما حجيت دارند. لذا ايشان گفتهاند که علم رجال از علومي است که اجتهاد بر آن توقف دارد، حتي در ميان علوم عمده، علومي که اجتهاد بر او توقف دارد دو تا علم است؛ يکي علم رجال است و يکي علم اصول است.
اين بحث يک بحث مبنائي است که بايد در جاي خوش بحث شود، يعني جاي آن در همان علم اصول در ادله حجيت خبر واحد است، که آيا مجموعاً از ادله حجيت خبر واحد استفاده ميشود که خبر واحد ضعيف، اگر اصحاب به آن عمل کند، حجيت دارد، يا اينکه نه؟ ما هستيم و ادله حجيت خبر واحد، و ادله حجيت خبر واحد خبر ضعيف را حجت نميکند.
نتيجه:
کساني که مبنايشان اين است که عمل فقهاء جبران کننده ضعف روايت است، اينها چندان به علم رجال توجهي ندارد. بلي يک مواردي پيدا ميشود که انسان نميداند فقهاء عمل کردهاند يا خير، در اين صورت يک مقدار علم رجال را بررسي ميکنند. اما کساني که اين مبنا را دارند در هشتاد درصد مسائل فقهي نياز به رجال ندارند.بلي کساني که مبناي مخالف دارند، يعني مبنايشان اين است که عمل اصحاب و عمل فقهاء جبران کننده ضعف سند نيست، اينها شديداً نياز به علم رجال دارند.
پس در اينکه آيا علم رجال از مقدمات اجتهاد است يا نه، بايد علي المبنا حرف زد. ما در جاي خودش به اين نتيجه رسيديم که عمل اصحاب از قرائن بسيار مفيدي است که انسان اطمينان به صدور روايت پيدا کند. روايتي که از قبل، مفيد در کتبش نقل کرده است، همين طور فقيهي بعد از فقيهي ديگر به آن استدلال کرده است، تا اينکه رسيده است بهدست ما، حالا ما هم بگوئيم که در سندش اين شخص وجود دارد و اين شخص براي ما مجهول است و اين روايت را به کلي از اعتبار بياندازيم؟!!!
اين نکته را خدمت شما عرض کنم که اين مشي سبب ميشود که بسياري از روايات از اعتبار بيفتد و فقه هر چه اينگونه روايتها از دستش خالي شود، سلاح و ابزارش کمتر ميشود.
البته از آن طرف هم ميشود گفت شما ميگوييد که اگر يک روايتي صحيح السند هم باشد، فقهاء به آن عمل نکردهاند، بگوييد آن هم اعتبار ندارد.
نظری ثبت نشده است .