موضوع: اجتهاد و تقلید
تاریخ جلسه : ۱۳۸۲/۱۰/۳
شماره جلسه : ۳۵
-
خلاصه بحث گذشته
-
دليل اول محقق شيرازي بر منع احتياط
-
دليل دوم محقق شيرازي بر منع احتياط
-
نقد استاد بر استدلال محقق شيرازي
-
تذييل
-
بحث اخلاقي
-
جلسه ۱
-
جلسه ۲
-
جلسه ۳
-
جلسه ۴
-
جلسه ۵
-
جلسه ۶
-
جلسه ۷
-
جلسه ۸
-
جلسه ۹
-
جلسه ۱۰
-
جلسه ۱۱
-
جلسه ۱۲
-
جلسه ۱۳
-
جلسه ۱۴
-
جلسه ۱۵
-
جلسه ۱۶
-
جلسه ۱۷
-
جلسه ۱۸
-
جلسه ۱۹
-
جلسه ۲۰
-
جلسه ۲۱
-
جلسه ۲۲
-
جلسه ۲۳
-
جلسه ۲۴
-
جلسه ۲۵
-
جلسه ۲۶
-
جلسه ۲۷
-
جلسه ۲۸
-
جلسه ۲۹
-
جلسه ۳۰
-
جلسه ۳۱
-
جلسه ۳۲
-
جلسه ۳۳
-
جلسه ۳۴
-
جلسه ۳۵
-
جلسه ۳۶
-
جلسه ۳۷
-
جلسه ۳۸
-
جلسه ۳۹
-
جلسه ۴۰
-
جلسه ۴۱
-
جلسه ۴۲
-
جلسه ۴۳
-
جلسه ۴۴
-
جلسه ۴۵
-
جلسه ۴۶
-
جلسه ۴۷
-
جلسه ۴۸
-
جلسه ۴۹
-
جلسه ۵۰
-
جلسه ۵۱
-
جلسه ۵۲
-
جلسه ۵۳
-
جلسه ۵۴
-
جلسه ۵۵
-
جلسه ۵۶
-
جلسه ۵۷
-
جلسه ۵۸
-
جلسه ۵۹
-
جلسه ۶۰
-
جلسه ۶۱
-
جلسه ۶۲
-
جلسه ۶۳
-
جلسه ۶۴
-
جلسه ۶۵
-
جلسه ۶۶
-
جلسه ۶۷
-
جلسه ۶۸
-
جلسه ۶۹
-
جلسه ۷۰
-
جلسه ۷۱
-
جلسه ۷۲
-
جلسه ۷۳
-
جلسه ۷۴
-
جلسه ۷۵
-
جلسه ۷۶
-
جلسه ۷۷
-
جلسه ۷۸
-
جلسه ۷۹
-
جلسه ۸۰
-
جلسه ۸۱
-
جلسه ۸۲
-
جلسه ۸۳
-
جلسه ۸۴
-
جلسه ۸۵
-
جلسه ۸۶
بسم الله الرّحمن الرّحيم
الحمدلله رب العالمين و صلي الله علي سيدنا محمد و آله الطاهرين
خلاصه بحث گذشته
عرض کرديم کساني که از عمل احتياطي منع کردهاند، چهار دليل اقامه کرده بودند، که از اين چهار دليل جواب داده شد.دليل اول محقق شيرازي بر منع احتياط
برخي از بزرگان (ظاهراً مرحوم محقق شيرازي)، براي بطلان احتياط به برخي از روايات هم استدلال کرده، ليکن فقط درباره عبادات (نه به صورت مطلق). ايشان فرموده از برخي روايات استفاده ميشود که احتياط در عبادات باطل است، به دو روايت استدلال کردهاند که مناسب است اين دو روايت هم خوانده شود و وجه استدلال و نقد آن بيان شود.روايت اول؛ صحيحه ابي ايوب ابراهيم ابن عثمان الخراز است (وسائل، ج11، کتاب الصوم، ابواب و احکام شهر رمضان باب سوم، حديث 16). «عَنْهُ [محمد بن الحسن] عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مُوسَى عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ الْخَرَّازِ»؛ در اين حديث، سند صحيح است، و تمام رواتش مورد وثوق همه رجاليین هستند. البته در مورد يونس بن عبدالرحمن، هم روايت مدح داريم و هم روايت ذمّ؛ ولي شيخ طوسي او را توثيق کرده و مجموعاً او هم مورد وثوق است.
امام(ع) فرموده است: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللهِ(ع) فِي حَدِيثٍ قَالَ: إِنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ فَرِيضَةٌ مِنْ فَرَائِضِ اللهِ فَلَا تُؤَدُّوا بِالتَّظَنِّي»؛ ماه رمضان فريضهاي است از فرائض خداوند و او را با تظني انجام ندهيد.
استدلالي که به اين روايت شده اين است که اين «فَلَا تُؤَدُّوا بِالتَّظَنِّي» متفرع است بر «فَرِيضَةٌ مِنْ فَرَائِضِ اللهِ»، يعني اين روايت ميخواهد يک قاعده کلي دست ما بدهد و آن اين است که اگر يک عملي عنوان فريضه را پيدا کرد، حق نداريد با تظني و گمان آن را انجام دهيد، و عمل احتياطي از مصاديق تظني است.
شما الان هم نماز ظهر ميخوانيد هم نماز جمعه، ميگوييد احتمال ميدهم هر يک واجب باشد -چون مراد از تظني در اينجا، آن تظني و ظن در مقابل يقين و احتمال نيست، بلکه مراد مطلق الاحتمال است و وهم را نيز شامل ميشود-، به احتمال وجوب انجام ميدهيد، اين ميشود آوردن عمل به تظنّي. لذا ايشان فرموده ما از اين روايت استفاده ميکنيم که احتياط نه تنها در خصوص صوم ماه رمضان، بلکه در روايت دارد در هيچ فريضهاي حق نداري با تظني انجام دهي و احتياط هم مصداق تظني است.
دليل دوم محقق شيرازي بر منع احتياط
روايت دوم از فضل ابن شاذان است؛ «مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ فِي عُيُونِ الْأَخْبَارِ بِإِسْنَادِهِ الْآتِي عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنِ الرِّضَا(ع) فِي حَدِيثٍ أَنَّهُ كَتَبَ إِلَى الْمَأْمُونِ وَ صِيَامُ شَهْرِ رَمَضَانَ فَرِيضَةٌ يُصَامُ لِلرُّؤْيَةِ وَ يُفْطَرُ لِلرُّؤْيَةِ»(وسائل، ج11، کتاب الصوم، ابواب و احکام شهر رمضان باب سوم، حديث 26)؛ در اين روايت، در اسناد صدوق به فضل بن شاذان اشکال وجود دارد. در اسناد شيخ صدوق به فضل بن شاذان دو نفر هستند که از يکي از آنها اصلاً اسمي در کتب رجالي نيست؛ بنام «عبد الواحد ابن عبدوس»، لذا عنوان غير مذکور را دارد. نفر دوم؛ «علي بن محمد ابن قطبيه» است که اين هم توثيقي نشده، لذا معروف هم هست که سند صدوق به فضل بن شاذان معتبر نيست. ولي چون روايت، روايتي است که مشهور بر طبق آن فتوي داده و اگر مشهور بر طبق يک روايتي فتوي بدهند ولو اينکه آن روايت ضعف سندي داشته باشد، ضعف سندي اين روايت جبران ميشود و اين هم از همان موارد است.ميفرمايد «يُصَامُ لِلرُّؤْيَةِ وَ يُفْطَرُ لِلرُّؤْيَةِ»؛ وقتي ماه را ديد بايد افطار کند و وقتي ماه را ديد بايد روزه بگيرد.
يعني براي روزه گرفتن، بايد يقين حاصل کند اول ماه رمضان را، آخر رمضان هم باز بايد يقين و اطمينان حاصل کند.
از اين روايت استفاده کردهاند که جايي که عمل، عمل احتمالي است، عمل احتمالي بر طبق اين روايت فايدهاي ندارد و مورد قبول نيست.
اين تعبيري که در روايت قبل هم بود «فريضة من فرائض الله» در بعضي از روايات ديگر هم آمده است.
آيا استدلال به اين دو روايت تمام است يا نه؟ يعني آيا ما ميتوانيم از اين دو روايت استفاده کنيم که احتياط، يک عملي است که مصداق تظنّي را دارد و نبايد انسان انجام دهد؟
نقد استاد بر استدلال محقق شيرازي
چند نقد ميتوانيم مطرح کنيم: اولين نقد اين است که روايت در مورد جايي است که انسان ميخواهد يک عمل را به عنوان احتمالي انجام دهد، ميگويد انجام ندهيد.در نتيجه در جايي که ميخواهيم احتياط کنيم و احتياط، مستلزم تکرار است، اصلاً شامل آنجا نميشود. روايت ميگويد اگر يک واجب بر شما مسلم است، حق نداريد اين فريضه را با تظني و گمان انجام دهيد و بگوييد من احتمال ميدهم اين عمل مصداق براي اين فريضه باشد و من انجام ميدهم. روايت ميخواهد اين را بيان کند.
در نتيجه ما نحن فيه که ما ميخواهيم بگوييم اگر کسي يک عمل احتياطي را که مستلزم تکرار است و با تکرار، يقين به امتثال پيدا ميکند، هم نماز ظهر ميخواند هم نماز جمعه ميخواند، يا مثلا از قم به تهران مسافرت کرده، بر اساس اين شبههاي (که برخي دارند) که آيا اينگونه سفرهايي که در زمان کوتاه، مثلا در نيم ساعت تمام اين هشت فرسخ را طي ميکند، شامل ميشود يا نه؟ ميگويند مسير يوم و ليله بر آن صدق نميکند. حالا ميخواهد هم نماز قصر بخواند هم نماز تمام بخواند، اين ديگر مصداق براي تظني نيست. اين يقين دارد که آن عملي که بر ذمه او بوده انجام داده است.
پس اولاً: اين روايت، ارتباطي به مورد نزاع ما که ميخواهيم بگوييم اگر يک احتياطي ولو در عبادات، مستلزم تکرار شد، اين شامل او نميشود.
ثانياً: روايت اصلاً ناظر به احتياط نيست، بلکه ميخواهد بگويد اگر کسي در يوم الشک اول قرار گرفت، نميداند آيا امروز روز آخر شعبان است يا روز اول ماه رمضان است، اين حق ندارد به عنوان «أنه صوم شهر رمضان»، روزه بگيرد. لذا فتواي فقها هم بر همين است و منشأ اين فتوي همين روايت است که فقها ميگويند کسي که در يوم الشک اول قرار گرفت اين نميتواند به عنوان ماه رمضان قصد کند و اگر هم به عنوان ماه رمضان قصد کرد بعداً هم معلوم شد از ماه رمضان بوده، باز هم اين روزهاش صحيح نيست.
روايت در صدد است که بگويد اين فريضة من فرائض الله است، اگر امروز را به نيت ما في الذمه بگيري صحيح است، به نيت استحبابي هم بگيري مانعي ندارد، اما حق نداري به عنوان رمضان روزه بگيري. «فَلَا تُؤَدُّوا بِالتَّظَنِّي»، يک چنين معنايي دارد. «يُصَامُ لِلرُّؤْيَةِ وَ يُفْطَرُ لِلرُّؤْيَةِ»، «صُم لِلرُّؤْيَةِ وَ أفطِر لِلرُّؤْيَةِ» نيز يک همچنين معنايي دارد که انسان اگر بخواهد عمل خودش را مصداق يقيني ماه رمضان قرار دهد، تا براي او اطمينان حاصل نشود کافي نيست.
تذييل
نکته ديگري که براي تکميل اين بحث بايد عرض کنيم اينکه مرحوم نائيني(قده) فرمودند که امتثال اجمالي در طول امتثال تفصيلي است و عقل ميگويد اگر کسي قدرت بر امتثال تفصيلي دارد ديگر نوبت به امتثال اجمالي نميرسد.بعد مسئله شک را مطرح کردند و گفتند اگر شک کنيم که آيا با امکان امتثال تفصيلي، نوبت به جواز امتثال اجمالي ميرسد يا نه، شک کنيم آيا امتثال اجمالي در طول است يا در عرض، ايشان فرمود بايد أصالة الاشتغال جاري شود.
مرحوم آقاي خوئي فرمودند أصالة البرائة جاري ميشود.
منتهي آنچه که الان ميخواهيم دوباره اين را يک مقدار دقيقتر بيان کنيم اين است که آيا اين شک، واقعاً از مصاديق دوران بين تعيين و تخيير است؟ مرحوم نائيني ميگويد دوران بين تعيين و تخيير است، اما در دوران بين تعيين و تخيير؛ اشتغالي است. مرحوم آقاي خوئي ميگويد دوران بين تعيين و تخيير است، ليکن آقاي خوئي در دوران بين تعيين و تخيير؛ برائتي است.
مرحوم آقاي حکيم در مستمسک فرموده، اصلاً نه دوران بين تعيين و تخيير است، بلکه دوران بين أقل و أکثر است. حالا بيان اينها را به کتابهايشان مراجعه کنيد تا إن شاء الله ببينيم کدام درست است؟
بحث اخلاقي
خداوند متعال در آيه شريفه 125 سوره انعام ميفرمايد: «فَمَنْ يُرِدِ اللهُ أَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً»؛ اين آيه شريفه را ما مخصوصاً طلبهها بايد خيلي به آن توجه داشته باشيم و اگر واقعاً ملتزم به آن شرائطي که بايد داشته باشيم از مصاديق «مَنْ يُرِدِ اللهُ أَنْ يَهْدِيَهُ»، خواهيم بود.اين هدايت در آيه شريفه؛ يک هدايتي خاصي است. مراد هدايت عمومي نيست، يک هدايت خاصي است که شامل قليلي از افراد ميشود. «قليل» يعني باز نسبت به افراد ديگري که شاملشان نميشود. شامل انبياء هست، شامل ائمه معصومين(ع) هست.
شامل يک گروه ديگري که مورد عنايت خداوند هستند هم ميشود، کساني را که خدا اراده ميکند آنها را هدايت کند، يعني کسانيکه اراده تکويني خدا بر خلق او تعلق پيدا کرده، بر تسخير آسمان و زمين و طبيعت هم بر يد او خداوند قرار داده، هدايت تشريعي عام هم فرستادن انبياء و انزال کتب و ارسال رسل هم براي او شده، همه اين مراحل تمام شده، اما حالا يک هدايت خاص و يک عنايت ويژه خدا ميخواهد نسبت به برخي از بندگانش کند.
از کجا انسان بفهمد به اين هدايت خاص رسيده است؟ علامتش اين است «يشرح صدره للاسلام»؛ خداوند سينه او را براي اسلام باز ميکند. اين اسلام در اينجا معنايش دين اسلام نيست، اينکه بگوييم حالا اين را مسلمانش ميکند که مراد نيست، اين اسلام در اينجا به معناي لغوي است؛ يعني اينکه چنانکه در برخي روايات وارد شده؛ خداوند نوري را در قلب و دل او قرار ميدهد که اين شخص نسبت به همه آنچه که خداوند ميخواهد تسليم است، نسبت به همه معارف حقه تسليم است. تسليم محض است.
ببينيد انسان بايد به خدا پناه ببرد، گاهي در خود ما هم وجود دارد؛ گاهي اوقات نسبت به يک حکمي از احکام اسلامي، بين خودش و خدا ميخواهد خرده بگيرد، که مثلا اين چه حکمي بود که خدا فرموده، که مثلاً فرض کنيد حالا ديه زن نصف مرد است.
حالا يک وقت يک کسي ميگويد اصلاً خدا اين را نفرموده، آن يک حرف ديگري است، اما وقتي يک کسي ميگويد در قرآن آمده، اجماعي است، بلکه بالاتر از اجماع است، بعد نسبت به اين تسليم نباشد، اين معنايش اين است که اين نور در درون او وجود ندارد.
ما در اين مسيري که قرار گرفتهايم بايد از خدا استمداد کنيم، بسيار مسير مهمي است. يعني اگر تمام عالم وجود را يک طرف قرار دهند، اين درس و بحثها را هم يک طرف قرار دهند، به هيچ وجهي قابل برابري نيست.
گاهي اوقات بعضي هم به طعنه ميگويند که روحانيت فکر ميکند که در عالم غير از حوزهي قم چيزي نيست.
بله، واقعاً چيزي نيست، اگر واقعاً انسان بخواهد قضاوت صحيح کند همين است. زرق و برق، داد و قال، بهبه و چهچه، خيلي فراوان است. در غير از قم و غير از اين درسها، مقامها، مکنتها، عناوين همه خيلي فراوان است، بهطوري که با آنچه که در بين حوزه ما و علماي ما وجود دارد اصلاً قابل ملاحظه نيست، اما در واقع باطن اين کجا و آنها کجا؟!
در يک شرائطي قرار گرفتيم که واقعاً ديگر مسيري از اين مسير (حالا طبق آن ضوابطي که ما داريم و طبق آن مدارکي که ما داريم) بهتر نيست، چون انسان مستقيم ارتباط دارد با فهم کلام خدا با فهم دستورات خدا.
اين همه بحث ميکنيم آقا براي عبادت ميشود احتياط کرد يا نه؟ نميخواهيم وقتگذراني کنيم، اينقدر عبادات مهم است که بايد تمام اين دقائق در آن بررسي شود. حالا که در اين شرائط قرار گرفتهايم واقعاً از خدا استمداد کنيم. مبادا حالا سوف سوف کنيم، امروز و فردا، اين کتاب و آن کتاب، اين درس و آن درس براي اينکه وقتمان بگذرد! بلکه بايد در مسير همين «يشرح صدره للإسلام» باشيم.
اين نوري که در درون انسان قرار داده ميشود اين هم مراتب دارد: يک مرتبه ضعيفه دارد و مرتبه قويه هم دارد، بايد هر روز طمع ما نسبت به کسب اين نور بيشتر باشد. هر روز ببينيم آيا درون ما تسليم بودنش واقعاً نسبت به خداوند بيشتر از روز قبل است يا نه؟ اين ميشود «يشرح صدره للإسلام»، در مقابلش «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً»، هم ضيق است هم حرج. حرج؛ شدت ضيق را ميگويند. حرج؛ يک مرحله بالاتر از ضيق است. انسان اگر هر روز ببينيد در درون خودش واقعاً دارد در ضيق قرار ميگيرد و هيچ توجهي ندارد نسبت به واقع، نسبت به خداوند، اين از مصاديق «وَ مَنْ يُرِدْ أَنْ يُضِلَّهُ» است.
اين زهدي که معروف و متعارف هست، معنايش کسب همين نور است. زهد معنايش اين است که انسان دائماً توجهش به خداوند باشد، دلبستگي به اين امور دنيوي نداشته باشد.
حالا اگر در همين بحثها -که الان ميگوييم فوق اينها به نظر ما بحثهاي مهمتري نيست- انسان خودش مراقب خودش نباشد، بگويد که حالا من هستم که اين بحث را ميفهمم، فلان مرجع تقليد، فلان مجتهد عظيم الشأن، فلان فقيه نامآور اينها را نفهميد، من فهميدم، خود همين سبب لغزش و بدبختي انسان ميشود.
«يشرح صدره للإسلام»؛ يعني واقعاً آنوقتي که يک چيزي هم ميفهميم بگوييم خدا به ما فهماند، خدا اين لطف را به ما کرد، خدا اين عنايت را به ما کرد، و إلاّ اگر عنايت او نبود ما نميفهميديم که اين حکم در نظر خدا به چه نحوي هست؟
در يک روايت که ذيل همين آيه شريفه است از پيامبر(ص) سؤال کردند اين «يشرح صدره للإسلام»، يعني چه؟ پيامبر(ص) فرمود: خداوند نوري در قلب انسان قرار ميدهد. سؤال کردند: اين نور چيست؟ علامتش چيست؟ فرمود: «التَّجَافِي عَنْ دَارِ الْغُرُورِ وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ إعراض از دنيا، تجافي؛ يعني انسان از دنيا کنارهگيري کند.
واقعاً ببينيم آنچه که مظاهر دنياست، انسان با آن مقابله کند، در هر بُعدش، حتي انسان گاهي اوقات در يک لقمهي غذا ميتواند خودش را تهذيب کند و تمرين دهد. نسبت به يک لقمه غذا بسيار علاقمند است، اما اين را کنار بگذارد، مبادا ايهام دلبستگي به اين مأکول باشد. و لو اينکه مأکول است، «کلوا من الطيبات» هم داريم، اينها منافاتي هم ندارد، همين لقمه را باز با توجه به اينکه اين عنايت خداست با توجه به آن استفاده کند. خيلي فرق ميکند لونش فرق ميکند.
«وَ الْإِنَابَةُ إِلَى دَارِ الْخُلُودِ»؛ اين سه علامت؛ علامت آن نوري است که در قلب انسان است: يکي تجافي از دار غرور، دوم توجه به آخرت.
توجه به آخرت در همين ظاهر ميشود که انسان در حين عمل، چهره آخرتي عملش را ببينيد، اين توجه تام است. در حين عمل، در حين حرف، در حيني که داريم فعلي را انجام ميدهيم، مثلا مطالعه ميکنيم، خب ما که معتقديم تمام اينها يک حقائقي دارد، اين حقائق تمثيل و تجسم پيدا ميکند. هر عملي که انجام ميدهد، واقعاً مراقب باشد چهره آخرتي عمل را. گاهي هم انسان نميفهمد، شايد هم بگوييم خيلي از اوقات آدم نميفهمد. نميدانيم که حالا اين بحثي که داريم، همين حرفهايي که الان ميزنيم، و لو آيه و روايت ميخوانيم، چه هدف و انگيزههايي در درون انسان است، انسان نميتواند بفهمد چهرهي آخرتي عملش چيست؟
سوم: «وَ الِاسْتِعْدَادُ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ الْمَوْت»؛ آمادگي قبل از آمدن مرگ است.
اين قضيه از شيخ مفيد(قده) معروف است که بعد از اينکه از دنيا رفت از شيخ سؤال کردند که عمرت را در چه چيزي صرف کردي؟ گفت اين همه کتاب نوشتم، در فقه، در اصول، در عقائد و ...!
نظری ثبت نشده است .